جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

میرزا عبدالحسین خان آیتی

زمان مطالعه: 16 دقیقه

حضور حضرت دانشمند شهیر و فاضل محترم

آقای میرزا عبدالحسینخان آیتی روحی فداه

گرچه راجع به عکس این جانب که مع التاسف در همدان در ضمن عکس‏های چند نفر بهائی واقع شده و حضرت عالی هم بر اثر بی اطلاعی از حال بنده در کشف الحیل سوم درج فرموده‏اید بنده تا درجه‏ی در روزنامه شریفه اطلاعات چندی قبل از خود دفاع نمده و مطلب را توضیح داده ولی بس که از این سوء تصادف و بعضی چیزهای دیگر که همه حاکی از بی اطلاعی اهل بها است متأثرم این است که قناعت به درج مطلب در اطلاعات به اختصار ننموده تمنی دارم توضیحات ذیل را با عکس ناقابل بنده که لفا تقدیم می‏دارم در طی مؤلفات خودتان اعم از کشف الحیل یا نمکدان یا هر جا صلاح دانستید درج فرمائید شاید این لکه ننگین که در دنیای امروز به عقیده من بزرگترین لکه‏های علاج ناپذیر است از دامن من بی گناه پاک گردد گرچه حال هم بحمد الله هر کسی مرا می‏شناسد حتی اغلب از بهائیان یقین دارند که بنده وجها من الوجوه سر و کاری با این بساط ندارم و به قول یک نفر از مبرزین قوم جزو اعدا محسوب شده و هرگز داخل در قضایای دین سازی یا محفل بازی نبوده‏ام ولی چون باز ممکن است اشخاصی عکس مرا در کشف الحیل دیده و شناخته باشند تعجب کنند محمود کاوه در اینجا چه می‏کند! و بهائیان هم که بدون این مدارک هر کسی را به خود می‏چسبانند غنیمت دانسته مرا از خودشان معرفی نمایند و اگر برای همین اشتباه کاری یک نفر در شبهه بیفتد و به تصور اینکه بسیار کسان در این بساطند فریب خورده بهائی شود به عقیده بنده گناه بسیار بزرگی است که هیچ چیز آن را جبران نمی‏کند لذا به شرح قضیه می‏پردازم.

پوشیده نیست که از دیرگاهان خط مشی بهائیان در این مملکت بین یک مشت توده بی اطلاع بدبخت این بوده است که هر کجا یکی را ببیند که همین قدر نخواهد کسی از او رنجش پیدا نماید فورا اطراف او را ا حاطه کرده به زور مهمانی و دعوت به جشن‏های اعیاد و مجامع خاصه مجلس عروسی و غیره او را داخل حوزه‏ها کرده احیانا اگر خیلی وحشت نداشته باشند یک وقت هم دور او را گرفته عکس بر می‏دارند و از آن به بعد دیگر کار آن بیچاره ساخته که عکس او را در میان آنها برهان بهائیت او می‏شود و دست به دست می‏گردانند و شاید به خارج هم فرستاده در همه جا او را از خودشان معرفی می‏نمایند و این رویه عمومی این حضرات است تا چه رسد به اینکه آن شخص نظامی

و صاحب منصب هم باشد و این قضیه اگر در همدان هم باشد و چند نفر کلیمی بهائی عامل و حامل قضایا باشند ماده غلیظتر شده و بالاخره آن نظامی و یا غیر نظامی که همین قدر نخواسته است حرف‏های مفت ایشان را توضیح دهد و رنجشی به دلهایشان وارد سازد از حسن اخلاقش سوء استفاده کرده او را از بین خویش و بیگانه رسوا و پیروی مذهب ناحق خود متهم می‏سازند.

اینجانب در طی یکی از مأموریت‏های دولتی در بدو شباب جوانی که تازه پا به سن بیست گذارده بودم وارد همدان شده یکی از دوستان محترم من که آن روز نظامی بود فعلا سمت سرپرستی نسبت به بنده دارد و البته حضرت عالی هم خوب ایشان را می‏شناسید و مطلع هستید تا چه درجه دارای روح پاکی هستند (1) و بنده به جهاتی از ذکر اسم محترمشان خودداری می‏کنم و تنها تأثری که همیشه در زندگانی خود دارم این است که این شخص محترم با آن همه صفات نیکو و پسندیده و محامد اخلاقی که در وجود معظمشان سراغ دارم چرا هنوز دست از این حضرات نکشیده و کم یا بیش اظهار موافقت با مذهب لاطایلشان می‏فرمایند و چه باعث گردیده که هنوز منویات و مشاهدات خود را ظاهر نمی‏سازند ولی امیدوارم این روح با حقیقت هم طولی نکشد شانه از زیر بار این موهومات بی‏مغز خالی کرده و به وسیله این اقدام مردانه خود روح بسی چون من را شاد و از این تأثرات کنونی رهائی دهند باری پر از مطلب خارج شدیم این سرور محترم داخل مجامع بهائیان همدان (که شاید در حدود سیصد نفر که قسمت اعظم آنها هم کلیمی بوده و بهائی مسلمان خیلی کم دارد) شده و معزی الیه وسیله شدند بنده و یکی دو نفر دیگر از دوستان با بعضی از آن احباب کم کم آشنائی یافته و ما را دعوت به ضیافت عروسی و غیره نمودند تعجب بنده از این بود که بهائی آن هم بهائی کلیمی به قدری مادی و صرفه‏جو است که به اولاد خود هم بدون نتیجه و صرفه نان نمی‏دهد حالا چه شده که هر شب دعوت است هر روز مهمانی است و هر دم عروسی است ولی این تعجب من مرتفع شد که در ضمن ضیافت‏های ساده کم کم سر و کله مبلغ پیدا شد و صحبت‏هائی که سالها مشق و پراتیک شده تحت عنوانات خیلی لوس و بی مزه و کلمات مملو از چاپلوسی که آخر کار اغلب به قربان و تصدق هم کشیده و با عجز و ناله استرحام می‏نمایند انصاف می‏خواهند و این

بیانات را وسیله فریب مردم بی اطلاع از وضعیات آنها و بی‏گناه قرار می‏دهند به میان آمد لذا چند جلسه به سکوت ما و استنتاج حضرات برگذار شد گرچه باز هم ما با رفقا مخصوصا یکی از آن دوستان که ایشان هم نظامی و خیلی شوخ و مزاح هستند حرف‏هائی می‏زدیم که اگر کنایه فهم بودند باید دانسته باشند که محمود کاوه و دوستانش پابند این ترهات که نه لفظ دارد و نه معنی نمی‏شود ولی افسوس که آنها فقط از عدم مجادله و حسن اخلاق آشنایان خود استفاده می‏کنند تا این که یک روز در موقعی که با حضرات در یکی از باغ‏های خارج شهر همدان به تفریح و تعیش رفته بودیم در ضمن صحبت یکی از آنها اظهار داشت که محمود کاوه هم که بحمد الله تصدیق نموده و از احباب شده است و بالاخره معلوم شد که ما تصدیق کرده‏ایم ولی همه جا خبر بود غیر از خانه عروس – بسیار خوب ناچارا حالا که احباب شده‏ایم گوش به لاطائلات حضرات می‏دهیم و همه را زیرسبیلی در می‏کنیم دستورات است که هر روز از لجنه‏ها و محفل روحانی می‏رسد با مطالب کوچکتر از خود و مرامشان یا مفردات بد ترکیب و عبارات خنده‏آور و یک وقت هم دیدم به من اظهار می‏کنند شما دارای شصت رأی هستید که ممکن است به عضویت محفل روحانی انتخاب شوید که بحمد الله به این افتخار نائل نشدم و به هر قسمی بود این یکی را از خود دور کردم در هر حال از آن به بعد رسما ما بهائی شدیم ولی همان بهائی که خودمان هم نمی‏دانیم که با چه دلیل و چرا بهائی شده‏ایم در این دو مسئله میل ندارم بیان کنم یکی اگر کمک‏های مادی و معنوی که به این حضرات داده شده باشد و دیگر اگر زشت کاری‏هائی که دیده شده باشد که با تمام «عادی حتی نظیر آن در هیچ قوم و مسلکی دیده و شنیده نشده چه هرگاه بنده اهل آن گونه مذاکرات بودم شاید راجع به قضایای همان یک شهر ممکن بود صفحات کتبی مانند سه جلد کشف الحیل حضرت عالی را اشغال نمایم ولی این از رویه من برون است مگر این کلمه را که نمی‏توانم ناگفته بگذارم که بهائیت و تصدیقی که این طور بر اثر اغفال و عنوان‏های غیر مستقیم ضیافت عروسی و امثالها برای ما حاصل شده به هیچ قسم دست از گریبان ما بر نمی‏داشت حتی در همین اواخر که به مرخصی مازندران رفته بودم باز آقایان دست از من بی گناه نکشید به وسیله‏ی مراسله‏ی رسمی محفل روحانی بابل بنده را برای استقبال فلان میسس آمریکائیه دعوت نموده بودند و هر چه اظهار می‏کردم دست از من بردارید در مقابل اظهار می‏شد تو فعلا در حال امتحانی زنهار که کتب آواره در تو

تأثیر خودش را هم نموده باشد در صورتی که به ذات احدیت قسم است هنوز کشف الحیل منتشر نشده بود که دامن خود را از چنگ این حضرات دین سازان قرن بیستم خلاص کرده بودم ولی سخن در اینجا است که آیا کسی مانند بنده که قبل از اینکه زیاد آلوده شده باشد خود را از معاشرت حضرات دور دارد آیا ایشان دست بر می‏دارند؟ آیا او را به زبان و کردار خود نمی‏آزارند؟ جواب این مسئله با کسانی است که مبتلا شده‏اند و الا اشخاص بی خبر چه می‏دانند که این مردم خوش اخلاق که برای تصفیه اخلاق بشر آمده‏اند و مذهب اخلاقی و صلح و سلامت را آورده‏اند!! با کسی که همین قدر نخواسته است مهملات آنها را گوش بدهد و در قرن طلائی امروزه زیر بار عبارات ننه من غریبم‏های حضرات برود و رؤسای آنها را یک نفر آدم عادی آن هم خیلی محیل تشخیص بدهد چه معاملاتی در حق او خواهند کرد به راستی وقتی که من کشف الحیل را در محمره خواندم الفاظ رکیکه بهائیان را که در حق حضرت عالی استعمال می‏نمایند و نسبت‏های لاطائلی که می‏دهند جواب سه جلد کتاب را که تمام مندرجاتش متکی به الواح و کتب خودشان است به همان نسبت‏ها حرف‏ها و دشنام‏ها تمام می‏کردند اگر هزار کلمه از آن سخنان را رد می‏کردم گاهی یک کلمه‏ش ممکن بود مورد احتمال من بشود و بگویم شاید راست باشد و شاید حضرتعالی و آقای نیکو کدورت‏هائی یافته‏اید که به خرق استار پرداخته و اسرار را علنی ساخته‏اید ولی همین که دیدم در حق خودم این قدر عصبی و غضبی شده‏اند و به همین گناهی که من تبلیغات آنها را اهمیت نداده به صرف همین گناه حرفی نبود که نزنند و نسبت‏هائی نبود که ندهند آن وقت دانستم که بهائیان متعصب‏ترین افراد بشرند که چون غبار تعصب چشمان آنها را فرا گیرد دیگر هیچ نمی‏بینند نه خدمات سابقه کسی را منظور دارند نه سکوت او را در مقابل اطلاعش که بر عقاید و اعمال ناهنجارش پیدا کرده غنیمت می‏دانند و بالاخره ملاک و مدرک خوبی و بدی در نظر ایشان همین می‏شود که کسی بهائی باشد یا نباشد یعنی اگر کسی مروج افکار غلط ایشان شد ولو بدانند باطنا خودش عقیده ندارد تمام محسناتی که در دنیا هست حتی خصایص انبیاء را درباره‏اش قائل می‏شوند و اگر غیر از این شد تمام بدی‏ها را در حقش بدون دلیل قائل خواهند شد سبحان الله الان که مشغول تحریر این سطور هستم یک نفر از درب اطاق وارد شد پس از معرفی خود چون اسم پدر ایشان سئوال شد جواب دادند میرزا طراز الله خان مقیم فلسطین می‏باشد اسم میرزا

طراز الله خیلی عجیب به نظر من آمد حدس زدم شاید ایشان هم خدای نخواسته از اغنام هستند چون این موضوع به نظر بنده خیلی مهم رسید که آیا ظنی که به ایشان برده‏ام صحیح است یا خیر ناچار با نهایت ادب سئوال کردم گویا آقا فامیلا از احباب باشند با یک آه و تأثری جواب دادند بله ما احباب بودیم جد بزرگوار من در اثر بابی بودن مدت 80 سال وطن مالوف خود را ترک کرده با حالت پریشانی دنبال بهاءالله رفت ولی افسوس که آن شخص محترم اغفال شد و زندگانی ننگین برای ما تهیه نمود بدون مقدمه مثل اینکه مترصد بود از ایشان سؤالات شود شروع کرد با کشیدن آه‏های طولانی درد دل خونین خود را اظهار کردن و فرمودند بحمد الله ما دیگر بهائم نیستم و با آنها هم رابطه نداریم بیچاره‏ها بهائیان محیط ترکیه اخیرا چقدر مورد تنفر واقع شده. اما در مقابل شوقی افندی در حیفا مشغول چه کارهائی است با خدمتکارها… چون موقع برای این صحبت‏ها مناسب نبود بقیه فرمایشات خودشان را به

وقت دیگری موکول نمودند اسم این شخص محترم آقای انور ورود فرزند جناب آقای میرزا طراز الله از نواده مرحوم میرزا محمود که سالها است در فلسطین اقامت و خود ایشان هم اخیرا از آن حدود به وطن مالوف معاودت کرده‏اند

باری خیلی مزاحم اوقات گرانبهای محترم شده‏ام اگر بخواهم تمام مشاهدات خود را عرض کنم شاید به قدر کشف الحیل و فلسفه بنده هم بتوانم حقایق را روی کاغذ بیاورم ولی به همین اختصار اکتفا نموده و برای آخرین مرتبه و عرضه می‏دارم این جناب بهائی نبوده و نیستم و عکسم که در یکی از صفحات کشف الحیل سوم در ضمن عکسهای بهائیان همدان که اغلبشان هم یا مرده و یا برگشته‏اند واقع شده بر اثر همان معاشرت‏های ساده بوده و بس پس از آگاهی کامل دامن برچیده‏ام و بهائیان هم از من خشمناک شده‏اند و به قدری از زیان و دستانشان به من لطمه روحی وارد شده که با همه بی طرفی وقتی که جلد اول کشف الحیل را در مهمانخانه (ریور) محمره زیارت کردم مانند آب خنکی بود که بر جگر تشنه برسد و تصدیق دارم که این کتاب به قدری خدمت به آزادی بشر کرده که هر انسان با عاطفه باید رهین منت حضرت تعالی باشد

محمود کاوه

از تبریز به تهران

حضور آقای آقا میرزا عبدالحسین خان آیتی دام اقباله العالی مشرف گردد

گرچه کتابهای کشف الحیل جنابعالی کار را تمام کرده و حقایق گفتنی را برای بیداری ملت ایران بلکه آگاهی عالم انسان تا آنجا که ممکن بوده است توضیح داده و اگر گوش شنوائی باشد مندرجات آن کتب کافی است که دیگر احتیاطی دامنگیر کسی نشود و به سبب معاشرت با بهائیان خود و ملت و مملکت خود را ننگین نسازد ولی نظر به اینکه در گفتار هر کسی اثری است که ممکن است مزید بر بصارت شود و اینجانب هم اطلاعاتی دارد که برای تأیید مندرجات کشف الحیل لازم می‏داند به گوش هموطنان عزیز خود برساند و با اینکه ده سال است که دامن خود را از این بساط برچیده‏ام و قصد داشتم که دیده و شنیده‏های خود را فراموش کنم ولی اخیرا ملاحظه نمودم که ممکن است سکوت مطلعین باز اسباب تزلزل خاطر بی اطلاعان شود و همان قسم که بهائیان درباره‏ی مؤلفین کتب کشف الحیل و فلسفه‏ی نیکو

و ایقاظ به غمز و لمز و تلویح و تصریح تهمت و افتراء زده و به غرض‏رانی حمل کرده‏اند مردم بی خبر هم ولو اندکی باشد باور نمایند و یا اقلا به اغراق گوئی و اجحاف‏پوئی آن آقایان حمل کنند لذا وظیفه و تکلیف خود را بر این دانستم که با قلم ناتوان خود اندکی از اطلاعات و مرئیات و مسموعات خویش را به رشته‏ی تحریر درآورده از خودتان استدعا کنم که در هر یک از مؤلفات خویش (کشف الحیل، نمکدان و یا هر کتاب دیگر که صلاح بدانید) درج نمائید و با عکس ناقابل بنده منتشر فرمائید زیرا عقیده‏مندم که هر کس روزی چند در بساط بهائی بوده و فی الحقیقة بر غلطکاری‏ها و مفاسد اخلاقی و خیانت‏های ایشان آگهی یافته بی طرفانه به کنار رفتنش خیانتی است به جامعه و البته باید تا هر جا برایش ممکن و مقدور است قلم فرسائی نماید و دری از انتباه بر روی مردم بگشاید تا دیگران مانند ما و شما و جمعی دیگر چند سال از عمرشان تلف نشود و به علاوه وجودشان ولو سیاهی لشکر باشد موجب رونق بازار بهائیان و گمراهی مردم بی گناه نگردد زیرا مردم تقصیر ندارند گاهی یک نفر با یک لوح و نوشته و یک سلسله الفاظ بی حقیقت و یا تظاهرات محبت آمیز خادعانه این طایفه مواجه و کم کم مبتلا می‏شود و اگر خیلی ذکی و فطن باشد و عاطفه و وجدانش هم در سایه‏ی بی‏علاقگی‏های این قوم کشته نشد باشد پس از سالها می‏فهمد از حرفهای بی حقیقتی چند پیروی کرده که یک کلمه‏ی آن در اهل بها از رئیس تا مرئوس مورد عقیده و عمل نبوده و همه را برای اغفال و فریب مردم به روی کاغذ آورده و یا بر زبان جاری کرده‏اند و آن وقت باید سال‏ها زحمت بکشد تا خود را از آن قوم پر لوم نجات دهد و هرگاه بی‏وجدان باشد پس از آگاهی بر این امور یک آدمی می‏شود خائن و دروغگو و بی‏شرم و عاطفه به طوری که از هیچ خیانتی انفرادی و اجتماعی باک ندارد و هر چه بیشتر بر دروغ رؤسای بهائی و اعضای محافل و لجان آگاه می‏شود بیشتر تعمد بر دروغ و تصنع می‏نماید و بیشتر بر اضلال مردم می‏کوشد. پس برای اینکه اقلا مردمی که به کلی فاسد نشده‏اند از مضرات معاشرت و تبلیغات بهائیان آگاه شوند لازم است هر کس محرم این بساط بوده یا همین قدر معاشرتی نموده و چیزی فهمیده دانسته‏های خود را به اهل وطن خویش قلما و لسانا بفهماند و این است که بنده یقین دارم جنابعالی بر اثر این شهامتی که فرمودید و پرده‏ی این اوهام را دریده قدم در میدان مبارزت نهادید و امری که در مدت هشتاد سال حتی از

صدها بهائی برگشته که همه مانند سرکار مطلع شده و منزجر بودند بروز کرده در موقعی قلم به دست گرفتید که یک نفر معین و نصیر نداشتید بالاخره بر اثر چنین اقدامات نیرومندانه و شجاعت ادبی مقامی را نزد حق و خلق احراز نموده‏اید که بیان آن از عهده‏ی امثال من خارج و قلم از شرحش قاصر است که اگرچه تمام افراد ملت ایران قدر حضرتعالی را می‏دانند ولی امثال بنده که در این بساط بوده و آگاهی کامل یافته‏ایم بیشتر از دیگران می‏دانیم که این بساط چه بساط نیرنگی است و با آن همه تعصبات جاهلانه بهائی‏ها شما چه کار بزرگی کردید و چه مقام مهمی را احراز فرمودید حالا بهائیان راضی نیستند البته باید راضی نباشند چه آنها که غرق این دریای اوهام شده‏اند به قسمی که عشرت و عیش ایشان و منافع مضارشان بدین بساط پیوسته و بعضی از آنها حتی مایل به خروج از این بساط هستند ولی مقتضیات فامیلی یا هواهای نفسانی مانعشان است از این که اقلا خود را بی‏طرف سازند البته آنها هر گونه خصومتی با حضرت عالی اولا و شدیدا خواهند ورزید و با آقایان نیکو و اقتصاد ثانیا و خفیفا و با امثال بنده و آقای صبحی در رتبه‏ی سوم اقسام عداوت‏ها می‏نمایند ولی آیا فقط برای خصومت ایشان باید انسان از حق‏گوئی دست بردارد؟ لا و الله بلکه باید گفت تا موقعی که مؤثر افتد و مملکت در بین صدها مفاسدی که بدان دچار است از این یکی اقلا نجات یابد و بیش از این موجبات خسارت مادی و معنوی ملت را فراهم نسازد و حمد خدا را که این مقصد در خطه‏ی آذربایجان تا حدی انجام گرفته و در این سنین اخیره به طوری بساط بهائیت رو به انحطاط رفته که بیش از نصف خود یا روزگارشان برگشته و نصف دیگر هم علاقه‏ی قلبی را تا درجه‏ای بریده‏اند مگر دو سه خانواده که از بس ساده یا در دام افتاده‏اند بازگشتشان امری محال یا مشکل به نظر می‏رسد وگرنه ده خانواده‏ی بهائی در تبریز امروزه موجود نیست و هذه من برکة البراکة.

اکنون شرح قضیه اینجانب

در ایام طفولیت که به مدرسه می‏رفتم نوکر پیرمردی داشتیم که در بیرونی منزل ما مسکن داشت و سرا بهائی بود ولی فوق‏العاده از ما مخفی می‏داشت من بر حسب عادت طفولیت به او می‏گفتم قصه برایم بگو او هم بعضی قصص و افسانه‏ها می‏گفت تا آنکه قدری مرا ممیز یافت کم‏کم بنای تبلیغ مرا گذاشته در لفافه‏ی افسانه بعضی چیزها از بابیت و بهائیت به من می‏گفت و اصرار داشت که

این صحبت‏ها را بروز مده متدرجا با صحبت‏های او از راست و دروغ انس گرفتم و چون به حد بلوغ رسیدم شروع کردم به تحقیق و تعمق و کنجکاوی و چون ماده‏ی مرا مستعد یافت جدا به اضلال و گمراهی من پرداخت و یک مشت عکس و الواح و کتب از رفقایش گرفته به من داد و من بالطبع از این حرف‏های تازه نشاطی یافته مایل شدم که به خوبی از مبادی و امورشان اطلاع یابم لذا مرا به محفل برد و نخستین محفلی که دیدم در منزل میرزا حیدر علی اسکوئی بود که مبلغ اعظم حضرات بود و امروز به سزای عمل خود رسیده در کمال فلاکت و پستی است و این هم دلیل است بر ا ینکه شایعات بین مردم که بهائیان از مروجین خود دستگیری می‏نمایند دروغ و بی حقیقت است و خودشان این گونه حرف‏های بی حقیقت را انتشار می‏دهند تا مردم به طمع افتاده بدیشان بگروند و حال آن که هر کس چندی در میانشان ماند می‏فهمد که اصلا این بساط را برای گوش‏بری و کلاه‏برداری گسترده‏اند و دایم دستشان دراز است و به اسامی مختلفه پول از مردم می‏گیرند خلاصه بر حسب سادگی ذهن و بی‏خبری از اخبار و آثار اسلامی تزلزلی برای من حاصل شد و هنوز کاملا بهائی نشده بود که راپرت مرا به عباس افندی دادند و فوری لوحی به نام من فرستاده تعریف و تمجید زیادی از من کرده بود که با وجود بی حقیقتی به مفاد اینکه گفته‏اند (خوش آمد هر که را گفتی خوش آمد) مرا خوش آمد و متدرجا مرا به حضرات ملحق ساخت و همان قسم که عادت ایشان است که هر تازه وارد را به تشویق و تمجید بی‏حد بر سر خدمت و تبلیغ و شعر و نثر و گفتن و نوشتن وا می‏دارند مرا به ترویج واداشتند و چندی نگذشت که تحصیلات من هم تمام شده و طبعی داشتم و اشعار عربی و فارسی می‏سرودم و حتی قصیده‏ی عربی را حاجی امین برای عباس افندی فرستاد و باز لوحی برایم فرستاد و فوق‏العاده از من تمجید نمود. اما از آنجا که خد اوند متعال هر شخص بی گناه را که معتمد بر گمراه شدن و گمراه کردن نباشد بالاخره دستگیریش می‏فرماید پس از محرم شدن در بساط بهائیان و آگاهی بر همه‏ی کتب و الواحشان راه بیداری و آگاهی‏ام باز شد از طرفی مبلغ مرد و از طرفی احاطه و اطلاعم بر اصول و اساس و فلسفه و مبادی اسلامی بیشتر شد و از طرفی آگاهیم بر اسرار و اعمال خفیه‏ی این طایفه رو به ازدیاد بود و از جهتی تناقض و تباینی که هر روز در نوشتجات عبدالبهاء عباس به ظهور می‏پیوست و مزید بر بیداری من می‏شد زیرا در هر سال و ماه و هفته یک بی حقیقتی از گفته‏های او بر من واضح می‏گشت که چون بعضی از آنها در

کشف الحیل درج است و خود شما بهتر از من می‏دانید به تکرار آنها نمی‏پردازیم (مانند قضیه محمد علی شاه قاجار که افندی وعده‏ی نصرت به او داده حتی او را منصوص اقدس خوانده بود و مانند داخل نشدن آمریکا در جنگ که افندی وعده داده بود و مانند رفتن خودش به عشق آباد که به وعد غیر مکذوب مؤکد کرده بود و مانند خبری که بر مصداق گفته دانیال نبی در سیصد و سی و پنج قمری داده بود و هکذا صدها لوح خصوصی که احمد و محمود و تقی و نقی را به اموری چند وعده داده بود که حتی اغلب آنها هم امور عادی بود و اگر واقع می‏شد امر خارق العاده‏ی نبود که دلیل بر چیزی باشد مع هذا تمام آ نها مخالف وعود او شد و به علاوه بسی چیزها در الواح او دیده شد که همه دلیل بر جهل و بی علمی افندی حتی از تاریخ و مسائل عادیه بود) خلاصه این امور هم مزید بر بصیرت من شد و در همان سال 1340 هجری که عباس افندی وفات یافت و بقیه‏ی دروغ‏های او نیز مبرهن گشت پیش از نشر کشف الحیل این بنده موفق بر عدول و رجوع به عالم اسلامی گشته دامن از ایشان دور داشت و اینک ده سال است که به کلی از ایشان دورم و مراوده را به کلی قطع کردم اما این یکی را عرض نکردم که بنده در بین بهائیان به لقب ملازاده معروف شدم در حالتی که این لقب من نبوده و نیست و در هیچ جامعه هم بدین لقب مشهور نبوده و نیستم فقط تفوه بابیها بدین لقب برای آن بود که چون والد ما جدم از علماء تبریزاند لذا حضرات مرا ملازاده می‏گفتند که در بین یار و اغیار وانمود نمایند که از خاندان علماء یکی به ایشان گرویده و این عادتشان است که از طرفی با علماء نهایت خصومت را دارند و به همه از صغیر و کبیر دشنام می‏دهند بلکه بالاتر از علماء هم… ولی از طرفی برای تخدیش ذهن عوام همان قسم که ظاهرا اسامی ائمه را به احترام در الواح وکتب خود ذکر کرده در خلوت برخلاف آن می‏گویند در حق علماء هم همان قسم باطنا بدبین و بدگو و ظاهرا هر کسی نسبتی به خاندان علم دارد او را به خود منسوب می‏دارند و بدان افتخار می‏نمایند حتی رئیسشان افندی در مقاله‏ی خودش که به مقاله سیاح شهرت داده دلیل حقیقت باب و بها را این قرار می‏دهد که چند صد نفر از علمای عصر به او ایمان آورده‏اند. حالا این حرف هم راست است یا دروغ و آن چند نفر که او به مبالغه چند صد نفر قلمداد کرده نیمچه ملا بوده‏اند یا از علماء مطلبی دیگر است که از موضوع ما خارج است.

خلاصه اینکه بنده به ملازاده مشهور نبوده‏ام و حتی جنابعالی هم در

کشف الحیل که ذکر مرا مختصرا نگاشته و بدین لقب ملازاده یاد کرده‏اید بر اثر شایعات بهائیان و مسموعات از ایشان بوده است و الا در تبریز هر کس مرا می‏شناسد به اسم خودم (مرتضی خان فائزی) می‏شناسد حال برویم بر سر اعمال و افعال زشت و اقوال و گفتار ناهنجاری که در مدت ده سال از اوقات معاشرت خود با بهائیان دیده و شنیده‏ام خدا شاهد است به قدری آنها زیاد است که اگر بخواهم هر چه را در نظرم مانده است بنویسم چند جلد کشف الحیل را مدول می‏سازد و البته ذکر تمام آنها غیر مقدور است و به علاوه بعضی از آنها را به هیچ عنوان و تحت هیچ لفافه نمی‏توان نوشت لذا فقط برای نمونه یکی از قضایا را عرض می‏کنم که همین قدر مسطوره‏ی از اخلاق و اعمال بهائیان به دست آمده باشد و عقلا تصدیق کنند که دوری از چنین قومی لازم بوده و من گناهکار و بی‏وفا و حق ناشناس نبوده‏ام که پس از ملاحظه و اصغا صدها از این قبیل دامن را از ایشان دور داشته‏ام. تقریبا سن من به بیست و پنج یا بیشتر رسیده بود که رسما از مروجین بهائیت و محرم محافل و اسرار ایشان شدم اولا در مدتی که به محفل خصوصی و عمومی ایشان می‏رفتم و مرا کاملا از خود دانسته کمتر چیزی از بنده مکتوم می‏داشتند به جز نفاق و نقار و کدورت و بی‏مهری و تقلب و کلاه‏برداری چیزی از ایشان ندیدم و هر چه می‏خواستم یک مجلس بدون کدورت و نفاق و حرفهای مزخرف برکنار شود و به عقیده‏ی خودم روحانیتی که حضرات و رئیسشان بدان تظاهر می‏نمودند مشاهده کنم ممکن نمی‏شد همیشه بر سر امور عادی و مادی با هم در کشاکش بودند و یکدیگر را تقبیح می‏نمودند در صورتی که تقبیح کننده نیز از سنخ خودشان بود و اغلب تقبیحی که می‏شد سرا بر سر این بود که چرا تقی خیانت کرده و یا عشرت نموده و تقی که مقبح بود از آن محروم مانده ثانیا یکی چند واقعه رخ داده که هر بیننده‏ی از ایشان متنفر می‏شد و هر یک از آنها از دیگری قبیح‏تر بود از آن جمله.

محمد آقا نامی بود شانزده هفده ساله به زیبائی مشهور یک وقت این محمد آقا مفقود شد و مادرش تا مدتی تلاش می‏کرد که او را پیدا کند تا آنکه خبر رسید که با استاد غنی به تهران رفته. استاد غنی پیرمردی بود شصت بلکه هفتاد ساله و او یکی از بهائیان مخلص بود که ثانی برایش نبود محمد آقا هم بهائی جوانی بود که محل رجوع خدمات امریه بود و گویا مادرش چندان توجهی به امر بهائی نداشت. یک روز شنیدم استاد غنی از تهران آمده

پس از چند روز رفتم به مسافرخانه‏ی بهائیان دیدم مجلسی است مرکب از مبلغین و مروجین و اعضای محفل و من جمله میرزا حیدر علی اسکوئی حاضر است و استاد غنی هم در وسط مجلس نشسته محمد آقا هم در صف نغال قرار گرفته ولی از سیمای همه آثار برودت و خمودتی ظاهر است پس از نشستن و تعارف دیدم ممد آقا شروع به صحبت کرده بی مقدمه رو به استاد غنی کرده گفت ای پیره کفتار بد رفتار با توجه کرده بودم که مرا فریب داده از مادرم جدا کرده به وعده و نویدهائی که یکی از آنها حقیقت نداشت به تهران بردی و چند مرتبه اظهار مطلبی کردی که من اهلش نبودم تا فلان شب که مرا مجبور کرده به زور با من عمل قبیح کردی و از عمل ناشایسته خود که من بدان عادی نبودم مریضم ساختی و با وجود مرض دست از من برنمی‏داشتی تا بالاخره از تو فرار کرده با چه زحمت و مشقت و خواری و ذلب به تبریز آمدم اما استاد غنی تا آخر جز سکوت جوابی نداشت و بالاخره عوض اینکه محفلیان او را از جمع خود خارج سازند محمد آقا را تهدید کردند که باید از تکرار این حرف بپرهیزی که ضرری به امر نرسد!

باری برای نمونه همین یک قضیه بس است و بقیه را به انصاف اهل نظر می‏گذارم که آیا صاحبان چنین اعمال چگونه می‏گویند ما برای تهذیب اخلاق آمدیم و حال آنکه از هر شخص متقی پرهیز دارند و به هر فاسقی آمیزش؟ زیاده تصدیع نمی‏دهد مرتضی خان فائزی عضو دفتر شیر و خورشید سرخ


1) گویا مقصود آقای حبیب الله خان مدیر باشد که در کشف الحیل نوشتیم می‏گویند از بهائیت برگشته و العلم عند الله (مؤلف(.