گذشته از آیات و روایات، گلپایگانی برای اثبات ادعای باب و بها و شریعت آنان به دلیل دیگری تمسک جسته که اسم آن را دلیل تقریر گذاشته است. ما برای حفظ امانت عین عبارت او را از کتاب فرائد در بیان این دلیل می آوریم: اعلم ایها المجید ایدک و ایانا بالبصاره الکاشفه و الرای السدید که دلیل بر تقریر اکبر دلیلی است که علمای اعلام در تفریق بین حق و باطل به آن تمسک جسته اند و در کتب مصنفات خود به آن مبسوطا و مفصلا استدلال فرموده اند. و تقریر این دلیل بدین گونه است که اگر نفسی مدعی مقام شارعیت نافذ گردد و در عالم باقی ماند این نفوذ و بقا برهان حقیقت باشد چنانکه بر عکس زهوق و عدم نفوذ دلالت بر بطلان زائله غیر باقیه نماید خاصه اگر نفوذ و بقای حق چنان که عادة الله در ارسال رسل و تشریع شرایع به آن جاری شده است به علوم و معارف کسبیه و یا به عصبیت و معاونت قومیه و یا به مکنت و ثروت ظاهریه و یا به تسلط و عزت دنیویه متعلق و مربوط نباشد و در این صورت حتی بر فلاسفه که تتبع علل نمایند نیز حجت بالغ گردد و بقای آن به صرف اراده غیبیه انتساب یابد…
خصوصا در قرآن مجید تصریحا و تمثیلا در مواضع متعدد این مسئله نازل گشته چنانکه در سوره مبارکه شوری می فرماید و الذین یحاجون فی الله من بعد ما استجیب له حجتهم داحضه عند ربهم و علیهم غضب و لهم عذاب شدید (سوره شورا آیه 16)
ترجمه: کسانی که محاجه و مجادله می نمایند در امر خداوند بعد از آنکه اجابت کرده شد حجت ایشان باطل و زائد است نزد پروردگار و غضب الهی بر ایشان احاطه نماید و عذاب شدید نازل گردد و سوره شوری مکیه است و وقتی نازل شد که اصحاب حضرت رسول جمعی قلیل بودند معذالک می فرماید که پس از آنکه این جمع قبول نمودند و اجابت کردند خدا را بعد از این حجت مجادله باطل باشد و احتجاجشان سبب نزول خشم خداوند گردد. و سبب همین است که بر هر عاقل متفرس اگر اندکی تامل نماید واضح می شود که جز خداوند تبارک و تعالی احدی قادر بر انفاذ و ابقای شریعت نباشد و قاهریت و احاطه قدرت الهیه مانع است که شریعت باطله کاذبه باقی ماند… (فرائد)
– آنچه گلپایگانی می خواهد در بیان دلیل تقریر بگوید به طور خلاصه این است که اگر 1- کسی ادعای پیامبری و آوردن شریعتی از طرف خدا کرد و 2- این دعوت او در میان مردم نفوذ پیدا کرد و مردم به او روی آورده و گرویدند 3- و این شریعت باقی ماند و محو مضمحل نشد دلیل بر آنست که صاحب آن ادعا راست می گوید و او واقعا پیامبر است و آنچه می گوید از جانب خداست.
پاسخ این است که اولا بابیت و بهائیت نفوذی در میان مردم پیدا نکرده است و غیر از گروه بسیار کمی، کسی ادعای آنها را نپذیرفته است. الان که حدود دویست سال از ادعای باب و بهاء گذشته است تعداد بهائیان در سراسر دنیا جمع کنیم آنقدر عددشان ناچیز است که اصلا به حساب نمی آیند. البته تبلیغات و امرهای یکسویه هیچگاه نمی تواند دلیل اصلا نمی تواند دلیل معتبری بر فراگیری آن طرز فکر باشد و ثانیاً بر فرض هم که بهائیت در میان مردم و ملت ها نفوذ کرده باشد آیا صرف نفوذ دلیل حقانیت بهائیت می شود؟ چگونه می توان اجماع عده ای را بر مسئله ای دلیل بر واقعیت و حقانیت آن دسته و مدعیان آنها دانست؟ آیا هر فرقه و گروه دینی و شبه دینی نمی تواند چنین ادعایی داشته باشد؟
امروز مهدی سودانی همان ادعایی را که باب و بهاء کرده اند در سودان مدعی آن است و طرفدارانی را هم پیدا کرده است که به مراتب از تعداد بهائیان بیشتر است و برای خود هم هیبتی قائل است آیا می توان بقای او را بر حقانیت او دانست؟ این فلسفه و تفکر که بقای هر فکری دلالت بر به حق بودن آن می کند دیری است که رنگ باخته است آیا حربه مکتب مارکسیسم که قبول و پذیرش بسیاری از مردم کشورها واقع شد و تعداد آنها با تعداد بابیان و بهائیان به هیچ وجه قابل مقایسه نیست تجربه خوب و عبرت انگیزی در برابر ما نیست و ثانیا اگر آنچنان که گلپایگانی می گوید عدم نفوذ ادعا و سخن شخصی که مدعی نبوت است دلیل بر بطلان آن باشد، این مسئله در مورد بسیاری از پیامبران الهی صدق می کند زیرا بسیاری از آنان سالهای طولانی در میان قوم خود دعوت و تبلیغ می کردند ولی مردم گوش نمی دادند و با آنها مخالفت می کردند تا آنجا که عذاب الهی نازل می شد و همگی آنها را هلاک می ساخت. قوم عاد، قوم ثمود، قوم لوط، قوم صالح و دیگرانی از این قبیل هستند. همچنین در مورد بعضی از پیامبران دیگر، مسئله این طور بوده که بعد از درگذشت آنان به مرور زمان مردم دست از دین و شریعت آنان برداشته و دوباره به سوی همان خرافات و بت پرستی و عقاید باطل خود باز می گشتند و شریعت آن پیامبر از بین رفته و مضمحل می شد. آیا این دلیل بر باطل بودن شریعت آن پیامبران می شود؟ آیا یکی از ادله تجدید پیامبران، همین به فراموشی رفتن یک شریعت قبل از آنان نیست؟ همه این مطالب و اشکالات مربوط به یک اشکال اساسی در استدلال گلپایگانی به دلیل تقریر است و آن این است که اساسا خود این حرف که کسی بگوید «نفوذ و بقای یک شریعت دلیل بر حقانیت آن و عدم پذیرش مردم و از بین رفتن یک شریعت دلیل بر باطل بودن آن شریعت است» یک ادعاست که خود احتیاج به دلیل دارد و هیچ دلیلی برای اثبات این ادعا وجود ندارد بلکه همان طور که گفتیم دلیل بر خلاف آن وجود دارد.
البته در مورد دلیل تقریر مطالب و اشکالات دیگری نیز وجود دارد که چون بنای ما در این نوشتار بر اختصار بوده نمی توانیم آنها را در اینجا مطرح کنیم و علاقمندان می توانند به کتابهای مفصلتر که در مورد بابیت و بهائیت نوشته شده مراجعه کنند.