روز اول محرم 1235 هجری قمری مطابق با سوم اکتبر 1819 میلادی در زمان حکومت
محمدشاه قاجار در شیراز یکی از شهرهای معروف ایران پسری متولد شد که نام او را علی محمد گذاشتند و نام پدرش سید محمد رضا و نام مادرش فاطمه بود. علیمحمد تحصیلات مقدماتی خود را در مکتب خانه ای معروف به شیخ عابد گذراند و چون در همان ابتدای کودکی پدرش را از دست داده بود به همراه دایی خود به بوشهر یکی از شهرهای جنوب ایران رفت و مدتی در آنجا به کار تجارت پرداخت و در ضمن به تحصیل علوم عربی پرداخت ولی اعتنای زیادی به علوم متداول و رسمی آن زمان نداشت و بیشتر به خواندن دعا و اذکار و ریاضیات اهتمام داشت. در هوای گرم تابستان بوشهر بر بالای پشت بام ساعت ها زیر آفتاب می ایستاد و به خواندن زیارت عاشورا و بعضی وردها مشغول می شد (و طبق نوشته ی بعضی از نویسندگان همین مسئله موجب برخی اختلالات فکری در او شده بود) و به همین دلیل به سید ذکر معروف شده بود. بعدها کم کم در اثر اینکه به او سید ذکر می گفتند این توهم برای او پیدا شد که می گفت مراد از ذکر در قرآن مثل آیه فاسئلوا اهل الذکر من هستم. او بعدا به کربلا رفت و حدود دو سال در درس سید کاظم رشتی که در آن زمان رئیس طایفه شیخیه بود شرکت کرد. بعد در این دو سال بود که ادعاهایی را مطرح ساخت. اما ادعاهای او تا حدودی در پرده ابهام باقی مانده است به این علت که در سخنان او اختلاف تعبیرهایی وجود دارد. با ملاحظه کتابهای او می توان فهمید که حداقل پنج بار ادعای خود را تغییر داده است.
ابتدا ادعای ذکریت می کرد که به سید ذکر مشهور شده بود. بعد ادعای بابیت داشت و ادعا می کرد که او با امام زمان رابطه دارد و مردم می توانند از طریق او با حجه بن الحسن (ع) امام دوازدهم شیعیان که فعلا در پرده غیبت است ارتباط داشته باشند. بعدا پا را فراتر گذاشته و ادعای مهدویت کرد و گفت اصلا من خود امام زمان هستم ادعاها در این حد نماند او ادعای آوردن دین و شریعت جدید و نبوت کرد و ادعای پنجم او چنانکه از بعضی از کلمات او صریحا استفاده می شود ادعای الوهیت و خدایی بوده است. شروع ادعاها از سال 1260 هجری قمری بود و شش سال بعد، بعد از فراز و نشیب ها و آشوبها و غائله هایی که از این ادعاها به همراه داشت به دستور امیرکبیر وزیر ناصرالدین شاه قاجار در تبریز تیرباران شد.
در زمان ولیعهدی ناصرالدین شاه در تبریز با حضور ولیعهد و جمعی از علما مجلس مناظره ای با باب ترتیب دادند که او در این مناظره از پاسخ به سوالات بسیار ساده و ابتدایی باز ماند مشروح این مناظره ها در کتابها ضبط شده و هر انسان حقیقت جویی تنها با خواندن همین مناظره به بی اساس بودن ادعاهای علیمحمد و بی سواد بودن او تصدیق خواهد کرد برای نمونه وقتی که در این مجلس گفت «الحمد لله الذی خلق السموات و الارض» و تاء کلمه «السموات» را با حرکت فتحه خواند در حالی که بر اساس قواعد عربی بایستی به کسره می خواند (هر کسی که کمترین آشنایی با ادبیات عربی داشته باشد این مطلب را می داند) در جواب اعتراض ناصرالدین شاه و دیگران گفت من در بند صرف و نحو نیستم و اصولا صرف و نحو دو زنجیر به پای زبان عربی بود که خداوند باظهور من آنها را برداشت و زبان عربی را از این قید و بندها آزاد کرد. این سیر اجمالی از زندگی و طرز تفکر او نشان می دهد که او یک انسان نرمال و دارای هوش و عقل درستی نبوده است و با بازیگری خویش، دین و عده ای از بی خبران را به دنبال خود به مسخره گرفته است.