در سال 1312 با سید مذکور وارد طهران شدیم و در همان ایام بابیهای فراری از یزد و اصفهان به طهران آمده هر یک در کاروانسرا خرابهای و یا منازل بعضی از زردشتیان و کلیمیان میخزیدند. اغلب بهائیانی که بعدا در ادارات پست و انبار به خیانت پرداختند خصوصا آنها که در اختلاسات انبار داخل بوده و در این دوره از برکت قوانین جاریه مشتشان باز شد و تحت محاکمه و محبس رفتند همان فراریهای از ولایات بودند که در وطن خود آلت خیانت وطنی و ناموسی و مذهبی شده بودند و فسادهائی بر پا کرده بودند و مصداق این شعر شده.
صد گرد بلا و فتنه انگیختهای
و آنگه ز میان کار بگریختهای
بعد که به طهران آمدند مدتی گرسنه و سرگردان مانده باز با همان دستهای سری که از ابتداء بر خیانت وطنی و مذهبیشان گماشته بود وارد ادارات شده فوری صورت خیانت خود را تغییر داده به سرقت و اختلاس پرداخته موجبات ضرر دولت و ملت را فراهم ساختند.
اما من در همان سفر طهرانم عمامه را به کلاه مبدل کرده پس از هشت نه ماه که مریض و بیکار مانده بودم برای اعاشهی خود که نهایت احتیاج را بدان داشتم وارد ادارهی راه شوسهی انزلی طهران شده یک سال تحت مدیریت مرحوم سید اسدالله باقراف کار کرده از حقوق خود مقداری ذخیره نموده در اواخر سال 1324 تا اواسط 1325 از راه روسیه و اسلامبول سفری به عکا کردم در ابتدای ورود به بادکوبه از حاج قلندر همدانی و دخترهای ترکی که نزد او آمد و شد نموده استفادهی تبلیغی میکردند؛ امور غیر مقدسهای دیدم که مانند اردستان باز روزنهی از آگاهی باز شد ولی چون هنوز افندی را ندیده بودم همه را حمل به صحت میکردم و آگاهی کامل در سفر سوم بادکوبه بود که به شرح آن میرسیم و عکس ذیل یادگار آن سفر است و مخصوصا راجع به زنی که در جوار آواره نشسته و از رشت تا بادکوبه برای استفادهی تبلیغی مسافرت نموده و اشعار عجیبهی او به خط خودش موجود است قصهی افسانه مانندی دارم که برای محل لزوم میگذارم.
غرض از خلاصهی مسافرتم به عکا آن بود که ببینم چه مزایائی در وجود
عبدالبهاست؟ و آیا آنچه در مرده و اتباع و مبلغین او دیده میشود از حیله و خدعه و فسق و دورنگی و مغالطه در صحبت و امثالها منشأش وجود خود اوست یا او مقدس است و اینها از خصایص بشریت است؟ اما متأسفانه در سفر اول هیچ نفهمیدم زیرا هفده روز بیشتر مرا و خواجه ربیع کاشانی یهودی را اجازهی توقف نداده تا رفتیم چشم و گوش باز کنیم فرمان کوچ دادند و مخصوصا در آن ایام به عذرهایی متشبث بودند که عثمانیان آقا را در فشار گذاشتهاند و مراقب گماشتهاند که از شهر بیرون نرود و با کسی معاشرت نکند و بعد فهمیدم که این حرفها هم قسمت عمدهاش دروغ و حیله بود مجملا بدان معاذیر کسی را چندان نمیپذیرفت به علاوه در تمام عمرش رویه را بر این قرار داده بود که احدی را اجازه و مجال سئوال نداده هر کس در حضورش میرفت بایستی گوش باشد مگر به قول خودشان اغیار که نوعا معاشرتشان عادی بود آن هم در حضور احباب نبود و مجلس احباب و اغیار از هم مجزا و برای عادی بودن او همین بس است که احدی از اغیار از اثر بیانات او منجذب نشد یعنی خود عباس افندی در عمرش نتوانست احدی را تبلیغ کند و هر چه تبلیغ میکردند مبلغین او دورادور، بقوهای و حلیه و شایعات
بیاساس پابندش میساختند و گرنه خود افندی در قبال اغیار جز موافقت کاری نداشت و حتی شایعات را منکر شده همیشه میگفت ما ادعائی نداریم و حتی وانمود میکرد که ایرانیانی که میآیند از اقارب و آشنایان مایند و گاهی میگفت اینها مستأجرین املاک مایند و اعراب عکا او را خیلی ملاک تصور نموده پولهائی که به او میرسید و قسمتی از آن هم به عنوان حق السکوت به قاضی و مفتی میخرانید وانمود میکرد که از اجاره و حاصل املاک ماست!!
خلاصه در مدت 17 روز که چند جلسه فقط آقا را میدیدیم بر صندلی نشسته تنها به قاضی رفته یک مشت حرف بیسر و ته به طور قصهخوانی میگوید و از طرفی سعید اعمی عرب قاری مشهور عکا را اجرت میدهد که هر روز در محضرش قرآن تلاوت کند تا مردم نگویند او مسلمان نیست با چنین حالاتی چه میشود فهمید؟
بدیهی است انسان به همان حال که آمده بر میگردد و به مفاد (الامور مرهونة باوقاتها) کشف حقایق به سفر دوم و سوم موکول میشود – زیرا نه من هنوز آنقدر محرم بودم که بتوانم از اسرار امر سخنی به میان آرم نه آنها کسی را مجال صحبت میدادند تا از در استدلال چیزهائی بگوید و بشنود چه جای این که غلط کاریها را بازگو و اعتراض بنماید. بدون کشف امری هم نمیتوان به صرف ظن و گمان حرفی زد و نسبتی داد لهذا به همان حالت حیرتی که در ایران بودم به ایران برگشتم. این جاست که سئوال بهائیان یا کسانی که از حنجرهی آنان این اعتراض را کردهاند (که چرا آواره زودتر بر فساد مطلب آگاه نشده بیرون نیامد و بقای خود را در حوزهی بهائیت تا 18 سال طول داد؟) جوابش بیرون میآید و فهمیده میشود که سوسیتهی فساد را که هر امرش در زیر چندین پرده است به این زودی نمیتوان کشف کرد خصوصا با آن آب و تابهائی که حضرات بهائی به مطلب میدهند و با آن کلمات خوش ظاهری که برای پوشاندن حقیقت هر روز نشر میکنند بدیهی است کشف اسرار و حیل آن مرور زمان لازم دارد و پس از کشف هم برای نشرش موقع مناسب لازم دارد بالجمله به ایران برگشتم و هر کس از بهائیها سئوالی کرد جوابهای مبهمی دادم (برای این که خصومتی احداث نشود چه آنها را شناخته بودم که در حفظ اوهام خود بسیار متعصب هستند خلاصه کسانی که انتظار دارند این شخص با حالی خراب از عکا برگردد و بگوید هر چه میگفتند دروغ است) بدیهی است همین که دیدند دشنامی
نداد امیدوار شده میگویند خوب میشود چنان که گفتند و منجمله حاجی امین در مجلس گفت حضرت آواره الحمدلله خوب برگشته و حالا دیگر باید احباب از ایشان مطمئن شده از وجودشان استفاده نمایند. هشت سال گذشت که گاهی مبلغ سیار بودم و گاهی ساکن. در موقع سیر و حرکت چون خودشان پیشنهاد سفر داده بودند با هر گدابازی است خرجی سفری بدهند در موقع سکون هم نه آنان میدادند و نه من میطلبیدم. از این جمله هم منظورم این است که نمکنشناسی خود را که حضرات به رخم میکشند بگویم.
این چه نمکنشناسی است که جمعی به قلم و قدم یک نفر احتیاج داشته او را به رنج سفر و حضر واداشتهاند و به هر کار دیگر دست میزده صد دینار عایدی داشته و اینان نیم شاهی به او دادهاند (چنان که حالت این چند سالهام شاهد آن مدعاست) اکنون که نخواسته است آن خدمت را ادامه دهد و خواسته است عملیات سری حضرات را یکی از هزار و اندکی از بسیار تا آن جا که محیط اجازه میدهد نشر کند تعبیر به نمکنشناسی نمایند؟!
این هم بماند ولو ما را نمکنشناس بگویند باکی نیست بحمدالله ما نزد خود و وجدان و خدای خود روسفیدیم که در راه مرام خود نه ساخت و ساز بهائیت از هستی گذشتیم عمری زحمت کشیدیم از مال خود صرف کردیم و از مال دیگران هم که اجرت میدادند صرف کردیم ولی در همهی احوال نظر به مقصد اصلی خود داشته مادیات را ابدا دخالت نداده و نمیدهیم و کفی بالله شهیدا!