اولا حیثیات سید اسدالله قمی را باید شناخت. او سیدی بود از کفاشهای قم که در اوایل طلوع بهاء از فرط عسرت فقط برای اینکه هفتهی یک شب پلو بخورد با هفت نفر بابی قم که در کمال ستر بودند رفیق شد کمکم
مردم فهمیدند و کفش از او نخریده به هم سفارش میکردند که کفش از این سید بابی نخرید که نجس است متدرجا روزگارش پریشانتر شد و بالاخره کتکی میل کرده از قم فرار کرد چون اندکی سواد فارسی داشت بابیهای تهران او را توجه کرده پرورش دادند و به تدریج سوادش کاملتر شده طبع شعری هم داشت و رفت به عکا و در آن موقع خیلی رؤسای بهائی محتاج به مروج و ناطقی بودند که امرشان را اشاعه دهد و همان قدر سواد فارسی را هم کافی میدانستند برای تبلیغ بلکه امروز همان طور است حتی بیسوادی را هم مانع تبلیغ ندانسته و نمیدانند چنانکه چند نفر مبلغ بیسواد داشته و دارند بلکه به استثنای میرزا ابوالفضل و یکی دو سه نفر دیگر سایر مبلغین ایشان بیسواد بوده و متدرجا بر اثر خواندن کتب حضرات و مسافرت و معاشرت اندکی با اصطلاحات آشنا شدهاند مانند میرزا حسن نوش آبادی که نگارنده از سن دوازده سالگی او که وی را با همان قبای کرباس بلند عقب گاو و الاغ ارباب آقا در نوش آباد کاشان دیده تاکنون میشناسند و سر سرزا میرزا عبدالله مطلق که حتی عبدالبهاء در لوحش میگوید میرزا عبدالله مطلق مطلق العنان است یعنی افسار گسیخته و خودروست و به قدری فسق و فجور از او سر زده که فقط زنان بهائی یزد او را بر اثر همان فسوقش به خلوص ایمان میشناختند و مردان خود را بر پذیرائی او وادار میکردند و اگر اندکی فهم در و مردانشان بود اقلا میفهمیدند کسی که مولایشان او را مطلق العنان خوانده نباید به خانه و لانهی خود محرم پسر و دختر و زن و بچهی خویش ساخت ولی افسوس که پروردگان مهد بابیت جز الفاظی که در مدح بهاء ادا میکرد هیچ چیز را مدارک حسن و سوء اخلاق و صدق و کذب و علم و جهل کسی نمیدانند!!
مجملا از موضوع دور شدیم سید اسدالله قمی مبلغ شد و پس از یکی دو سفر تبلیغی بازگشت به عکا و مأمور تدریس و تعلیم شوقی افندی دوازده ساله شد.
این سید اسدالله گدائی است که در سفر امریکا با میرزا احمد سراب و میرزا محمود زرقانی در رکاب ارباب خود (افندی) بودند. حالا آمدیم بر سر مطلب مکرر سید سید الله در تهران حکایت ذیل را گفته است و اگر حاشا نکند بیش از صد نفر آن را شنیدهاند ولی خوشبختانه اگر همه انکار کنند آقای نیکو و آقای صبحی و آقای میرزا صالح مراغی و آقای شهاب فردوسی که اغلب ایشان در عکس صفحه بعد دیده میشوند هر کدام شنیده باشند آن را انکار نخواهند کرد و شاید آقای نیکو به قلم خود هم بنویسند.
آقایانی که در گراور صفحهی قبل دیده میشوند که در وسط سید اسدالله قمی است بالای سرش آقای شهاب فردوسی از یمین شخص آخر آقای صبحی از یسار آقای میرزا صالح مراغی و محمد خان پرتوی هم پهلوی سید اسدالله است اگر چه مقصود از درج این معرفی سید اسدالله است ولی ضمنا روحیات عکسهائی که بهائیان انتشار میدهند شناخته میشود چه در ا ین عکس فقط کسی را که به بهائیت میشناسیم دو نفر یهودی و یک نفر نظامی است باقی تماما یا مردهاند یا برگشته و زنده شدهاند سید اسدالله که مرده است سه نفر برگشتهی علنی هم در این عکساند که عبارت است از آقایان صبحی و شهاب و آقا میرزا صالح محمد خان پرتوی هم سرا از همه بیدارتر است و صورتا خوابتر اما نظامیان هم فقط حبیب الله خان مدبر را میشناسیم که بهائی است و بقیه را نمیشناسیم چنانکه از یهودیهای ایستاده هم برادر اسحق انور از اغنام تمام عیار است هر جای دیگر هم عکس کروپی دیده شود همین حال را دارد و چنانکه بعدا معلوم شد یکی از نظامیان که در عکسش دیده میشود آقای کاوه است که به عنوان عروسی دعوت شده بودند و به حیله عکس در بین بهائیان واقع شده و بعدا ایشان ناچار شدهاند تبرئه خود را به وسیله جرائد و کشفالحیل انتشار دهند و دادهاند:
اکنون از حکایت سید اسدالله و هتل به سبب فوت آن سید و تغییر مقتضیات صرف نظر کرده زیر عنوان پائین موضوع خود را آغاز و انجام میدهیم.