جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

از بتخانه‏ی بهاء تا خلوتخانه دروز

زمان مطالعه: 7 دقیقه

در ایام اقامت حیفا شیخ طریقه دروزیه که مصریان آنان را حشائش – المذاهب خوانده‏اند با پسرش از بیرون به حیفا آمدند چون ییلاق آن حدود مزرعه‏ی ابوسنان است و آن مزرعه مرکز دروز است و چندی عبدالبهاء در آن مزرعه صیفیه کرده با مشایخ مذکور به مفاد ذره ذره کاندر این ارض و سماست – جنس خود را همچو کاه و کبرباست – انس و الفت گرفته بود این بود که دو شیخ مذکور به دیدن افندی آمدند. رسم عبدالبهاء این بود که به محض ورود یک نفر غیر بهائی هر کس از بهائیان که در حضورش بود مرخصش می‏نمود بلکه اخیرا اغنام به قسمی خودشان ماهر شده بودند که بدون اشاره او از مجلس می‏رفتند و بزم را برای آقا و مهمانهایش خلوت نموده حتی در آن نزدیکی‏ها نمی‏ماندند که مبادا یک کلمه از مذاکرات ایاشن را بشنوند و تزلزلی در قلبشان حادث گردد. مگر من از قضیه جاهل یا متجاهل بوده یک دفعه در عکا با افندی بودم که خبر رسید مفتی و متصرف و یکی دو صاحب نصب ترک می‏آیند فوری احباب از حضور آقا برخاسته رفتند مگر نگارنده که تجاهل کرده برخاست و پا به پا کرده نزد ورود حضرات فرو نشست زیرا می‏دانستم که مقام من نزد او مهمتر از این است که توقع خروج مرا کرده باشد هر چند این جلوس سرا موجب غضب شدید او گردید ولی من به روی بزرگواری خود نیاورده نشستم فقط برای اینکه مریدانش می‏گفتند «نمی‏دانید اغیار که به حضور مبارک مشرف می‏شوند با چه خضوع و احترامی مشرف می‏شوند! بلکه آنها مقام آقا را می‏شناسند و در دل ایمان دارند منتهی ظاهرا تقیه می‏نمایند» مجملا برای یادگرفتن آداب تشرف و ملاحظه خضوع و خشوع

ایشان بود که در مجلس ماندم. آقایان وارد شدند و شروع نمودند به مزاح و شوخی گاهی به عربی و گاهی به ترکی. افندی تا اندازه‏ی با آنها موافقت کرده شوخی‏های ایشان را جواب گفته ضمنا فهمانید که هوا غبار آلود است و در حضور این مرید فضول ما نباید زیاده روی کرد شراب خواستند تعبیر به شراب طهور نمود نرد طلبیدند حمل بر نبرد در میدان معرفت الله کرد بالاخره چون قهوه حاضر شد و مقصد من هم حاصل شده بو و رویه‏ی تشرف و خضوع آنگونه نفوس را دیده و کاملا تشیخص دادم که چه نظری با افندی دارند و حتی یکی از آنها در ضمن یک مزاح سنگین دست به محاسن مبارک زد! و او در حضور من رنگش دگرگون شد لذا برخاسته گفتم مرخص می‏فرمائید؟ افندی از این حسن تربیت که از او و رأی سوء تربیت اول ولو عمدی بود بروز نمود بی‏نهایت شاد شد و فوری گفت فی امان الله و من بیرون آمده به اطاق زیرین رفتم و تا آخر شب صدای ایشان را می‏شنیدم با آن مقدمه همین که شیخ در روز با پسرش وارد شدند نگارنده برخاست که از مجلس برود افندی فهمید که به جبران آن دفعه است که می‏خواهم بروم او نیز به جبران آن دفعه مرا به نشستن دلالت نمود و نشستم در این مجلس شوخی از شرب و نرد و غیره نبود ولی سخنهای بهتری در میان بود که شیخ از مریدان خود می‏گفت و افندی از مریدان خویش او از بلادت آنان سخن می‏راند و آقا از بلاهت اینان چنان مجلس گرم شد که صدای قهقه به فلک می‏رسید یکی از حرفهای افندی این بود که ترکی بر ما وارد شد هر مبلغی فرستادیم با هر پیر و استادی نتوانست او را تبلیغ کند آخر ترک آشپزی که از مریدان ما بود آمد پیش و گفت مگر در کتاب خواجه سعدی نخواندنه که (شیر از پرگوگا (1) شود شیکر (2) لبی پیدا شود ترسم که آشوب لبش بر هم زند بگداد را (3) به محض اینکه این ترک شعر مذکور را شنید افتاده به سجده و گفت من ایمان آوردم؛ شیخ هم نظیر این حکایت را از مریدان دروزیه خود می‏گفت آنگاه نوبت به من رسید و بر اثر اصرار شیخ به عربی چنین تقریر کردم.)

نعم یا سیدی فانی کنت فی اثناء التبلیغ لامور مولای هذا (اشاره به عباس افندی) رأیت رجلا فی آران من توابع قاشان اسمه علی اکبر و حرفته الدباغه و قلت له ان الدین یتغیر علی حسب مقتضیات الزمان فان الزمان لا بدان تیغیر و الذین کذلک – مثلا فی الزمن القدیم کان الناس یعتقد ان الارض ساکنة و الشمس

تدور حولها حیث ان العلم یثبت حرکة الارض حول الشمس فعلیهذا ثبت بان الدین البهائی حق لا ریب فیه و هو القائم الذی ظهر لهدایة الناس و اهتدی به اهالی امریقا لفرط علمهم و نرکوا الجابلقا فاندهش الدباغ بهذا الکلام الفارغ و قام بالعویل و الصریخ یقول یا قوم انظروا التدلیس فانه یخرب بیوتنا و یبنی بیتا آخر من حصه و ادواته لانه ینفی الجابلقا و یثبت الامریقا و یرد حرکة الشمس و یثبت حرکة الارض حیث انه لو کان الامر کذا لزم اننا اذا نمنا بغربة نتیقظ مشرقة و اذا ترکتا الباب بالعشی شمالیا نجده فی البکور جنوبیا. فبدئت بالاستهزاء و قلت یا قوم انظروا الی البلادة و الحماقة فقامت الجمعیه مستهزآت علیه و هو فر من المیدان کحمر مستنفرة فرت من قسورة – یعنی من در ضمن تبلیغی که برای آقا می‏کردم (اشاره به عبدالبهاء) شبی در آران کاشان علی اکبر نام دباغی را نزد من آوردند و من به او گفتم دین تابع مقتضیات زمان و قابل تغییر است چنانکه در زمانهای قدیم می‏گفتند آفتاب به دور زمین می‏گردد و در این زمان ثابت شده است کهزمین به دور آفتاب می‏گردد و این است برهان حقیقت دین بهائی از این است که اهالی آمریکا چون عالم‏اند دین بهائی را قبول کرده‏اند و جابلسا و قائم آن را منکر شده‏اند همین که دباغ مذکور این سخنان یاوه را شنید مندهش شده فریاد برکشید که ببینید چگونه خانه‏ی ما را خراب می‏کند و با گچ و مصالح آن خانه برای خود می‏سازد از یک طرف جابلسا را منکر می‏شود و از یک سو آمریکا را معترف است از یک جانب حرکت شمس را انکار می‏نماید و از یک سو حرکت زمین را اقرار دارد اگر بنا بود زمین حرکت کند بایستی ما که پا را به مغرب کشیده می‏خوابیم صبح به سبب حرکت زمین پای ما به مشرق باشد و درب اطاقی را که شب به طرف شمال بوده بایستی صبح به طرف جنوبش مشاهده کنیم! چون این سخن گفت من زمینه‏ی مغالطه به دستم آمده فریاد کشیدم که ببینید بلادت و کند فهمی این آدم که گمان می‏کند لازمه‏ی حرکت زمین آن است که صبح درب اطاق از شمال به جنوب حرکت کرده باشد همین که این را گفتم همه‏ی اهل مجلس (با اینکه ابدا نمی‏فهمیدند چه گفته شد) رو به دباغ مذکور کرده او را به استهزاء و سخریه گرفتند و آن بیچاره از آن جمع کناره کرده پا به فرار گذاشت و صحت اقوال من در میان آن جمع مسلم گشت.

راستی چون این صحبت را کردم به قدری عباس افندی و شیخ دروز

خندید که شاید در سر نوعهای دیگر شده باشد و از آن به بعد افندی در هر مجلس مرا تعریف می‏کرد که حضرت آقا میرزا عبدالحسین عالم‏اند فاضل‏اند آگاه‏اند و قس علی هذا و ختی در مسافرتش به طبریا کرارا گفت من میروم و آقا میرزا عبدالحسین حضرت آواره به جای من صحبت می‏کنند مجلس را ترک نکنید و از صحبت ایشان بهره گیرید (شاید بهائیان این قصه را شنیده‏اند که می‏گویند آواره انتظار داشته است که جانشین عبدالبهاء شود و چون نشده است کشف الحیل نوشته در حالتی که من جانشینی او را بزرگترین ننگ عالم انسانیت می‏دانم) اکنون ملاحظه نمائید که بنیان امر بهائی بر چه آسمان و ریسمانهائی است که هر مبلغی که بهتر بتواند آسمان و ریسمان به هم ببافد او مقرب‏تر است اقسمکم بالله ملاحظه نمائید اولا حرکت زمین چه دلالت بر حقیت امر بهاء دارد؟ آری (ماست و دروازه هر می‏بندند پسته و کبک هر دو می‏خندند)

ثانیا – کی اهل آمریکا بر اثر این حرف بهائی شده‏اند و چگونه ترک جابلسا کرده‏اند؟

ثالثا – اگر شخص دباغی نفهمد و جواب یاوه در مقابل حرف یاوه بگوید چه دلالت بر اثبات مطلب دارد؟ در حالتی که از سیاق کلام معلوم است که بیچاره دباغ یک چیزی فهمیده بود و حس کرده بود که سخن از در مغالطه اداء شده منتهی به سبب بی‏سوادی نمی‏دانست چگونه مغالطه را جواب گوید و بی‏علمی سبب شد که خود را مورد استهزاء قرار دهد ولی در هر صورت با مدعای بهائیت ربطی نداشت نه سؤال و نه جواب!

رابعا – مستمیعین که به این حرفها لذت ببرند و مبلغ خود را محیط بر کاینات انگارند آیا جز گوسفند کلمه‏ی بر آنها اطلاق می‏شود؟

خامسا – افندی چرا باید این قدر خشنود شود و صاحب این کلمات مزخرف و متعمد در بیان اینگونه ترهات را عالم و فاضل بخواند و جانشین خود معرفی نماید اگر اندکی شعور باشد از همین تقریر مختصر از ابتدا تا انتهای بهائیت و رویه‏ی مبلغین آن شناخته می‏شود و درجه‏ی علاقه و نوع تبلیغ آواره هم (که می‏گویند پس چرا مردم را گمراه کرده) معلوم می‏شود.

باری از اصل مقصود دور ماندیم شیخ در روز و پسرش نشستند و گفتند و برخواستند سپس بر اثر کنجکاوی که در طبع نگارنده بود خواستم از حقیقت مذهب آنها آگاه شوم لذا چند مجلس با او ملاقات کردم ولی هر چه

خواستم از حقیقت مذهب آنها آگاه شوم ممکن نشد زیرا از صحبت امساک نموده در هر سؤالی جواب می‏داد که روح درزی و بهائی یکی است تا آنکه به بیروت آمده جدا در صدد تحقیق بر آمدم و کتاب (النقط و الدوائر) که از کتب مهمه‏ی در روز است به دست آوردم و دیدم طایفه درزی مذهب به کلی مخالف اسلام‏اند ولی هشتصد سال است که این عقیده را از عموم مردم مخفی داشته‏اند به سبب اینکه اسامی مقدسه پیغمبر و اوصیاء آن سرور حتی سلمان و ابوذر را بدو گونه در آن کتاب یاد نموده در بعضی از مقامات به صلوات و در مقامات دیگر به لعن و دشنام و بالاخره دانسته شد که صلوات و درودشان راجع به محمد و علی و سلمانی دیگر است که در بین خودشان مشار با لبنان بوده‏اند و مواقع دشنام هتاکی به حضرت رسالت و آل اطهار و صحابه کبار است و با وجود این مردم ایشان را معتقد به قرآن و اسلام تصور نموده‏اند و نیز عوائد و رسوم مستهجنه‏ی از ایشان اخیرا مشهور و آن را یک نفر سیاح آلمانی منتشر ساخته که بسی عجب است و آن حکایت خلوت خانه ایشان است که سه خلوت در درون یکدیگر دارند و شیخ ایشان که او را شیخ عقل می‏گویند می‏تواند در خلوتخانه سوم هر کس را لایق داند وارد سازد و در آنجا امور غریبه و عبادات مضحکه و بت پرست‏های مخصوصی مطرح است که چون شرح آن را شنیدم دیدم حق داشت عبدالبهاء که تا آن درجه با شیخ عقل یگانه و محرم باشد و حق داشت شیخ که در جواب بگوید روح بهائی و درزی یکی است. مثلا در هتل کوکب الصباح از هتل چی پس از آنکه روزها و شبها از هر دری صحبت کرده و محرم شده بودیم شنیدم گفت در خلوتخانه سوم در روز صوری از رؤسای ملبس و عریان موجود است که مکلل بزر و جواهر شده و مورد سجده و عبادات خواص و محارم اسرار از فرقه‏ی دروز واقع گشته! و برای اینکه تمام سخنهای ما متکی به مشاهدات خودمان نباشد این جمله از کتاب (حبل الدروز) شاهد قرار می‏دهم هر چند نگارنده‏ی آن کتاب سنی بوده ولی در تشخیص بهائیت می‏نویسد و الحق ان البهائیه. منشعبة من الدروزیه و الدروزیه من الباطنیه و الباطنیه من الصوفیة الخ. و با اینکه بهائیان بیشتر عقائد خود را مستور می‏دارند کمتر کسی است که اثری از عکس پرستی حضرات در منازل ایشان ندیده باشد منتهی عقلاشان به نوعی لطیف و جهلاشان قبیح و سخیف.


1) غوغا.

2) شکر.

3) بغداد را.