جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تشرف به آستان صبح

زمان مطالعه: 2 دقیقه

رنج ها و تلاطم های درون صبحی (از بطلان راهی که عمری رفته بود) کم بود که رنج جفاهای عظیم بهائیان (یا به قول او هبائیان) نیز بر آن افزوده شد. طرد و پی آمدهای آن از سوی مدعیان وحدت عالم انسانی)!) شامل زخم زبان ها، بد گوئی ها، شماتت ها، فتنه گری ها برای تحمیل فقر و بیکاری و بی آبروئی بر او مثل آوار هر روز بر سر او فرود می آمد اما او خود را دلداری می داد و دست تضرع به آستان ربوبی درافکند و پاسخی شیرین دریافت کرد:

»… سرانجام گفتم: ما به گمان خود، نخواستیم دروغگو و دورو باشیم؛ به زبان چیزی بگوییم که در دل جز آن باشد. خواستیم جوانان بیچاره که شیفته ی سخنان پوچ می شوند و به نام دوستی، صد گونه دشمنی به بار می آورند و نادانی را دانش می دانند، از راستی گریزانند و به دنبال مردی که او را ندیده و نسنجیده اند افتاده[اند]، گمراه نشوند و در چاه نیفتند. خدایا [،حال] در این گیر و دار و رنج و سختی، دوست و نگهدار من کیست؟ چگونه می توانم با این گرفتاریها که دارم، مردم را به روشنی دانش و بینش بخوانم و از تاریکی نادانی و کانایی برهانم؟ از تو پاسخ می خواهم!

چون اندیشه ی من و گفتگویم با خدا به اینجا رسید، به سر پیچ کوچه رسیدم.

مردی [که] آنجا نشسته و به بانگ بلند قرآن می خواند، این آیه را به گوشم رساند: الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور. (خداست دوست کسانی که به او گرویدند. از تاریکی آنها را بیرون می آورد و به روشنی می رساند.)

نمی دانید چه شادی ای از این پاسخ خدا به من دست داد! در میان کوچه برجستم و پای کوبیدم و دست افشاندم و گفتم: سپاس تو را، که آرام دل و آسایش جان به من دادی! دیگر اندوهی ندارم. چه، می دانم پشت و پناه من در زندگی تویی… از اینگونه برخوردها بسیار برای من پیش آمد؛ که اکنون جای گفتنش نیست…» بدینگونه صبحی به آغوش اسلام در آمده، آماده پذیرش رنج هایی از این سخت تر می شود…