طردا للباب خاطر محترم خوانندگان را متذکر میدارد که نگارنده هر چند در کمیتهی دفاع ملی نبود ولی در سال مهاجرت طوری اتفاق افتاد که شریک گرفتاریها و بلیات مهاجرین گشته مدتی در بغداد و یعقوبیه در فشار و به زحمت دچار و به معیت یک نفر کلیمی همدانی و یک نفر کریم خان آسپیران ژاندارمری هر سه به خاک والی افتادیم و قضیهی سلیمان و حاتم بیک که درصدد ذکر آن هستم در آنجا واقع شد.
هنگامی که در خانقین به مندلی رفتیم و آن بیابان بی آب گرم را در مدت دوازده ساعت با قاطرهای چموش عرب پیموده نیم جانی به مندلی رسانده پس از دو روز از مندلی به طرف خاک والی حرکت کردیم سلیمان
نامی تفگدار آمد و به قدری اظهار دلسوزی کرد و خود را فداکار ما قلمداد نمود که ما تعجب کردیم از اخلاق و تمدن او و بالاخره راضی شدیم که او با رفیقش برای حراست ما تا ابتدای عملهی والی بیایند و هر قدر خواستیم اجرت ایشان را معلوم کنیم به تعارف برگذار کردند و در مدت سه شبانه روز که با ما بودند جز صحبت اسلامیت و نماز و صحت عمل و درستی صحبتی در میان نبود.
تا آنکه به خانهی خود رسیدند آن گاه اطراف ما را گرفتند و به کاوش اسباب و اشیاء ما پرداختند و هرچه را یافتند که محل توجه و قابل اعتنا بود از نقد و اشیاء نفیسه همه را چپاول کردند فقط یک پتوی ک هنه و یک قوری و لباسهای متوسط ما را برای خودمان گذاشته با دست تهی ما را به عملهی امان الله خان پسر والی روانه کردند تنها چیزی که سبب نجات ما شد این بود که
به آن همهی تقدسهائی که سلیمان اظهار داشت باز ما احتیاط و حزم خود را از دست نداده چند لیره ذخیرهی را که داشتیم به طوری در زیر جامه مخفی کرده بودیم که راه به آن نبردند و همان لیرهها ما را به کرمانشاه رسانید.
بار دیگر هم در عملهی امان الله خان نظیر این حکایت واقع شد چه در چادر حاتم بیک نامی بودیم که او آنی از اینگونه تظاهرات از نماز و اظهار دیانت و اخلاق غفلت نمینمود و با اینکه نظیر حالت او را در سلیمان دیده بودیم باز فریب تظاهرات او را خوردیم و در شبیکه خودش پیشنهاد کرد که من چون میبینم شما غریب و بیپناه واقع شدهاید دلم به حال شما میسوزد و میل دارم شما را از مواقع خطرناک عبور داده به حدود کرمانشاه برسانم ولی شما به هیچ کس ذکری نکنید مبادا خبر به دزدان برسد واز عقب ما بیایند مجملا شطری از این ترهات برخواند تا ما را راضی کرد که شبانه با او و برادرش کاظم بیک حرکت کنیم و از راه چرداور و درهی مشهور به جهنم دره عبور نمائیم.
خلاصه از عمله حرکت کرده یک فرسخ راه را شبانه پیمودم ولی خوش بدبختانه هنگام طلوع آفتاب که به دامنه اسده مصمم پیمودن راه گردنه بودیم شخصی بروجردی قاطر داری که اندک سابقه با یکی از رفقا داشت رسید و خانم بیک را میشناخت که سر کردهی دزدان است و قبلا هم دیده بود که چهار نفر از بستگان او با اسلحه به پشت همان گردنه رفته منتظر مقدم ما شدهاند این بود که پس از ملاقات با ما مطلب را تفهیم کرد و ما را از همراهی با حاتم بیک منصرف ساخت و برگشتن به عمله نیز قدری مشکل بود چه که حاتم بیک در همانجا میخواست کار خود را بسازد ولی از اینکه قتل هر پنج شش نفر برایش ممکن نبود و اقلا آن بروجردی که بر مال رهواری هم سوار بود از چنگ او فرار میکرد و تا عمله هم بیش از یک فرسخ راه نبود این بود که عاقبت تن در داد که برای این یک فرسخ راه که آمده دو لیرهی بگیرد و از مسافرت با ما صرفنظر نماید و این شد که برگشتیم و همان بروجردی برای همین راهنمائی که به ما کرده بود طرف غضب مادر حاتم بیک شد.
خلاصه چهل روز دیگر در عملهی امان الله خان و بعد در عملهی خود والی ماندیم و آخر به همت شهابالدوله برادر والی که مردی ادب دوست و فهیم است از آن اراضی مهیبه نجات یافته به کرمانشاه رسیدیم.
اما هر وقت حالت سلیمان و حاتم بیک را به نظر آوردم متذکر حال رؤسای
آواره چقدر هتاکی کرد و بی باکی که هر چه را دیده شنیده بود باز گفت و راز را نهفت. مگر اینکه من میگویم گفتار بهائی برهان نیست و باید از عقلای عالم باز پرسید. آن هم عقلای بی طرف از مذهب و سیاست که در اطراف جهان سایرند و به جمال حقیقت ناظر که آیا باید چنین فجایعی را نهضت و چنان فظایعی را باز نگفت تا هر بیچاره بی خبر به دام افتد یا باید پرده برداشت تا حقیقت آشکار شود؟ و مردم به ترک این اوهام برخوردار گردند گمان میکنم هر عاقلی تصدیق بنماید که اگر امثال جار الله و خادم الله و اسم الله جمال حقیقت را به پردهی مجاملت نپوشیده و به خرق حجاب شبهت کوشیده بودند جان چند صد بلکه چند هزار نفر را از فدا شدن در راه این اوهام و خرافات نجات داده بودند چنانکه از آن دم که قلم کاشف الحیل به دست آواره آمده تا این دم دیگر کسی جان نداده و زر و سیم نیز کمتر بر سر این اوهام نهاده تا به حدی که شوقی سال گذشته گریه کرده که واردات امری از سالی پنجاه هزار تومان به پنج هزار تومان متنازل شده و اینها ضرری است که از کشف الحیل به ما رسیده است. با این حال هر کس هر چه خواهد بگوید و تصور کند ولی آواره جز وجدان خود هیچ امری را پیروی نکند و به غیر از نجات ملک و ملت از این بساط پر فضیحت غرضی ندارد و این قدر داند که جز مدعی حدائی! هر کس این حرکت میکرد قابل عفو بود. ولی خدا قابل عفو نیست و کفی بالله شهیدا
مجملا از همین یک قدم مقام جمال قدم معلوم است چه او در کلمات مکنونه فرموده است. (از تو تا رفرف امتناع قرب و سدره ارتفاع عشق قدمی فاصله قدم اول بردار و قدم برداشت به عالم قدم گذار) ولی هر کس در امر او بیشتر قدم برداشت به عالم عدم نزدیکتر شد نه عالم قدم اکنون قدم دیگر برداریم و از سر قدم رفتن جمال تو قدم درگذریم!