بالاخره در کتاب «مبین» در چندین موضع خود را خدا میشمارد و چنین مینگارد:
»اسمع ما یوحی من شطر البلاء علی بقعة المحنة و الابتلاء من صدرة القضا انه لا اله الا انا المسجون الفرید.«
یعنی، بشنو آنچه که از شطر بلا بر بقعهی محنت و گرفتاری از سینه قضا وحی میشود که نیست خدایی جز من زندانی تنها.
و در جایی دیگر میگوید:
»ان الذی خلق العالم لنفسه منعوه ان ینظر الی احد من احبائه، ان هذا الا ظلم مبین.«
یعنی، آن خدایی که جهان را برای خودش خلق کرده او را منع میکنند که به یکی از دوستانش بنگرد، این ظلم آشکاری است.
»انه یقول حینئذ اننی انا الله لا اله الا انا کما قال النقطة من قبل و بعینه یقول من یأتی من بعد«.
یعنی، او (حسینعلی) در این زمان میگوید: من همان خدایم و خدایی جز من نیست چنان که نقطه (علی محمد) نیز از پیش میگفت و کسی که بعد از این میآید بعینه همین را خواهد گفت.
»قل لا یری فی هیکلی الا هیکل الله، و لا فی جمالی الا جمال الله، و لا فی کینونتی الا کینونته، و لا فی ذاتی الا ذاته و لا فی حرکتی الا حرکته و لا فی سکونی الا سکونه، و لا فی قلمی الا قلمه العزیز المحمود.«
یعنی، بگو در هیکل من دیده نمیشود مگر هیکل خدا، و در جمالم دیده نمیشود مگر جمال خدا، و در کینونیت و ذاتم دیده نمیشود مگر کینونیت و ذات خدا، و در حرکت و سکونم دیده نمیشود مگر حرکت و سکون خدا، و در قلمم دیده نمیشود مگر قلم خدا که غالب و پسندیده است.
چنان که در قصیده «عزر وقائیه در مکاتیب» تصریح میکند که:
وکل الالوه من رشح امری تألهت و کل الربوب من طفح حکمی تربت
یعنی، همهی خدایان از رشحان و آثار فرمانم به خدایی رسیدند و همه پروردگاران از لبریزی حکم من پروردگار گشتند.
نبیل زرندی خطاب به او میگوید:
خلق گویند خدایی و من اندر غضب آیم
پرده برداشته مپسند به خود ننگ خدایی