این عکس را خوب در نظر بگیرید که راجع به استدلالات بهائیها در پر پشمی ازل و بیپشمی بهاء قصههای خندهداری هست و خالی از تفریح نیست
اختلاف بهائی و ازلی – اختلاف قض و ناقض به قول یک دسته و ثابت و ناقض به قول دسته دیگر.
حرفهای خدعهآمیز و نیرنگهای آبروریزی که در این زمینه است به قدری زیاد است که اگر چندین کتاب در همین دو موضوع ازلی و بهائی و قض و ناقض تالیف شود داد سخن داده نخواهد شد لذا به طور اختصار گفته میشود که از ابتدای ورودم در بین حضرات تا سال هفتم به کلی از حقیقت این دو موضوع بیخبر بوده مانند همهی بهائیها به ظاهر کلمات میرزا خدا و پسرش پابند شده گمان میکردم واقعا همان طوری که در الواح است میرزا یحیی ازل برادر بهاء دارای هیچ گونه حیثیتی نبوده سخنانش یاوه و گزاف و داعیهاش مهمل و خلاف است تا آن که چندی در طاروکشه من توابع نطنز و چندی در کرمان اقامت کرده با رؤسای ازلی همدم شدم دیدم به قدر ذرهای و خردلی بین استدلالات و کلمات این دو طبقه فرق و بینونتی نیست بلکه سخنان ازلیه به باب و بیان نزدیکتر است بدین معنی که اگر کسی باب را داخل مجانین نشمرده به حرفهایش ترتیب اثر دهد باید بگوید ازلیها راه صواب پیودهاند و بهائیها عمدا یا سهوا به خطا رفتهاند زیرا بدون شبهه باب نظرش به صبح ازل بوده و به نص قاطع او را جانشین خود ساخته و بهاء نیز تا مدتی مطیع امر او بوده به قسمی که با وجود محو کردن الواح و آثاری که مدل بر این مطلب است باز آثار بسیاری در دست ازلیها مانده است هم از کلمات باب و هم از کلمات بهاء که ولی امر و وصی بلافصل باب صبح ازل است و اوصاف بسیار از او به قلم باب و بهاء جاری شده اما بهاء پس از آن که خواسته است حقوق برادر خود را غصب نموده کوس استقلال بکوبد هر چه کوشیده است که وصایت او را متزلزل کند ممکن نشده لهذا در دیگر زده و به امحاء و نسخ اساس باب پرداخته به دین معنی که خود را موعود مستقل بیان (همان موعودی که بایستی دو هزار و یک سال بعد از پیدایش باب بیاید) شمرده و ادلهی مضحکهی عجیبه بر این معنی اقامه نموده که دیدن آنها خالی از تفریح نیست. باری مقصودم از این مقدمه آن است که بیخبری بهائیان به قدری غرابتآور است که فی الحقیقه گمان میکنند که هر تهمت و افترائی که به ازل و ازلیها بسته شده مبنی بر حقیقت است و چون این سیاست که ازل را لولوی اهل بهاء قرار داده مردم را به دوری از او ترغیب و به سبب تقرب بدو ترعیب و مورد ملامت میساختند مؤثر شد.
و همین وسیله شیردان گوسفندان به میرزا و شاخ زدن به ازل گشت لذا پسرش عبدالبهاء نیز این سیاست را از دست نداده با برادر خود میرزا محمدعلی همان معامله را تجدید نمود و با این که او در خانهی خود نشسته ساکت بود (مانند ازل در قبرس) باز افندی نالهی مظلومیت از دست او میکشید و با آن که تمام اموال و ارثیه و هستی و حقوق مادی و معنوی او را غصب کرده بود باز در هر لوح از ظلم اخوی نامهربان خود سخن میراند و در این جا من متحیرم که بگویم میرزا محمدعلی غصن اکبر و قبل از او اعمش یحیی ازل همدست سری بهاء و عبدالبهاء بوده و بدین رویه راضی بودهاند تا بساط خدا بازی این فامیل بپاید یا آن که از شدت بیحالی و بیدماغی این ترتیب پیش آمده؟ زیرا اگر در حق ازل اطلاعم کم باشد در حق غصن اکبر اطلاعم کامل است که او به طوری که باید و شاید قیام بر اخذ حقوق خود نکرده و از طرفی عبدالبهاء هم صمیمانه او را دشنام نداده گاهی هم حق السکوتی به او رسانیده و دلیلی بر این مطلب واضحتر از این نتواند بود که او چهل سال است بدون هیچ کسب و صنعتی با خرج گزاف (روزی سه لیره) گذران کرده پس شریک در این کمپانی بوده و از پولهای ایران که با صلوات بر عبدالبهاء و لعن بر میرزا محمدعلی به عکا رفته به او هم بهرهای رسیده و میرسد و دلیل دیگر این که هر وقت یکی از محمدعلی بر میگشت عباس به سراغش رفته او را به بساط خود میکشید و هر وقت یکی از میرزا عباس بر میگشت میرزا محمدعلی وی را به خود دعوت میکرد چنان که محمدعلی مرا هم به وسیلهی چند مکتوب دعوت کرد و من به او نوشتم که پدر شما جز یک آدم دروغگوی جنایت کاری نبوده و دعوت شما بیثمر است بلکه بهتر است شما که خود بهتر از من میدانید اعلان بدهید که پدر ما بیش از بشر عادی نبوده تا مردم راحت شوند و خودتان هم مقام مهمی احراز نمائید از آن پس در را بست و دیگر جوابی ننوشت لذا یقین کردم که شریک این کمپانی دینسازی است و شاید هم به همه دشنامها راضی باشد بلکه قطعا هست.
یک حکایت مضحک
شخص محترمی گفت در سالهای اول جنگ ما سه نفر بودیم که به امریکا رفتیم در کشتی خانم نقاشی با من دوست شد پس از ورود به آمریکا مرا به مجلسی دعوت کرد چون وارد شدم صاحب خانه گفت (الله ابهی) گفتم معنی این
به استقراض بودم اگر نزد صنیع السلطان اظهار بهائیت نمیکردم صد تومان به من نمیداد یکی گفت از ارث حافظ الصحه محروم میشوم دیگری گفت از مساعدت حقیقی رئیس ارزاق بیبهره میمانم!! (حالا چه شد) یکی گفت به واسطه تظاهر به بهائیت ما از محله یهودیها بیرون آمده پشت میز نشین شدهایم دیگری گفت آری آری ما هم دکتر شدهایم (غافل از این که اینها از برکت تمدن و قانون مشروطه و همت آزادیخواهان است نه بهائیت) یکی گفت پدرم در این راه کشته شده چگونه بگویم بر خطا رفته دیگری گفت برادرم به خون آغشته شده (قالوا انا وجدنا آبائنا علی امة و انا علی آثارهم لمقتدون) غافل از این که آنها به بهائی بودن پسرشان زنده نمیشوندو بهتر است که دست برداری تا نظیر پیدا نکند.
یکی گفت میدانم هر چه گفتهاند دروغ درآمده ولی چه کنم مبتلا شدهام یکی گفت اگر بهائی نباشم دخترم عاقم میکند دیگری گفت زنم طلاقم میدهد این گفت پدرم بدرم میکند آن گفت مادرم به ما درم نمیدهد. این گفت برادرم بر آذرم مینشاند آن گفت خواهرم جواهرم میرباید این گفت جدم حدم میزند آن گفت مامم نامم نمیبرد این گفت شوهرم گوهرم میشکند آن گفت نامزدم با مردم مینشیند این گفت عمم غمم نمیخورد آن گفت خالم حالم نمیپرسد این گفت دایهام دانهام میبرد آن گفت همسایهام همشانهام نمیگردد این گفت مشتریم کم میشود آن گفت ششتریم نم میشود این گفت ماستم در تغار میترشد آن گفت پنیرم در بازار میخشکد.
نماند جز دو سه تن مردمان دل آگاه
که همچو دیده دل هوشمندشان بیناست
آقای نیکو خیلی گذشت میخواهد خیلی شهامت و شجاعت میخواهد خیلی وجدان زنده میخواهد که کسی از نفع موهوم بگذرد تا چه رسد به نفع معلوم. بسی همت لازم است که انسان پشت پا بر همه چیز بزند و برای کشف حقیقت از ابتدا چشم از هر علاقه بپوشد و چون حقایقی یافت باز دیده از هر بیحقیقتی بر بندد و به دوستی و دشمنی کسی اعتنا نکند و با کذب و ناراستی مبارزه نماید. پس آن عده که تا این دم من و شما میدانیم اگر فکر خود را روی کاغذ نیاورده و در جامعه منتشر نکردهاند از آن طرف هم خودداری نموده و به اصرار حضرات ترتیب اثر نداده و بر خلاف وجدان خود قلمی نگرفته و قدمی نزدهاند آنها وجودشان ذیقیمت است و به شما اطمینان میدهم که آنها هم روزی از پرده خفا درآیند و آنچه میدانند بنگارند خصوصا آن
جوان باوجدان که سی سال منشی عباس افندی بوده و چه چیزها دیده و چه رازهای نهفته را دریافته که شطری از آن را برای من و شما حکایت کرد و امید است همه آن اسرار یا به قلم خودش یا دیگران به تأییدات الهیه در موقع مناسب گفته شود و با فرض این که برای او مانعی پیدا شود به شما قول میدهم که امثال او به رهبری یزدانی منتظرند تا در این راه دبیری مؤید گردند (1).
آقای نیکو گرچه بنده از رؤسا مأیوسم و یقین دارم که تا یک نفر مرید بارکش هم دارند دست از این بساط بر نمیدارند ولی از همین اتباعی که تا امروز بدان اوصاف که ذکر شد موصوفند مأیوس نیستم و اطمینان دارم که این بندگان خدا هم یا خود یا نسل آتیهشان به همین زودی آگاه خواهند شد که به راه خطائی رفتهاند و بدون شبهه روزی بیاید که بفهمد من و شما غرضی جز غرض حقگوئی نداشتهایم و گذشته نمونه آینده است. شما دیدید که در این چند ساله چه مقدار مراسلات از اطراف رسید و معلوم شد تا چه حد چشم و گوش حضرات باز شده و دانستهاند که ما و شما خیر خودشان را میخواهیم فقط حجاب و سد ایشان یک توهمات رقیقهای است که آنهم به عون الله به زودی رفع خواهد شد مثلا یک توهمشان توهم معاش و زندگانی است که تصور میکنند اگر از معاشرت و داد و ستد خودشان باز مانند دیگر همه درها به رویشان بسته میشود و از این است که به کرات گفتهاند من و شما شنیدهایم که قدری باید صبر کرد تا ببینیم آواره و نیکو که به این شدت صدا را بلند کردهاند به کجا میرسند
آری عزیزم مردم ضعیفند مردم اعتماد به نفس ندارند مردم علاقهشان به دنیا زیاد است خصوصا با این اوهامی که هشتاد سال است در کلههای ایشان کردهاند که هر کس بچهای آورده آن را معجزه بها شمردهاند هر کس نیاورده باز معجزه بها بوده هر کس فقیر شده از معجزه او بوده هر کس غنی شده باز از معجزه بها بوده و از طرفی به طور وهم در کلهها جای دادهاند که راستی اغلب اتباع وقتی که سرگرم تبلیغ میشوند هر چه به زبانشان آمد میگویند و نمیفهمند چه میگویند.
اگر عده است دم از کرور و ملیون میزنند در حالتی که شما میدانید
که هیچ مذهب کوچک باطلی هم عدهاش به این کمی نیست و اگر عده داشتند اقلا در یکی از نقاط دنیا عرض اندامی کرده بودند ولی چون میبینند با شش هفت یا منتها ده هزار جمعیت متشتت که هر ده نفرش در یک دهی در زیر هزار پرده دینبافی میکنند و همه ازادانی خلقند نمیتوان عرض اندام کرد این است که تمامش از راههای دور دروغ میبافند و به اطراف میفرستند و اتفاقا دروغ را فروغی نیست و اثری ندارد و از این دروغهای هشتاد سالهشان نتیجه این شده که امروز عدهشان کمتر از آن موقعی است که باب را کشتند و بها را تبعید کردند و اگر اهمیت اشخاص بهائی است جز انگشت ناپاک به دامنهای پاک دراز کردن کار دیگر ندارد به قسمی که شما میدانید چه کسانی را از داخل و خارج به خود نسبت داده و میدهند در حالتی که ثابت شده است که روح آن اشخاص خبر ندارد که اصلا بها در دنیا بوده و چه گفته تا چه رسد به این که مهمل گفته باشد یا مستعمل و بالاخره ثابت شده است که در همه دنیا یک نفر شخص مهم داخل این طایفه نیست و هر چه گفته شده است از شایعات خادعانه خود بهائیان است و اگر مبادی و تعلیمات است یا احکام و حدود هر عاقلی میداند که یک دسته اخلاقیاتی که از قبل و بعد هر کس گفته است و این حضرات از همه ناقصتر گفتهاند اگر آنها را از کتب ایشان برداریم دیگر هیچ نمیماند مگر الفاظ مکرره بسیار وقیح و خوشبختانه آن تعالیم اخلاقی هم چون از قریحههای پاک از هر آلایشی صادر نشده و در زیر پرده مقاصد دیگری بوده است ابدا مؤثر نگشته چندان که دیدیم که فساد اخلاقی در جامعه به این کوچکی و تازگی (بهائی) بیش از هر جامعه موجود است حتی جامعه مذهبهای کهنه چندین هزار ساله و همچنین موهومات که نه تنها خرق نشده بلکه التیام یافته و با کمال شدت در بین حضرات شایع گشته. باری سخن بر سر این بود که به این اوهام و ضعفی که در نفوس بهائیه است بیداری ایشان قدری مشکل است ولی طبیعت دنیا آنها را بیدار خواهد کرد اگر امروز به لجاج و عناد مبتلا شده سخن هیچ خیرخواه را نمیشنوند بلکه به موجب سد و بندی که رئیسشان گذاشته کتاب امثال من و شما را نمیخوانند ولی بالاخره حقیقت خود را نشان خواهد داد تاریخ خود را جلوه خواهد داد خصوصا برای کسانی که تحصیلاتشان تکمیل شود و تنها امید من همین است که تحصیل کردههای آتیه زیر بار این اوهام نخواهند رفت به شرط این که معارفشان کاملا تابع معارف عمومی شود و تزریقات خصوصی از میان برود و لا حول و لا قوة الا بالله.
1) مقصود از منشی افندی آقای صبحی است که چند ماه بعد از طبع این کتاب موفق به تألیف و نشر کتاب خود شد موسوم به کتاب (صبحی) ولی رهبر و یزدانی کاری نکردند رهبر برای خاطر یزدانی و یزدانی برای پایداری در طریقه شیطانی و دبیر مؤید به جهت نافهمی یعنی دور ماندن از فهم خود.