حضور حضرت دانشمند شهیر و فاضل محترم
آقای میرزا عبدالحسینخان آیتی روحی فداه
گرچه راجع به عکس این جانب که مع التاسف در همدان در ضمن عکسهای چند نفر بهائی واقع شده و حضرت عالی هم بر اثر بی اطلاعی از حال بنده در کشف الحیل سوم درج فرمودهاید بنده تا درجهی در روزنامه شریفه اطلاعات چندی قبل از خود دفاع نمده و مطلب را توضیح داده ولی بس که از این سوء تصادف و بعضی چیزهای دیگر که همه حاکی از بی اطلاعی اهل بها است متأثرم این است که قناعت به درج مطلب در اطلاعات به اختصار ننموده تمنی دارم توضیحات ذیل را با عکس ناقابل بنده که لفا تقدیم میدارم در طی مؤلفات خودتان اعم از کشف الحیل یا نمکدان یا هر جا صلاح دانستید درج فرمائید شاید این لکه ننگین که در دنیای امروز به عقیده من بزرگترین لکههای علاج ناپذیر است از دامن من بی گناه پاک گردد گرچه حال هم بحمد الله هر کسی مرا میشناسد حتی اغلب از بهائیان یقین دارند که بنده وجها من الوجوه سر و کاری با این بساط ندارم و به قول یک نفر از مبرزین قوم جزو اعدا محسوب شده و هرگز داخل در قضایای دین سازی یا محفل بازی نبودهام ولی چون باز ممکن است اشخاصی عکس مرا در کشف الحیل دیده و شناخته باشند تعجب کنند محمود کاوه در اینجا چه میکند! و بهائیان هم که بدون این مدارک هر کسی را به خود میچسبانند غنیمت دانسته مرا از خودشان معرفی نمایند و اگر برای همین اشتباه کاری یک نفر در شبهه بیفتد و به تصور اینکه بسیار کسان در این بساطند فریب خورده بهائی شود به عقیده بنده گناه بسیار بزرگی است که هیچ چیز آن را جبران نمیکند لذا به شرح قضیه میپردازم.
پوشیده نیست که از دیرگاهان خط مشی بهائیان در این مملکت بین یک مشت توده بی اطلاع بدبخت این بوده است که هر کجا یکی را ببیند که همین قدر نخواهد کسی از او رنجش پیدا نماید فورا اطراف او را ا حاطه کرده به زور مهمانی و دعوت به جشنهای اعیاد و مجامع خاصه مجلس عروسی و غیره او را داخل حوزهها کرده احیانا اگر خیلی وحشت نداشته باشند یک وقت هم دور او را گرفته عکس بر میدارند و از آن به بعد دیگر کار آن بیچاره ساخته که عکس او را در میان آنها برهان بهائیت او میشود و دست به دست میگردانند و شاید به خارج هم فرستاده در همه جا او را از خودشان معرفی مینمایند و این رویه عمومی این حضرات است تا چه رسد به اینکه آن شخص نظامی
و صاحب منصب هم باشد و این قضیه اگر در همدان هم باشد و چند نفر کلیمی بهائی عامل و حامل قضایا باشند ماده غلیظتر شده و بالاخره آن نظامی و یا غیر نظامی که همین قدر نخواسته است حرفهای مفت ایشان را توضیح دهد و رنجشی به دلهایشان وارد سازد از حسن اخلاقش سوء استفاده کرده او را از بین خویش و بیگانه رسوا و پیروی مذهب ناحق خود متهم میسازند.
اینجانب در طی یکی از مأموریتهای دولتی در بدو شباب جوانی که تازه پا به سن بیست گذارده بودم وارد همدان شده یکی از دوستان محترم من که آن روز نظامی بود فعلا سمت سرپرستی نسبت به بنده دارد و البته حضرت عالی هم خوب ایشان را میشناسید و مطلع هستید تا چه درجه دارای روح پاکی هستند (1) و بنده به جهاتی از ذکر اسم محترمشان خودداری میکنم و تنها تأثری که همیشه در زندگانی خود دارم این است که این شخص محترم با آن همه صفات نیکو و پسندیده و محامد اخلاقی که در وجود معظمشان سراغ دارم چرا هنوز دست از این حضرات نکشیده و کم یا بیش اظهار موافقت با مذهب لاطایلشان میفرمایند و چه باعث گردیده که هنوز منویات و مشاهدات خود را ظاهر نمیسازند ولی امیدوارم این روح با حقیقت هم طولی نکشد شانه از زیر بار این موهومات بیمغز خالی کرده و به وسیله این اقدام مردانه خود روح بسی چون من را شاد و از این تأثرات کنونی رهائی دهند باری پر از مطلب خارج شدیم این سرور محترم داخل مجامع بهائیان همدان (که شاید در حدود سیصد نفر که قسمت اعظم آنها هم کلیمی بوده و بهائی مسلمان خیلی کم دارد) شده و معزی الیه وسیله شدند بنده و یکی دو نفر دیگر از دوستان با بعضی از آن احباب کم کم آشنائی یافته و ما را دعوت به ضیافت عروسی و غیره نمودند تعجب بنده از این بود که بهائی آن هم بهائی کلیمی به قدری مادی و صرفهجو است که به اولاد خود هم بدون نتیجه و صرفه نان نمیدهد حالا چه شده که هر شب دعوت است هر روز مهمانی است و هر دم عروسی است ولی این تعجب من مرتفع شد که در ضمن ضیافتهای ساده کم کم سر و کله مبلغ پیدا شد و صحبتهائی که سالها مشق و پراتیک شده تحت عنوانات خیلی لوس و بی مزه و کلمات مملو از چاپلوسی که آخر کار اغلب به قربان و تصدق هم کشیده و با عجز و ناله استرحام مینمایند انصاف میخواهند و این
بیانات را وسیله فریب مردم بی اطلاع از وضعیات آنها و بیگناه قرار میدهند به میان آمد لذا چند جلسه به سکوت ما و استنتاج حضرات برگذار شد گرچه باز هم ما با رفقا مخصوصا یکی از آن دوستان که ایشان هم نظامی و خیلی شوخ و مزاح هستند حرفهائی میزدیم که اگر کنایه فهم بودند باید دانسته باشند که محمود کاوه و دوستانش پابند این ترهات که نه لفظ دارد و نه معنی نمیشود ولی افسوس که آنها فقط از عدم مجادله و حسن اخلاق آشنایان خود استفاده میکنند تا این که یک روز در موقعی که با حضرات در یکی از باغهای خارج شهر همدان به تفریح و تعیش رفته بودیم در ضمن صحبت یکی از آنها اظهار داشت که محمود کاوه هم که بحمد الله تصدیق نموده و از احباب شده است و بالاخره معلوم شد که ما تصدیق کردهایم ولی همه جا خبر بود غیر از خانه عروس – بسیار خوب ناچارا حالا که احباب شدهایم گوش به لاطائلات حضرات میدهیم و همه را زیرسبیلی در میکنیم دستورات است که هر روز از لجنهها و محفل روحانی میرسد با مطالب کوچکتر از خود و مرامشان یا مفردات بد ترکیب و عبارات خندهآور و یک وقت هم دیدم به من اظهار میکنند شما دارای شصت رأی هستید که ممکن است به عضویت محفل روحانی انتخاب شوید که بحمد الله به این افتخار نائل نشدم و به هر قسمی بود این یکی را از خود دور کردم در هر حال از آن به بعد رسما ما بهائی شدیم ولی همان بهائی که خودمان هم نمیدانیم که با چه دلیل و چرا بهائی شدهایم در این دو مسئله میل ندارم بیان کنم یکی اگر کمکهای مادی و معنوی که به این حضرات داده شده باشد و دیگر اگر زشت کاریهائی که دیده شده باشد که با تمام «عادی حتی نظیر آن در هیچ قوم و مسلکی دیده و شنیده نشده چه هرگاه بنده اهل آن گونه مذاکرات بودم شاید راجع به قضایای همان یک شهر ممکن بود صفحات کتبی مانند سه جلد کشف الحیل حضرت عالی را اشغال نمایم ولی این از رویه من برون است مگر این کلمه را که نمیتوانم ناگفته بگذارم که بهائیت و تصدیقی که این طور بر اثر اغفال و عنوانهای غیر مستقیم ضیافت عروسی و امثالها برای ما حاصل شده به هیچ قسم دست از گریبان ما بر نمیداشت حتی در همین اواخر که به مرخصی مازندران رفته بودم باز آقایان دست از من بی گناه نکشید به وسیلهی مراسلهی رسمی محفل روحانی بابل بنده را برای استقبال فلان میسس آمریکائیه دعوت نموده بودند و هر چه اظهار میکردم دست از من بردارید در مقابل اظهار میشد تو فعلا در حال امتحانی زنهار که کتب آواره در تو
تأثیر خودش را هم نموده باشد در صورتی که به ذات احدیت قسم است هنوز کشف الحیل منتشر نشده بود که دامن خود را از چنگ این حضرات دین سازان قرن بیستم خلاص کرده بودم ولی سخن در اینجا است که آیا کسی مانند بنده که قبل از اینکه زیاد آلوده شده باشد خود را از معاشرت حضرات دور دارد آیا ایشان دست بر میدارند؟ آیا او را به زبان و کردار خود نمیآزارند؟ جواب این مسئله با کسانی است که مبتلا شدهاند و الا اشخاص بی خبر چه میدانند که این مردم خوش اخلاق که برای تصفیه اخلاق بشر آمدهاند و مذهب اخلاقی و صلح و سلامت را آوردهاند!! با کسی که همین قدر نخواسته است مهملات آنها را گوش بدهد و در قرن طلائی امروزه زیر بار عبارات ننه من غریبمهای حضرات برود و رؤسای آنها را یک نفر آدم عادی آن هم خیلی محیل تشخیص بدهد چه معاملاتی در حق او خواهند کرد به راستی وقتی که من کشف الحیل را در محمره خواندم الفاظ رکیکه بهائیان را که در حق حضرت عالی استعمال مینمایند و نسبتهای لاطائلی که میدهند جواب سه جلد کتاب را که تمام مندرجاتش متکی به الواح و کتب خودشان است به همان نسبتها حرفها و دشنامها تمام میکردند اگر هزار کلمه از آن سخنان را رد میکردم گاهی یک کلمهش ممکن بود مورد احتمال من بشود و بگویم شاید راست باشد و شاید حضرتعالی و آقای نیکو کدورتهائی یافتهاید که به خرق استار پرداخته و اسرار را علنی ساختهاید ولی همین که دیدم در حق خودم این قدر عصبی و غضبی شدهاند و به همین گناهی که من تبلیغات آنها را اهمیت نداده به صرف همین گناه حرفی نبود که نزنند و نسبتهائی نبود که ندهند آن وقت دانستم که بهائیان متعصبترین افراد بشرند که چون غبار تعصب چشمان آنها را فرا گیرد دیگر هیچ نمیبینند نه خدمات سابقه کسی را منظور دارند نه سکوت او را در مقابل اطلاعش که بر عقاید و اعمال ناهنجارش پیدا کرده غنیمت میدانند و بالاخره ملاک و مدرک خوبی و بدی در نظر ایشان همین میشود که کسی بهائی باشد یا نباشد یعنی اگر کسی مروج افکار غلط ایشان شد ولو بدانند باطنا خودش عقیده ندارد تمام محسناتی که در دنیا هست حتی خصایص انبیاء را دربارهاش قائل میشوند و اگر غیر از این شد تمام بدیها را در حقش بدون دلیل قائل خواهند شد سبحان الله الان که مشغول تحریر این سطور هستم یک نفر از درب اطاق وارد شد پس از معرفی خود چون اسم پدر ایشان سئوال شد جواب دادند میرزا طراز الله خان مقیم فلسطین میباشد اسم میرزا
طراز الله خیلی عجیب به نظر من آمد حدس زدم شاید ایشان هم خدای نخواسته از اغنام هستند چون این موضوع به نظر بنده خیلی مهم رسید که آیا ظنی که به ایشان بردهام صحیح است یا خیر ناچار با نهایت ادب سئوال کردم گویا آقا فامیلا از احباب باشند با یک آه و تأثری جواب دادند بله ما احباب بودیم جد بزرگوار من در اثر بابی بودن مدت 80 سال وطن مالوف خود را ترک کرده با حالت پریشانی دنبال بهاءالله رفت ولی افسوس که آن شخص محترم اغفال شد و زندگانی ننگین برای ما تهیه نمود بدون مقدمه مثل اینکه مترصد بود از ایشان سؤالات شود شروع کرد با کشیدن آههای طولانی درد دل خونین خود را اظهار کردن و فرمودند بحمد الله ما دیگر بهائم نیستم و با آنها هم رابطه نداریم بیچارهها بهائیان محیط ترکیه اخیرا چقدر مورد تنفر واقع شده. اما در مقابل شوقی افندی در حیفا مشغول چه کارهائی است با خدمتکارها… چون موقع برای این صحبتها مناسب نبود بقیه فرمایشات خودشان را به
وقت دیگری موکول نمودند اسم این شخص محترم آقای انور ورود فرزند جناب آقای میرزا طراز الله از نواده مرحوم میرزا محمود که سالها است در فلسطین اقامت و خود ایشان هم اخیرا از آن حدود به وطن مالوف معاودت کردهاند
باری خیلی مزاحم اوقات گرانبهای محترم شدهام اگر بخواهم تمام مشاهدات خود را عرض کنم شاید به قدر کشف الحیل و فلسفه بنده هم بتوانم حقایق را روی کاغذ بیاورم ولی به همین اختصار اکتفا نموده و برای آخرین مرتبه و عرضه میدارم این جناب بهائی نبوده و نیستم و عکسم که در یکی از صفحات کشف الحیل سوم در ضمن عکسهای بهائیان همدان که اغلبشان هم یا مرده و یا برگشتهاند واقع شده بر اثر همان معاشرتهای ساده بوده و بس پس از آگاهی کامل دامن برچیدهام و بهائیان هم از من خشمناک شدهاند و به قدری از زیان و دستانشان به من لطمه روحی وارد شده که با همه بی طرفی وقتی که جلد اول کشف الحیل را در مهمانخانه (ریور) محمره زیارت کردم مانند آب خنکی بود که بر جگر تشنه برسد و تصدیق دارم که این کتاب به قدری خدمت به آزادی بشر کرده که هر انسان با عاطفه باید رهین منت حضرت تعالی باشد
محمود کاوه
از تبریز به تهران
حضور آقای آقا میرزا عبدالحسین خان آیتی دام اقباله العالی مشرف گردد
گرچه کتابهای کشف الحیل جنابعالی کار را تمام کرده و حقایق گفتنی را برای بیداری ملت ایران بلکه آگاهی عالم انسان تا آنجا که ممکن بوده است توضیح داده و اگر گوش شنوائی باشد مندرجات آن کتب کافی است که دیگر احتیاطی دامنگیر کسی نشود و به سبب معاشرت با بهائیان خود و ملت و مملکت خود را ننگین نسازد ولی نظر به اینکه در گفتار هر کسی اثری است که ممکن است مزید بر بصارت شود و اینجانب هم اطلاعاتی دارد که برای تأیید مندرجات کشف الحیل لازم میداند به گوش هموطنان عزیز خود برساند و با اینکه ده سال است که دامن خود را از این بساط برچیدهام و قصد داشتم که دیده و شنیدههای خود را فراموش کنم ولی اخیرا ملاحظه نمودم که ممکن است سکوت مطلعین باز اسباب تزلزل خاطر بی اطلاعان شود و همان قسم که بهائیان دربارهی مؤلفین کتب کشف الحیل و فلسفهی نیکو
و ایقاظ به غمز و لمز و تلویح و تصریح تهمت و افتراء زده و به غرضرانی حمل کردهاند مردم بی خبر هم ولو اندکی باشد باور نمایند و یا اقلا به اغراق گوئی و اجحافپوئی آن آقایان حمل کنند لذا وظیفه و تکلیف خود را بر این دانستم که با قلم ناتوان خود اندکی از اطلاعات و مرئیات و مسموعات خویش را به رشتهی تحریر درآورده از خودتان استدعا کنم که در هر یک از مؤلفات خویش (کشف الحیل، نمکدان و یا هر کتاب دیگر که صلاح بدانید) درج نمائید و با عکس ناقابل بنده منتشر فرمائید زیرا عقیدهمندم که هر کس روزی چند در بساط بهائی بوده و فی الحقیقة بر غلطکاریها و مفاسد اخلاقی و خیانتهای ایشان آگهی یافته بی طرفانه به کنار رفتنش خیانتی است به جامعه و البته باید تا هر جا برایش ممکن و مقدور است قلم فرسائی نماید و دری از انتباه بر روی مردم بگشاید تا دیگران مانند ما و شما و جمعی دیگر چند سال از عمرشان تلف نشود و به علاوه وجودشان ولو سیاهی لشکر باشد موجب رونق بازار بهائیان و گمراهی مردم بی گناه نگردد زیرا مردم تقصیر ندارند گاهی یک نفر با یک لوح و نوشته و یک سلسله الفاظ بی حقیقت و یا تظاهرات محبت آمیز خادعانه این طایفه مواجه و کم کم مبتلا میشود و اگر خیلی ذکی و فطن باشد و عاطفه و وجدانش هم در سایهی بیعلاقگیهای این قوم کشته نشد باشد پس از سالها میفهمد از حرفهای بی حقیقتی چند پیروی کرده که یک کلمهی آن در اهل بها از رئیس تا مرئوس مورد عقیده و عمل نبوده و همه را برای اغفال و فریب مردم به روی کاغذ آورده و یا بر زبان جاری کردهاند و آن وقت باید سالها زحمت بکشد تا خود را از آن قوم پر لوم نجات دهد و هرگاه بیوجدان باشد پس از آگاهی بر این امور یک آدمی میشود خائن و دروغگو و بیشرم و عاطفه به طوری که از هیچ خیانتی انفرادی و اجتماعی باک ندارد و هر چه بیشتر بر دروغ رؤسای بهائی و اعضای محافل و لجان آگاه میشود بیشتر تعمد بر دروغ و تصنع مینماید و بیشتر بر اضلال مردم میکوشد. پس برای اینکه اقلا مردمی که به کلی فاسد نشدهاند از مضرات معاشرت و تبلیغات بهائیان آگاه شوند لازم است هر کس محرم این بساط بوده یا همین قدر معاشرتی نموده و چیزی فهمیده دانستههای خود را به اهل وطن خویش قلما و لسانا بفهماند و این است که بنده یقین دارم جنابعالی بر اثر این شهامتی که فرمودید و پردهی این اوهام را دریده قدم در میدان مبارزت نهادید و امری که در مدت هشتاد سال حتی از
صدها بهائی برگشته که همه مانند سرکار مطلع شده و منزجر بودند بروز کرده در موقعی قلم به دست گرفتید که یک نفر معین و نصیر نداشتید بالاخره بر اثر چنین اقدامات نیرومندانه و شجاعت ادبی مقامی را نزد حق و خلق احراز نمودهاید که بیان آن از عهدهی امثال من خارج و قلم از شرحش قاصر است که اگرچه تمام افراد ملت ایران قدر حضرتعالی را میدانند ولی امثال بنده که در این بساط بوده و آگاهی کامل یافتهایم بیشتر از دیگران میدانیم که این بساط چه بساط نیرنگی است و با آن همه تعصبات جاهلانه بهائیها شما چه کار بزرگی کردید و چه مقام مهمی را احراز فرمودید حالا بهائیان راضی نیستند البته باید راضی نباشند چه آنها که غرق این دریای اوهام شدهاند به قسمی که عشرت و عیش ایشان و منافع مضارشان بدین بساط پیوسته و بعضی از آنها حتی مایل به خروج از این بساط هستند ولی مقتضیات فامیلی یا هواهای نفسانی مانعشان است از این که اقلا خود را بیطرف سازند البته آنها هر گونه خصومتی با حضرت عالی اولا و شدیدا خواهند ورزید و با آقایان نیکو و اقتصاد ثانیا و خفیفا و با امثال بنده و آقای صبحی در رتبهی سوم اقسام عداوتها مینمایند ولی آیا فقط برای خصومت ایشان باید انسان از حقگوئی دست بردارد؟ لا و الله بلکه باید گفت تا موقعی که مؤثر افتد و مملکت در بین صدها مفاسدی که بدان دچار است از این یکی اقلا نجات یابد و بیش از این موجبات خسارت مادی و معنوی ملت را فراهم نسازد و حمد خدا را که این مقصد در خطهی آذربایجان تا حدی انجام گرفته و در این سنین اخیره به طوری بساط بهائیت رو به انحطاط رفته که بیش از نصف خود یا روزگارشان برگشته و نصف دیگر هم علاقهی قلبی را تا درجهای بریدهاند مگر دو سه خانواده که از بس ساده یا در دام افتادهاند بازگشتشان امری محال یا مشکل به نظر میرسد وگرنه ده خانوادهی بهائی در تبریز امروزه موجود نیست و هذه من برکة البراکة.
اکنون شرح قضیه اینجانب
در ایام طفولیت که به مدرسه میرفتم نوکر پیرمردی داشتیم که در بیرونی منزل ما مسکن داشت و سرا بهائی بود ولی فوقالعاده از ما مخفی میداشت من بر حسب عادت طفولیت به او میگفتم قصه برایم بگو او هم بعضی قصص و افسانهها میگفت تا آنکه قدری مرا ممیز یافت کمکم بنای تبلیغ مرا گذاشته در لفافهی افسانه بعضی چیزها از بابیت و بهائیت به من میگفت و اصرار داشت که
این صحبتها را بروز مده متدرجا با صحبتهای او از راست و دروغ انس گرفتم و چون به حد بلوغ رسیدم شروع کردم به تحقیق و تعمق و کنجکاوی و چون مادهی مرا مستعد یافت جدا به اضلال و گمراهی من پرداخت و یک مشت عکس و الواح و کتب از رفقایش گرفته به من داد و من بالطبع از این حرفهای تازه نشاطی یافته مایل شدم که به خوبی از مبادی و امورشان اطلاع یابم لذا مرا به محفل برد و نخستین محفلی که دیدم در منزل میرزا حیدر علی اسکوئی بود که مبلغ اعظم حضرات بود و امروز به سزای عمل خود رسیده در کمال فلاکت و پستی است و این هم دلیل است بر ا ینکه شایعات بین مردم که بهائیان از مروجین خود دستگیری مینمایند دروغ و بی حقیقت است و خودشان این گونه حرفهای بی حقیقت را انتشار میدهند تا مردم به طمع افتاده بدیشان بگروند و حال آن که هر کس چندی در میانشان ماند میفهمد که اصلا این بساط را برای گوشبری و کلاهبرداری گستردهاند و دایم دستشان دراز است و به اسامی مختلفه پول از مردم میگیرند خلاصه بر حسب سادگی ذهن و بیخبری از اخبار و آثار اسلامی تزلزلی برای من حاصل شد و هنوز کاملا بهائی نشده بود که راپرت مرا به عباس افندی دادند و فوری لوحی به نام من فرستاده تعریف و تمجید زیادی از من کرده بود که با وجود بی حقیقتی به مفاد اینکه گفتهاند (خوش آمد هر که را گفتی خوش آمد) مرا خوش آمد و متدرجا مرا به حضرات ملحق ساخت و همان قسم که عادت ایشان است که هر تازه وارد را به تشویق و تمجید بیحد بر سر خدمت و تبلیغ و شعر و نثر و گفتن و نوشتن وا میدارند مرا به ترویج واداشتند و چندی نگذشت که تحصیلات من هم تمام شده و طبعی داشتم و اشعار عربی و فارسی میسرودم و حتی قصیدهی عربی را حاجی امین برای عباس افندی فرستاد و باز لوحی برایم فرستاد و فوقالعاده از من تمجید نمود. اما از آنجا که خد اوند متعال هر شخص بی گناه را که معتمد بر گمراه شدن و گمراه کردن نباشد بالاخره دستگیریش میفرماید پس از محرم شدن در بساط بهائیان و آگاهی بر همهی کتب و الواحشان راه بیداری و آگاهیام باز شد از طرفی مبلغ مرد و از طرفی احاطه و اطلاعم بر اصول و اساس و فلسفه و مبادی اسلامی بیشتر شد و از طرفی آگاهیم بر اسرار و اعمال خفیهی این طایفه رو به ازدیاد بود و از جهتی تناقض و تباینی که هر روز در نوشتجات عبدالبهاء عباس به ظهور میپیوست و مزید بر بیداری من میشد زیرا در هر سال و ماه و هفته یک بی حقیقتی از گفتههای او بر من واضح میگشت که چون بعضی از آنها در
کشف الحیل درج است و خود شما بهتر از من میدانید به تکرار آنها نمیپردازیم (مانند قضیه محمد علی شاه قاجار که افندی وعدهی نصرت به او داده حتی او را منصوص اقدس خوانده بود و مانند داخل نشدن آمریکا در جنگ که افندی وعده داده بود و مانند رفتن خودش به عشق آباد که به وعد غیر مکذوب مؤکد کرده بود و مانند خبری که بر مصداق گفته دانیال نبی در سیصد و سی و پنج قمری داده بود و هکذا صدها لوح خصوصی که احمد و محمود و تقی و نقی را به اموری چند وعده داده بود که حتی اغلب آنها هم امور عادی بود و اگر واقع میشد امر خارق العادهی نبود که دلیل بر چیزی باشد مع هذا تمام آ نها مخالف وعود او شد و به علاوه بسی چیزها در الواح او دیده شد که همه دلیل بر جهل و بی علمی افندی حتی از تاریخ و مسائل عادیه بود) خلاصه این امور هم مزید بر بصیرت من شد و در همان سال 1340 هجری که عباس افندی وفات یافت و بقیهی دروغهای او نیز مبرهن گشت پیش از نشر کشف الحیل این بنده موفق بر عدول و رجوع به عالم اسلامی گشته دامن از ایشان دور داشت و اینک ده سال است که به کلی از ایشان دورم و مراوده را به کلی قطع کردم اما این یکی را عرض نکردم که بنده در بین بهائیان به لقب ملازاده معروف شدم در حالتی که این لقب من نبوده و نیست و در هیچ جامعه هم بدین لقب مشهور نبوده و نیستم فقط تفوه بابیها بدین لقب برای آن بود که چون والد ما جدم از علماء تبریزاند لذا حضرات مرا ملازاده میگفتند که در بین یار و اغیار وانمود نمایند که از خاندان علماء یکی به ایشان گرویده و این عادتشان است که از طرفی با علماء نهایت خصومت را دارند و به همه از صغیر و کبیر دشنام میدهند بلکه بالاتر از علماء هم… ولی از طرفی برای تخدیش ذهن عوام همان قسم که ظاهرا اسامی ائمه را به احترام در الواح وکتب خود ذکر کرده در خلوت برخلاف آن میگویند در حق علماء هم همان قسم باطنا بدبین و بدگو و ظاهرا هر کسی نسبتی به خاندان علم دارد او را به خود منسوب میدارند و بدان افتخار مینمایند حتی رئیسشان افندی در مقالهی خودش که به مقاله سیاح شهرت داده دلیل حقیقت باب و بها را این قرار میدهد که چند صد نفر از علمای عصر به او ایمان آوردهاند. حالا این حرف هم راست است یا دروغ و آن چند نفر که او به مبالغه چند صد نفر قلمداد کرده نیمچه ملا بودهاند یا از علماء مطلبی دیگر است که از موضوع ما خارج است.
خلاصه اینکه بنده به ملازاده مشهور نبودهام و حتی جنابعالی هم در
کشف الحیل که ذکر مرا مختصرا نگاشته و بدین لقب ملازاده یاد کردهاید بر اثر شایعات بهائیان و مسموعات از ایشان بوده است و الا در تبریز هر کس مرا میشناسد به اسم خودم (مرتضی خان فائزی) میشناسد حال برویم بر سر اعمال و افعال زشت و اقوال و گفتار ناهنجاری که در مدت ده سال از اوقات معاشرت خود با بهائیان دیده و شنیدهام خدا شاهد است به قدری آنها زیاد است که اگر بخواهم هر چه را در نظرم مانده است بنویسم چند جلد کشف الحیل را مدول میسازد و البته ذکر تمام آنها غیر مقدور است و به علاوه بعضی از آنها را به هیچ عنوان و تحت هیچ لفافه نمیتوان نوشت لذا فقط برای نمونه یکی از قضایا را عرض میکنم که همین قدر مسطورهی از اخلاق و اعمال بهائیان به دست آمده باشد و عقلا تصدیق کنند که دوری از چنین قومی لازم بوده و من گناهکار و بیوفا و حق ناشناس نبودهام که پس از ملاحظه و اصغا صدها از این قبیل دامن را از ایشان دور داشتهام. تقریبا سن من به بیست و پنج یا بیشتر رسیده بود که رسما از مروجین بهائیت و محرم محافل و اسرار ایشان شدم اولا در مدتی که به محفل خصوصی و عمومی ایشان میرفتم و مرا کاملا از خود دانسته کمتر چیزی از بنده مکتوم میداشتند به جز نفاق و نقار و کدورت و بیمهری و تقلب و کلاهبرداری چیزی از ایشان ندیدم و هر چه میخواستم یک مجلس بدون کدورت و نفاق و حرفهای مزخرف برکنار شود و به عقیدهی خودم روحانیتی که حضرات و رئیسشان بدان تظاهر مینمودند مشاهده کنم ممکن نمیشد همیشه بر سر امور عادی و مادی با هم در کشاکش بودند و یکدیگر را تقبیح مینمودند در صورتی که تقبیح کننده نیز از سنخ خودشان بود و اغلب تقبیحی که میشد سرا بر سر این بود که چرا تقی خیانت کرده و یا عشرت نموده و تقی که مقبح بود از آن محروم مانده ثانیا یکی چند واقعه رخ داده که هر بینندهی از ایشان متنفر میشد و هر یک از آنها از دیگری قبیحتر بود از آن جمله.
محمد آقا نامی بود شانزده هفده ساله به زیبائی مشهور یک وقت این محمد آقا مفقود شد و مادرش تا مدتی تلاش میکرد که او را پیدا کند تا آنکه خبر رسید که با استاد غنی به تهران رفته. استاد غنی پیرمردی بود شصت بلکه هفتاد ساله و او یکی از بهائیان مخلص بود که ثانی برایش نبود محمد آقا هم بهائی جوانی بود که محل رجوع خدمات امریه بود و گویا مادرش چندان توجهی به امر بهائی نداشت. یک روز شنیدم استاد غنی از تهران آمده
پس از چند روز رفتم به مسافرخانهی بهائیان دیدم مجلسی است مرکب از مبلغین و مروجین و اعضای محفل و من جمله میرزا حیدر علی اسکوئی حاضر است و استاد غنی هم در وسط مجلس نشسته محمد آقا هم در صف نغال قرار گرفته ولی از سیمای همه آثار برودت و خمودتی ظاهر است پس از نشستن و تعارف دیدم ممد آقا شروع به صحبت کرده بی مقدمه رو به استاد غنی کرده گفت ای پیره کفتار بد رفتار با توجه کرده بودم که مرا فریب داده از مادرم جدا کرده به وعده و نویدهائی که یکی از آنها حقیقت نداشت به تهران بردی و چند مرتبه اظهار مطلبی کردی که من اهلش نبودم تا فلان شب که مرا مجبور کرده به زور با من عمل قبیح کردی و از عمل ناشایسته خود که من بدان عادی نبودم مریضم ساختی و با وجود مرض دست از من برنمیداشتی تا بالاخره از تو فرار کرده با چه زحمت و مشقت و خواری و ذلب به تبریز آمدم اما استاد غنی تا آخر جز سکوت جوابی نداشت و بالاخره عوض اینکه محفلیان او را از جمع خود خارج سازند محمد آقا را تهدید کردند که باید از تکرار این حرف بپرهیزی که ضرری به امر نرسد!
باری برای نمونه همین یک قضیه بس است و بقیه را به انصاف اهل نظر میگذارم که آیا صاحبان چنین اعمال چگونه میگویند ما برای تهذیب اخلاق آمدیم و حال آنکه از هر شخص متقی پرهیز دارند و به هر فاسقی آمیزش؟ زیاده تصدیع نمیدهد مرتضی خان فائزی عضو دفتر شیر و خورشید سرخ
1) گویا مقصود آقای حبیب الله خان مدیر باشد که در کشف الحیل نوشتیم میگویند از بهائیت برگشته و العلم عند الله (مؤلف(.