جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

جمع الشمس و القمر (2)

زمان مطالعه: 8 دقیقه

ناگفته پیداست که تأویل آیه مذکور ناگفته ماند آقای یزدانی از این شاخه به آن شاخه پرواز کرده بالاخره از آشیان تبلیغ هم پرید و در بسته شد. اما اگر مبتدی مبرم است و با همه‏ی این حرف‏ها رشته سخن خود را از دست نداده گفت آقا جان این یک سئوال مرا جواب بدهید آخر

شما که به قرآن و آیات محکمات و متشابهات آن اینقدر اظهار علاقه می‏کنید و قیامت ظهور مطابق قرآن اثبات می‏فرمائید این یک علامت کوچک را برای من تشریح کنید که چگونه در ظهور باب و بها شمس و قمر با هم جمع شدند؛ آقای مبلغ باز بنای طفره می‏گذارد شرحی رطب و یابس از معنی محکمات و متشابهات غلط و بی سر و ته به هم می‏بافد اتفاقا مبتدی فاضل است بر بعضی کلماتش می‏خندد بعضی غلطهایش را اصلاح کرده حرف صحیح به دهانش می‏گذارد آقای مبلغ هم خشنود شده اگر مبلغ میرزا تقی خان قاجار (1) بی‏سواد و بی‏وجدان باشد می‏گوید قربان شما تصدق شما خودتان عارفید می‏دانید می‏خواهم چه عرض کنم. باز مبتدی می‏گوید اینها صحیح است محکمات به جای خود متشابهات به جای خود این آیه هم از متشابهایست صحیح مولای شما هم حلال این مشکل و مأول این متشابه باید باشد آن هم به جای خود اکنون طرز تأویل را بفرمائید که ما باید در این قیامت کبری و ظهور حضرت بهاء چگونه جمع شمس و قمر را تصدیق کنیم که مصداق یافته است؟

آقای مبلغ نگاهی به اطراف کرده ناخن و ریش و سبیل خود را (اگر داشته باشد) به دندان جائیده گاهی سفارش مولای خود را به نظر می‏آورد که گفته است (تا سمع نیابید لب نگشائید) یعنی اول یقین کنید که مبتدی گوش شنوائی دارد که هر چه را تحویل او دهید بی دلیل قبول کند و گوسفند بی‏اراده شود آن وقت لب به تبلیغ باز کنید گاهی (اگر مبلغ شخص مطلعی باشد) به نظر می‏آورد سخنان مراشد را که گفته‏اند (2) (تخم در شوره‏زار نباید پاشید) گاهی اگر مبلغ همچون فاضل مازندرانی و فاضل شیرازی یا به قول آقای نیکو ابوعلی سینای بابیه باشد و با

اصطلاحات دیگران آشنا باشد به نظر خواهد آورد یکی از شرائط دعوت ارباب ریبه و اهل ضلال که شرط اضلال گفته‏اند یکی هم (زرق) است یعنی به فراست حال مدعو را دریافتن که آیا قابل دعوت هست یا نه. گاهی به یاد می‏آورد قصه‏ی (تانیس) را یعنی انسیت دادن و استمالت نمودن. هر کس را موافق مقتضای طبع او اگر راغب به زهد است از کلمات صوفیانه خواندن و به زهد ترغیب کردن و اگر به خطام دنیا مایل است سخنان خود را آمیخته به لفظ گوهر و یاقوت و زر و زبرجد نمودن و حتی خصائص عقیق را بیان کردن و فضائل فیروزه را برشمردن و کام وهم را از حلوای خیال شیرین ساختن بلکه از معاونت و مساعدت (ولو به دروغ باشد) دم زدن و اگر صورت پرست است در طی بیان خود از شاهد زیبای بیان و عروس دلربای سخن و گاهی از کواعب الاتراب نام بردن و گهی ذکر غلمان را ثواب شمردن و دمی از عشوه و کرشمه شاهدان سیمین ساق دم زدن (چنانکه نصف الواح عبدالبآء آمیخته به این اصطلاحات است.)

مجملا مبلغ غرق در این افکار شده متحیر می‏ماند که آیا جمع شمس و قمر را بی‏پرده در پرده‏ی اینگونه تأویلات ببرد و به مقتضای حال خیالی آن مجادل سخن سراید یا ممکن است به خطا رفته و بذر خود را در شوره زار ریخته باشد. آنگاه بهترین راه را راه تشکیک تشخیص می‏دهد چه تشکیک مهم‏ترین طریق از طرق هفت‏گانه‏ای است که اهل حال! در دعوت و اضلال اصحاب قال به کار می‏برند یعنی مقدمه را نوعی شروع کنند که شنونده را به شک اندازند مانند اینکه (ببینید اوهام چگونه سراپای این مردم را فرا گرفته و خود را از هر سعادت محروم داشته‏اند و البته ظهور برای همچو موقعی است که خلق راه صلاح را از فساد و هدایت را از ضلالت گم کرده‏اند «چنانکه میرزا حسینعلی در لوحی می‏گوید لا یدری نفس ما یضله و ما یهدیه و ما یبصره و ما یعمیه) خلاصه آقای مبلغ از این در وارد شده باز هم شرح مبسوطی از اینگونه مقالات سروده مقدمات تشکیک را تقدیم نموده و آسمان و ریسمانی به هم بافته به اصل مقصود که می‏رسد ساکت می‏نشیند و باز مبتدی را منتظر می‏گذارد و چون مبتدی مبرم است نتیجه را می‏طلبد اگر طفره پذیر باشد مبلغ مذکور باز بقیه صحبت را به مجلس دیگر محول می‏دارد و اگر از طفره و تعلل جلوگیری شد باز هم مبلغ از بیان

تأویل حقیقی که در مذهبشان است امساک نموده مطلب را بدین لباس تحویل می‏دهد آقای محترم قربان شما خودتان عارفید می‏دانید آفتاب در آسمان چهارم و ماه در آسمان اول؛ هرگز به هم جمع نمی‏شوند.

پس یقین است که جمع شمس و قمر معنی دیگری دارد سپس دست به حدیث و آیه زده یک مشت حدیث بحار و اخبار معنعن تحویل می‏دهد که مقصود از شمس محمد است ص و مراد از قمر علی است (اینگونه اخبار وجود دارد ولی نه بر مراد بهائیان) شنونده می‏گوید بسیار خوب اینها را دیده و شنیده و آگاهم که شمس نبوت حضرت رسول ص و قمر ولایت حضرت امیر علی ع است چنانکه در تفسیر «و الشمس و ضحیها و القمر اذا تلیها» امام می‏فرماید (الشمس محمد و القمر علی لما تلی محمدا) اینجا وجهه‏ی مبلغ بی‏سواد از هم باز می‏شود که آنچه را او نشنیده بود مبتدی یاد داد و یک وسیله‏ی دیگری برای مغالطه‏ی او پیدا شده فوری دست به او می‏دهد و شاید روی او را می‏بوسد و می‏گوید قربان شما. شما اقیانوس علم و اطلاعید! باز مبتدی می‏گوید بسیار خوب حالا مطلب را بفرمائید که چگونه در قیامت و قیام باب جمع شمس و قمر تحقق یافت می‏گوید این خیلی روشن است که نام مبارک نقطه اولی علی محمد بود این است معنی جمع و شمس و قمر که نام علی و محمد با هم جمع می‏شود! مبتدی فرزانه از این فسون و فسانه دیوانه می‏شود که اولا کلمه‏ی شمس مقدم است و اگر به اجتماع این دو اسم هم قناعت کنیم باید محمد علی باشد نه علی محمد ثانی آنکه اگر این از اشراط قیامت و علائم ظهور باشد از موقع نزول این آیه تا یومنا هذا باید روزی هزار قیامت قیام کرده باشد زیرا در هر روز هزار نفر متولد شده که به نام محمد علی و علیمحمد نامیده شده ثالثا این اجتماع اسم است و خدا نفرموده است که اسم شمس و قمر با هم جمع می‏شود بلکه ذاتا جمع شمس و قمر را از اشراط قرار داده این چه وهم سخیف و سخن یاوه است که فقط به اینکه اسم مولای شما علی محمد بوده این را از اشراط ساعت پندارید و او را مهدی موعود انگارید؟!

بدیهی است مبتدی عاقل از همین سخن پایه فهم و استدلال اهل بها را تشخیص داده پا فراتر می‏گذارد یا پای خود را عقب می‏کشد اگر پای مجادله فشرد باز حکایت خاتمه دادن به صحبت است و وعده‏ی مجلس دیگر و در بستن و محفل را تعطیل کردن و در حق چنین مبتدی سخن دیگر هم

اضافه شده به فاصله یک روز به تمام مجامع بهائیان خبر می‏رسد که زنها از فلان شخص احتراز نمائید که ازلی است زیرا می‏ترسند این شخص ناطق مطلع پای مباحثه بفشارد و بعضی از ساده‏دلانی را که حضرات به نیرنگ ربوده‏اند برگرداند چنانکه هزاران بار این مطلب حاصل شده که بر اثر صحبت شخص مطلع دانشمندی چند نفر از دام بهائیت رسته‏اند و چون حربه‏ی برای گوش ندادن به سخن مطلع مؤثرتر از حربه‏ی اتهام بازلی بودن نیست تا مبتدی مطلع از طرفی در بین سایر مردم متهم شود و از طرفی بهائیان از او فرار کنند و سخنان مؤثرش را نشوند لذا هر بهائی مأمور می‏شود که به بهائی دیگر این سخن را ابلاغ نماید که فلان آقا ازلی است و اگر آن شخص خودش متنفر شد و رفت و سودای برگردانیدن کسی را نداشت و یا لایق ندید قضیه را که تعقیب کند همگی مسرور شده اگر هم کسی پرسید که چه شد؟ می‏گویند (کانهم حمر مستنفره فرت من قسورة) یعنی در میدان مباحث حضرت مبلغ (یزدانی بت قاجار) تاب مقاومت نیاورده فرار کرد و بوجهل‏وار حق را شناخته به انکار پرداخت در اینجا شق سومی دارد که عمده است و باید در آن مداقه‏ی کامل به عمل آورد شق سوم این است که مبتدی یا واقعا ساده و جاهل و بی خبر است یا صلاح خود را بر این می‏بیند که برای انجام مقاصد سری خود خویش را به بلاهت زند و جای مهر و مهری در این بساط بگذارد در هر صورت یک حالت موافقی از او بروز می‏کند و شب دیگر یا هفته‏ی دیگر گرم‏تر او را می‏پذیرند تا وقتی که او را از جامعه جدا کرده کاملا به خود منضم ساختند (اگرچه این یکی چندین سال است اتفاق نیفتاده بلکه بالعکس هر سالی چند نفر از جامعه‏ی ایشان جدا می‏شوند) مجملا آیه جمع الشمس و القمر پس از محرمیت آن شخص که گاهی زود یعنی بعد از یکی دو سال از تصدیق اوست و گاهی دیر مانند آواره بعد از هشت و نه سال شروع می‏کند به تأویلات عدیده ظاهر کردن و تأویلات آن تا حدی که نگارنده دیده و شنیده است به قرار ذیل است:

اول

در حیفا از حاج میرزا حیدرعلی اصفهانی صاحب کتاب دلائل العرفان که پیره مبلغی نود ساله بود و بهائیان او را پرستش می‏کردند که او 13 سال در حبس سودان مانده دید ظاهرا به نام بهائیت و باطنا بر اثر کشف

خیانت و تصرف در سیاست و گرفتار شدنش در باب عالی و گسیل شدنش به سمت سودان شبی پرسیدم راستی ما معنی جمع الشمس و القمر را نفهمیدیم؟ آنچه را در توفیق اسم علی و محمد بیان می‏کند چسبنده نیست و به علاوه این دلیل می‏شود بر حصر در ظهور باب شما که عقیده دارید باب مبشر بهاء بوده و خودش اهمیتی نداشته چرا باید مژده ظهورش در قرآن باشد و در حق حضرت بهاءالله نباشد؟ گفت ما اینها را برای مبتدیان می‏گوئیم که بگویند شمس محمدی و قمر علوی را معتقدیم و حق می‏دانیم ولی در حقیقت مصداق این آیه در حق جمال مبارک بهاء و طاهره (قرة العین) است و این جمع شمس و قمر در سفر به دشت تحقق یافت (در حمام!)

وقت دیگر گفتمش بعضی از احباب مصداق آیه‏ی جمع الشمس و القمر را در حق طاهره و قدوس ظاهر دیده می‏گویند در سفر به دشت این دو تن عدیل هم بودند در کجاوه و ملا باقر حروف حی زمام استر کشیده اشعاری می‏سرود که مفهوم آن جمع الشمس و القمر بود گفت این صحیح است ولی چون ما برای عظمت جمال مبارک باید ادله‏ی پیدا کنیم که ازلیها را مجاب سازیم بهتر است این آیه را درباره‏ی جمال مبارک تعبیر نماییم زیرا شمس حقیقت ایشان بودند و قدوس مقام شمسیت را دارا نبود بلکه او قمری بود که حول دایره‏ی شمس حقیقت (باب) گردش می‏کرد! باز در اندیشه شدم که اگر قدوس قمر بوده و باب شمس حقیقت در کجا این شمس و قمر با هم جمع شده‏اند و چرا می‏گویند قرةالعین شمس بود و قمر قدوس که با هم بر سر استر جمع شده‏اند (یعنی هم کجاوه بوده‏اند) و بالاخره یک جا شمس مذکر است و یک جا مؤنث یعنی یک جا قرةالعین شمس است (مؤنث) و قدوس قمر (مذکر(.

و یک جا بهاء شمس است (مذکر) و قرةالعین قمر است (مؤنث) ولی همه اینها از سادگی من بود و بی اطلاعی و بعدا که در امر مبارک به مقام کمال رسیدم دیدم اینها از نقص فکر و نظر کوتاه ما بوده چه جمع شمس و قمر بلکه قمر و قمر هم به کرات واقع گشته و بدان هم استدلال شده و ما بی‏خبر بوده‏ایم و البته آیه در دست خودمان است هم به علی محمد باب استدلال می‏کنیم هم به جمع شدن شمس جمال طاهره با قمر وجود قدوس در سفر به دشت هم به جمع شدن شمس جمال بهاءالله جل ذکره و ثنائه! به قول (اغنام) با قمر وجود قرةالعین در حمام هم در مقامی جمع قمر با قمر محل استدلال تواند شد ولو اینکه منصوص است (که آیا نستحیی ان نذکر حکم الغلمان) باری برای

هر فردی از ارباب خاصه مبلیغین عالیجناب این آیه مصداق پیدا کرده و همه الحمد الله شمس و قمریم!چنانکه در خانه‏ی آقا محمد جواد فرهادی در قزوین بر حاجی امین اعتراض شد (3) او گفت چه می‏شود که من هم با خاندان این مؤمن پاکدل مصداق این آیه شده باشم که و جمع الشمس و القمر ولی مضحک است که خود حاجی امین بر سید اسدالله قمی اعتراض کرد بر سر آن ترک پارسی‏گو (تقی نام غیر متقی که در جلدهای قبل اشاره شد سید اسدالله با شوخی و خنده گفت جناب حاجی امین مگر آیه جمع الشمس و القمر را خودتان در قزوین استدلال نکردید؟ گفت اما جمع القمر و القمر نبود!)


1) این شخص که مطابق لقبش آیت اخلاق قاجار است مبلغ بهائی است و از علم و عرفان و دلیل و برهان فقط صدقه و قربان بلد است (او هم مرد و رخت از جهان برد(.

2) این قواعد همه در کتاب تحفه اثناعشریه درج است که مورد استعمال آن کاملا در مذهب بهاء است یعنی بیش از همه دعاة مذهبی اینان آنها را به کار می‏بندند و شاید خودشان هم نمی‏دانند از کجاست ولی رئیس ایشان طریقه دعوت و تبلیغ را از آن گونه کتب فرا گرفته.

3) در جلدهای پیش اشاره به این حکایت است.