اغلب تحلیل گرانی که دربارهی بهاییت مطالعه میکنند، علت بروز این جنبش را در زمینههای اقتصادی جستجو کرده و فقر و فلاکت مردم را عامل اصلی آن میدانند. (1) البته تردیدی نیست که اوضاع اسفبار اجتماعی و اقتصادی ایران در دورهی قاجار، میتوانست زمینهی برخی مخالفتها را علیه حکومت مرکزی ایجاد نماید (2) و برخاستن هر ندای اعتراضآمیز، شور و هیجان مردم را به دنبال داشته باشد. در غیر این صورت، چه لزومی داشت تا زمانی که دین کامل و آسمانی اسلام در جامعهی ایرانی رسوخ کرده و با گوشت و خون آدمی پیوند خورده، تعلیمات ابتدایی و بیمحتوای فرقههایی از این دست در میان تودهی مردم جایی برای خود باز کند؟
بابیگری و بهاییت، بدعتی بود که براساس بنیانهای مذهب شیعه بنا شده بود و حرف تازهای برای گفتن نداشت. اما فوجی که به دنبال خود کشید، میتواند به نوعی قیام مردم را علیه خوانین، فئودالها و زمینداران بزرگ ـ که اغلب در بین اقشار دولتی و مذهبی حضور داشتند ـ به ذهن متبادر سازد. با این حال، رشد و گسترش این فرقه، در مدت زمانی کوتاه و به رغم تمام مخالفتهای موجود، میبایست دلایلی علاوه بر اوضاع اقتصادی مردم داشته باشد. خاصه آن که با عبور از عصر قاجار و تشکیل حکومت پهلوی، شاهد برخی اصلاحات در امور اقتصادی اجتماعی و نظامی هستیم: (3) اما، این وضعیت نه تنها مانعی برای گسترش بهاییت نمیشود، بلکه نفوذ و توسعهی بهاییگری در عصر پهلوی دوم به اوج خود میرسد. پس، گذشته از زمینههای اقتصادی پیدایش بهاییگری، بد نیست نگاهی به نقش استعمارگران خارجی در ظهور گسترش این فرقه بیاندازیم. عاملی که با گذشت زمان، نه تنها کاهشی در آن پیدا نشد، بلکه فرمانبرداری مستقیم شاهان پهلوی از اربابان خارجی، آن را پررنگتر و قویتر از قبل نمود. سؤال این جاست که استعمارگران از بدعتگذاری در دین ملت ایران و ایجاد انشعاب مذهبی میان آنها چه نفعی میبردند؟ به عبارت دیگر، وحدت دینی مردم چه مانعی درمقابل استعمارگران به وجود میآورد؟
پاسخ این سؤال ها را باید در مقطعی از تاریخ جست و جو کنیم که به «عصر امتیازات» معروف است. دورهای که ظهور سرمایهداری در غرب موجب شد کشورهای صنعتی هر کدام به میزان تواناییاشان، برای به دست آوردن مواد اولیه و بازار مصرف، به آسیا و آفریقا چنگاندازی کنند و این درست مقارن با دورهی زمامداری بیکفایتترین شاهان در طول تاریخ ایران بود. به زودی کشور ما صحنهی رقابتهای استعماری سه کشور فرانسه، انگلستان و روسیه گردید و هر یک از آنها طی معاهدات و قراردادهای سیاسی یا اقتصادی، گوشهای از خاکش را تصاحب کردند، یا ثروتی را به غارت بردند. پذیرش معاهدات ننگینی چون پاریس، گلستان و ترکمانچای و واگذاری امتیازات گزافی چون تأسیس بانک شاهی، کشتیرانی روی رود کارون، رویتر و اکتشاف معادن ایران به انگلستان؛ تأسیس بانک استقراضی ماهیگیری در دریای خزر، احداث خط تلفن، احداث خط راه شوسه و سرانجام اجازهی تأسیس بریگاد مستقل قزاق که در حقیقت تسلط بر نیروی نظامی کشور بود، (4) نشانهی آن است که دولت ایران در مقابل استعمارگران به ذلت افتاده بود و توان مقاوت در مقابل زیادهخواهی آنان را نداشت. اما به رغم دریوزگی دولت، شواهد محکمی مبنی بر استقامت ملت و مقابلهی آن با این دزدیهای آشکار وجود دارد. نمونههای بارز این تقابل، فتوای جهاد توسط علما و بسیج مردم در جنگهای ایران و روس و پیروزیهای شگفت حاصل از آن، مقاومت نهضت تنگستان علیه نیروهای نظامی انگلیس و سرانجام نهضت تنباکو به رهبری علما و با حمایت مردم در مقابل واگذاری امتیاز رویتر است. بنابراین، با آن که استعمارگران با اعطای وامهای کلان، دولت ایران را برای خود خریده یا از بیکفایتی رجال آن بهره میگرفتند، در مقابل ملت پابرهنه، اما متحد ایرانی، هیچ توفیقی به دست نیاورده بودند. ملتی که به زور اسلحه تسلیم نمیشد، با اتکاء به دین و آیین، با دست خالی، در مقابل بیگانگان میجنگید. نقش عظیم روحانیت، بالاخص علمای شیعه، در ایجاد وحدت و پیشبرد اهداف مردم، چیزی نبود که از نگاه تیزبین استعمارگران به دور مانده باشد. آنان به عینه میدیدند که صدور فتوا از جانب یک روحانی سالخورده، میتواند چه موج عظیمی میان مردم ایجاد کند و قویترین سدها را بشکند. وحدت دینی و همبستگی مردم با اتکاء به علمای مذهبی، تنها مانع برای نفوذ هر چه بیشتر استعمارگران در ایران بود، مانعی که میبایست پیش از سرایت به سایر مستعمرات، چارهای برای آن می اندیشیدند.
سیاست «تفرقه بیانداز و حکومت کن» در طول تاریخ بارها امتحان خود را پس داده و کارآمدیاش را به نمایش گذاشته بود. ایجاد اختلاف مذهبی نیز پیشتر در عثمانی آزمایش شده انگلستان را برای سلطه بر آن کشور، به توفیق رسانده بود. اینک، روسیه با درس گرفتن از این تجارب از سیدعلیمحمد باب حمایت میکرد تا با ایجاد تفرقهی مذهبی، اقتدار دین و روحانیت و به تبع آن، مقاومت ملت ایران را در هم شکند. (5) کمی بعد، یعنی در دورهی ناصری، انگلیسیها هم به صف حامیان جدی این فرقهی بدعتگزار پیوستند. (6) از آن پس، هر قدر استعمارگران نفوذ و قدرت بیشتری در ایران پیدا میکردند، حمایت آنها از فرقهی بهایی نیز علنیتر و قویتر میشد. تا زمانی که سرسپردگی کامل خاندان پهلوی به اربابان خارجی، اوج گسترش و توسعهی این فرقه و نفوذ آن را در ارکان حکومتی به دنبال داشت.
1) برای مثال: یوسف فضایی، شیخیگری، بابیگری بهایی گری، کسروی گرایی، تهران: عطایی، 1353؛ محمدرضا فشاهی، واپسین جنبش قرون وسطایی در دوران فئودال، تهران: جاویدان، 1356.
2) کاتوزیان اقتصاد قرن نوزدهم ایران را به سه دوره تقسیم میکند؛ دوره ی اول مصادف است با سلطنت فتحعلی شاه و محمد شاه؛ دورهی دوم به تخت نشستن ناصرالدین شاه (1227 – هـ. ش – 1848 م) و دورهی سوم باقی ماندهی سلطنت ناصری تا به هلاکت رسیدن شاه در 1275 هـ. ش 1896 را در بر می گیرد. دورههای اول به رغم جنگهای ایران و روس، دورهی ثبات و تحکیم است. دوره ی دوم قحطی، رکود بازار ابریشم و امتیاز نافرجام رویتر را در خود دارد که وضع اسفبار اقتصادی را در دورهی سوم به دنبال می آورد (محمد علی کاتوزیان اقتصاد سیاسی ایران، تهران: نشر مرکز، 1377، ص 71) شیوع بیماری های واگیر دار و قحطی نیز از دیگر مصیبتهایی بود که هر چند سال یک بار ایرانیان را فرا می گرفت و آفات آن هم از شمار سکنه میکاست و هم بنیه و روحیهی بازماندگان را تضعیف کرده و در نتیجه به اقتصاد کشور لطمه می زد. (سید تقی نصر، ایران در برخود با استعمارگران، تهران: شرکت مولفان و مترجمان ایران، 1363، ص 390 – 389(.
3) ظهور رضاشاه در صحنهی سیاسی ایران، در واقع نتیجهی قدرتیابی بورژوازی وابسته به غرب بود. حاکمیت این قشر بر جامعهی ایرانی، یک سری از اقدامات مورد نظر غرب را به اسم اصلاحات و نوگراییهای مناسب با اوضاع را میطلبید که رضاشاه به عنوان نمایندهی این قشر، این اقدامات را انجام داد. تقویت حکومت مرکزی، سرکوبی هر گونه مخالفت، آوردن صنایع جدید و کارخانه های نوین، رواج بیحجابی، تربیت متخصص و تأسیس نظام بانکداری مدرن، تشویق سرمایه گذاری خارجی و… در چارچوب این هدف بود.
4) شمیم، ص 244.
5) نگاه کنید به اسناد ارائه شده در افراسیابی، ص 341 به بعد.
6) برای اطلاع بیشتر دربارهی حمایت انگلستان از بهاییت، نگاه کنید به: افراسیابی ص 405 به بعد.