جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فرصت استثنایی

زمان مطالعه: 2 دقیقه

صبحی که مترصد یافتن فرصتی برای مشاهده از نزدیک بود این فرصت استثنایی نصیبش شد و جزو نزدیکترین افراد به عبدالبها شد بطوریکه در خانه و کوچه همراه و همدم و همراز او گردید:

»… جز روزهای آدینه و جشن ها و ماتم ها، هر روز از بامداد تا نیمروز، نامه های روز پیش را پاکنویس می کردم و در پاکت می گذاشتم و به نزدش می بردم. عبدالبهاء از نویسندگی من بارها خشنودی نمود و در نامه های خود این نکته را گاه به گاه می گفت… چون کارها همه سپرده به من شد و نامه ها و سپردگانی ها به نزد من می آمد، مرا نخست از مسافرخانه، به خانه ی یکی از خویشاوندان خود عنایت اله اصفهانی، پسر خواهر زنش و پس از چندی به سرای منور خانم، دختر کوچک خود که آن روزها به مصر رفته بود، جای داد و من تا روزی که در حیفا بودم در آن خانه ماندم…

عبدالبهاء رفته رفته با من خو گرفت و خشنود بود که بودن من مایه ی شادمانی اوست این را به زبان آورد و به خط خود بر کاغذها نوشت و یکی از آن ها نامه ای است که به پدرم نوشت و او را از این راز آگهی داد…

خلاصه کنم از آن پس در واقع تمام اوقات من با عبدالبهاء یا به هر حال در خدمت او می گذشت. همین اندازه بدانید: از آن روزی که به حیفا رفتم و پس از چندی همدم و همراز عبدالبهاء شدم تا روزی که ازآنجا بیرون آمدم گام به گام با او بودم. به دور و بر فلسطین و شهر طبریا (کانون یهود در آن روز) رفتیم و بر روی دریاچه ی «جلیل» کشتیرانی کردیم…

در طبریا با عبدالبهاء مکرر به عکا و بهجی رفتم و اوقات خوشی گذراندم و همه اطوار مختلفه ی او را در زندگانی دیدم.