اولا به شرف اهل علم سوگند یاد می کنم و عموم اهل علم را بر صدق خود گواه می گیرم که آنچه می نویسم نه بر سبیل مبالغه و اغراق است و نه از راه تعصب و عناد، بلکه مطابق است با اعتقاد قلبی. و یقین دارم که هر کسی که رائحهی علم به شامهی او رسیده و از مبادی علم بهره برده، در این اعتقاد با من شراکت دارد و هر نفسی که اندکی از خلق انصاف دارا باشد، تصدیق آنچه مذکور می شود خواهد داشت و من بعد معلوم می دارم که عجائب روزگار اگرچه بسیار، و غرائب أیام بی شمار است و لکن یکی از أعجب عجائب آنکه شخصی که از حلیهی (1) علم و فضل بالمرة (2) عاری باشد؛ نه از معقول بهره ای داشته باشد و نه از منقول؛ نه از فروع خبری داشته باشد نه از اصول، در مقابل حضرت اشرف ممکنات و سید کل مخلوقات ادعای شارعیت نماید و ظهور خود را اشرف از ظهور آن حضرت بداند و در مقابل قرآن، الفاظی که کودکان عرب و اطفال مکتب به آن می خندند به هم تلفیق نماید و آن را وحی الهی نامد و از اظهار آن خجلت نکشد، بلکه مردم را به آن دعوت نماید و آن را معجزهی وحیدهی خود قرار دهد؛ آیا خود او نفهمید که این مهملات، قابل آن نیست که کلام اجهل مخلوقین باشد، تا چه رسد به کلام خالق تعالی؛ یا فهمید و گمان نمود که مردم نمی فهمند و عموم مردم را عوام کالأنعام فرض نمود. این مطلب اگرچه عجیب است و لکن أعجب از آن، تصدیق جمعی از عقلای عوام است این ادعا را؛ و حال آنکه عاقل اگر اهل خبره نباشد بالفطره رجوع به اهل خبره می نماید و تا آنها تصدیق نکنند، تصدیق نمی کنند و تصدیق آنها را معتبر می دانند نه غیر آنها را؛
سبحان الله اگر پارچه بخواهد خریداری نماید و اهل خبره نباشد، در تعیین خوبی و بدی آن و تعیین قیمت آن رجوع به بزاز می کند؛ فرق گذاشتن مابین مروارید و مهره را به جواهری واگذار می کند و اگر یک قران، کسی به او بدهد و نداند که رایج است یا قلب، تا صراف حاذق نگوید که رایج است به یک فلس قبول نمی کند؛ پس چه شد که به دین خود ـ که اعز از هر چیزی است و نجات ابدی او در آن است ـ به مقدار یک قران وقع نمی گذارد و این مهملات را در عوض آیات محکمات قبول می کند بدون آنکه از یک نفر اهل خبرهی بی غرضی سؤال کند که این الفاظ آیا عربی است یا غیر عربی؟؛ مربوط است یا غیر مربوط؟؛ ممکن است کلام خداوند باشد یا نه؟
تمام دردها از جهل و عامی بودن و رجوع به اهل خبره نکردن است و همان است که امام عصر حضرت حجة بن الحسن ـ عجل الله فرجه و صلی الله علیه وعلی آبائه ـ در توقیع مبارک می فرماید ـ واز این قبیل شیعیان، شکایت می کند ـ: «لا لأمرالله تعقلون ولا من أولیائه تسمعون«؛ (3) [یعنی] نه خود امر خداوند تعالی را می فهمید و نه از اولیاء او می شنوید.
این شخص نجف آبادی یا آباده ای اگر اندکی سواد داشت می دانست حال این الفاظ چیست. لکن چه کند بیچاره که از آیات مقدسهی قرآن چون هیچ نمی فهمد، ملفقات بیان و ایقان را مثل آن تصور می کند و هر دو را به جامع این که هیچ کدام را نمی فهمد، وحی آسمانی می پندارد.
1) حلیه: زیور و زینت.
2) بالمرّة: به یکباره.
3) نگر: المزار (محمّدالمشهدی) ص 556؛ بحار الأنوار، ج 53، ص 171، ح 5؛ مستدرک الوسائل، ج 10، 364، ح 12190.