تقدیر سؤال این که از این مقدمات چگونه لزوم رفورم و تجدد در اسلام محرز شد که مرام و ایدهآل نگارندهی این سطور شود؟ و چرا این مرام و مسلک در نگارنده ایجاد شد و برای این مسلک چه قدمهائی برداشت؟
جوابا عرض میشود نه تنها نگارنده بلکه هر کس سودای حقیقتطلبی و مصالح اجتماعیه خصوصا مصالح شرق و بالاخص مملکت ایران بر سرش باشد میفهمد در صورتی که ممالک غرب که مهد تمدن گفته میشود حقا ام باطلا پس از آن همه ترقیات و توسعهی علم و صنعت نتوانسته باشد استغنای عموم طبقات خود را از امر دیانت مسلم داشته باشد و در نتیجه نزد رسمیت مذهبی سر تسلیم پیش آورده منتها در بعضی از ممالک مذهب را از سیاست منفک داشتهاند و الا تمسک به مذهب در همهی دنیا شدیدا برقرار است چنان که در انگلستان که مهمترین ممالک غربیه است چندان آداب مذهبی معمول است که اگر یک عده خارجی در آن جا نباشد روز یکشنبه بر اثر تعطیل رسمی نان به دست کسی نخواهد آمد.
در این صورت ممالک شرقیه که مهد مذاهب و مطلع ادیان بوده به طریق اولی استغنای خود را از امر دیانت نتواند حاصل کرد و چون در مذاهب بدعتها و عوائد و مضافاتی است که نتیجهی افکار کوتاه متمسکین بدان مذهب است نه جزو اصول و حدود منصوصه و بالاخره تقالیدی در مذاهب است که آن تقالید مختلف و مایهی تنازع است و همان تقالید است که ملل را محدود و مقید کرده و در زنجیر اسارت برده و وسیلهی حملهی مخالفین آن شده و بهانهی دست منفعتجویان گشته این است که در بعضی مذاهب مانند مسیحیت رفورمهائی اعمال شده و همان رفورم و تجدد سبب بقای آن مذهب و رفاهیت حال
سیاستمداران هر دو گشته چنان چه اگر در مذهب مسیح پرتستان پیدا نشده بود هنوز زمام اقتدار در دست پاپ و اساقفه بود و حوزه کشیشان مسیحی چنان بود که نمیگذاشت نه مذهب مسیح ترقی نماید نه حکومت روی رفاهیت به بیند اما پس از هیجان عالم مسیحیت و اصلاحات لوتری آن محظور مرتفع و این رفاه حاصل گردید و بیش از پیش مقاومت با اسلام و یا بعبارة اخری وسعت دایره تبلیغات مسیحی صورت عملی به خود گرفت.
حال در مذهب اسلام نظر کنیم میبینیم اگر عینا حالت آن روز مسیحیت را ندارد ولی به صورتهای دیگر دچار محظورات است و باید دفع محظور از آن کرد تا حکومت راحت و عقائد وجدانی مردم محفوظ بماند. فرض کنیم که ما بخواهیم مطابق رأی برخی اجنبی و اجنبیپرستان رفع محظور را بدین صورت عملی نموده آرزوی دل میسحیان دنیا را به جا آورده اسلام را ترک کنیم و همه با مسیحیت هم آغوش گردیم یا مطابق افکار کوتاه عده معدودی بخواهیم بدین اجداد خود که کیش زرتشت بوده برگردیم آیا ممکن است! بیتأمل عقل جواب نفی به ما داده میگوید ابدا ممکن نیست زیرا مسلما ترجیح بلامرجح امری غیر معقول و سیری قهقرائی و غیر طبیعی است مسیحیت در دنیا بود و نتوانست از سیل ترقی و تمدن اسلامی جلوگیری نماید چرا؟ برای این که مطابق طبیعت دنیا و مصالح اجتماعی و ادبی دیانت اسلام جامعتر و مفیدتر بود و حتی بایستی عالم مسیحیت را در خود مستهلک کرده باشد نهایت این که مقتضیات آب و هوا و طبایع متباینه که غرب غیر از شرق و شرق مباین غرب بوده به اضافه بعضی سیاستهای تو بر تو به طوری که انتظار میرفت اسلام در جهان غرب نفوذ نیافت و به شرق اختصاص یافت خلاصه پس از آن که دیدیم اسلام بدعا نافذ شده مسیحیت و یهودیت شرق را در خود مستهلک ساخت و مجوسیت ایران را از بن برانداخت میفهمیم این دیانت به حدی منحط نخواهد شد که حتی مسیحیت یا مجوسیت بر او غلبه نماید و برای آزمایش بس است همان خرجهای گزافی که از سیصد سال است عالم پرتستان در راه تبلیغات مذهب خود متحمل شده و یک نفر را از روی صدق و حقیقت به خود جلب نکرده بر خلاف اسلام که بدون هیچ گونه تبلیغی و بیهیچ صرف مال و وقتی به صرف فطرت نافذهی خود گروهی از مسیحیان و متمسکین سایر ادیان را به خود جلب نموده و مینماید پس فرضیات سابقه کلا باطل و این اصل محرز و مسلم است که اسلام بر احترام و نفوذ خود باقی بوده و خواهد
بود. حال ببینیم آیا صلاح اسلام و مسلمین در همه جا خصوصا ایران بر این است که تمام متمسکات اصولیه و فروعیهیشان بر حالت حاضره بماند یا باید اصلاحاتی در آن جاری گردد؟ نهایت به دست اهلش. به عقیدهی نگارنده عالم اسلام محتاج تجدد و رفورم است. عالم اسلام محتاج اصلاحات است عالم اسلام به تمام معنی باید در صدر خود قرار گیرد یعنی حصر در قرآن و محمد (ص) شود و بدعتهای طاریهی بر آن متروک گردد. اگر یک نظر به پشت سر افکنده تاریخ گذشتهی اسلام را در ایران از جلوی نظر بگذرانیم خواهیم یافت که ایران در اسلامیت خود طریقهی خاصی را اتخاذ نموده و در هر دوره اصلاحات مقتضیه را به طوری که از اساس اسلامیت دور نباشد و به مصالح مملکتی نزدیک باشد اعمال کرده چه اسلام دین جامع کامل الاطرافی است که با هر گونه اصلاحات زمانیه سازش داشته و دارد. حتی در نص توقیع مبارک این عبارت مندرج است (و اما الحوادث الواقعه فارجعوا الی رواة احادیثنا) هر چند اصلاحات گذشته در موقع خود خوب بوده و به نفع مملکت هم تمام شده ولی باز برحسب مقتضیات زمان اصلاحات دیگری لازم افتاده که باید علماء و فقهاء و حکماء از اهل عمامه و کلاه آن را مجری دارند.
مثلا همان اصلاحاتی که سلاطین صفویه اعمال نموده ایران را از برزخی به برزخی انتقال دادند چون مقتضیات زمان تغییر کرده آن عوائد هم صورت دیگری به خود گرفته که ایرانی را به موهومپرستی متهم ساخته و طبعا باید در آن عوائد اصلاحات دیگری کرد تا صورت نوین به خود گرفته از تهمت کهنهپرستی برآید و اصول و اساس محکم اسلامی هم نه تنها برقرار بماند بلکه بر پایهی متینتری استوار گردد.