جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دوره پس از بهاء

زمان مطالعه: 4 دقیقه

موضوع عداوت یا محبت را پس از جناب بها در آیین بهایی پی می گیریم تا ببینیم این آیین نوظهور تا چه حد در نیل به محبت موفق بوده است آیا بعد از جناب بها بر اثر تعالیم ایشان و نشر آیینشان صلح ومحبت رواج یافته یا برعکس دشمنی و عداوت بیشتر شده است؟!

در لوح عهدی جناب بهاالله در سفارش خود به فرزندان و دیگر پیروانش چنین بیان می دارد:

“…مقصود این مظلوم از حمل شدائد و بلایا و انزال آیات و اظهار بینات اخماد نار ضغینه و بغضا بوده که شاید آفاق افئده اهل عالم بنور اتفاق منور گردد و به آسایش حقیقی فائز و از افق لوح الهی نیر این بیان لائح و مُشرق باید کلّ به آن ناظر باشند….

اذا غیض بحر الوصال و قضی کتاب المبدء فی المآل توجّهوا اِلی من اراده الله الذی انشعب من هذا الاصل القدیم مقصود از این آیه مبارکه غصن اعظم بوده کذلک اظهرنا الامر فضلاً من عندنا و انا الفضال الکریم قد قدر الله مقام الغصن الاکبر بعد مقامه انّه هو الآمر الحکیم قد اصطفینا الاکبر بعد الاعظم امراً من لدن علیم خبیر….

بگو ای عباد اسباب نظم را سبب پریشانی منمائید و علت اتّحاد را علّت اختلاف مسازید امید آنکه اهل بهآء به کلمه مبارکه قل کلّ من عند الله ناظر باشند و این کلمه علیا به مثابه آب است از برای اطفاء نار ضغینه و بغضاء که در قلوب و صدور مکنون و مخزون است….”

جناب بها پس از بیان همان شعار همیشگی یعنی دعوت به دوستی و محبت و الفت (که البته همان طور که مشاهده کردید خود در رسیدن به آن ناتوان بودند و اعتراف کردند که با اظهار امر و بیان ادعاهایشان چنان آتش کینه و حسدی بلند شده که در قبل و بعد سابقه نداشته است!) در این لوح اعلام می دارد که از طرف خدا (البته در جمله بعد می گویند که خودم انتخاب کردم!) جناب غصن اعظم بعد از ایشان (بها) اطاعتش بر همگان لازم و واجب است و بعد از او غصن اکبر دارای این مقام خواهد بود ایشان تاکید می کند که این امر از طرف خداوند بر حسب حکمت نازل شده است.

بعد از بیانات فوق جناب بها دوباره به همان شعار قبلی اشاره می کند و اعلام می دارد که دین باید سبب اتحاد و الفت باشد آن را سبب اختلاف و دشمنی نکنید اما این همه تاکید و اصرار و جناب بها موثر نیفتاد و بلافاصله پس از مرگ ایشان آتش جنگ و دشمنی بین اغصان و افنان فروزان شد.

آری سخن در آن است که با وجود آن که در لوح عهدی سفارش شده بود که اختلاف و نزاع نیفتد و احترام ‏و دوستی اغصان و بستگان دیگر مراعات شود و ناسزا و افترا موقوف گردد، با این حال چون دو دستگی ‏بالا گرفت، “عبدالبهاء” عباس افندی، غصن اکبر را ناقض (پیمان شکن) اکبر و مریدانش را ناقضین خواند و پیروان خود ‏را ثابتین نام نهاد. ‏

جنگ میان ثابتین و ناقضین از آن داستان های خواندنی و شنیدنی است. اگر برای نمونه، به ذیل کلمه ی ‏ناقضین در کتاب رحیق مختوم مراجعه کنید خواهید دید که تعلیم وحدت عالم انسانی و جمله ی دین باید سبب الفت و محبت باشد چگونه جلوه گری کرده است. حقیر منکر آن نیستم که ممکن است میان ‏بازماندگان کسی (به ویژه اگر مقام و منصب و مال و منالی در میان باشد) اختلاف و چند دستگی پدید آید و، اما سخن در آن است ‏که بهائیتی که مدعی وحدت عالم انسانی است و بنا بر آن دارد که با دشمن نیز همانند دوست رفتار کند و ‏گرگ خون خواره را آهوی ختن بشمارد و متعرض کسی که به او تعرض کرده است، نشود و در فکر انتقام ‏و مقابله به مثل نباشد و خلاصه تمامی آن ادعاهای به ظاهر زیبا را با بوق و کرنا به سمع عالمیان می ‏رساند و نیز مدعی است که این تعلیم مشعشع نخستین بار توسط او مطرح شده است و این افتخاری است ‏که نصیب دین و آئین او گشته است، چگونه دچار دعواهای خانوادگی می شود و سخنان و اعمال شرم ‏آوری در میان آنان بروز می کند.

محمدعلی (غصن اکبر) نیز به تلافی، غصن اعظم (جناب عبدالبهاء) را رئیس المشرکین گفته، ابلیس لقب ‏داد. (توقیعات مبارکه ی شوقی افندی معروف به لوح قرن جلد یکم ص 103 و رحیق مختوم 87(‏

بار دیگر سرکار آقا (جناب عبدالبهاء) برخلاف تعلیم و توصیه ی پدر، برادر و مریدانش را با القاب:‏

»پشه» و «سوسک» و «کرم خاکی» و «خفاش» و «جغد» و «کلاغ» و «روباه» و «گرگ» و… ‏

باقی درندگان و خزندگان موذی مفتخر ساخت و خویشتن را بلبل و طاووس نامید. (مکاتیب جلد یکم ص ‏‏442 و 443 و نیز مکاتیب جلد دوم ص 234 و الواح وصایا چاپ مصر ص 9 و توقیعات مبارکه جلد یکم ص 132‏)

به هر روی، میرزا محمد علی هم از پای ننشست و جناب ابن البهاء را گوساله و الاغ دوپا! خوانده، خود ‏را غضنفرالله (شیر خدا) لقب داد)مکاتیب جلد یکم ص 271)

و این جاست که انسان از پیش بینی نادرست و فرجام اندیشی بر خلاف جناب بهاء به شگفت می آید که ‏سفارش فرموده بود اعضای خانواده دچار اختلاف نشوند؛ به ویژه اگر این کلام گهربار را نیز از سرکار آقا ‏‏)جناب عبدالبهاء) دیده باشد که: انصاف باید داشت از نفسی که در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده، ‏چگونه امید تربیت اهل آفاق نماییم و آیا در این قضیه ذره ای شبهه و تردید است؟ لا و الله! (مکاتیب جلد دوم ‏ص 182(‏

خوانندگان گرامی توجه داشته باشند که هدف از ارائه ی این مطالب آن است که بگوییم سران و پیشوایان بهایی در ‏گفتار و کردار دچار تناقض شده اند و چند گونگی در سخنان و رفتارشان امری عادی است که البته از هر انسان ‏جائز الخطائی پذیرفتنی است اما از کسانی که مدعی اند تعالیمشان از جانب خداوند است و خودشان نیز به وحی ‏الاهی و آسمانی ملهم اند، شگفتی برانگیز است.