سپاهیان ملکوت جمهور بهائیان در اقطار و ممالک شرقیه و سروران جنود مجنده روحانیان اعضای محافل مقدسهی روحانیه و عصبهی نورانیه نخبهی سرداران لشکر عرمرم الهی (دوباره) امنای مجللهی محافل روحانی مرکزی در آن صفحات علیهم آلاف التحیة والثناء طرا ملاحظه نمایند.
هر کس شبهه دارد در این که این عبارات بدون نقطهی کم و زیاد عنوان پاکت یک لوح است بیاید تا چاپی آنکه به خط علی اکبر روحانی (در همین طهران بر خلاف مقررات مملکتی) طبع شده به او نشان دهم – حالا چرا این همه روده درازی میکند؟ اولا به سبب بیذوقی شوقی است که حتی به قدر یک شاگرد عادی چیزی نیاموخته ثانیا از بس دستش تهی است و باید چهل صفحه را به دین ترهات سیاه نماید و مطلبی ندارد لذا ناچار است به این الفاظ ملقلقه که آن هم از سرمایه پدران خود گرفته صفحات را پر کند تا از صندوق امر بهرهاش کم نشود ثالثا برای تملق و چاپلوسی که رؤسا را عادت است و مرئوسین را لذت این القاب دراز به هم بافته شده
آنگاه اصل لوح (1) را چنین شروع میشود
ایها الحزب الالهی روحی و ما یتعلق بیلئباتکم الفداء! سالیان دراز است که آفتاب جهانتاب آئین جمال ابهی از بدو طلوعش از افق آن اقلیم پر بلا در صفحات شرق به کسوف بلایا و رزایا لاتعد و لا تحصی مبتلا (پس از آن که 4 صفحه آسمان و ریسمانهائی از این قبیل به هم بافته در صفحه 5 میگوید.
صوت سامری (یحیی ازل) در مقاومت امر بها در ارض سربلند شد و چون حیهی رقطا (مار خوش خط و خال) آن ناعق اکبر به کمال تدلیس هیکل الطف نورا را سم جفا بچشانید (چهار دشنام در یک عبارت است با یک دروغ که سم دادن ازل به برادرش بهاء باشد!) در صفحه ششم میگوید – اریاح لواقح نقض شجرهی ثابته را از شش جهت احاطه نمود (پوشیده نیست که اریاح لواقح بادهای آبستن کننده) در مقام استحسان استعمال میشود چه بادهای بهاری را اریاح لواقح گویند چنانکه خود شوقی هم در لوح دیگری که ذیلا ذکر خواهد شد من حیث لا یشعر برای فصل نوروز ذکر نموده و در آنجا هم از جهت دیگر از معنی غافل شده که در صفحه دوم از آن لوح میگوید.
در این روز فیروز و عید نوروز… اریاح لواقح که در مدت هشتاد سال منبت شجرهی مبارکه را من جمیع الجهات احاطه نموده بود به تقدیر رب قدیر تسکین یافت و ثورت (کذا) طغیان و طوفان انقلابش فرو نشست
(سه غلط در یک جمله است – اول اینکه اریاح لواقح را نشناخته و مخصوصا یک معنی رکیکی از این عبارت بیرون میآید که خیلی مضحک است زیرا مراد از شجرهی مبارکهی میرزا خدایا امر اوست اگر میرزا شجرهی است منبت آن والدهی ماجدهاش میشود و بدیهی است اریاح لواقح باید بعد از
هشتاد سال تسکین یابد! و اگر شجرهی مبارکه امر میرزا است منبت آن خود میرزا میشود و اریاح لواقح نمیدانم با او در مدت حیاتش که کمتر از هشتاد سال است چه تلقیحی کرده و چگونه تسکین یافته؟ دوم آنکه ثورت در اینجا غلط است زیرا ثورت خودش به معنی انقلاب است و ثورت انقلابش فرو نشست بیمعنی است مگر بگوئیم سواد آقازاده آن قدر کم بوده که ثورت بثاء را عوض سورت بسین استعمال کرده و مرادش سورت بوده که به معنی شدت است همچون سورت سرما و سورت گرما و هذا هو الحق سوم آن که مدت وزش اریاح لواقح را هشتاد سال قرار دادن از همه غلطتر و خنده دارتر است! (بعد میگوید)
و فرمان آزادی صدور یافت طوق محبوسیت از عنق عبدالبهاء مرتفع شد و به گردن عبدالحمید پلید بیفتاد در صفحه 16 میگوید و مرجع سواد اعظم حضرت خاتم الانبیاء در این سنوات اخیره منقلب گردید و علمش منکوس گشت و ابهت و جلالش برفت (از صفحه 19 شروع میکند به یک سلسله بیاناتی که از طرفی تملق به زمامداران ترکیه است و از طرفی میتواند محرک فتنه باشد و از طرفی کاملا بغص شوقی با اسلام و اسلامیان ثابت میشود) قوله
در این عصر که فخر اعصار و قرون است از خود ملت اسلام شخص باسلی مبعوث فرمود (نوع بیان چنین است که گویا میرزا خدا مبعوث کرده!) و از نژاد عثمانیان نفس مقتدری برانگیخت و به قوه بازویش سلسلهی آل عثمان را… بر انداخت وحدت اصلیه سواد اعظم ملت اسلام را الی ابدالدهر عقیم و مختل بگذاشت شرح مبین حضرت سید المرسلین را در آن سرزمین منسوخ کرد و الغا و ابطال محاکم شرعیه را بر بیگانه و آشنا اعلان نمود تغییر و تبدیل منصوصات کتاب حضرت خاتم الانبیاء را جایز و مشروع شمرد و احکام جدیده مدنیهی مقتبسهی از عواصم ممالک فرنک به جایش تشریح و ترویج کرد قوای سیاست را از نمایندگان امت اسلام منفصل نمود و علمای رسوم را دست ازو ساده عزت و منصب کوتاه کرد موقوفاتش را حجز و تصرف نمود و ابواب تکایا و صوامعش را ببست (تا آنجا که در صفحه 21 میگوید) نظر به سیاست حالیهی حکومت جمهوریه ترکیه در منع از تبلیغات مذهبیه و قلع و قمع انجمنهای سرمایه که به عنوان ترویج مذهب به دسائس سیاسیه و تحریکات خارجه تولید فتنه و آشوب داخله مشغول و مألوفند هیئت تفتیشیهای از طرف امنای دولت تعیین گردید و به تمام قوی بر تفحص از حال و موقف بهائیان آن سامان برخواست (کذا) و امر به توقف نمایندگان بهائی! در مدینهی کبیره
و نقاط دیگر از مراکز امریه صادر کرد «در همهی ترکیه سی نفر بهائی نیست» و آنان را به دوائر نظمیه جلب نمود بیوت و مساکن آن متهمین معصوم! را تفتیش کرد و آثار و نشریات امریه را تسلیم ولاة امور بنمود مجلس استنطاق برپا کرد و در جلساتی چند از مقاصد و مؤسسات و مخابرات داخله و خارجهی بهائیان در کمال دقت مستفسر شد سپس به محکمهی جنایات قضیهی بهائیان مراجعه شد (تا در صفحه 23 که سخن را بدان جا میرساند که گویا ترکیه از ملکه رومانیا اندیشه نموده!!! بس از این ترهات گوسفند فریب میگوید و وسیله تبادل افکار کشف و بسط حقایق امریه… در اقلیم انگلستان گردید!
مقصود چیست؟
مقصودش از تمام این خزعبلات این است که هر چه در عالم امکان از بدء خلقت عالم تاکنون در هر جای دنیا واقع شده و بشود همه متعلق به میرزا خدا بوده و هست بعضی از قدرت ظاهر اوست و برخی از صفای باطن! بناء بر این هر عاقلی میداند که این گونه ترهات قابل هیچ گونه اعتناء و جواب نبوده و نیست که گفتهاند سنگ بزرگ نشانهی نزدن است چه عادت فئه خبیثه است که در مدح و قدح آن قدر مبالغه کنند که احدی آن را قابل جواب نداند. مثلا وقتی که دشنام نامه از همدان و کرمانشاه و با پست شهری طهران بیامضا برای نگارنده میفرستند یا به نام آقای نیکو به کتابخانهی تمدن میفرستند به قدری کلمات رکیکه را حائز است که انسان میبیند وجها من الوجوه قابل ابراز نیست تا چه رسد به انتشار!
همین طور در یاوهگوئی هائی که متکی به مقامات میرزا خداست آن قدر مفردات بد ترکیب و اغراقات عجیب و غریب را حائز است که هیچ کودکی آن را قابل جواب نمیداند. مانند این که اگر یک نفر کهنهدوزی بگوید که من صد هزار آفتاب تابان را آفریده یکی را برای شما اهل زمین قرار داده بقیه را به کرات دیگر فرستادهام همهی مردم آن را حمل بر شوخی یا جنون میکنند ولی به عین این قضیه یا نظیر آن اغنام میرزا وجههی جدی داده در بین خودشان به صورت باور کردگی مذاکره مینماید مگر اینکه از ارائه دادن آن به دیگران خودداری نمود، حتی المقدور الواح را از بیگانگان مخفی میدارند لذا از این وادی باید گذشت و تنها یک لوح دیگر شوقی را که در
واقع دشنام نامهای است اول بسلاطین سلف همچون سلطان عبدالحمید و آل قاجار (همان دو سلطانی که تا دیروز آنها را عادل و مقتدر میخواندند) و سپس در حق علمائی چون حاج محمد کریم خان و آقا نجفی و امام جمعهی اصفهان و در آخر به آواره و اقتدا کنندگان باوشطری از آن را باید ذکر کرد تا مردم بدانند اگر کلماتی خشن در مجلدات کشف الحیل یافت میشود در مقابل دشنامهائی که شوقی داده معقولترین سخنی است که به قول مشهور نعناع روی آش یا نقطهی از کلمات آن اوباش نمیشود.
1) لوح یعنی سنگ قبر در ابتدا که بهاء گرسنه مانده بود (به قول خودش) یا خود را با داشتن تسبیح مروارید و قالیچه شاه عباسی از کثرت حرص به گرسنگی میزد (به قول نیکو) پسرانش را واداشت به لوحنویسی و هر سنگ قبری که مینوشتند نیم لیره بکم و بیشی میگرفتند و مشهور شدند به کاتب لوح مریدان ایرانش که بیسواد بودند گمان کردند کاتب لوح و وحی یکی است و لوح را به جای یک سوره از کتاب آسمانی تلقی کردند!.