یکی از مسائلی که در تاریخ زندگی جناب عبدالبهاء، سؤال برانگیز است، تطوّر ایشان، در روی کرد نسبت به دول مختلف است. بدین گونه که ملاحظه می شود ایشان، پس از مدّتی که عنایت قابل توجّهی نسبت به دولت روسیه داشته اند، از این دولت روی گردان شده به بریتانیای کبیر، روی آوردند. در همین حال، ایشان، آن گونه که از متونِ در دسترس بر می آید، عنایتی هم به دولت عثمانی داشته اند. [در این باره، به امید خدای متعال، در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت.]
امّا سؤالی که در این مجال، می خواهیم بدان بپردازیم، بررسی علّت این تطوّر و تحوّل، از سوی دولت روسیه ی تزاری، به انگلستان، می باشد.
در توضیح این مطلب، باید به این نکته اشاره کنیم که این تغییر، مقارن و هم زمان با تضعیف، و پس از آن، فروپاشی روسیه ی تزاری، و تشکیل اتّحاد جماهیر شوروی بوده است. به نظر می رسد علّت این تغییر را باید در این تقارن کاوید.
به نظر بنده در تحلیل این هم گرایی، می توان این طور استنباط کرد، که با توجّه به مطالبی که در نگاشته های قبلی اشاره کردم، دولت روسیه، ارتباط صمیمانه ای با جناب بهاء الله داشت؛ و استمداد جناب بهاء الله، و امداد دولت روسیه، که در تواریخ مذکور است، نشان از این دارد که دولت روسیه، سهم به سزایی در صیانت امر بهایی و رهبران آن داشت. و علی القاعده، این ارتباط، پس از ایشان، با جناب عبدالبهاء ادامه پیدا کرده بود. امّا با سرنگونی روسیه ی تزاری، و روی کار آمدن کمونیسم در روسیه، موقعیّت جناب عبدالبهاء نیز در روسیه به مخاطره افتاد. لذا جناب عبدالبهاء، برای ادامه ی حیات بهائیت و بهائیان، کشور روسیه را، که اعتبار خویش را در آن تمام شده می دیدند، وانهادند، و در پی مصاحبی جدید شدند. و به نظر می رسد انتخاب ایشان بسیار هوشمندانه بود؛ چرا که در آن زمان؛ دولت بریتانیا، اگر نگوییم قطب واحد، باید بگوییم یکی از اقطاب اقتدار در دنیا بود که مستعمرات زیادی داشت؛ لذا می توانست به نیکی، جناب عبدالبهاء را در حفظ، و حتّی گسترش بهائیت، یاری دهد. و این شاید همان هدفی بود، که جناب عبدالبهاء را به انتخاب دولت انگلیس برای مصاحبت، واداشت.
پس به طور خلاصه، اعراض جناب عبدالبهاء از دولت روسیه، و اقبال ایشان به دولت بریتانیا، که همزمان با فروپاشی روسیه ی تزاری بود، ما را به این نکته رهنمون می کند که جناب عبدالبهاء، هنگامی که منافع خویش در دولت روسیه را در خطر دید، برای این که سرپناه مقتدری داشته باشد، به دولت انگلستان روی آورد.
فروپاشی روسیه تزاری، نقطه عطفی برای دولت بریتانیا در مورد ایران به شمار می آمد و این قدرت و امپراتوری برای دوام خود نیاز به پشتوانه ای فکری و نه تنها رزمی و خشونت آمیز داشت. از این رو، آنگاه که دیوار پناهگاه آیین بدیع پس از نابود شدن نگاه بان این دیوار (روسیه) آهنگ فرریختن نواخت، و از جهتی چون این پناهگاه، بستری آماده جهت نگه داشتن قدرت تازه به دست آمده می نمود (پس از آنکه برای روس امتحان خود را پس داده بود(، امپراتوری انگلستان برای آنکه این بستر را پهن نگاه دارد به حمایت آن پناهگاه روی آورد.
آنچه این آیین برای دولت حامی به ارمغان می آورد، چنین است که می خوانیم:
جناب ابوالفضل گلپایگانی، معروف به ابوالفضائل، به شهادت مصابیح هدایت، جلد دوم صفحه 282 که توسط لجنه نشر آثار امری به چاپ رسیده، از طرف جناب عبدالبهاء به بهائیان این چنین دستور می دهد:
” باید این طائفه مظلومانه ابداً این حمایت و عدالت دولت بهیه روس را از نظر محو ننمایند و پیوسته تایید و تسدید حضرت امپراتور اعظم و جنرال اکرم را از خداوند جل جلاله مسئلت نمایند.”
و چه می شود آنگاه که این عقیده و باور شمار زیادی از مردم سرزمینی شود، و چه بستری برای آن نگاه بانان این باور فراهم می آورد!
و این بود که توجه انگلستان را لحظه ای از این آیین دور نکرد به طوری که حتی در تشییع جنازه جناب عبدالبهاء، نمایندگان دولت انگلیس مانند هربرت ساموئل حضور یافتند (قرن بدیع، جلد سوم، ص 327(.
شاهد حمایت انگلیس از جناب عبدالبهاء را می توان آن هنگام که جمال پاشا، فرمانده کل قوای عثمانی، قصد اعدام وی را نمود به شهادت قرن بدیع، در جلد سوم ص 297 دید:
” چون این گزارش (حکم اعدام سرکار آقا) به لرد بالفور وزیر امور خارجه وقت رسید، در همان یوم وصول، دستور تلگرافی به جنرال اَلِنبی، سالار سپاه انگلیز در فلسطین صادر و تاکید اکید نمود که به جمیع قوا در حفظ و صیانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان آن حضرت بکوشد.”
و اینگونه قدرت های بزرگ بستر سلطنت به سرزمین های تحت امپراتوری خود را تداوم می بخشند و اعتقادات و باورهای مردم و اعتقادات راستینی که از سرچشمه زلال الهی برای انسانها به دست آخرین رسول و فرستاده اش پیش کش شده را به بازی می گیرند، رسولی که برای رساندن مردم به حقیقت آفرینش و سرانجام نیک حیات لحظه ای از پا ننشست و آنی زیر بار سرکشان زمانش نرفت. اینگونه با جدا کردن دست انسانها از راهبرشان، آنان را به سویی می برند که جز هلاکت مردمان دست آوردی دگر ندارد و نویدی جز تداوم امپراطوری اینان را در فرجام کار نمی دهد.
و آنگاه که کودکی دست پدر را رها کند و در خراب آباد های شهر های غارت گر نشین به تنهایی مسیر زندگی بپیماید، مقصدی جز خرابه های دزدان و راهزنان گرسنه را نمی تواند انتظار کشد.
آنچه هر گونه تردید را از پیش چشم پویندگان آیین نجات برمی دارد، دعایی است که جناب عبدالبهاء در حق دولت انگلستان می کند، مانند آنچه پیش تر در حمایت از روس بیان داشته (که مستجاب نشده بود!(، و دیگر، بیانات ایشان در سفر به آمریکا به دولتمردان این سرزمین است که در ارسال بعدی به آن خواهم پرداخت.
آنچه این حقیر در سرتاسر تاریخ آیین بدیع به نظاره نشسته است، الهی نبودن این آیین را کاملاً هویدا و نمایان می سازد، و از آنجا که حقیقت آفرینش انسانها، محبت و دوستی و همدلی بین ما را لحظه به لحظه خواهان است و ما را بدان سو سوق می دهد، دوستانه از احبا خواستارم تا از روی احساسات و عاشقانه به تعالیم آیین بهایی نگاه نکنند، تا آنچه یافتی است را صریح و آشکار بیابند، چه که هر گاه عاشق و شیفته و شیدای چیزی شویم، بنا به فرموده امیر کلام امیرالمومنین صلوات الله علیه،نه چشمی بینا برای صحیح دیدن خواهیم داشت و نه گوشی شنوا برای شنیدن، و این حقیقتی است که انعکاس آن در ادبیات جهان بسیار به چشم می خورد، که به گفته شکسپیر در تراژدی رومیو و ژولیت، عشق نابیناست و از این رو سازگار با شب است، و به گفته شاعر پارسی زبان:
اگر در دیده مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
استراتژی پناهندگی رهبران بهایی و سوق دادن مردم به حمایت و دعا برای امپراطوران غارتگر، زاویه ای دیگر برای تفکر و نگاه غیر عاشقانه باز می کند تا از این دریچه نیز افق های حقیقت را به وضوح تمام به نظاره بنشینیم