جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تبعید باب به تبریز

زمان مطالعه: 9 دقیقه

تبعید باب به تبریز قبل از این که سید علی‏محمد را به تهران ببرند او را به تبریز روانه کردند و از آن جا به زندان ماکو و چهریق منتقل شد و از همین زندان بود که نامه‏ های باب به اطراف و اکناف فرستاده می‏شد و در مدت اقامت باب در زندان ماکو در بین بابیان اختلاف است. میرزاجانی در نقطة الکاف می‏گوید سه سال بوده ولی عباس افندی (عبدالبهاء) در مقاله سیاح آن را 9 ماه می‏داند و آیتی (آواره) در کواکب الدریه و اشراق خاوری در تلخیص تاریخ نبیل زرندی نیز آن را 9 ماه دانسته ‏اند. ادعای قائمیت باب در طول این مدت 3 ماه و یا 9 ماه که در اواخر سال 1246 رخ داد ادعاهای باب از حد بابیت گذشت و چنانچه در نقطة الکاف آمده‏است: «سید باب چون تبعید شد ادعای قائمیت کرد» و در جایی دیگر از این کتاب آمده است: «سنه پنجم (1265 قمری) نقطه قائمیت در هیکل حضرت ذکر ظاهر شد و سماء مشیت گردید» و این ادعا را سید علی‏محمد کتبا به مقربان خود اظهار می‏دارد و بنا به نوشته کتاب ظهور الحق سید باب به عبدالخالق یزدی می‏نویسید: «انا القائم الذی کنتم بظهوره تنتظرون.» و در جایی دیگر برای یکی از خواص خود به نام ملا علی ترشیزی خراسانی معروف به عظیم که از یاران با وفای باب بوده و حتی در مسافرتها و تبعیدها از باب جدا نمی‏شده ادعای قائمیت خود را اظهار می‏دارد. اشراق خاوری در تلخیص تاریخ نبیل زرندی می‏نویسد: «در شب دوم پس از وصول باب به تبریز حضرت باب جناب عظیم را احضار فرمودند و علنا در نزد او به قائمیت اظهار نمودند. عظیم چون این ادعا را شنید در قبول مردد شد. حضرت باب به او فرمودند من فردا در محضر ولیعهد (ناصر الدین میرزا) و حضور علما و اعیان ادعای خود را علنی خواهم کرد. عظیم گفت من آن شب تا صبح نخوابیدم بالاخره پس از فکر و تأمل به قائمیت او ایمان آوردم چون باب چنین دید گفت: ببین امر چقدر مهم است که امثال عظیم‏ها به شک می‏افتند.» محاکمه باب در تبریز هنگامی که غائله باب در بعضی از شهرها و نقاط کشور بالا گرفت و طرفداران او باعث اغتشاشاتی شدند. حکومت وقت تصمیم گرفت که مجلسی از علمای تبریز تشکیل دهد و در آن جا به امر باب رسیدگی شود. لذا ناصرالدین میرزا ولیعهد محمد شاه مأمور شد که آن مجلس را بر پا کند و او نیز در نامه ‏ای که به پدرش (محمد شاه) می‏نویسد جریان را چنین توضیح می‏دهد: «هو الله تعالی شأنه» قربان خاک پای مبارک شوم در باب «باب» که فرمان قضا صادر شده بود که علمای طرفین را حاضر کرده. با او گفتگو نمایند، حسب الحکم همایون محصل فرستاد. با زنجیر از ارومیه آورده به کاظم خان سپرده و رقعه به جناب مجتهد نوشت که آمده به ادله و براهین و قوانین دین مبین گفت و شنید کنند جناب مجتهد در جواب نوشتند که از تقریرات جمعی معتمدین و ملاحظه تقریرات این شخص بی دین کفرا و اظهر من الشمس و اوضح من الامس است. بعد از شهادت شهود تکلیف داعی مجددا در گفت و شنید نیست. لهذا جناب آخوند ملا محمود و ملا مرتضی قلی را احضار نمود. در مجلس از نوکران این غلام امیر اصلان خان و میرزا یحیی و کاظم خان نیز ایستادند. اول حاجی ملا محمود پرسید که: مسموع می‏شود که تو می‏گویی من باب امام هستم و بابم و بعضی کلمات گفته ‏ای که دلیل بر امام بودن بلکه پیغمبری تو است! گفت: بلی حبیب من و قبله من نایب امام هستم و باب هستم و آنچه گفته ‏ام و شنیده ‏اید راست است، اطاعت من بر شما واجب است به دلیل: «ادخلو الباب سجدا» ولیکن این کلمات را من نگفته ‏ام آن که گفته است، گفته است. پرسیدند: گوینده کیست؟ جواب داد: آن که بکوه طور تجلی کرد. چرا نبود روا از نیکبختی روا باشد انا الحق از درختی من در میان نیست، اینها را خدا گفته است. بنده به منزله شجره طور هستم. آن وقت در او خلق می‏شد، الان در من خلق می‏شود و به خدا قسم کسی که از صدر اسلام تاکنون انتظار او را می‏کشیدید منم. آن که چهل هزار از علما منکر او خواهند شد منم. پرسیدند: این حدیث در کدام کتاب است که چهل هزار از علما منکر او خواهند گشت؟ گفت: اگر چهل هزار نباشد چهار هزار که هست! مرتضی قلی خان گفت: بسیار خوب تو از این قرار صاحب الامری اما در احادیث هست که آن حضرت از مکه ظهور خواهند فرمود و نقبای جن و انس با چهل و پنج هزار جنیان ایمان خواهند آورد و مواریث انبیاء از قبیل زره داود و نگین سلیمان و ید بیضاء با آن جناب خواهد بود. کو عصای موسی؟ کو ید بیضاء؟ جواب داد که من مأذون به آوردن اینها نیستم! جناب آخوند ملا محمود گفت: غلط کردی که بدون اذن آمدی. بعد از آن پرسیدند که: از معجزات و کرامات چه داری؟ گفت اعجاز من این است که برای عصای خود آیه نازل می‏کنم و شروع کرد به خواندن این فقره:

»بسم الله الرحمن الرحیم سبحان الله القدوس السبوح الذی خلق السموات و الارض کما خلق هذه العصا آیة من آیاته.»

اعراب کلمات را به قاعده نحو غلط خوانده، تاء سموات را به فتح خواند. گفتند: به کسر بخوان آنگاه الارض را مکسور خواند. اصلان خان عرض کرد: اگر این قبیل فقرات از جمله آیات باشد من هم می‏توانم تلفیق نمود. عرض کرد: «الحمدلله الذی خلق العصا کما خلق الصباح و المساء.» باب خجل شد، بعد از آن حاجی ملا محمود پرسید: حدیث وارد است که مأمون از جناب رضا – علیه السلام – سؤال نمود که دلیل بر خلافت جد شما چیست؟ فرمود: آیه «انفسنا» مأمون گفت: «لو لا نسائنا» حضرت فرمود: «لو لا ابنائنا» این سؤال و جواب را تطبیق کن و مقصود را بیان نما؟ ساعتی تأمل نمود و جواب نگفت. بعد از این مسائل از فقه و سایر علوم پرسیدند، جواب گفتن نتوانست حتی از مسائل بدیهیه فقه از قبیل شک و سهو سؤال نمودند ندانست و سر به زیر افکند و باز از آن سخنان بی معنا آغاز کرد که همان نورم که به طور تجلی کرد زیرا که در حدیث است که آن نور نور یکی از شیعیان بوده است. این غلام گفت: از کجا آن شیعه تو بوده ‏ای شاید ملا مرتضی قلی باشد؟! بیشتر شرمگین شد و سر به زیر افکند. چون مجلس گفتگو تمام شد جناب شیخ الاسلام را احضار کرد، باب را چوب مضبوط زد و تنبیه معقول نمود و او به توبه و بازگشت پرداخت و از غلطهای خود انابه کرد و استغاثه کرد و التزام پا به مهر سپرده که دیگر از این غلطها نکند و الان محبوس و مقید است، منتظر قلم اعلیحضرت اقدس همایون شهریاری روح العالمین فداه است. امر امر همایونی است.» و متن این نامه را مرحوم دهخدا در لغت نامه در ذیل کلمه باب و نیز مستر براوون در کتاب مواد تحقیق درباره مذهب باب و نیز ابوالفضل گلپایگانی در کشف الغطاء نوشته است. توبه نامه باب در تبریز پس از این جلسه محاکمه، باب در نوشته ‏ای خطاب به محمد شاه این گونه می‏نویسد: «فداک روحی، الحمدلله کما هو اهله و مستحقه که ظهورات فضل و رحمت خود را بر کافه عباد خود شامل گردانیده، بحمدالله ثم حمدا که مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرمود، که به ظهور عطوفتش تفقد از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحم بر یاغیان فرموده، اشهد الله من عنده که این بنده ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند و اسلام و اهل ولایت او باشد. اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولی چون قلبم موقن به توحید خداوند جل ذکره و نبوت رسول‏الله – صلی الله علیه و آله – و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقر بر کل ما نزل من عندالله است امید رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضای حق را نخواسته ‏ام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بود از قلم جاری شد غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را، و این بنده را مطلقا علمی نیست که منوط به ادعایی باشد و استغفرالله ربی و اتوب الیه من ان ینسب الی امر، و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شد دلیلش بر هیچ امری نیست و مدعای نیابت خاصه حضرت حجة الله – علیه السلام – را ادعای مبطل می‏دانم و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر، مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است که این دعا گو را به الطاف و عنایات و بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایند.» و السلام. و این توبه نامه هم اکنون در مجلس شورا به خط خود او موجود است و مستر براوون نیز در کتاب مواد تحقیق درباره مذهب باب آن را کلیشه کرده است. در هر حال پس از این توبه نامه باز او را به زندان برگرداندند اما این امر سبب آن نشد که سید علی‏محمد دست از ادعاهای خود بردارد و دوباره سعی در پراکنده نمودن افکار و عقاید خویش به بیرون از زندان نمود. ادعای پیامبری باب سید علی‏محمد در کتاب بیان خود این ادعا را این گونه بیان می‏کند: «از حین ظهور شجره بیان الی ما یغرب، قیامت (آخر دین) رسول الله محمد – صلی الله علیه و آله – است که در قرآن خداوند وعده فرموده بود که اول آن بعد از دو ساعت و یازده دقیقه از شب پنجم جمادی الاولی سنه 1260 که سنه 1270 بعثت می‏شود اول قیامت (آخر) قرآن بوده… چنانکه ظهور قائم آل محمد بعینه همان ظهور رسول الله است.» و در احسن القصص سوره 52 می‏نویسد: «و ان کنتم فی ریب مما قد انزل الله علی عبدنا هذا فأتوا بأحرف من مثله» یعنی: اگر در آنچه که خداوند بر بنده ما این (باب) نازل کرده شک دارید چند حرف مانند آن را بیاورید. و احسن القصص همان کتابی است که در آن خطاب به علما می‏گوید: «یا معشر العلماء ان الله قد حرم علیکم بعد هذا الکتاب التدریس فی غیره» یعنی: ای گروه علما خداوند بعد از این کتاب (احسن القصص) تدریس در غیرش را بر شما حرام کرده است!! ادعای خدایی باب ادعاهای باب عاقبت به آن جایی انجامید که در بیان فارسی، باب اول، واحد اول از خود به عنوان خدایی یاد کرد و این گونه نوشت که: «کل شی‏ء به این شی‏ء واحد (خودش) بر می‏گردد و کل شی‏ء به این شی‏ء واحد خلق می‏شود و این شی‏ء واحد در قیامت بعد نیست مگر من یظهره الله الذی ینطق فی کل شی‏ء اننی انا الله الا انا رب کل شی‏ء، و ان مادونی خلقی، ان یاخلقی ایای فاعبدون.»

یعنی: من خدا هستم و جز من خدایی نیست و من پروردگار همه پدیده‏ها می‏باشم و غیر من هر چه هست آفریده من است. ای مخلوق من مرا پرستش کنید. و در جایی دیگر در کتاب الواح لوح دوم می‏نویسد: «اللهم انک انت الهان الإلهین لتؤتین الالوهیة من تشاء و لتنزعن الالوهیة عمن تشاء… اللهم انک انت ربان السماوات و الارض و ما بینهما لتؤتین الربوبیة من تشاء و لتنزعن الربوبیة عمن تشاء.» یعنی: پروردگارا تو خدای بزرگ خدایانی و البته عطا می‏کنی الوهیت را به هر کسی که می‏خواهی و می‏گیری الوهیت را از هر که اراده کنی و خداوندا تو پروردگار بزرگ آسمانها و زمینی. البته می‏بخشی ربوبیت را به هر شخصی که خواستی و منع می‏کنی آن را از هر که خواستی. و نیز در رساله للثمرة خطاب به میرزا یحیی (صبح ازل) می‏گوید: «یا اسم الازل فاشهد علی انه لا اله الا انا العزیز المحبوب» یعنی: ای اسم ازل (میرزا یحیی به ابجد 38 و ازل هم 38 است) گواهی بده بر من که نیست خدا جز من که مقتدر و محبوب هستم. اعدام سید علی‏محمد باب در اثر چنین کلمات و عقایدی بود که علما بر آن شدند تا حکم به اعدام وی بدهند ولی با دیدن نوشتجات و رفتار جنون آمیز او به علت شبهه خلط دماغ و جنون رأی به اعدام وی ندادند ولی هر روز اغتشاشات و درگیریها در بین شیعیان و بابیان بالا می‏گرفت و منجر به کشته شدن جمعی کثیر می‏شد. بنابراین وزیر کاردان و با کفایت وقت (مرحوم امیر کبیر) به خاطر رفع این غائله تصمیم به اعدام و تیرباران سید علی‏محمد باب گرفت و در سال 1266 در کنار خندق تبریز او را تیرباران کردند. جهت‏گیری روسیه در تبعید و اعدام باب و اما همانگونه که قبلا ذکر شد سفیر کبیر روسیه با نام دالگورکی نقش به سزایی در حمایت از سید علی محمد داشته است و عامل اصلی توقف سید علی محمد در اصفهان، و سبب جنجال و آشوب راه انداختن در هنگام تبعید او، همین سفیر کبیر بوده است. در زندان ماکو نیز ملاقاتهایی ما بین ایلچی روس و سید حسین یزدی منشی مخصوص و کاتب باب صورت می‏گرفت، چنانچه در نقطه الکاف آمده است که ایلچی روس مخصوصا برای این ملاقات به تبریز می‏آمده و ملاقاتهای متعددی کرده است. سید حسن یزدی سید حسن یزدی کسی است که در زندان ماکو و چهریق همراه باب بوده و سمت منشیگری و کتابت را به عهده داشته است. در کتاب مفتاح باب ‏الابواب چنین آمده: «هنگامی که باب را به تبریز آوردند او نیز همراه باب بود، همین که محکومیت و اعدام باب قطعی شد، ترس و هراس بر وی مستولی شده چنانکه رنگ از صورتش پریده بود شروع به بیزاری از باب و ناسزا گفتن و لعن به وی نمود تا حدی که برخواست و آب دهن به روی باب انداخت، در نتیجه آزاد شد ولی بعد از مدتی دوباره به حزب بهائیان پیوست.» گفتگوی دالگورکی با محمد شاه دالگورکی در نوشته‏ هایش موضع‏گیری خویش را در برابر اعدام باب چنین نقل می‏کند: «اگر سید را در تهران نگاه می‏داشتند و سؤالاتی از او می‏شد یقین داشتم سید آشکارا مطالب را می‏گفت و مرا رسوا می‏نمود پس به فکر افتادم که سید را در خارج از تهران تلف نموده و پس از آن جنجال برپا نمایم. لذا به خدمت شاه رسیدم و گفتم: آیا سیدی که در تبریز است و ادعای صاحب الزمانی می‏کند راست می‏گوید؟ شاه گفت: به ولیعهد نوشتم که با حضور علما تحقیقاتی از او بنماید. من مترصد بودم تا خبر رسید که ولیعهد او را احضار و در جواب علما عاجز و درمانده شده و در همان مجلس توبه می‏نماید، پس من دیدم که حقیقتا زحمات چندین ساله‏ام از بین رفته پس به شاه گفتم: اشخاص دروغگو و مزدور را باید به سزای خود رسانید.» نقاشی قنسول روس از جسد باب عباس افندی (عبد البهاء) در مقاله سیاح می‏نویسد: «روز ثانی قنسول روس با نقاشی حاضر شد و نقش آن دو جسد را (جسد باب و محمدعلی نامی از طرفدارانش) به وضعی که در خندق افتاده بود برداشت.» جسد و قبر باب درباره جسد و قبر باب نیز در بین بابیان اختلافاتی به چشم می‏خورد چنانچه برخی از آنان معتقدند جسد او به «حیفا» برده شده و بعضی مانند میرزاجانی در کتاب نقطة الکاف قائلند که در تبریز به خاک سپرده شده و می‏نویسد: «جسم همایون آن سرور را دو روز و دو شب در میدان انداخته بعد از آن، احبا جسم را با حریر سفید پیچیده و نعش را در قبر نهادند و خلاصه آن که الحال این امر مستور است و هر کس نیز بداند بر او حرام است اظهار آن تا زمانی که حضرت خداوند مصلحت در اظهار آن بداند.» و اما آیتی در کتاب کشف الحیل این گونه می‏نگارد که: «جسد باب در همان تبریز در محلی مجهول و در اطراف خندق مدفون بود و استخوان آن هم خاک شده و کسی راهی به آن نجسته است و این که بهائیان گویند استخوان او را به حیفا آورده ‏اند و در آن جا دفن کرده ‏اند یک گفتار دور از حقیقت است که خود من تا چندی باور داشتم و در کتاب تاریخم نوشتم ولی با تجدید نظر یقین کرده ‏ام که استخوان باب به حیفا نرفته و در تبریز خاک شده است.» و اما در مناهج المعارف (فرهنگ عقاید شیعه) این عبارت آمده است: «القیت جثته الخبیثة عند الکلاب العاویة فاکلن السمکة حتی رأسها.»