ازل که صبح صادق حجم احباب بود و مرآت حاکی از جمال باب در کتاب خود مینویسد هو الله الحق الممتنع السلطان – سپاس بی قیاس و حمد معری از شایبهی ریب و رفتار مر ذات باری تعالی را سزا است که لم یزل محسوس به حس و حرکت و فنا و زوال و عدم وجود و ظهور و بطون و عرفان و وجدان نبوده و لایزال مجسم شناخته نخواهد شد نظر نموده در شئونات انبیاء علیهم الصلوة و السلام که هیچ یک دعوی شناختن ذات خداوندی را ننموده کذلک حضرت محمدی گفتار ما عرفناک حق معرفتک جاری فرموده دعوی ادراک ذات الهی نفرموده چنانچه نص آیات کریمه و احادیث شریفه بوده نظر به سوره توحید نموده که چگونه جاری شده و نص بوده بر شناختن ذات الهی چه اگر کسی شریک با خداوند بوده (قل هو الله احد) گفته نمیشد و اگر شئونات بشری میبود (اله الصمد) ذکر نمیگردد و اگر تولید میشد و از ذات مقدس او چیزی حادث میگشت (لم یلد و لم یولد) اطلاق نمیشد و اگر با خداوند کسی مقترن و معادل میگشت (و لم یکن له کفوا احد) در کلام خداوندی نازل نمیگشت تا میرسد به کلمات روح و ریحان و خطایر قدس (خطیرة القدس) که مریدان میرزا حسینعلی گمان میکند این کلمات از سماء مثلیت بهاء و خلفایش بدعا نازل شده و اکنون میفهمیم که آنها را ازل از کتب اسلامی اقتباس و استعمال کرده بعدا بهاء و عبدالبهاء و شوقی از کلمات او استراق نموده به کاسه لیسی ازلی که این قدر دشنامش میدهند مفتخر شدهاند – قوله هو الحق المستعان هنگام روح و ریحان و عز و امتنان در مواقع جلیان تجلی الهی است افئده خویش را مستشرق به شوارق قدس الهی نموده و ارواح و انفس و اجساد روح خود را به دین میاه احدیت زنده نمایند و از حظایر قدس ربانی ریان شده به میاه سبحانی شاداب شوند زیرا که جلیان حقیقت از افق لن ترانی طالع و ساطع گردید و تجلیات عظمت از مطالع لن یعرف و لن یوصف
لائح و لامو گشت! هر ذره روحی پدید آورد و هر شیئی ریحانی از مواقع تجلیات آشکار گردانید – تا میرسد به عربیهای ذیمی قوله لما النور تجلی و الامر قد دنی و رجع الی اله کل واحد و استرجع الیه ما خلق و ما من اله الا اله و له الملک و بیده الامر یفعل ما یشاعو هو الحکیم الخبیر – تا آنجا که به شیطنت برادر خود بهاء اشاره کرده میگوید ای دوستان دایرهی فضل و محبان مطالع عدل در این ایام که شاهین در پرواز و عنقای نفس در سوز و گذار است سمندر وار بر گرد آتش عدل گردیده خود را در سبیل محبت و مودت از غیر محبوب محترق سازند چه اگر بدین نار حقیقی مضطرم نشده هر آینه از لقای حقیقت محبوب محجوب خواهند شد اقوال مضریه سبب احتجاب نباشد و اشارات کاذبه مؤتفکه باعث بر ابتعاد نگردد چه شیطان رجیم از تلبیس خود از حق محجوب گشت و به خودبینی و غرور جاهلیت از آدم روحانی محتجب گردید و هر آنکه خود بینی در عوالم خود نموده محتجب از مواقع تجلیات الهی گردید – الی آخر ما قال و نیز در توقیعی لاشهی انانیتش گرم شده مواعظ سابقهی خود را فراموش کرده مثل برادرش بهاء یک دفعه از حضیض نیستی به اوج هستی متمایل شده چنین میگوید هو المرهوب المستعان آفتاب حقیقت معنوی در افق اوج ازلیت در استطاع و اشراق است و کواکب عز و عظمت حقیقی الهی در فوق سماء رفعت و احدیت در شعاع و التیاق (در هر صورت دعوای الوهیت مکنون است چه او بدوا به لقب ازل و وحید ملقب بوده است) دنبالهی این توقیع میکشد به طعن بر بهاء و اتباعش و تشویق تبعهی خود در آنجا که میگوید از وساوس شیطانی گذشته و از دسائس ظلمانی رهیده و چون ظلمتیان در و دادی ظلمت و حیرت نیست نگردید ذلکم ما یوصیکم به یومئذان انتم فی ایامه تتفکرون الحمد که حضرت باری تقدس و تعالی چون شما مستبصران را در ارض وجود موجود فرموده زشت و زیبا را درک نموده نور و ظلمت را مشاهده مینمایند ایقظ و امن مثلکم عن رقده لعلکم بآیات الله یوم العدل لترزقون هر نفس به متاع دانی خود مغرور گشت و از لقای حق محتجب گردید و دور از لحظات قرب ماند چون در ذات او خودبینی و غرور بود از این سبب جلیان الهی در نفس فنای او (یعنی فانی!) هویدا نگشت و فوأد ذات او رخشان نگردید و ظلمت با او معروف گردید و در حجباب افکیهی خود مستحجب گشت و در ظلام موتفکات خود در ابتعاد ماند و تجلیات ربانی در نفس و فوأد او ظاهر نگشت و نفخات سبحانی در ذوات و روح او باهر نگردید (همهی اینها
مرادش بهاست) لذالک خداوند عادل دوستان خود را بیدار فرمود و محبان خویش را از ضلالت رهائی بخشود (مرادش مریدان خودش است با پیروان باب که گویا آنها در هدایت بوده و تبعا بهاء در ضلالت و حال آنکه به قول آقای نیکو شیر زرد برادر پلنگ است – و من فرقی که هست بین آن دو برادر صلح و بین این دو برادر جنگ است) اکنون اگر بخواهیم اغلاط فارسی و عربی این میرزا را توضیح دهیم همچون اغلاط و لغزشهای کلمات آن میرزا رشته را از دست گرفته یک وادی خواهد افکندمان که تا جهان باقی است از آن وادی برنیائیم و مثنوی هفتاد من گذشته هفتصد هزار من کاغذ خواهد شد لذا از لفظ گذشته همین قدر میگوییم در معنی قدر خردلی بین بیان این دو برادر فرق و امتیاز نیست زیرا هر یک دیگری را شیطان و ظلمانی و خود بین و مغرور و کذاب و جعال و خائن و مضر خوانده و تا این حد بنده کلام هر دو را تصدیق دارم و مؤمن به هر دو هستم ولی در اینکه هر یک میخواهد ثابت کند که او شیطان است و من رحمن و گویا من از دامن خدا افتادهام و همه حقائق با من است این یکی قابل قبول هیچ آدم با شعوری نبوده و هر دوی آنها در صقع واحدند مگر اینکه انصاف اقتضاء دارد که برخلاف تصور اغنام بهاء بگوئیم ازل نسبتة بافهمتر و خوش عقیدهتر بوده و به قدر بهاء و اولادش خودپسند و متجری بر دینی نبوده و از این رو بر ضد وطنخواهی و ایرانیت هم سخنی نگفته و ضروری نزده است.