بر ارباب کیاست و فراست مبرهن است که هر چند این موازین اربعه هر یک به تنهائی ممکن باشد خطا کنند یعنی در میان صد هزار مدرکات صائبه یکی هم خطا بیفتد این دلیل نمیشود بر اینکه همهی مدرکات او بر خطا و ناقص و ناصواب است. مثلا گوش هزاران قسم از مسموعات دارد که همه صحیح است یک وقت هم خطائی از او سر میزند که صدای منعکس از کوه را صدای دیگری میشنود و میشناسد ولی فی الفور خطای او را قوهی دیگر یعنی عقل که میزان دیگری است تشخیص میدهد و به انسان میفهماند که این صدای ثانی نیست یا آنکه چشم سراب را آب میبیند ولی در همان حین عقل او را بر خطایش دلالت میکند که آب نیست سراب است یا عقل تصور خطائی میکند و چون حس آن را یافت خطای عقل را به خودش میفهماند یا نقل خطا میافتد و روایت ناصوابی شنیده میشود ولی عقل در مقام تحقیق و کنجکاوری برآمده خطای نقل را ادراک و اثبات نموده آن را در معرض تکذیب در میآورد و یا الهام که ما به وجدان تعبیرش می کنیم خطا میکند ولی چون به حس معروض افتاد حس خطای آن را میآید یا آنکه عقل میفهمد آن مدرک و ملهم از تخیلات واهیه بوده است و بالاخره حس یا عقل خطای الهام یا نقل را توضیح میدهند.
مثلا بنده در ابتدا حرفها و روایاتی از اهل بها شنیدم و کلمات خوش
آب و رنگی دیدم که به کمال شور و شعف آن را استقبال کردم و گفتم چه بهتر از این که یک پیغمبر از ایران ظهور فرموده باشد و در سایهی تعالیم عالیهی او این ملت فرسوده راه ترقی پوید ولی هر قدر نزدیکتر شدم خطای نقل را بهتر یافتم یک وقت شنیدم که عبدالبها برای ترقی و شرافت ایران و استقلال و عظمت این سرزمین در اروپا و آمریکا نقلها کرده و افکار مردم را به دین صوب معطوف داشته یک وقت هم خودم رفتم به اروپا دیدم آن نقلها کلا خطا بوده و او جز تملق و چاپلوسی به اروپائیان و امریکائیها و تمجید از قوانین ایشان و مذمت از شرق ویژه ایران سخن نگفته و حتی مبادی و تعالیمی که پیشنهاد کرده برای اغفال مردم ایران بوده در این صورت شبههی نیست که پس از درک خطای نقل نباید از ادراکات عقل هم چشم بپوشم که چون نقل خطا بود شاید عقل هم خطا باشد. پس خلاصه این است که خطاهای نقل را عقل ادراک و خطای عقل را حس دریافت نموده مثلا عقل میگفت یک نفری که میخواهد دارای ریاست روحانی باشد و جمع کثیری را مطیع اراده خود نماید طبعا میتواند از شهوات خود جلوگیری کند و اگر نکرد اقلا میتواند آن را مستور دارد و اگر دید از طرفی صدائی بلند شد آن وقت دیگر قطعا از خود جلوگیری خواهد کرد ولی حس من خطای این ادراک عقلانی را دریافت و بالحسن و العیان دیدم که شوقی افندی به صورت بینائی چشمش در پردهی شهوات مستور شده و حواسش فالج گشته که نمیتواند از خود جلوگیری نماید و حتی بعد از بلند شدن صداهای متوالی باز هم نتوانست یک سال رفتن به سویش و رقصیدن با مادمو ازلها را فدای مبادی و ریاست خود نماید در این صورت نمیتوانم بگویم که چون عقلم از اول در ادراک مقام او خطا کرد ممکن است حس و نقل هم در محسوسات و منقولات مسلمه خطاکار باشد چه که خطای هر میزان را میزان دیگر متذکر است – ولی حضرات قصدشان از طرح آن مسئله همین است که هرگز هیچکس بر محسوسات و معقولات و منقولات وجدانیات خود ترتیب اثر ندهد و همیشه گوسفند بیارادهی ایشان باشد این است که آن مطلب را از اشاعره گرتفه و در هر نوشته و سخن خود اعاده مینمایند و بالاخره سد این مغالطه وقتی میشود که شوقی افندی جواب این مسئله را نه لوح زیر دوشکی بلکه به بیان صریح همه کس پسند توضیح دهد که آنان که این را فهمیدهاند که موازین اربعه ناقص و خاطی است با کدام برهان و میزانی این را تمیز دادهاند؟ اگر با یکی از این موازین اربعه است چگونه میزان ناقص که در آنجا
نیست ممکن است بگوئیم انسان طعمهی درندگان است ولی ممکن نیست بگوئیم اسیر درندگان است. بلکه باید گفت انسان با اینکه طعمهی درندگان است درندگان را اسیر خود ساخته به وسیلهی طعمههای دیگری که به آنان میدهد خویش را مستخلص میسازد.
6 – اینکه هم معنای اثر و مؤثر به قسمی که در جلد دوم در ضمن ابطال لوح بقای روح افندی گفتیم فلسفه غلطی است و به فقدان مؤثر اثر مفقود میشود و به طوری که او بنای اثر را به تخصیص به انسان داده نیست بلکه یک مورد ضعیف هم که مؤثر لانه و خانه خود است میمیرد یا کشته میشود و یا پامال میگردد در حالتی که تا مدتی خانه و لانهاش که اثر اوست باقی میماند موریانه معدوم میشود و تیر و تخته را که او سوارخ کرده تا مدتها بدان حال باقی است مگس عسل میمیرد و موم و عسل او تا دیری مورد استفاده است و بالاخره چنین امر عادی را نمیتوان برهان بقای روح (آن هم روح انبیاء) شمرد!
7 – اینکه شجره بیثمر را با ثمر کردن مخالف قانون طبیعت نیست بلکه موافق طبیعت است در صورتی انسان قادر بود مخالف طبیعت عمل کند که مثلا میوه را از پشم شتر بیرون آورد و گرنه پیوند شجر مثمر به درخت بیبار زدن موافق طبیعت است.
باری قدم هشتم مطول شد و اینک به اختصار کوشیده به قدم نهم که کاشف اسرار بسیار است میپردازیم.