در محرم 1320 هجری نگارنده بر اثر هیاهوی مردم از تفت هجرت نمود در حالتیکه به قدری از بابیت و بهائیت بیخبر بود که حتی اسامی
رؤسا را نمیدانست فقط اسم باب و بهائی شنیده بود و نمیدانست بین آن دو چه نسبت بوده و هر کدام از اهل کجا و چه داعیه داشتهاند و نه تنها من بلکه همهی مردم ایران و سایر نقاط چنین بوده و هستند.
حتی خود بهائیان از حقایق تاریخی این امر بیخبرند و مخالفت ایشان با ارباب اطلاع بر اثر همان بیخبری. باری اول کسی را که در یزد ملاقات کردم حاجی میرزا محمدتقی شیرازی بود و بعدا دریافتم که او پسر خالوی سبد باب بوده. این سید را در سنی متجاوز از هشتاد سال دیدم و اول چیزی که به من نشان داد عکس قلمی باب بود که کپیه آن در اول کتاب طبع شد و چون از داعیهاش پرسیدم عینا همان حرف مسترجکسون را گفت (مصلح ایران و اسلام) گفتم میگویند او ادعای بالاستقلال دارد خود را مهدی میداند احکام جدید آورده بناء کرد قسم یاد کردن که اینها همه تهمت و افتراست برخاست و چند کتاب از آثار باب آورد و عبارتی نشان داد که در شرح کوثر است مبنی بر این که قائمیت فرزند امام حسن عسکری را تصدیق دارد حتی نواب اربعه را تصدیق دارد و هر کس منکر باشد کافر است علیه لعنة الله علیه سخط الله الی آخر.
فکر من تقویت شد که معلوم است مردم بیخبرند و او دین تازه نیاورده و شاید اصلاحات لوتری را در نظر داشته که بعضی از نویسندگان اروپ به لفظ مصلح او را معرفی کردهاند.
پس از چند روز از یزد به اردکان سفر کردم در حالتیکه تمام مایملک و لوازم زندگانی من از باغ و خانه و اثاثیه و املاک موقوفهی خصوصی و عمومی در تفت است و خودم با توشهی مختصری حرکت کردهام. در اردکان در منزل عبدالحسین منقلساز دیدم مادر و زنش که از همان اول مرا یک بابی تمام عیار تصور نموده و بیپروا نزد من آمد و شد میکردند حرفهای دیگری میزنند که گویا نمازی غیر از اسلام و احکامی جز احکام اسلام در دست دارند و بویهای دیگری هم استشمام میشود ولی عبدالحسین به زودی دریافت که من بیخبر و مبتدی هستم و به اصطلاح خودشان مطلب را در پردهی حکمت و به قول من در پردهی دروغ و حیله مستور ساخت سپس به اردستان اصفهان آمدم بابیهای اردستان مرا مانند یک مهاجر بهائی پذیرفتند و بعد دانستم که از یزد از طرف حاج میرزا محمدتقی شیرازی مذکور سفارش کتبی یا تلگرافی شده در
آن جا هم پس از یکی دو روز فهمیدند که من از قضایا بیاطلاعم و کجدار و مریض با من صحبت میکردند که به قول خودشان بیحکمتی نشود و من از ایشان رمیده نگردم. از همان دم حس کردم اگر بخواهم حقیقة از اسرار کار خبردار شوم باید خیلی ستار باشم و از هیچ سخنی تعجب نکنم و هیچگونه غلطی را که در کلماتشان میبینم اظهار ندارم بر اثر این رویه بابیان اردستان از بیان عقائد مذهبی خود تا آن جا که ممکن بود دریغ نمیداشتند ولی باز هم میفهمیدم که خیلی حرفها در پرده است که باید پس از چندین سال و ماه متدرجا قابل شوم و دریافت کنم، در اردستان مختصری از احکام کتاب و تاریخ بهائیت آگاهی یافتم و تا این درجه دانستم که میرزا حسینعلی و پسرش اگر هم مقاصد دیگری دارند اغراض خود را به صورت مذهب جدید و احکام تازهای در آوردهاند و در نتیجه از صورت اصلاح اسلامی خارج ولی باید عمقا فهمید که چه منظوری در زیر پرده دارند؟ و چه شده که باب و بهاء اعداد را بر نوزده قرار داده و یک تقسیمات بسیار بیمعنی برای سال و ماه قائل شده سال را بر نوزده ماه و ماه را بر نوزده روز قرار دادهاند و از این قبیل بسیار است که در موقع خود دانسته خواهد شد. در اردستان از پردهپوشی و همراهی و ملایمت و لینت عریکهی خود این استفاده را کردیم که خانوادهی فتح اعظم بر بهائی بودن ما یقین کرده از طرفی محرم خود ساخته میرزا نورالدین هشت ساله و میرزا فتح الله 12 سالهشان را با چند طفل دیگر برای تعلیم و تعلم به ما سپردند و از طرفی به عباس افندی توصیف کاملی از بنده نوشته صدور لوح او را برای تشویق من تقاضا کردند و این است اولین لوحی که در اردستان از اثر قلم عبدالبهاء به من رسیده.
هو الله
ای سمی عبدالبهاء تو عبدالحسینی و من عبدالبهاء، این هر دو یک عنوان است و این عنوان آیت تقدیس در ملکوت رحمان زیرا عبودیت جمال مبارک (1) نور جبین مبین است و زینت حقایق مقدسهی اعلا علیین، پس تو نیز باید مانند عبدالبهاء در هر دمی در دام بلائی افتی و در هر نفسی اسیر قفسی گردی این دلیل بر قبول در درگاه رب غفور است. چون رو از غیر حق بتافتی از تفت خروج یافتی الخ.
لازم نیست بگویم در حق کسی که بناء هست اول مخرب مذهب او باشد و در حق کسی که بناء هست پسرش شوقی افندی ابلیس و لعین و کرم مهین و بالاخره الفاظی که خود لایق آن است و دشنامهای خندهآوری که حاکی از کمال غضب است و به قول مردم دلیل بر جر زدن است دربارهاش بنویسد (چنان که عین لوحش را در این کتاب خواهید خواند) در حق همچو شخص چنین عبارات در چنان موقعی که هنوز وجها من الوجوه عقیدهاش معلوم نشده و دو سه ماهی است دست طبیعت و رفتار بعضی بیفکران او را از محیط اسلام به محیط بهائی انداخته تا چه اندازه غفلت و جهل صاحب لوح را میرساند. زیرا سمی عبدالبهاء بودن و با عباس افندی یک عنوان پیدا کردن اگر چه در نظر تمام مسلمین و مسیحیان و سایر ملل کمال توهین و تنزل است ولی در نظر نویسندهی لوح اعطای اعلی المقامات است چنانکه در مدت 18 سال عموم بهائیان این لوح و امثال آن را که به مراتب بیشتر و بالاتر هم در حقم قائل شده همه را به همین نظر میدیدند و اعلی رتبهای که پس از عبدالبهاء در حق کسی قائل نبودند در حقم قائل بودند. (و روحی لتراب اقدامک الاطهر الانور فداء) به من مینوشتند و شاید صدها از آن گونه مراسلات که از طرف محافل و بزرگان بهائی به من رسیده هنوز موجود دارم. خلاصه این استفاده را ما از دولت سر خاندان فتح اعظم و از برکت تدریس آقای نورالدین خان فتح اعظمی حاصل کردیم پس از شش ماه اقامت در اردستان ناگاه کوکب اقبالم طالع شد و دو مبلغ مبرز بهائی یکی از پی دیگری به اردستان نزول اجلال فرمودند و من بندهی بیخبر را تا حدی از حقائق بهائیت خبردار کردند اول میرزا محمود دوغآبادی مشهور به فاضل فروغی که در آن روز مهمتر از او کسی نبود و او را کرهی نار میگفتند و ثانی میرزا محمدتقی ابهری «ابنابهر» که جزو ایادی اربعهی امر بهاء بود (پدر دکتر عبدالرحیم ایادی) که چندی شاگرد درس تبلیغ من بوده و من او را تا بیروت برای تحصیل بردم و قصهها از او دارم مجملا ورود این دو مبلغ که فاصلهی بین ورودشان بیش از دو ماه نبود ابواب کثیره بر روی من مفتوح ساخت و فیوضاتی که از ایشان حاصل شد اطلاعات ذیل بود که به طور فهرست اشاره میشود
1 – الوهیت میرزا حسینعلی بهاء اما نه به طور وحدت که منحصر به فرد باشد بلکه به طور وراثت که او خدا بوده و بعد از خودش عبدالبهاء پسرش
خدا شده و امروز هم سرا بلکه جهرا همان الوهیت را در شوقی افندی قائلند به شهادت اشعار یکی از مبلغین که شاید عین آن را نشر کنیم و بدون شبهه این خدائی بالوارثه مادام که نامی از بهائیت هست در خاندان بهاء خواهد بود منتهی به همه کس نمیگویند و هر کسی را محرم نمیدانند که پرده از این الوهیت به اشرافت! در حضورش بردارند.
2 – پیش نمازی بهائی به نماز عجیب و غریب و زیارت نامهی عجیبتر که بند و زنجیر صحت عبارت را از آن برداشتهاند به همت این دو مبلغ عاقل! در آن جا مجری شد و دانستیم این که نماز جماعت را قدغن کردهاند برای اسلام است و خوشان به نوعهای دیگری که هر بینندهای بر آن خواهد خندید مجری میدارند و بالاخره آخوند بازیها تعزیهگردانیها نوحهخوانیها روضهخوانیها به صورت دیگر در میانشان متداول است و مجری اعظم آن این دو مبلغ بودند و رسواتر از آنها میرزا قابل از اهل آباده بود که روحیات بهائی را آن طور که هست نشان داد و دانستم که همهی مطلبها این است که آخوند مسلمان کاره نباشد و آخوند بهائی جای آن را بگیرد منتها آن جا از فضائل یک دسته پیشوایان مقدس روحانی و عالم سخن میرفت این جا از فضائل یک دسته مردمان بد نام و بد عملی سخن میرود که اعمال زشتشان از محلهی عربهای طهران گرفته تا بغداد و اسلامبول و عکا و حیفا و قبریس را پر کرده و دسائس سیاسی ایشان و خیانات وطنی آنها شرق و غرب را فراگرفته و هر دم به وسیلهی مبلغین از آن اعمال زشت پردهپوشی میشود و حمل بر صحت میگردد که هر چه را مظهر امر مرتکب شود آن عین صواب است!!!
3 – روح و سر معاشرت مبلغین با زنان بهائی (ولی زنهای جوان) به همت فروغی و این به هر دو واحدا بعد واحد عرض اندام نمود منتها به اسم این که چون حکمت اقتضاء ندارد که عمومی باشد فقط باید زنها در مجلس خاص حضرت مبلغ را ملاقات و زیارت کنند و از وجود او متبرک گردند و این قضیه در یزد به قسمی علنی شده و کار را خراب کرده بود که خویش و بیگانه حتی فراشهای حکومتی مطلب را تشخیص داده به المآل مسلمین غیور طاقت نیاورده در سنه 1322 قمری آغاز بلوی و شورش کردند و واقع شد آنچه که احدی جز خود بهائیان عهدهدار گناه آن در دنیا و عقبی نبوده و نخواهد بود. در این جا حرف بسیار است که اگر کلمهای از
آن اظهار شود باز میگویند دشنام داده و افتراء زده. به علاوه هر چه باشد بهائیها هموطن مایند. منتها فریب شیاطین جن و انس خوردهاند و به قدر امکان باید از کشف ا مور مستهجنهشان صرفنظر نموده از مطالب لازمه سخن گفت و از گفتار نالازم گذشت. لذا همین قدر میگویم که بعدها خودم جای فروغی و ایادی را گرفتهام و حتی در هر نقطه وارد شدهام بهائیان گفتهاند که احتراماتی که در حق تو منظور شد بیش از احتراماتی بود که در حق ایادی و فروغی منظور میشد لذا کسی را نرسد که بگوید باطن اعمال مبلغهای مذکور بر تو پوشیده است و تو اشتباه کردهای بلکه اعمال تمام مبلغین بهائی و سر جذبه و شور زنان بهائی در حضور مبلغ و روح مجالس درس اخلاق و تبلیغ کلا بر من مکشوف است و در هیچ نقطه نبوه است که به معرض آزمایش در نیاید و بالاخره رفتار اهل بها و مبلغین ایشان خوب یا بد قابل هیچگونه محملی نیست که تصور شود فلان قضیه بیرضای رؤسا واقع شده یا فلان خودسرانه بوده بلکه هر چه بوده و هست در ساحت رؤسا مکشوف و معلوم و بر طبق رضای ایشان بوده و هست نهایت هر کس زیاد پردهدری کرده طرف نصیحت رؤسا شده که حکمت کنید – یعنی مطالب را محرمانه انجام دهید؛ و عجب در این است که بلوای یزدی که نتیجهی زشت کاریهای بهائیان از طرفی و دسائس سیاسی از طرفی بوده (در عهد حکومت جلالالدوله) یک همچو قضیه را صرف مذهبی قلمداد کرده حتی حاج محمد طاهر مالمیری بیسواد را بر تألیف کتابی وادار کردهاند که عینا مانند کتاب جوهری راجع به حوادثی است که قطعی الوقوع و مقدس بوده اما این کتاب متضمن یک سلسله حرفهای ضعیف و بیحقیقت است که به تصنع نوشته شده و روحیات آن از تقدیس مقدس بوده و همان کتاب وسیلهی دست مبلغین که تعزیهگردان و روضهخوان بهائیند شده!
اینک از صورت تلگراف اتابک اعظم به حکومت یزد که ذیلا درج میشود بسیاری از امور مکشوف میگردد و مخصوصا به خوبی فهمیده میشود که دستهای سری این فتن را ایجاد میکرده و بهائیان را به سمت اجانب سوق میداده از این حیث نگران بوده.
صورت تلگراف
اداره تلگرافی دولت علیهی ایران
از صاحب قرانیه به یزد – 1320
نمره – عدد کلمات – تاریخ اصل مطلب – اطلاعات
جواب المثنی – روز – ساعت – روز – صورت است
حضرت مستطاب اشرف ارفع اسعد امجد و الا آقای جلالالدوله حکمران یزد دام اقباله الوالا تلگراف دایر به مسئله واقعه رسیده به عرض خاکپای مبارک همایونی روحنا فداه رساندم میفرمایند در این مسئله مکرر تلگراف کردهاید و جواب داده شده است و از اینها گذشته این مسئله یکی از مسائل مسلمه و جزو تکالیف حکومت است که نباید بگذارید کسی به کسی به هر اسم و رسم و عنوان که باشد تعدی و زیادتی کند تا چه رسد به قتل و غارت و آتش زدن و غیره که تمام اینها خلاف نظم و امنیت و آسایش مملکت است و هر کس مرتکب و محرک است باید تنبیه شدید نمائید تلگرافی هم به علما حسبالامر نوشته شده است زود برسانند و به هر شکل و هر تدبیر هست جلوگیری نمائید و مخصوصا دقت داشته باشید که به خارجهها از قبیل اجزای تلگرافخانه انگلیس و وکیل التجاره روس و غیره و غیره آسیبی نرسد کفایت و درایت و کاردانی و جرئت و جلادت حکام با احتشام خاصه منتسبان خانه سلطنت در همچو موقع باید معلوم شود با کمال قدرت حرکت کنید و از احدی وحشت نداشته باشید و گوش به بعضی مزخرفات ندهید دولت از نظم مملکت خودش نخواهد گذشت و اگر امتداد پیدا کند فورا اردوئی سواره از قزاق و غیره فرستاده خواهد شد که سزا و جزای این مردم شریر هرزه را بدهد تا عبرت آیندگان بشود البته اختیار تامه دارید که هر چه صلاح است بکنید
تعجب است که صدور این احکام را نسبت به علمای عتبات عالیات میدهند که از آن جا اظهار شده است و حال آن که الان تلگراف از خود آقایان آن جا داشتم که روحشان از این مسائل خبر ندارد و نوشتهاند که باید این کاغذها ساختهگی باشد خلاصه شما به تکلیف خودتان که حفظ نظم است در کمال جد و جهد عمل نمائید
اتابک اعظم
اخبار تلگرافخانه مبارکه یزد
بواسطهی تلگرافخانه – گرفته شده – گیرندهی مطلب
به تاریخ 3 شهر ربیعالثانی ساعت دقیقه – توشقان ئیل – سنه 1320
مقصود از درج صورت این تلگراف آن که معلوم شود دولت ایران هیچ وقت اجازه به قتل کسی نداده یعنی از زمان مظفرالدین شاه به این طرف همواره دولت حافظ و حارس بهائیان بوده معهذا در همان قضیهی یزد اگر کسی مراجعه به اقوال شفاهی و مندرجات کتاب حاج محمد طاهر (تاریخ شهداء یزد!) نماید میبیند چه نسبتهای بیمورد به دولت ایران و علمای اسلام دادهاند در حالتی که از تلگراف مذکور که اصل آن در ورقهی چاپی دولتی نزد نگارنده ضبط است معلوم میشود دولت تا چه اندازه مراقبت کرده و علمای اسلام تا چه حد بیطرفی نمودهاند و حتی همه یاد دارند که مرحوم آیة الله آقای آقامیر سید علی حایری اعلی الله مقامه بنفسه بر منبر بر آمده مردم را از بابیکشی منع کردند معهذا بهائیان چون محرک خارجی داشتند همهی اقدامات دولت و علماء را کان لم یکن انگاشته گاهی به قونسول خانهی روس و انگلیس در یزد و اصفهان پناهنده شدند تا مگر مردم جسارت کرده بهانهای به دست اجانب دهند و گاهی به علماء دشنام گفتند تا مگر آنان را عصبی کرده حکمی بر علیه خود اصدار دهند شاید از این باب بهانه به دست اجانب افتد فلعنة الله علی القوم المفسدین خلاصه مقصود این بود که بهائیان در آن حادثه و سایر حوادث جز فتنه و فساد منظوری نداشته و ندارند از اولی که محمود فروغی و تقی ابهری از طرف عباس افندی مأمور یزد و اصفهان و کرمان شدند و فتنههائی که در معاشرت و مباشرت با زنان بهائی بر پا کردند و بعدا به اسم تبلیغ میخواستند زنان مسلمین را هم آلوده سازند تا موقع بروز بلوی و بعد از فرونشستن آتش فتنه در همهی موارد آلت بودند بعضی فهمیده و بعضی نفهمیده و الیوم یکون بمثل ما قد کان و الله یحرسنا من هذه التبعة الشیطان و عجبتر از همه
تناقضگوئی بهائیان بود که از طرفی هر جا نشستند گفتند اتابک اعظم از ماست و چون آتش فتنه بلند شد گفتند فتنهها زیر سر اتابک است و گفته است بابیها لوس شدهاند باید آنها را کشت و نظیر این حرف را در حق جلالالدوله گفتند از طرفی انتشار دادند که او تصدیق کرده از طرفی گفتند اساس بابیکشی را خودش برپا کرده است!!!
1) میرزا حسینعلی.