جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تجربیات سفر

زمان مطالعه: 2 دقیقه

پدر صبحی وقتی دلتنگی و تردید و سرد شدن پسرش را در بهائیت مشاهده کرد تصمیم گرفت او را به سفر بفرستد تا بلکه هم حال و هوای او عوض شود و هم تردیدهای او بر اثر دیدن همکیشان در شهرهای دیگر برطرف شده دوباره به آن شور و حال قبلی باز گردد. اما در این سفرها صبحی چیزهایی از وضعیت بهائیان و مبلغین مشاهده کرد که نه تنها تردیدهایش را ذوب نکرد بلکه بر دلتنگی هایش افزود…:

»…به ناچار پدرم مرا با یکی از دوستان زردشتی که برزو نام داشت و در قزوین خانه گرفته بود بدان شهر روانه کرد. چهل روز من در میان بهائیان قزوین به سر بردم و چیزها دیدم که به گفتن در نمی آید…

…چون به عشق آباد رسیدیم در گوشه مشرق الاذکار، نمازخانه بهائیان، که ساختمانی با شکوه و زیبا و باغی و گلستانی دلگشا داشت خانه گرفتیم و دوستان به دیدن ما آمدند… در این شهر و دیگر شهرهای مسلمان نشین همه بهائیان آزاد بودند و فرمانفرمایی روس تزاری دست آنها را در هر کار باز گذاشته بود چنانکه به نام مشرق الاذکار نماز خانه ساخته بودند و از روز نخست که از گوشه و کنار کشور ایران مردم در آن شهر گرد آمدند، زهر چشمی از مسلمانان گرفتند.

در عشق آباد بسیار به من بد گذشت. زیرا گذشته از اینکه به نام ترک و فارس، بهائیان هر روز به سر و مغز یکدیگر می کوفتند. [بهائیان آنجا] دچار خوی های بد بودند و میان مبلغ ها هم هر روز جنگ و زد و خوردی بود…

در شهر مرو بار دیگر سید اسد الله [از مبلغان مشهور بهائی] را دیدم و هر روز و هر شب درباره تاریخ کیش بهائی سخن ها می آموختم ولی درمی یافتم که او بسیار چیزها می داند که از گفتن آنها دریغ می کند و چنین می پندارد که اگر من از آنها آگهی یابم در کیش بهائی سست می شوم…»

تجربه ای که در این سفرها نصیب صبحی گردید، تجربه مغتنمی بود:

»در تمام این سفرها کار ما تبلیغ برای بهائیت بود اما البته کمتر نتیجه ای به دست آوردیم. آنچه در این میان دریافتم آن بود که در آن سرزمین فراخ چون بهائیان آزادی داشتند و کیش و آیین خود را نهان نمی کردند و رفتارشان ستوده ی دیگران نبود با آنکه فرمانروایان روس کمک شایانی به آنها می کردند و دست آنها را در هر کار باز گذاشته بودند و سخنگویان زبر دست به آنجا آمد و شد داشتند، با این همه نه تنها کسی بهائی نشد بلکه بسیاری هم از بهائیگری برگشتند و چند تن هم دو دل ماندند.»