در جلدهای اول و دوم خواستم به شرح این قضیه که حالیه ورد زبان کودک نی سوار یعنی خامهی روسیاه ماست اشارتی کرده باشم ولی هر قدر در اطرافش فکر کردم دیدم شاهدی در میان نیست و ممکن است کسانی که مسائل منصوصهی کتاب خود را انکار کرده بیخبری مردم را غنیمت شمرده مرا به تهمت زننده متهم میدارند و حق گوئی آواره را به دشنام تعبیر مینمایند بیشتر فریادشان بلند شود و مردم دور از کار نیز باور کنند ولی خوشبختانه در این چند سال یکی از دو سهی قضیه ذیل در یزد مطرح شده و از پرده بیرون آمد لذا باکی نیست که بیخبران در مطالعه این قصه هر تصوری کنند چه ذکرش اقلا مؤید قول ناشرهی آن در یزد خواهد شد و نزد آن عده مطلعین رو سفید خواهد گشت و چون قضیه مضحک است و خوانندگان محترم نیز ممکن است خسته شده مایل تفریح باشند و بگویند چرا مؤلف در این جلد قلم را از لطائف ابدی باز گرفته لذا صورت قضیه را تحت عنوان ذیل قرار میدهیم.