جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

طلیحة بن خویلد اسدی و عیینة بن حفص

زمان مطالعه: 9 دقیقه

طلیحة بن خویلد اسدی ـ (1) که یکی از همین شارعین دروغ گواست ـ بعد از وفات حضرت ختمی مرتبت (یا اواخر ایام آن حضرت) ادعای نبوت نمود و ابوبکر لشکری به جنگ او فرستاد به سر کردگی خالد بن الولید ودر بزاخه ـ از اراضی نجد ـ، (2) جنگ واقع شد یکی از سرکردگان طلیحه، عیینة بن حصن قراری[؟] بود که با او هفتصد نفر از بنی فزاره بودند وقتی که آثار غلبه‌ی لشکر اسلام را مشاهده نمود به طلیحه گفت: «آیا ملاحظه می کنی که لشکر خالد چه می کند؟ آیا ذوالنون برای تو چیزی نیاورد؟» (کنایه، از وحی است(.

طلیحه گفت: «بلی آمد و گفت: إن لک یوما ستلقاه و لیس لک أوله و لکن لک آخره ورحی کرحاه و حدیثا لا تنساه«.

عیینه گفت: «من هم برای تو حدیثی می بیبنم که او را فراموش نمی کنی ـ آنگاه گفت ـ یا بنی فزاره هذا کذاب [یعنی] ای بنی فزاره این مرد دروغگو است«. وازعسکر او رو گردانیدو طلیحه شکست خورد. (3).

غرض از نقل مجملی از این واقعه این بود که عیینه چون عربی اللسان بود به مجرد شنیدن این کلام فهمید که این کلام خالق نیست، و کذب طلیحه را دانست، واز او رو گردانید؛ وحال آنکه عبارات او با معنی ودارای ربط و چند نکته [از] فصاحت بود، نه مثل آیات جناب باب که اجمالی ازاوصاف آنرا شنیدی.

[2] ـ جواب از خبر مجهول یا مجعول

چنانچه سابقا اشاره شد یکی از معظم استدلال بابیه بر قائم بودن باب، خبر مجهول، بلکه مجعول است که در وصف قائم روایت شده بدین مضمون:»یأتی بشرع جدید علی العرب شدید«. ودانستی که نسخ آن مختلف است، ویکی از آنها «یأتی بکتاب جدید» است و انصافا این نسخه، با کتاب باب کمال انطباق دارد؛ چه بر عرب که کمال تعصب برای لغت خود دارد و حفظ آنرا اهم وظایف خود می داند و غلط در کلام را ولو یک فتحه یا ضمه باشد، اعظم عیوب می شمارد، البته هیچ کتابی اشد بر آنها ازبیان نخواهد بود که صفحه ای از آن نیست که دارای انواع و اقسام اغلاط واضحه نباشد.

در کتاب محاضرات، منقول است که: شخصی از اعراب (/مشورت /) به حمام در آمد. شخصی عجمی را شنید که همی تسبیح می گوید و حرف»سین» را از مخرج «صاد» ادا می کند و»صبحان الله» می گوید.

اعرابی صدائی داد و گفت: والله إن ضرطتی أفصح من تسبیحک؛ [یعنی] این صدای من از تسبیح تو، فصیح تر است«.

این اعرابی که به مجرد شنیدن «صبحان الله» عوض «سبحان الله» ـ که به جز تبدیل مخرج حرفی به مخرج حرف دیگر نبود ـ کرد آنچه کرد و گفت آنچه گفت، پس اگر آیات عجیبه‌ی بیان را استماع می کرد، چه می کرد و چه می گفت؟.

ملخص کلام آنکه اگر کسی خود اهل خبره باشد و اندک اطلاعی بر واضحات عربیت داشته باشد؛ ویا از اهل لسان باشد ـ ولو عامی باشد ـ ودر ملفقات [بیان] نظر کند، به اول نظر خواهد فهمید که مقام اقل طلاب عجم و افراد عوام عرب، اجل از این کلام است و مناسب مقام هیچ کس، به جز یکی از عوام عجم نخواهد بود.

اگر چه در این رساله جوابیه، بنا بر اختصار است و نقد عمر اعز، از آن است که صرف این مطالب بیهوده شود. ولکن به جهت آنکه شاید بعض قراء کرام تا حال چیزی از آن آیات نشنیده باشند و برای تصدیق به آنچه گفته شد، در زحمت افتند؛ لهذا لازم شد دو سه عبارت از بابت نمونه مذکور دارم و چون خود بیان فعلا موجود نبود و نقل از آن به توسط کتاب های مسلمانان موجب اطمینان معاندان نمی شد؛ لهذا از کتاب الإیمان یکی از بابیان ـ که در مقام تحدی و احتجاج نقل نموده، و با کمال وقاحت بعد از نقل آن، ترجیح قائل آنرا بر بزرگواری که قرآن براو نازل شده، داده ـ نقل نمودم.

من کتاب الأسماء، الباب الثانی من الواحد السادس «و تشهدن أن مثل ظهور القائم (4) کمثل ظهور محمد ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ رسول الله من قیل کل فی أیام الله یفتنون«.

اهالی ایران اگرچه فارسی زبانند و از لغت عرب اطلاعی ندارند لکن عراق عرب حد بلاد محروسه‌ی آنها است؛ این عبارات را بر کودکان اهالی آنجا عرضه کنند آنگاه ملاحظه کنند که چگونه باعث خنده‌ی آنها خواهد شد.

[و یا] عبارت دیگر «من یکن ما علی الأرض کلها حینئذ علی مقعد بعد بعید» [را عرضه کند] و از اهل لسان و دانایان مبادی عربیت جویا شود که معنی این عبارت چیست؟ و مبتدای آن کدام و خبر او کجا است؟ قطعا سیبویه و استاد او خلیل، از اعراب این و اشباه او از کلمات این مرد عاجز خواهند بود و انصافا این معجزه ایست که مختص به این مدعی است و هیچ پیغمبری این معجزه را دارا نبوده

واز [دیگر موارد]، دعای شهر صیام [است] که به قول صاحب کتاب مرقوم، محض ازدیاد بصیرت تیمنا تحریر نموده: «و لک یمتنع الدلیل إذ کینونیتک کما هی علیها کافوریة محبة معرفة الجوهریات عن حد العرفان و إن ذاتیتک کما هی علیها سازجیة عدله مقطعة کل الجوهریات عن أحد البیان«.

نمی دانم این کاتب از این عبارات، چه فهمید که بعد از نقل آن با کمال بی انصافی گفت: «حال انصاف بده قرآنی که شخص عرب چهل و پنج ساله‌ی ای که از خانواده‌ی بزرگان و فصحاء عرب بوده، هر روزی دو سه آیه، در مدت بیست و سه سال، این قدر نازل شده، آنرا معجزه می شماریم و کلماتی که از صبی بیست و سه ساله روزی دو هزار بیت صادر شده در آن تأمل می نمایی زهی بی انصافیست«؛ الحال ملاحظه‌ی قدرت خداوند نما و بنگر چگونه از انسان عقل و شعور را سلب می کند که این مهملات [را] ـ که مضحکه‌ی اطفال عرب و حیرت اهل ادب است ـ وحی از سماء فطرت می نامد و آنرا معجزه می خواند و با مثل قرآن مجید مقایسه می کند و می گوید آنچه می گوید

آنچه تأمل نمودم از کلمات عرب و عجم، کلامی که بتوان معارض این ملفقات قرار دهم، نیافتم به جز آنچه مرحوم شیخ شوشتری در بلده‌ی طیبه‌ی سامره، از روی مزاح می گفت:

شیرینی سرکه از سجاف است

بیچاره مگس منار باف است

اگرچه این مقایسه هم بی انصافی است؛ چه شعر این شیخ، مفردات او درست و کلمات او به هم مربوطند و فقط در معنی نداشتن مشترکند.

مخفی نماند که: با این همه اغلاط و الفاظ بی ربط این مرد، فقرات فصیحه‌ی بلیغه‌ی ادعیه‌ی مأثوره‌ی از خانواده‌ی عصمت را مأخوذ می دارد و آنها را از لباس محاسن سلخ، بلکه مسخ می کند و جزء وحی ـ که از سماء فطرت است به اعتقاد اتباع او ـ قرار می دهد؛ مثلا در همین دعای شهر صیام می گوید: «لو لم تعف إلا عن المؤمنین فمن أین یفر المسیئین؟ وإن لم تغفر إلا للطائعین فمن یهرب العاصین؟«.

ملاحظه نما که فقرات شریفه‌ی صحیحه‌ی فصیحه‌ی دعای شهر رمضان مروی از اهل البیت ـ علیهم السلام ـ را به چه قسم غلط نموده و از فصاحت انداخته.

و همچنین در این دعا می گوید: «بذکرک المصون الذی إذا دعیت به علی أبواب السماء انفتحت و اذا دعیت علی مضائق الأرضین انفجرت و انابة الأرض سطحت و البحور جرت و السماء قامت و الأشجار ورقت و الجبال رفعت» بیچاره خواسته، تقلید دعای کثیر البرکات سمات را بنماید،خود را رسوای اهل علم نموده.

خداوند ترحم نمود (5) که صاحب این وحی، مذتی در شیراز ـ به تصریح صاحب نقطة الکاف، صفحه‌ی…و غیر او ـ تحصیل نحو و صرف نموده بودند و این قسم تکلم نمودند و استخوان های پوسیده‌ی یعرب بن قحطان را در قبر به لرزه در آورند؛ و اگر نخوانده بودند آیا چه می گفتند؟

بلی این وحی از سماء فطرت ایشان دارای یکی از نکات بزرگ فصاحت است که مناسبت لفظ با معنا باشد چه معنی «من أین یهرب» کمال مناسبت با لفظ «العاصین» دارد؛ و نسبت دادن جریان به بحور، و انفجار برای مضائق، از نمایشگاه حسن مقال و تماشاگاه ارباب کمال است و اگر خوف ملالت ناظرین و تضییع وقت ثمین نبود، شواهد بسیاری از این قبیل مذکور می داشتم.

اجمالا اکثر این وحی ها یا عبارتی است از آیات و ادعیه‌ی مأثوره که آنها را سرقت کرده و از آنها لباس فصاحت، بلکه صحت را خلع نموده، بلکه خلع کرده؛

یا الفاظی است از معارف وفضائل که از اصحاب مرحوم شیخ احمد احسائی شنیده و معانی آن را نفهمیده؛

وبقیه‌ی وحی این مرد، مفرداتی است که به سمع هیچ عرب نرسیده و مشتقاتی است که قبائل عدنان و قحطان بدان تکلم نکرده مانند: (6) «المقادر القدران ذی القدار ذی القدراء ذی الأقادر ذی القدار» و اشباه آن که وحی های سماء فطرت ایشان مملو است از این الفاظ. هر که زیاده بر این بخواهد رجوع به کتب و الواح ایشان نماید.

چنانچه دانستی ادعای این مرد، این مقام بلند [را]، از عجائب، و تصدیق جمعی از عوام او را اعجب؛ و از هر دو عجیب تر اظهار متابعت نمودن بعضی که فی الجمله اطلاعات علمیه دارند و از عربیت اندکی باخبرند مانند حاجی گلپایگانی ـ که سالها در مدارس علمیه، ساکن وبا اهل علم معاشر[بود] ـ چگونه متابعت (یا اظهار متابعت) کسی را می کند که خود از او به صد درجه، اعلم و افضل است و کلام الهی و وحی آسمانی می خواند؛ الفاظی را که اگر می خواست بهتر از آنرا به هزار مرتبه جعل می کرد؟!؛ «والمرء یعجب لو لم یعرف السبب«.

ولکن سبب این اظهار عقیده ـ بعد از تأمل ـ واضح است؛ چه ایشان و امثال ایشان چون بعد از مدتی، تحمل زحمت تحصیل ملاحظه نمودند که مقام دیگران را نتوانستند در علوم اسلامیه پیدا کنند و مرتبه‌ی رفیعه را نزد مسلمین دارا شوند؛ لهذا حب شهرت و تحصیل ثروت آنها را باعث شد که نزد طایفه، مقامی را که تحصیل آن نزد مسلمانان مأیوس شدند، پیدا نمایند و چون در عداد علماء اسلام محسوب نشدند، اعلم این عوام خوانده شدند و به مقصود خود رسیدند و إن أدری لعله فتنة لکم و متاع إلی حین (7) لکن برای وصول به این مقصود، همان انتحال این دین و تبلیغ و مسافرت به مصر و آمریکا کافی بود که بهائیه مقدم نو رسیده‌ی خود را مبارک دانند و بذل نفس و نفیس برای او نموده از جان و مال مضایقه نکنند و لازم نبود این قدر از جاده‌ی انصاف دور شوند و به حدی به خلاف وجدان خود تکلم کنند و بگویند: «از إبن العربی سی جزء تصدیق نمودند و از إبن العجمی چرا اضعاف آن را تصدیق نمی کنند؟!» از خداوند تعالی نترسید؟ و از اهل علم حیا نکرد و از وجدان خود خجلت نکشید که از وجود مبارک حضرت سید مخلوقات و اشرف ممکنات به این خفت تعبیر نمود و او را مقابل إبن العجمی گذاشت؟!آنگاه فکر این را نکرد که عقلا و دانشمندان و اهل لسان، مقایسه‌ی مابین این دو کرده، آنگاه بر قلت عقل او می خندند و کلام نازل بر آن حضرت را شنیده، ایمان آنها زیاده شده إنما المؤمنون الذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم و إذا تلیت علیهم آیاته زادتهم إیمانا و علی ربهم یتوکلون(8) و یقین خواهند نمود که فوق طاقت بشر و کلام حضرت داور است؛ و کلام مقتدای این مرد را شنیده، خواهند دانست که به جز کلام عامی جاهل قلیل العقل نخواهد بود.

بلی إبن العربی کتابی آورد که فصحای عرب، اعتراف به عجز از اتیان به مثل سوره ای از آن نمودند و چنان بود که در خود آن کتاب وصف آنرا فرموده: الله نزل أحسن الحدیث کتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم إلی ذکر الله ذلک هدی الله یهدی به من یشاء و من یضلل الله فما له من هاد، سوره‌ی زمر [آیه‌ی 23].

إبن العجمی الفاظی به هم بافت که مضحکه‌ی اطفال عرب است که نمونه‌ی آن را شنیدی.

إبن العربی ـ ارواح العالمین له الفداء ـ (9) کتابی آورد که به خودی خود دلیل بود بر این که کلام خداوند است و به هیچ معجزه‌ی دیگری احتیاج نداشت؛ با آنکه معجزات بسیار داشت. وإبن العجمی کتابی آورد که با صد خرق عادت ـ بر فرض ـ نمی توان او را به ذات احدیت منسوب داشت، و به صد من سرشوم [و چسب] نتوان به وحی وصل نمود و به خودی خود دلیل است بر این که کلام عجمی عامی جاهل است.

این مطلب هم مخفی نماند که جناب بهاء و خلیفه‌ی ایشان ـ علی المنقول ـ سعی بسیار در جمع نسخ «بیان» و شیوع نیافتن آن نمودند، ولی افسوس که زحمت ایشان هم ـ مثل زحمتی که در باب کتاب «نقطة االکاف» کشیدند ـ به هدر رفت؛ چه بیان علی المنقول ـ چه عربی آن و چه فارسی ـ در بلاد اروپا طبع شده، ونسخ آن در تمام عالم منتشر گشته، و نسخ خطی آن هم در عراق و ایران بسیار است. وگویا این کوشش بی فایده برای آن است که بی سوادی نقطه‌ی اولی مستور بماند و مضحکه‌ی خواص نگردد. و اگر سبب این است پس خوب بود که وحی های نازل بر خود را هم مخفی می کردند نه آنکه طبع نموده، منتشر دارند چه کهر (؟ مشورت و مراجعه به لغت) هم کم تر کبود نیست. این «مظهر امر» کم از «نقطه‌ی اولی» نیستند.

عبارات «اشراقات» و»ایقان» کمال موافقت با «بیان» دارد،اگر تأمل نمایی در فرمایشات ایشان مانند: «یا حیدر قبل علی انا نذکر من سمی بآقا بابا إن شاء الله مؤید می شود«. [ویا] «و نذکر من سمی بملا میرزا والذی آمنوا بالله یا مشهدی حسن نذکرک من أحبنی و فاز بخدمتی«

و به همین نسج ماشاء الله تا چشم کار می کند [کلماتی مانند] «عبد الوهاب» و «سمندر» و «ملاعلی اکبر» [و] «یابن دوست محمد» و «خداداد» و»ارض طاء و صاد» است.

و فن دیگراز فصاحت بر فنون نقطه‌ی اولی زیاده نموده خیلی اوقات وحی ملمع از سماء فطرت بر ایشان نازل شده، عربی را با فارسی مخلوط نموده می گوید: «مظلوم در بیتی که جدار آن به مثابه‌ی قرطاس الأمل مقطوع إلا من الله لو یشاء یجعل القرطاس حدیدا أغلظ من الجبل والحدید رقیقا ارق من جفن العالمین«. افسوس که عبد الحمید و إبن العمید (10) حیات ندارند که از این فصاحت، لذت ببرند و خجلت کشیده اسم کتابت را بر زبان جاری نکنند؛ وای دریغ که شیخ عبد القاهر و سکاکی (11) و سایر علمای بلاغت، استعاره و تشبیه به «قرطاس الأمل» و «حدید أغلظ من الجبل» را ندیده اند تا بر ابواب تشبیه و استعاره، ابواب دیگر بیفزایند و از «أرق من جفن العالمین» چشم عبرت بر ندارند.

اجمالا «وافق شن طبقه» (12) و این خلیفه، بسیار مناسب آن شارع (13) است.

و ابدا محل شک نیست که وحی بر هر دو از یک مصدر است و سماء فطرت هر دو شبیه به یکدیگر.


1) نگر: الإصابة، ج 3، ص 440، رقم 4309.

2) بزاخه نام چشمه یا چاه ابی بوده است از طایفه‌ی بنی اسد که به واسطه همین جنگ تاریخی شناخته می شود.؛ نگر: معجم البلدان، ج 1، ص 408.

3) نگر: البدایة و النهایة (ابن اثیر(، ج 7، ص 132؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 129.

4) »قائم» نسخه بدل [از حاشیه‌ی نسخه].

5) »فرمود«، نسخه بدل.

6) »این الفاظ و امثال آن در کتاب مسمّی به صحیفه‌ی مخزون ایشان ـ علی المنقول ـ موجود است.«؛ منه.

7) سوره‌ی مبارکه‌ی انبیاء، آیه‌ی 111.

8) سوره‌ی مبارکه‌ی انفال، آیه‌ی 2.

9) »أرواح العالمین فداه«؛ نسخه بدل.

10) »دو نفر از کتّاب معروف عرب می باشند«؛ منه.

11) »دو نفر از علوم معانی و بیان و بدیع می باشند«؛ منه.

12) »مثل عربی است که آورده می شود از برای موافقت دو نفر با هم؛ (شنّ) اسم مردی است و (طبقه) اسم زنی است، و قصّه ای دارد که معروف است«؛ منه ـ رحمه الله ـ نگر: ترتیب اصلاح المنطق، ص 217 و صحاح جوهری، ج 4 ف ص 1151، ماده‌ی «طبق» و النهایه إبن إثیر، ج 3، ص 113 ـ 115، ماده‌ی «طبق«.

13) منظور از خلیفه در این جا «عبد البهاء» و مراد از شارع، «باب» می باشد.