س – خانه شما کجاست ج – خانه قدیم کاشان و خانه جدید بیرون دروازه قزوین س – اسم پدر شما چیست ج – آقا سید رضی س – چند وقت است داخل سلسله بابیه شدهای ج – در کاشان شخص اردستانی به من وارد شد گفت میهمان میخواهی گفتم چرا رفت یک شخص یزدی که میرزا جعفر نام باشد با میرزا زینالعابدین نامی آورد ایشان از سخنان متفرقه گفتگو کردند و گفتند اگر تو بمیری و امام زمان خود را نشناسی جواب جدت را چه خواهی گفت گفتم آن کیست گفتند جماعتی هستند که کلمات آنها صدق و حق است اگر حرف آنها را بشنوی رستگار میشوی من این مطلب را دنبال کردم درصدد تفحص برآمدم با اینکه داخل نبودم معروف شدم تا قبله عالم مرا خواست سه سال و نیم در انبار حبس بودم من هم بعد که مرخص شدم گفتم حال که مردم درصدد اذیت من هستند کجا بروم رفتم به کاشان عیال را برداشتم آمدم در اینجا همین جا به کسب ارسیدوزی مشغول شدم س – در این مدت که تفحص کردی از اینها چه فهمیدی ج – تازهای ندیدم س – این ظهور حسینی را که میگویند چه ظهوری است ج – میرزا حسین علی را میگویند ظهور حسینی است س – یعنی میگویند حضرت امیرالمؤمنین و امام حسن و حضرت قائم ظهور کرده حال ظهور حسینی است ج – آنها را نمیگویند ولی میگویند ظهور حسینی است س – میگویند این همان حسینی است که در کربلا شهید شده است ج – بلی میگویند خودش میگوید من همان حسین هستم س – نفهمیدی به چه دلیل میگویند ج – خیر س – تو به آنها نگفتی که جد من حسین بعد از ظهور حضرت قائم امام حسن و امیرالمؤمنین ظهور میکند ج – من عقلم نمیرسید بیسواد
هستم س – اگر کسی بیاید و بگوید من همان حسینی هستم که در کربلا شهید شده با آنکه ظهور حضرت قائم ع نشده باشد تو قبول میکنی یا او را کافر میدانی ج – من که ملا نیستم بفهمم ملایان ما باید بفهمند دنبال نکردم بروم ببینم س – تو در حق میرزا حسین علی بها بد قائلی یا خوب ج – من رفتم ببینم تا بد قائل باشم.