جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

لوح شوقی

زمان مطالعه: 13 دقیقه

)عنوان پاکت) ممثلین حضرت رب البریه در بلدان (1) و ممالک شرقیه اعضای مجلله محافل مقدسه‏ی روحانیه علیهم آلاف التحیة و الثناء طرا ملاحظه نمایند (عربی دیمی) یا امناء الرحمن بین خلیقته و صفوته فی بریته تبارک الله ربنا المقتدر المتجبر المتباهی البهی الابهی (2).

(معجزات میرزا به عقیده‏ی شوقی!)

1- در این روز فیروز و عید نوروز که جهان ترابی حله‏ی موهبت در بر نموده… تأثیرات حیرت بخش جلوه‏ی ربیع آلهی نیز در کل آفاق باشد اشراق ظاهر و باهر (صفحه 2) ده دوازده شهر کوچک و قریه‏ی حقیر که در هر یک ده پانزده نفر بهائی وجود دارد کل آفاق شده!

2- دور دور ظهور و بروز تجلیات سلطنت حی لا یزال است (صفحه 4) افسوس که این لا یزال چهل و یک سال است مرده و زایل شده و همه ساله در شب هفتادم نوروز مجلس عزایش را منعقد می‏کنند کسی که در تولد خود می‏گوید (قدولد من لم یلد و لم یولد) در مرگش هم باید گفت حی لا یزال مرده است!)

3- ولوله‏ی بیت اعظمش در خطه‏ی عراق زلزله به ارکان دولت و ملت انداخته (صفحه 5) آیا می‏دانید مقصود چیست؟ خانه‏ی بغداد که میرزا کرایه‏نشین و چندی در آنجا به اجار الله دست و گریبان بوده و شش سال است

مسلمین گرفته و به تصرف وقف داده‏اند و اهل بها می‏خواهند باز گرفته آن را خانه‏ی کعبه‏ی خود قرار دهند ولی افسوس که تصرفات غاصبانه آن در عدلیه‏ی عراق ثابت شده و دیگر به ایشان باز نمی‏گردد مگر چه مقتضیات در سیاست خارجی باشد که باعث چنین قانون شکنی واضح گشته آن خانه را از مسلمین بگیرد و به اهل بهاء بدهد آن هم خیلی غریب به نظر می‏رسد و نمی‏دانم حضرات چرا خانه‏ی محله‏ی عربهای طهران را کعبه‏ی خود نمی‏سازند؟! شاید برای این است که جایز نمی‏دانند پول ایرانی در خود ایران صرف شود!

باری این بود معجزه‏ی بها که ولوله در ارکان دول و ملل انداخته! الحق عجب معجزه‏ی کرده! گویا ولوله‏ی جان خود و پدر وجد و خواهر و برادر خود را ولوله‏ی دول و ملل شناخته!

4- سد متین شبهات مرتفع گردید (صفحه 6) دلیلش هم نشر سه جلد فلسفه‏ی نیکو و دو جلد ایقاظ و چندین کتاب دیگر است!

5- علمای رسوم خصم الدائین حضرت قیوم در پنجه‏ی تقلیب گرفتار و محافل مجلله روحانیه و اصغان! شرع بدیع بر سریر عزت و قدرت مکین و استوار (صفحه 7) مقصد از این مبالغه و مغالطه تشفی صدر است به علت رخلوتی که در امور علماء حاصل شده ولی مضحک است که اهل محافل روحانی را جانشین همان آخوندها معرفی کرده است!

6- امت ممسوحه‏ی یحیی در اسفل درکات قنوط ساقط… سردار نقض در حفره‏ی ظلمانی خزیده (این یک معجزه‏اش سست است) زیرا امت ازل مانند امت بهاء موجودند و ناقضین همچون ثابتین سالک سبیل وجود منتهی بهائی در آباده و نجف آباد و سنگسر است و ازلی در طرق و طار و کشته بهائی در همدان و طهران و یزد زمزمه‏ی دارد و ازلی در اصفهان و کرمان و طهران ناقض در هند و امریکا و ثابت در ایران و قفقاز و این که آقای نیکو عده‏ی بهائی را پنج هزار نوشته من هشت و نه الی ده هزار برای همین است که ایشان ثابتین از بهائی را که پیرو بها عو عبدالبهایند قلمداد کرده و من ازلی و ناقض را هم که پیروان ازل و میرزا محمدعلی‏اند بر شمرده‏ام پس اگر نیستند همه نیستند و اگر هستند و همه هستند (والکفر ملة واحدة)

7- وای بر نفسی که از الواح نصحیه‏ی قلم اعلی و نعماء و آلاء این دو

را منع ابهی رو بتافت و میثاق غلیظ حی لا یموت (3) را واحی و موهون بشمرد (صفحه 8) نعماء و آلاء امر بهاء پول دادن است و دشنام شنیدن و گاهی هم کتک خوردن و کشته شدن آنها را هم که اهل بهاء در خلوات مجری می‏دارند نعماء نیست بلکه نکبتهائی است که نظیرش در همه جا هست منتهی در اهل بها بیشتر.

8- شمس حقیقت که در ذروه‏ی علیین بر گروه ثابتین لا ینقطع مشرق پرتوش بی‏نهایت شدید است و تأثیراتش در حقایق ممکنات به غایظ عظیم! در لوحی از الواح لسان عظمت به این بیان ناطق قوله جل بیانه «تدکنز حفا الغلام (4) من لحن لو یظهر اقل من سم الابره لتندک الجبال و تصفر الاوراق و تسقط الا تسلو من الاشجار و تحر الاذقان و توجه الوجوه لهذا الملک لذی تجده علی هیکل النار فی هیئة النور و مرة تشهد علی هیئة الامواج فی هذا البحر المواج و مرة تشهد کالشجرة التی اصلها ثابت فی ارض الکبریاء و ارتفعت اغصانها ثم افنانها الی مقام الذی صعد عن ورآء عرش عظیم (صفحه 9) اگر نگارنده می‏گفت که اینها کلمات بهاء است کسی باور نمی‏کرد و خود بهائیان هم حاشا کرده لوح او را مخفی می‏نمودند و نسبت افتراء به من می‏دادند ولی خوشبختانه شوقی افندی چند فقره از کلمات بهاء را نقل کرده به خوبی مقام فهم و فصاحت و سایر شئون جد خود را معرفی می‏نماید ولی در نظر انام نه اغنام! اکنون بد نیست که این رنات ملکوتیه را معنی کنیم!

می‏گوید یک لحن و لحجه‏ی در این غلام (بهاء) مانند گنجی پنهان است که اگر کمتر از سر سوزن آن بروز کند کوهها از هم می‏پاشد و برگها زرد می‏شود و میوه‏ها می‏ریزد و زنخدانها سرازیر می‏شود و همه‏ی صورتها توجه می‏کند به این پادشاه (این هم دعوی سلطنت) که او را بر هیکل آتش می‏بینی در هیئت نور (یا کجور!) و یک مرتبه هم او را خواهی دید بر شکل موجها در این دریای مواج و مرتبه‏ی دیگر هم او را خواهی مشاهده کرد مانند درختی

که ریشه‏اش در زمین خدائی پایدار شده و شاخهای کوچک و بزرگش بلند شده است آن مقامی که از پشت عرش بالا رفته است در حالتی که جای دیگر هیکل خود را عرش خوانده!

9- سهام مفترین و طعن مشرکین و دسائس مغلین آن هیکل الطف اعز اعلا (کذا) را آنی فارغ و آسوده نگذاشت و از اجرای نوایا و مقاصد مقدسه‏اش «ظاهرا» مانع و حائل شد ایام پر تلاطم حیاتش به پایان رسید و در انظار متجبین آمال دیرینه‏اش در عرصه شهود جلوه ننمود (صفحه 11) خیلی جای افسوس است که آن حی لا یموت! ایام حیاتش به پایان رسید و آن سلطان مقتدری که به سر سوزنی از لحن و لحجه‏اش آن همه انقلابات در عالم کون ظاهر می‏شد به آمال دیرینه‏ی خود نرسید!!!

10- در توقیعی از توقیعات آن طلعت نوار (سید باب) که به افتخار سلطان ایرانیان (محمدشاه) اصل توقیع دروغ است و سید باب توقیعی به شاه ایرانیان! ننوشته) در آن زندان نازل این کلمات در باب مدون و مسطور «الا اننی انار کن من کلمه‏ی الاولی (دعوی ارکن رابعی است که بدان خوداشته) التی من عرفها عرف کل حق و یدخل فی کل خیر… قد جعل الله کل مفاتیح الرضوان فی یمینی و کل مفاتیح النیران فی شمالی انا النقطة التی ذوت بها من ذوت و اننی انا وجه الله الذی لا یموت و نوره الذی لا یفوت… قسم به سید اکبر اگر بدانی در چه محل ساکن هستم اول کسی که بر من رحم خواهد کرد حضرتت می‏بود در وسط کوه قلعه‏ای است در آن قلعه از مرحمت آن حضرت ساکن هستم و اهل آن منحصر است به دو نفر مستحفط و چهار سگ حال تصور فرما چه می‏گذرد (صفحه 14) باز افسوس است که سید با اینکه خود را وجه الله الذی لا یموت می‏خواند هم مرد هم نتوانست خود را از معاشرت سگها نجات دهد.

11- سلطان مغرور ایران که در آن ایام براری که ظلم جالس چنان تصور نمود به سیف شاهرش شجره‏ی لا شرقیه و لا غربیة (دومی دروغ است) را از ریشه برانداخت… غافل از آن که آن رجفه‏ی کبری و زندان بلا نتیجه‏اش ظهور تتاشیر (5) اولیه عصر اعظم ابهی شد (تباشیر برای صحیح)

مناسبتر از عصر است)

12- جمال الهی موعود نقطه‏ی اولی «تا ازلیها چه بگویند» قاب از رخ بیفکند و جبرئیل امین!! با بشارت کبری بین جدران آن شخن مظلم «سیاه چال طهران» نزول یافت (صفحه 17) تا دیروز جبرئیل را منکر بودند و قلم اعلی را به جای او منصوب کرده می‏گفتند جبرئیل موهوم است ولی امروز شوقی جبرئیل را آورده است بین جدران «چهار دیوار» سیاه چال در بر بهآء نشانده! و گویا فراموش کرده که نزول جبرئیل مستلزم بنوت بهاء می‏شود و او برای این که آیه‏ی کریمه‏ی «خاتم النبین» مکذبش نشود قدم فراتر نهاده دعوی الوهیت کرده آیات لقاء را شاهد خود قرار داده تا از نبوت و جبرئیل آزاد گردد و اینک شوقی او را جبرکی با جبرئیل همدم کرده!

13- (از جبرئیل عجیبتر سرافیل است که می‏گوید) چون اسرافیل حیات روح جدیدی در کالبد حزب مظلوم! بدمید و امت مقهور مأیوس متشتت را عزیز دو جهان کرد کریم اثیم (حاج محمد کریمخان) از نهیب این قیام انگشت حیرت به دندان به گرفت و شاه غدار (ناصرالدین شاه)

از آثار این نهضت جدیده مبهوت و حیران شد چه مطابق است این وقوعات عجیبه و حوادث غریبه با حدیث نبوی که شرح آن در فتوحات مکیه شیخ ابن العربی (کذا) مذکور و مسطور است «و یقتلون کلهم الاواحد منهم ینزل فی مرج عکافی العادیه الالهیه التی جعلها الله مائدة السباع و الطیور و الهوام (صفحه 21) پوشیده نماند که اخباری در فصل عکا و اشارات مهمه هست که ابدا مربوط به این قضیه نیست و این یکی از مغالطات عجیبه‏ی حضرات است که این حیله را خود بها به کار زده هر جای نشین او نیز واحدا بعد واحد این مغالطه را تکرار می‏نماید. اصل قضیه راجع به جنگهای صلیبی است که مرکز مهم آن فلسطین و قلعه‏ی عکا بوده و آنچه اخبار راج به قدس خلیل و کرمل و عکا هست و کلا حاکی از آن است که در اسلام حوادث خونین در ارض فلسطین حادث شده آن ارض به قدوم مجاهدین اسلامی و دماء مطهره ایشان مبارک می‏گردد و حتی عبارت یقتلون کلهم در حق بهائیان مصداق ندارد و مائده سباع و طیور و هوام به نفع ایشان نیست زیرا احدی از آنها را در عکا نکشته‏اند و در خارج عکا هم کشته نشده‏اند پس حادثه راجع به یک دسته از شهدای اسلام است که بعضی در خارج و برخی در داخل عکا کشته شده از

گوشت ایشان مائده برای سباع و طیور و هوام آن جا فراهم شد هذا حق لا ریب فنه و ما بعد الحق الا الضلال! و معلوم شد که دلالت این حدیث هم چون مبهوت شدن شاه و اثیم پایه‏اش بر آن است

14- قل قد جاء الاب و کمل و ما وعدتم به فی ملکوت السر قد اخذ الاهتزاز ارض الحجاز و حرکت نسمه الوصال تفول یا ربی المتعال الحمد بما احییتنی نفختت و صلک بعد الذی امانتی هجرک طوبی لمن اقبل الیک و ویل للمعرضین انار جبل الطور من اشراق الظهور و قال تدو جدت عرفک یا اله من السموات و الارضین (صفحه 24) خوب است این کلمات بها را نیز که حفید بلیدش شاهد آورده برای مسلمین و کلیمیان و مسیحیان معنی کنیم تا بر فضیلت خدا صاحب آگاه شوند – قطع نظر از اغلاط لفظی یک همچو غلط بزرگی را مرتکب شده می‏گوید – بگو پدر آسمانی مسیح (خدا) آمد و آنچه به شما وعده داده شده بود در ملکوت خدا کاملا شد خوشی زمین حجاز را فرا گرفت و نسیم وصل آن را به حرکت آورده می‏گوید ای خدای بلند مرتبه حمد تو را که زنده کرد مرا بوی وصال تو بعد از آنکه هجر تو مرا می‏رانده بود خوشا به آنکه رو به تو آمد و وادی بر آنها که رو از تو گردانیدند! کوه طور از نور ظهور (یا کجور ظهور) روشن شد او گفت بوی تو را یافتم ای خدای آسمان و زمین! در اینجا هم باید بگوئیم که بوی خدای نور و کجور را (نه خدای آسمان و زمین) جز میرزا حسین جار الله کسی نیافته بود پس معجزه ناقص است!

معجزه‏ی 15- یا سرمه‏ی جن – علائم اولیه‏اش پدید گردید قوله غزیانه سوف یخرج الله می اکمام القدرة ایادی القوة و الغلبة و ینصرن الغلام و یطهران الارض من دنس کل مشرک مردود و یقومن علی الامر و یفتحن البلاد باسمی المقتدر القیوم و یدخلن خلال الدیار و یا خذر عبهم کل العباد هذا من بطش الله ان بطشه شدید!!!

حالا ببینیم این معجزه یا سرمه‏ی جن در کجای دنیا پدید شده؟ می‏گوید بها گفته است که عنقریب از آستینهای قدرت دستهای قوت و غلبه بیرون آید و این غلام (بها) را یاری کنند و زمین را از لوث وجود هر مشرک (یعنی آنان که میرزا به خدائی نشناخته‏اند) پاک کنند و قیام کنند بر امر (بهائی) و بلاد را به نام مقتدر من (بهاء) فتح نمایند و در هر شهری وارد شده ترس ایشان همه‏ی مردم را فرا گیرد این از غضب خداست و غضب او شدید

است! (صفحه 29) اینجا دیگر باید اغنام را مخاطب کرد و گفت اگر شما گوسفند نبودید اقلا این جملات را فهمیده و به رئیس احمق ابله بدتر از گوساله خود تذکر می‏دادید که ای ابله نادان اقلا مانند پدرانت به سین و سوف برگذار کن نه این که بگوئی (علائم اولیه‏اش پدیدار گردید) ای اله احمق کی این علائم ظاهر شده که مریدان تو در بلاد وارد شوند و به نام پدر تو فتوحات کنند و رعب ایشان در دلها بیفتد؟ گویا حرفهای حقی که در (فلسفه نیکو و کشف الحیل) درج شده و او آنها را دشنام می‏داند آنها را افواج منصوره‏ی بهاء و ایادی قدرت و قوت خود تصور نموده و جسارتی که ملل در مقاومت به ایشان به قوه‏ی برهان یافته‏اند آنها را سپاه فاتح تصور کرده یا گمان نموده که چون این مقدمات را چید قلب آواره و رفقایش مانند گوسفندان او ضعیف و رقیق شده به وهم خواهند افتاد غافل از این «که عنقا را بلند است آشیانه!»

آری همین گمان را نموده و گرنه هیچ سفیه لا یعلم این ترهات را به قالب نمی‏زند و نتیجه را از هرزگی‏های ذیل نمی‏گیرد

16 ای احبای الهی آواره‏ی مردود چو ناقض حسود (6) و کریم عنود حاج محمد کریم خان و عن وراتهم کلاب الارض کلها (نیکو و صبحی و شهاب و رهبر و صالح و ملازاده و نصرالله سیرجانی و شرقیان و شهید زاده و علی زاده و غنی و سرا یزدانی و پرتوی و حاجی اصفهانی و مازندرانی و مشکین و چهرا رحمت الله و سید یحیی و فلاح و جلیل «در ارض مقصود» و عباس و مرتضی و روح الله بتذبذب و بینش فارس و حکیم لاهیجان و چندین از فاضل باقراف (با خوف) و عطا و شرق و عبدالله و شالوم از یهود ترسو و صد فریدنی و علیم الاسلام و علوی از آخوند خصلتان شکم پرست که یک روز موافقند و یک روز مخالف و اردشیر و خدابخش و فریدون یزدی از زردشتیان برگشته و کثیر من المثالهم) چنان تصور نمودند که ایجاد انقلاب و احداث فتن و اضطراب و ترویج شقاق و نفاق سدره‏ی آلیهه را از اشراق! باز دارد (متاسفانه نه اشراق برای سدره صحیح است نه این نفوس ایجاد انقلاب و ترویج نفاق کرده‏اند بلکه در حق سدره اشراقی قائل نبوده و از انقلاب و نفاقی که موحد آن خود

شوقی و اجدادش بوده و هستند جلوگیری نموده فقط مردم را به دلیل بیدار کرده‏اند) و ماء ملح اجاج ز فیرو لهیبش را بیفسرد غافل از این که انقلاب بنفسه معد آئین نازنین است (مادام که گوسفندان معنی انقلاب را نفهمند و آئین نازنین را از مرام وهین تمیز ندهند و بیت گلین را از حصن حصین نشناسد و طنین ذباب را از نغمه‏ی عندلیب باز ندانند چنین است)

17- ای برادران و خواهران روحانی (تملق است) قدری تفکر نمائید و در حوادث این سنین اخیر تفرس فرمائید که بعد از افول کوکب میثاق آن کاذب لعین و فاجر مهین (گویا مقصودش ولی امر مجهول است چه طوفان عظیمی برپا نمود و چه هجوم عنیفی بر مؤسسات و مقدسات شرع بهاء کرد (صفحه 13) (گر چه مقدساتی در سوسیته‏ی بهاء نیست ولی الحق شوقی افندی که حتی در الواح وصایا قلم برده و حقه زده اعمالش هجوم عنیفی بود بر امر بهاء) پرده حیا، آن سفیه مجنون بالمره بدرید و برای شجره بهتانی نماند که وارد نیاورد (راستی بد کرد زیرا این سفیه مجنون (شوقی) گمان کرد کسی بر تقلبات او آگاه نمی‏شود و سیئات اعمال او را نمی‏بیند و از «کفروا فکروا» های او مطلع نمی‏گردد و این کار سفهاء و مجانین است که همه‏ی مردم را کور و کر انگارند) بهتانی نماند که وارد نیاورند به تمام قوی بر قلع و قمع و تحقیر و تزییف آئین مقدس بر خواست «کذا» و به نشاط و امیدی زائد الوصف کوس انقراض آئینه امر حی لا یموت را بر ملا بگوئید گفتم حتی لا یموت لقدمات! به دشمنان داخل و خارج پیوست و چون رقشاء (مار – کنایه از امام جمعه اصفهان) زهر جفا به حامیان امر بهاء بچشانید (عجبا تاکنون گمان می‏کردم ولی امر مصنوعی را می‏گوید زیرا اعمال و اقوال او بود که آئین غیر مقدس بها را تضییع کرد و هر کس بر انقراض آن مطمئن شد ولی در عبارت اخیرش چنین بر می‏آید که دیگری را می‏گوید و شاید خصائص وجود خود به ما نسبت می‏دهد معاذ الله زیرا من سعی عبدالبهایم و اگر چنین جسارتی کند مانند این است که عبدالبهاء را لعبن و پلید و فاجر و پلید و ابلیس و مزبله شیطان گفته باشد و گمان ندارم چنین جسارتی کند و اگر منظورش این باشد خودش اول کافر به امر بهاء و جسور بی‏حیاء در حق پدر خود «عبدالبهاء» خواهد بود چه آن زن بزرگوار! با کمال صداقت و بی‏خیالی آواره را سمی سامی و هم‏شان گرامی خود خوانده چنانکه لوحش را خواندید می‏فرماید (ای سمی عبدالبهاء تو عبدالحسینی

و من عبدالبهاء این هر دو یک عنوان است و این عنوان (آیت) تقدیس در ملکوت رحمان – بلکه همشأنی یا آیتی را هم اعتراف کرده) حالا ببینیم شوقی دیگر چه می‏گوید؟ می‏گوید – تیغ به جگر گاه فدائیان اسم اعظم زد و سیول دموع از عیون سگان ملا علی جاری کرد – راستی در این عبارت شبهه کردیم که مقصودش چیست و کیست؟ یعنی ندانم کیست که تیغ به جگر فدائیان اسم اعظم زده زیرا من اسم اعظمی ندیده‏ام تا تیغ زننده‏اش را بشناسم! من ابدا سگان ملا علی را نمی‏شناسم تا ببینم کسی دموغ عیون از آنها جاری کرده یا نه؟ عجبا سگان ملاعلی کیانند و چگونه دموع از عیون آنها جاری می‏شود گمان دارم شوقی در ادای این کلمات به حال خود نبوده و البته بر مست و مجنون حرجی نیست – بعد می‏گوید حزب بها مقاومت ننمودند (این را باید از حافظ الصحه‏ی همدانی و یک یهودی کرمانشاهی و چند مراسله‏ی بی‏امضاء و یک محله‏ی مصری پرسید تا معلوم شود که مقاومت کرده و بهره نبرده‏اند یا اصلا مقاومت نکرده‏اند؟» و اعتنائی به ترهات و اراجیف و اکاذیب و همزات و لمنات آن ابلیس پر تلبیس نکردند (آری این را قبول دارم زیرا اگر اعتنا کرده بودند اقلا می‏پرسیدند که آقای شوقی شما از کجا مالک مدارس شده‏اید که آن را به نام خود ثبت می‏رسانید؟ اگر اعتنا کرده بودند اقلا می‏پرسیدند چه شد که به سر بلافصل بهاء وارث نیست و شما که سه پشت یا دو پشت گشته‏اید وارث شده‏اید؟

18- آنچه را آن سباحان بحر بلا در موطن اعلی متجاوز از هشتاد سال است در طلب انتظارش گریان و نالانند از پس پرده‏ی قضا نمودار شد… نحیب و اویلا از منابر و مقاعد علمای سوء مرتفع گشت (صفحه 32) الحق حمق به منتهی درجه است که شوقی گمان نموده است محدود شدن ارباب عمائم اسلام را محو و بهائیت را صحو خواهد کرد عجب سهوی است که کسی صحو و محو را نشناسد نداند که این محدودیت حاکی از کمال قدرت دولت و انتظام امور است تا هر بی‏سوادی خود سری نکند و حق بر مقر خود جای گیرد و کارها به اهلش واگذار شود

بعد از این کلمات جمله‏هائی است که کاملا محرک فساد و موجد اتهام است و ما به تکرار آن جسارت نکرده همین قدر می‏گوئیم ای شوقی پلید این قدر بدان که امروزه ایران چون ایران دوره‏ی قاجار نیست که شما بتوانید هر رنگ و نیرنگ به کار زنید کسی هم حاجت به تمجید شما ندارد شما اگر

تمجید می‏کردند خوب بود تا احمد رفیقتان زنده بود تمجید کنید و قلم و زبان را زیاد کاری نگه دارید حالا دیگر کار از این حرفها گذشته و همه کس تذبذب شما را شناخته. در خاتمه برای این که عدد معجزات لوح هم به نوزده بالغ شده باشد می‏گوئیم که می‏گوید

19- اگر چنانچه در مستقل ایام ناعقی دیگر به ندا آمد و هیاهو و عربده‏ی جدید بینداخت هراسان مگردید! (این جمله را در لوح بابیهای مراغه هم راجع به جناب میرزا صالح که برگشته بود گفته و از آنجا که می‏داند حماقت و شهوت رانی خود شوقی هر روز یکی را خواهد برانگیخت بر مخالفت لهذا از این دم غیب‏گوئی آغاز کرده تا چون ندائی بلند شد گوسفندان بی‏شعورش که بدین رویه عادت دارند آن را به یاد هم بیارند و بگویند آقا غیب گفته است!

خاتمه لوح

اکنون باید بر ثبوت و استقامت و تعاون تعاضد بیفزائیم «پول بدهید» و به قدر مقدور بکوشیم تا در این چند روز حیات باقیه به خدمتی «پول» که لایق آن آستان است موفق گردیم «پول» خدمتی لایق‏تر از پول در آستان نیست! «صفحه 35 حالیا ای خوانندگان کشف الحیل بس است زیرا شما خسته شدید ما هم از مزخرف گفتن و نقل مزخرف کردن خسته شدیم اگر بهره می‏برید از این کتاب تا این حد کافی است اگر هم بی‏بهره ماندید دیری است که کافی بوده و با آنچه در این کتاب و سایر کتبی که از مطلعین سر زده بار کسی بخواهد بهائی شود یا شبهه کند که شاید یک خبری است برویم ببینیم چه می‏گویند! مختار است و هر کس در عقائد خود آزاد است ما آنچه را دانسته بودیم به رایگان تقدیم کردیم و اینک کشف الحیل به پایان می‏رسد.

آیتی «آواره سابق»


1) اسحق انور یهودی و ملا بهرام زردشتی بی‏سواد و شعبان جگری کاشی والله قلی اردستانی و ملا ابراهیم شیرازی ممثلین رب البریه‏اند؟.

2) این هم الوهیت میرزا خدا (بهاء(! که هنوز مردم شبهه دارند که واقعا ادعای خدائی کرده!.

3) این میثاق غلیظ متناسب با آن حی لا یموت است! زیرا غلیظ قابل بقا نیست همچون ابر غلیظی که از ریح عقیم متلاشی گردد پس آن حی لا یموت که مرده است عجب نیست که این میثاق غلیظ محو شدنی باقی گذاشته باشد!.

4) میرزا خدا در صد موقع برای قومش بیشتر خود را غلام خوانده خصوصا در الواح زیر جلی که به نام سلاطین نوشته.

5) تباشیر طلوع صبحگاهان را گویند و با کلمه عصر تناسبی ندارد زیرا عصر که در این جا به جای قرن اولیه استعمال شده هیچ مناسبتی با کلمه‏ی تباشیر ندارد مگر بگوئیم فقط دفع حرارت شوقی می‏کند!.

6) کلمه حسود که در حق میرزا محمد علی استعمال می‏نمایند خیلی معنی دارد یعنی فرضا ما جمعی را خر کرده‏ایم و چرا حسد می‏ورزد هر کس دیگر هم مخالف شد گمان می‏کنند حسد ورزیده و حال آن که چنین نیست.