)عنوان پاکت) ممثلین حضرت رب البریه در بلدان (1) و ممالک شرقیه اعضای مجلله محافل مقدسهی روحانیه علیهم آلاف التحیة و الثناء طرا ملاحظه نمایند (عربی دیمی) یا امناء الرحمن بین خلیقته و صفوته فی بریته تبارک الله ربنا المقتدر المتجبر المتباهی البهی الابهی (2).
(معجزات میرزا به عقیدهی شوقی!)
1- در این روز فیروز و عید نوروز که جهان ترابی حلهی موهبت در بر نموده… تأثیرات حیرت بخش جلوهی ربیع آلهی نیز در کل آفاق باشد اشراق ظاهر و باهر (صفحه 2) ده دوازده شهر کوچک و قریهی حقیر که در هر یک ده پانزده نفر بهائی وجود دارد کل آفاق شده!
2- دور دور ظهور و بروز تجلیات سلطنت حی لا یزال است (صفحه 4) افسوس که این لا یزال چهل و یک سال است مرده و زایل شده و همه ساله در شب هفتادم نوروز مجلس عزایش را منعقد میکنند کسی که در تولد خود میگوید (قدولد من لم یلد و لم یولد) در مرگش هم باید گفت حی لا یزال مرده است!)
3- ولولهی بیت اعظمش در خطهی عراق زلزله به ارکان دولت و ملت انداخته (صفحه 5) آیا میدانید مقصود چیست؟ خانهی بغداد که میرزا کرایهنشین و چندی در آنجا به اجار الله دست و گریبان بوده و شش سال است
مسلمین گرفته و به تصرف وقف دادهاند و اهل بها میخواهند باز گرفته آن را خانهی کعبهی خود قرار دهند ولی افسوس که تصرفات غاصبانه آن در عدلیهی عراق ثابت شده و دیگر به ایشان باز نمیگردد مگر چه مقتضیات در سیاست خارجی باشد که باعث چنین قانون شکنی واضح گشته آن خانه را از مسلمین بگیرد و به اهل بهاء بدهد آن هم خیلی غریب به نظر میرسد و نمیدانم حضرات چرا خانهی محلهی عربهای طهران را کعبهی خود نمیسازند؟! شاید برای این است که جایز نمیدانند پول ایرانی در خود ایران صرف شود!
باری این بود معجزهی بها که ولوله در ارکان دول و ملل انداخته! الحق عجب معجزهی کرده! گویا ولولهی جان خود و پدر وجد و خواهر و برادر خود را ولولهی دول و ملل شناخته!
4- سد متین شبهات مرتفع گردید (صفحه 6) دلیلش هم نشر سه جلد فلسفهی نیکو و دو جلد ایقاظ و چندین کتاب دیگر است!
5- علمای رسوم خصم الدائین حضرت قیوم در پنجهی تقلیب گرفتار و محافل مجلله روحانیه و اصغان! شرع بدیع بر سریر عزت و قدرت مکین و استوار (صفحه 7) مقصد از این مبالغه و مغالطه تشفی صدر است به علت رخلوتی که در امور علماء حاصل شده ولی مضحک است که اهل محافل روحانی را جانشین همان آخوندها معرفی کرده است!
6- امت ممسوحهی یحیی در اسفل درکات قنوط ساقط… سردار نقض در حفرهی ظلمانی خزیده (این یک معجزهاش سست است) زیرا امت ازل مانند امت بهاء موجودند و ناقضین همچون ثابتین سالک سبیل وجود منتهی بهائی در آباده و نجف آباد و سنگسر است و ازلی در طرق و طار و کشته بهائی در همدان و طهران و یزد زمزمهی دارد و ازلی در اصفهان و کرمان و طهران ناقض در هند و امریکا و ثابت در ایران و قفقاز و این که آقای نیکو عدهی بهائی را پنج هزار نوشته من هشت و نه الی ده هزار برای همین است که ایشان ثابتین از بهائی را که پیرو بها عو عبدالبهایند قلمداد کرده و من ازلی و ناقض را هم که پیروان ازل و میرزا محمدعلیاند بر شمردهام پس اگر نیستند همه نیستند و اگر هستند و همه هستند (والکفر ملة واحدة)
7- وای بر نفسی که از الواح نصحیهی قلم اعلی و نعماء و آلاء این دو
را منع ابهی رو بتافت و میثاق غلیظ حی لا یموت (3) را واحی و موهون بشمرد (صفحه 8) نعماء و آلاء امر بهاء پول دادن است و دشنام شنیدن و گاهی هم کتک خوردن و کشته شدن آنها را هم که اهل بهاء در خلوات مجری میدارند نعماء نیست بلکه نکبتهائی است که نظیرش در همه جا هست منتهی در اهل بها بیشتر.
8- شمس حقیقت که در ذروهی علیین بر گروه ثابتین لا ینقطع مشرق پرتوش بینهایت شدید است و تأثیراتش در حقایق ممکنات به غایظ عظیم! در لوحی از الواح لسان عظمت به این بیان ناطق قوله جل بیانه «تدکنز حفا الغلام (4) من لحن لو یظهر اقل من سم الابره لتندک الجبال و تصفر الاوراق و تسقط الا تسلو من الاشجار و تحر الاذقان و توجه الوجوه لهذا الملک لذی تجده علی هیکل النار فی هیئة النور و مرة تشهد علی هیئة الامواج فی هذا البحر المواج و مرة تشهد کالشجرة التی اصلها ثابت فی ارض الکبریاء و ارتفعت اغصانها ثم افنانها الی مقام الذی صعد عن ورآء عرش عظیم (صفحه 9) اگر نگارنده میگفت که اینها کلمات بهاء است کسی باور نمیکرد و خود بهائیان هم حاشا کرده لوح او را مخفی مینمودند و نسبت افتراء به من میدادند ولی خوشبختانه شوقی افندی چند فقره از کلمات بهاء را نقل کرده به خوبی مقام فهم و فصاحت و سایر شئون جد خود را معرفی مینماید ولی در نظر انام نه اغنام! اکنون بد نیست که این رنات ملکوتیه را معنی کنیم!
میگوید یک لحن و لحجهی در این غلام (بهاء) مانند گنجی پنهان است که اگر کمتر از سر سوزن آن بروز کند کوهها از هم میپاشد و برگها زرد میشود و میوهها میریزد و زنخدانها سرازیر میشود و همهی صورتها توجه میکند به این پادشاه (این هم دعوی سلطنت) که او را بر هیکل آتش میبینی در هیئت نور (یا کجور!) و یک مرتبه هم او را خواهی دید بر شکل موجها در این دریای مواج و مرتبهی دیگر هم او را خواهی مشاهده کرد مانند درختی
که ریشهاش در زمین خدائی پایدار شده و شاخهای کوچک و بزرگش بلند شده است آن مقامی که از پشت عرش بالا رفته است در حالتی که جای دیگر هیکل خود را عرش خوانده!
9- سهام مفترین و طعن مشرکین و دسائس مغلین آن هیکل الطف اعز اعلا (کذا) را آنی فارغ و آسوده نگذاشت و از اجرای نوایا و مقاصد مقدسهاش «ظاهرا» مانع و حائل شد ایام پر تلاطم حیاتش به پایان رسید و در انظار متجبین آمال دیرینهاش در عرصه شهود جلوه ننمود (صفحه 11) خیلی جای افسوس است که آن حی لا یموت! ایام حیاتش به پایان رسید و آن سلطان مقتدری که به سر سوزنی از لحن و لحجهاش آن همه انقلابات در عالم کون ظاهر میشد به آمال دیرینهی خود نرسید!!!
10- در توقیعی از توقیعات آن طلعت نوار (سید باب) که به افتخار سلطان ایرانیان (محمدشاه) اصل توقیع دروغ است و سید باب توقیعی به شاه ایرانیان! ننوشته) در آن زندان نازل این کلمات در باب مدون و مسطور «الا اننی انار کن من کلمهی الاولی (دعوی ارکن رابعی است که بدان خوداشته) التی من عرفها عرف کل حق و یدخل فی کل خیر… قد جعل الله کل مفاتیح الرضوان فی یمینی و کل مفاتیح النیران فی شمالی انا النقطة التی ذوت بها من ذوت و اننی انا وجه الله الذی لا یموت و نوره الذی لا یفوت… قسم به سید اکبر اگر بدانی در چه محل ساکن هستم اول کسی که بر من رحم خواهد کرد حضرتت میبود در وسط کوه قلعهای است در آن قلعه از مرحمت آن حضرت ساکن هستم و اهل آن منحصر است به دو نفر مستحفط و چهار سگ حال تصور فرما چه میگذرد (صفحه 14) باز افسوس است که سید با اینکه خود را وجه الله الذی لا یموت میخواند هم مرد هم نتوانست خود را از معاشرت سگها نجات دهد.
11- سلطان مغرور ایران که در آن ایام براری که ظلم جالس چنان تصور نمود به سیف شاهرش شجرهی لا شرقیه و لا غربیة (دومی دروغ است) را از ریشه برانداخت… غافل از آن که آن رجفهی کبری و زندان بلا نتیجهاش ظهور تتاشیر (5) اولیه عصر اعظم ابهی شد (تباشیر برای صحیح)
مناسبتر از عصر است)
12- جمال الهی موعود نقطهی اولی «تا ازلیها چه بگویند» قاب از رخ بیفکند و جبرئیل امین!! با بشارت کبری بین جدران آن شخن مظلم «سیاه چال طهران» نزول یافت (صفحه 17) تا دیروز جبرئیل را منکر بودند و قلم اعلی را به جای او منصوب کرده میگفتند جبرئیل موهوم است ولی امروز شوقی جبرئیل را آورده است بین جدران «چهار دیوار» سیاه چال در بر بهآء نشانده! و گویا فراموش کرده که نزول جبرئیل مستلزم بنوت بهاء میشود و او برای این که آیهی کریمهی «خاتم النبین» مکذبش نشود قدم فراتر نهاده دعوی الوهیت کرده آیات لقاء را شاهد خود قرار داده تا از نبوت و جبرئیل آزاد گردد و اینک شوقی او را جبرکی با جبرئیل همدم کرده!
13- (از جبرئیل عجیبتر سرافیل است که میگوید) چون اسرافیل حیات روح جدیدی در کالبد حزب مظلوم! بدمید و امت مقهور مأیوس متشتت را عزیز دو جهان کرد کریم اثیم (حاج محمد کریمخان) از نهیب این قیام انگشت حیرت به دندان به گرفت و شاه غدار (ناصرالدین شاه)
از آثار این نهضت جدیده مبهوت و حیران شد چه مطابق است این وقوعات عجیبه و حوادث غریبه با حدیث نبوی که شرح آن در فتوحات مکیه شیخ ابن العربی (کذا) مذکور و مسطور است «و یقتلون کلهم الاواحد منهم ینزل فی مرج عکافی العادیه الالهیه التی جعلها الله مائدة السباع و الطیور و الهوام (صفحه 21) پوشیده نماند که اخباری در فصل عکا و اشارات مهمه هست که ابدا مربوط به این قضیه نیست و این یکی از مغالطات عجیبهی حضرات است که این حیله را خود بها به کار زده هر جای نشین او نیز واحدا بعد واحد این مغالطه را تکرار مینماید. اصل قضیه راجع به جنگهای صلیبی است که مرکز مهم آن فلسطین و قلعهی عکا بوده و آنچه اخبار راج به قدس خلیل و کرمل و عکا هست و کلا حاکی از آن است که در اسلام حوادث خونین در ارض فلسطین حادث شده آن ارض به قدوم مجاهدین اسلامی و دماء مطهره ایشان مبارک میگردد و حتی عبارت یقتلون کلهم در حق بهائیان مصداق ندارد و مائده سباع و طیور و هوام به نفع ایشان نیست زیرا احدی از آنها را در عکا نکشتهاند و در خارج عکا هم کشته نشدهاند پس حادثه راجع به یک دسته از شهدای اسلام است که بعضی در خارج و برخی در داخل عکا کشته شده از
گوشت ایشان مائده برای سباع و طیور و هوام آن جا فراهم شد هذا حق لا ریب فنه و ما بعد الحق الا الضلال! و معلوم شد که دلالت این حدیث هم چون مبهوت شدن شاه و اثیم پایهاش بر آن است
14- قل قد جاء الاب و کمل و ما وعدتم به فی ملکوت السر قد اخذ الاهتزاز ارض الحجاز و حرکت نسمه الوصال تفول یا ربی المتعال الحمد بما احییتنی نفختت و صلک بعد الذی امانتی هجرک طوبی لمن اقبل الیک و ویل للمعرضین انار جبل الطور من اشراق الظهور و قال تدو جدت عرفک یا اله من السموات و الارضین (صفحه 24) خوب است این کلمات بها را نیز که حفید بلیدش شاهد آورده برای مسلمین و کلیمیان و مسیحیان معنی کنیم تا بر فضیلت خدا صاحب آگاه شوند – قطع نظر از اغلاط لفظی یک همچو غلط بزرگی را مرتکب شده میگوید – بگو پدر آسمانی مسیح (خدا) آمد و آنچه به شما وعده داده شده بود در ملکوت خدا کاملا شد خوشی زمین حجاز را فرا گرفت و نسیم وصل آن را به حرکت آورده میگوید ای خدای بلند مرتبه حمد تو را که زنده کرد مرا بوی وصال تو بعد از آنکه هجر تو مرا میرانده بود خوشا به آنکه رو به تو آمد و وادی بر آنها که رو از تو گردانیدند! کوه طور از نور ظهور (یا کجور ظهور) روشن شد او گفت بوی تو را یافتم ای خدای آسمان و زمین! در اینجا هم باید بگوئیم که بوی خدای نور و کجور را (نه خدای آسمان و زمین) جز میرزا حسین جار الله کسی نیافته بود پس معجزه ناقص است!
معجزهی 15- یا سرمهی جن – علائم اولیهاش پدید گردید قوله غزیانه سوف یخرج الله می اکمام القدرة ایادی القوة و الغلبة و ینصرن الغلام و یطهران الارض من دنس کل مشرک مردود و یقومن علی الامر و یفتحن البلاد باسمی المقتدر القیوم و یدخلن خلال الدیار و یا خذر عبهم کل العباد هذا من بطش الله ان بطشه شدید!!!
حالا ببینیم این معجزه یا سرمهی جن در کجای دنیا پدید شده؟ میگوید بها گفته است که عنقریب از آستینهای قدرت دستهای قوت و غلبه بیرون آید و این غلام (بها) را یاری کنند و زمین را از لوث وجود هر مشرک (یعنی آنان که میرزا به خدائی نشناختهاند) پاک کنند و قیام کنند بر امر (بهائی) و بلاد را به نام مقتدر من (بهاء) فتح نمایند و در هر شهری وارد شده ترس ایشان همهی مردم را فرا گیرد این از غضب خداست و غضب او شدید
است! (صفحه 29) اینجا دیگر باید اغنام را مخاطب کرد و گفت اگر شما گوسفند نبودید اقلا این جملات را فهمیده و به رئیس احمق ابله بدتر از گوساله خود تذکر میدادید که ای ابله نادان اقلا مانند پدرانت به سین و سوف برگذار کن نه این که بگوئی (علائم اولیهاش پدیدار گردید) ای اله احمق کی این علائم ظاهر شده که مریدان تو در بلاد وارد شوند و به نام پدر تو فتوحات کنند و رعب ایشان در دلها بیفتد؟ گویا حرفهای حقی که در (فلسفه نیکو و کشف الحیل) درج شده و او آنها را دشنام میداند آنها را افواج منصورهی بهاء و ایادی قدرت و قوت خود تصور نموده و جسارتی که ملل در مقاومت به ایشان به قوهی برهان یافتهاند آنها را سپاه فاتح تصور کرده یا گمان نموده که چون این مقدمات را چید قلب آواره و رفقایش مانند گوسفندان او ضعیف و رقیق شده به وهم خواهند افتاد غافل از این «که عنقا را بلند است آشیانه!»
آری همین گمان را نموده و گرنه هیچ سفیه لا یعلم این ترهات را به قالب نمیزند و نتیجه را از هرزگیهای ذیل نمیگیرد
16 ای احبای الهی آوارهی مردود چو ناقض حسود (6) و کریم عنود حاج محمد کریم خان و عن وراتهم کلاب الارض کلها (نیکو و صبحی و شهاب و رهبر و صالح و ملازاده و نصرالله سیرجانی و شرقیان و شهید زاده و علی زاده و غنی و سرا یزدانی و پرتوی و حاجی اصفهانی و مازندرانی و مشکین و چهرا رحمت الله و سید یحیی و فلاح و جلیل «در ارض مقصود» و عباس و مرتضی و روح الله بتذبذب و بینش فارس و حکیم لاهیجان و چندین از فاضل باقراف (با خوف) و عطا و شرق و عبدالله و شالوم از یهود ترسو و صد فریدنی و علیم الاسلام و علوی از آخوند خصلتان شکم پرست که یک روز موافقند و یک روز مخالف و اردشیر و خدابخش و فریدون یزدی از زردشتیان برگشته و کثیر من المثالهم) چنان تصور نمودند که ایجاد انقلاب و احداث فتن و اضطراب و ترویج شقاق و نفاق سدرهی آلیهه را از اشراق! باز دارد (متاسفانه نه اشراق برای سدره صحیح است نه این نفوس ایجاد انقلاب و ترویج نفاق کردهاند بلکه در حق سدره اشراقی قائل نبوده و از انقلاب و نفاقی که موحد آن خود
شوقی و اجدادش بوده و هستند جلوگیری نموده فقط مردم را به دلیل بیدار کردهاند) و ماء ملح اجاج ز فیرو لهیبش را بیفسرد غافل از این که انقلاب بنفسه معد آئین نازنین است (مادام که گوسفندان معنی انقلاب را نفهمند و آئین نازنین را از مرام وهین تمیز ندهند و بیت گلین را از حصن حصین نشناسد و طنین ذباب را از نغمهی عندلیب باز ندانند چنین است)
17- ای برادران و خواهران روحانی (تملق است) قدری تفکر نمائید و در حوادث این سنین اخیر تفرس فرمائید که بعد از افول کوکب میثاق آن کاذب لعین و فاجر مهین (گویا مقصودش ولی امر مجهول است چه طوفان عظیمی برپا نمود و چه هجوم عنیفی بر مؤسسات و مقدسات شرع بهاء کرد (صفحه 13) (گر چه مقدساتی در سوسیتهی بهاء نیست ولی الحق شوقی افندی که حتی در الواح وصایا قلم برده و حقه زده اعمالش هجوم عنیفی بود بر امر بهاء) پرده حیا، آن سفیه مجنون بالمره بدرید و برای شجره بهتانی نماند که وارد نیاورد (راستی بد کرد زیرا این سفیه مجنون (شوقی) گمان کرد کسی بر تقلبات او آگاه نمیشود و سیئات اعمال او را نمیبیند و از «کفروا فکروا» های او مطلع نمیگردد و این کار سفهاء و مجانین است که همهی مردم را کور و کر انگارند) بهتانی نماند که وارد نیاورند به تمام قوی بر قلع و قمع و تحقیر و تزییف آئین مقدس بر خواست «کذا» و به نشاط و امیدی زائد الوصف کوس انقراض آئینه امر حی لا یموت را بر ملا بگوئید گفتم حتی لا یموت لقدمات! به دشمنان داخل و خارج پیوست و چون رقشاء (مار – کنایه از امام جمعه اصفهان) زهر جفا به حامیان امر بهاء بچشانید (عجبا تاکنون گمان میکردم ولی امر مصنوعی را میگوید زیرا اعمال و اقوال او بود که آئین غیر مقدس بها را تضییع کرد و هر کس بر انقراض آن مطمئن شد ولی در عبارت اخیرش چنین بر میآید که دیگری را میگوید و شاید خصائص وجود خود به ما نسبت میدهد معاذ الله زیرا من سعی عبدالبهایم و اگر چنین جسارتی کند مانند این است که عبدالبهاء را لعبن و پلید و فاجر و پلید و ابلیس و مزبله شیطان گفته باشد و گمان ندارم چنین جسارتی کند و اگر منظورش این باشد خودش اول کافر به امر بهاء و جسور بیحیاء در حق پدر خود «عبدالبهاء» خواهد بود چه آن زن بزرگوار! با کمال صداقت و بیخیالی آواره را سمی سامی و همشان گرامی خود خوانده چنانکه لوحش را خواندید میفرماید (ای سمی عبدالبهاء تو عبدالحسینی
و من عبدالبهاء این هر دو یک عنوان است و این عنوان (آیت) تقدیس در ملکوت رحمان – بلکه همشأنی یا آیتی را هم اعتراف کرده) حالا ببینیم شوقی دیگر چه میگوید؟ میگوید – تیغ به جگر گاه فدائیان اسم اعظم زد و سیول دموع از عیون سگان ملا علی جاری کرد – راستی در این عبارت شبهه کردیم که مقصودش چیست و کیست؟ یعنی ندانم کیست که تیغ به جگر فدائیان اسم اعظم زده زیرا من اسم اعظمی ندیدهام تا تیغ زنندهاش را بشناسم! من ابدا سگان ملا علی را نمیشناسم تا ببینم کسی دموغ عیون از آنها جاری کرده یا نه؟ عجبا سگان ملاعلی کیانند و چگونه دموع از عیون آنها جاری میشود گمان دارم شوقی در ادای این کلمات به حال خود نبوده و البته بر مست و مجنون حرجی نیست – بعد میگوید حزب بها مقاومت ننمودند (این را باید از حافظ الصحهی همدانی و یک یهودی کرمانشاهی و چند مراسلهی بیامضاء و یک محلهی مصری پرسید تا معلوم شود که مقاومت کرده و بهره نبردهاند یا اصلا مقاومت نکردهاند؟» و اعتنائی به ترهات و اراجیف و اکاذیب و همزات و لمنات آن ابلیس پر تلبیس نکردند (آری این را قبول دارم زیرا اگر اعتنا کرده بودند اقلا میپرسیدند که آقای شوقی شما از کجا مالک مدارس شدهاید که آن را به نام خود ثبت میرسانید؟ اگر اعتنا کرده بودند اقلا میپرسیدند چه شد که به سر بلافصل بهاء وارث نیست و شما که سه پشت یا دو پشت گشتهاید وارث شدهاید؟
18- آنچه را آن سباحان بحر بلا در موطن اعلی متجاوز از هشتاد سال است در طلب انتظارش گریان و نالانند از پس پردهی قضا نمودار شد… نحیب و اویلا از منابر و مقاعد علمای سوء مرتفع گشت (صفحه 32) الحق حمق به منتهی درجه است که شوقی گمان نموده است محدود شدن ارباب عمائم اسلام را محو و بهائیت را صحو خواهد کرد عجب سهوی است که کسی صحو و محو را نشناسد نداند که این محدودیت حاکی از کمال قدرت دولت و انتظام امور است تا هر بیسوادی خود سری نکند و حق بر مقر خود جای گیرد و کارها به اهلش واگذار شود
بعد از این کلمات جملههائی است که کاملا محرک فساد و موجد اتهام است و ما به تکرار آن جسارت نکرده همین قدر میگوئیم ای شوقی پلید این قدر بدان که امروزه ایران چون ایران دورهی قاجار نیست که شما بتوانید هر رنگ و نیرنگ به کار زنید کسی هم حاجت به تمجید شما ندارد شما اگر
تمجید میکردند خوب بود تا احمد رفیقتان زنده بود تمجید کنید و قلم و زبان را زیاد کاری نگه دارید حالا دیگر کار از این حرفها گذشته و همه کس تذبذب شما را شناخته. در خاتمه برای این که عدد معجزات لوح هم به نوزده بالغ شده باشد میگوئیم که میگوید
19- اگر چنانچه در مستقل ایام ناعقی دیگر به ندا آمد و هیاهو و عربدهی جدید بینداخت هراسان مگردید! (این جمله را در لوح بابیهای مراغه هم راجع به جناب میرزا صالح که برگشته بود گفته و از آنجا که میداند حماقت و شهوت رانی خود شوقی هر روز یکی را خواهد برانگیخت بر مخالفت لهذا از این دم غیبگوئی آغاز کرده تا چون ندائی بلند شد گوسفندان بیشعورش که بدین رویه عادت دارند آن را به یاد هم بیارند و بگویند آقا غیب گفته است!
خاتمه لوح
اکنون باید بر ثبوت و استقامت و تعاون تعاضد بیفزائیم «پول بدهید» و به قدر مقدور بکوشیم تا در این چند روز حیات باقیه به خدمتی «پول» که لایق آن آستان است موفق گردیم «پول» خدمتی لایقتر از پول در آستان نیست! «صفحه 35 حالیا ای خوانندگان کشف الحیل بس است زیرا شما خسته شدید ما هم از مزخرف گفتن و نقل مزخرف کردن خسته شدیم اگر بهره میبرید از این کتاب تا این حد کافی است اگر هم بیبهره ماندید دیری است که کافی بوده و با آنچه در این کتاب و سایر کتبی که از مطلعین سر زده بار کسی بخواهد بهائی شود یا شبهه کند که شاید یک خبری است برویم ببینیم چه میگویند! مختار است و هر کس در عقائد خود آزاد است ما آنچه را دانسته بودیم به رایگان تقدیم کردیم و اینک کشف الحیل به پایان میرسد.
آیتی «آواره سابق»
1) اسحق انور یهودی و ملا بهرام زردشتی بیسواد و شعبان جگری کاشی والله قلی اردستانی و ملا ابراهیم شیرازی ممثلین رب البریهاند؟.
2) این هم الوهیت میرزا خدا (بهاء(! که هنوز مردم شبهه دارند که واقعا ادعای خدائی کرده!.
3) این میثاق غلیظ متناسب با آن حی لا یموت است! زیرا غلیظ قابل بقا نیست همچون ابر غلیظی که از ریح عقیم متلاشی گردد پس آن حی لا یموت که مرده است عجب نیست که این میثاق غلیظ محو شدنی باقی گذاشته باشد!.
4) میرزا خدا در صد موقع برای قومش بیشتر خود را غلام خوانده خصوصا در الواح زیر جلی که به نام سلاطین نوشته.
5) تباشیر طلوع صبحگاهان را گویند و با کلمه عصر تناسبی ندارد زیرا عصر که در این جا به جای قرن اولیه استعمال شده هیچ مناسبتی با کلمهی تباشیر ندارد مگر بگوئیم فقط دفع حرارت شوقی میکند!.
6) کلمه حسود که در حق میرزا محمد علی استعمال مینمایند خیلی معنی دارد یعنی فرضا ما جمعی را خر کردهایم و چرا حسد میورزد هر کس دیگر هم مخالف شد گمان میکنند حسد ورزیده و حال آن که چنین نیست.