جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آخرین مجلس مهم

زمان مطالعه: 5 دقیقه

پس از چهار ماه اقامت در انگلستان موقع حرکت مجلسی مرکب از سی چهل نفر یار و اغیار تشکیل شد و نتیجه‏ی آن مجلس که عکس آن را هم ذیلا نشان خواهیم داد این شد که چون وارد حیفا شدم تمام بهائیان آنجا (که از اول سی نفر مهاجر ایرانی بوده و شاید پس از تناسل عده‏شان به شصت و هفتاد رسیده و امروز بر اثر مفاسد اخلاق شوقی بعضی از آنها برگشته‏اند مانند رحمت الله نجف‏آبادی و سید یحیی اصفهانی و جلیل افندی برادر عین الملک و جمعی دیگر و شاید بعد از این مدت باز عده‏شان به همان سی نفر رسیده باشد) به من گفتند که ما از خدمت شما در لندن آگاه شدیم و به اطراف بشارت دادیم! گفتم چه طور؟ گفتند شب حضرت غصن ممتاز ولی امر الله در مجلس فرمودند که حضرت آواره چنان علم امر الله را در لندن بلند کرده‏اند که موجبش به تمام اروپا رسیده. زیرا کار به جائی کشیده که هر چه احباب مجامع پر جمعیت تشکیل داده‏اند جا نبوده است برای نشستن مردم و استماع نطق آواره در تعالیم امر بهائی (یا به قول مس روز نبرک بهائی مومنث) لهذا یک دستگاه رادیوم و تلفن بی‏سیم را به حضرت آواره تخصیص داده‏اند و حالا دیگر با تلفن بی‏سیم به مجامع ده هزار نفری و بیست هزار نفری صحبت می‏شود و عنقریب همه‏ی اروپا یک قطعه بهائی خواهد شد. گفتیم آری این است عنقریب عنقریب که پنجاه سال است از زبان عبدالبهاء صادر می‏شد و حالا دیگر از دهان شوقی خارج می‏شود و شما هم فریب آن را خورده و خواهید خورد

بلی شاعر عرب گفته است.

شنشنة اعرفها من اخزم‏

هل تلد الحیة الا الحیة

شوقی افندی فرزند همان عباس افندی است که یک نفر (فوژبتا) نام که مردی بود بسیار قصیر القامه با نیم ذرع قد و یک چهارک ریش بزی و چشم گرد و دماغ پهن در قیافه مردم چین و ژاپون نمی‏دانم از کجا پیدا کرده او را درشکه‏چی خود کرده بود و بین مریدان خود به دوست ژاپونی خود معرفی نموده اول شفاها و بعد کتبا برخ اغنام خود می‏کشید که امر مبارک در ژاپون نفوذ پیدا کرده و فوژیتا را وا می‏داشت که گاهی یک خط پنجه کلاغی کشیده به مریدان او نشان دهد که این کاغذ از احبای ژاپون آمده و یک نفر پیدا نشد بگوید این دروغها این تقلبها این حیله‏ها چیست که به کار می‏زنی؟ حتی بعد از مردن فوژیتا که نفوذ امر مبارک بهاء! با جسد فوژیتا به خاک رفت یک نفر پیدا نشد بگوید بیست سال این حقه‏ها را خوردیم و معلوم شد که احدی در ژاپون اسم بهائی را نشنیده تا چه رسد به این که بدان گرویده باشد در این صورت چرا فرزندش شوقی نگوید که حضرت آواره با رادیوم تبلیغ می‏کند؟

چرا ننویسد که ملکه رومانیا بهائی شده چرا مارتاروت جاسوسه را با یک دسته تعلیمات خدعه آمیز به ایران نفرستد و مریدان خود را سرگرم نسازد؟ چرا در کلمات خود باز عنقریب را تکرار نکند؟ چون می‏بیند آدم آن هم آدم بیداری در این بساط نیست.

الا چون آگه از هر راز گشتم‏

ز راهی که آمدم من باز گشتم‏

سیر ما به قدمهای 19 گانه به انتها رسیده از اروپا به مصر آمده در مصر هم یافتم آنچه یافتم – خصوصا در ضمن کتاب تاریخ (کواکب الدریه) که دری دیگر از اطلاعات باز شد و خواستم به طبع آن خاتمه دهم لکن مراسلات تشویق آمیز و تهدید انگیز از حیفا رسید و از آنجا که گفته‏اند (الخائن خائف) شوقی و پدر و مادر و عمه و خاله‏اش به قرائن فهمیدند که آواره دیگر گل به مهتاب نمی‏مالد و از خوش آمد گوئی احباب بر خود نمی‏بالد لذا پیش از اقدامات من بسی ترسیدند که اگر آواره دانسته‏های خود را بگوید (نه سهراب ماند نه اسفندیار) بنابراین برای جلوگیری از خرابی نغمه‏های غربت و کربت بلند کردند و به اطراف نوشتند که بی‏وفایانی در کمین‏اند یا دانایان و بینایانی گوشه‏نشین زنهار از آنان گوشه گیرند و کناره گزینند که همس و نفس ایشان

سم قاتل است و بنان و بیانشان زهر هلاهل! چه این رویه دائمی ایشان بوده که چون یکی را دل بیدار شناختند نغمه‏ی مظلومیت و به عبارت واضحتر ترانه (نه نه من غریبم) را به گوش اغنام ضعیف القلب رسانند و ایشان را به رقت آرند تا مگر کسی گوش شنوا نیابد و چشم بینا نجوید و همچنان کور و کر مطیع اراده ایشان بماند

و بساط مریدی و مرادی بپاید. اما من که گوشم بدین نغمات آشنا بود اعتنا نکردم تا به حدی که جاسوسانی چون میرزا محمود زرقانی و شخص ارجمندی و دکتری که عجالتا نامش نمی‏برم بر جاسوسی گماشتند ولی من بدانها اهمیت نداده گاهی دانسته و! گفتم و گاهی در پرده نهفتم تا کارم تمام شد و به حیفا رفته با کمال جدیت الواح وصایا را طلبیدم و به پدر شوقی فهمانیدم که تقلبات شما را شناخته و دل از شما پرداخته‏ام سپس در بیروت به اعضای محفل روحانیشان سخن به میان آورده حقایق را گفتم که اگر یک مشت دروغ و دغلی که در زیر پرده‏ی خداع و حیل مانده کشف شود پل شما بدان طرف آب است و خانه همه خراب مگر آن که شوقی ترک عیش گوید و راه پرده یوشی گیرد یعنی هر روز به سویس نرود و با مادموازلها نرقصد وگرنه آن رقص را نقصی در پی است و این نقص را رقصی در عقب اول همه اهل محفل تصدیق کردند و آخر دو دسته شده یک دسته طماع که کار کن مرکز بودند عمدا در صحت این اقوال شبهه کردند و دسته دیگر که بی‏طمع و وارسته بودند بر قول خود ایستادند و امضاء دادند در صفحه بعد صورت امضای ایشان که اکثریت آن محفل راوی است درج است

اینها محکم ایستادند که شوقی بی‏فروغ است و شایعات در محامد او دروغ بلکه او فقط جوانی شهوت‏ران است و خوش گذران پول ایران را صرف ملاهی کند و قدم در امناهی زند سپس خطی به محفل طهران نوشتند بدین مضمون که شما مردم را اغفال نکنید و از حال شوقی و مرکز حیفا غافل نباشید که آنچه به شما می‏نویسند بی‏حقیقت است زیرا گاهی محفل می‏نوشت که ولی امر برای مصلحتی به طرفی غیب فرموده‏اند. گاهی از قول عمه‏اش می‏نوشتند که هیکل مبارک تاب تحمل مصیبت و مشاهده جای خالی آقا را نداشته سفر اختیار کرده‏اند اما محفل طهران که آن روز تحت ریاست شعاع الله علائی و نیابت احمد یزدانی اداره می‏شد محض خودنمائی آن خط را که از محفل بیروت با پنج امضای مذکور صادر شده بود به حیفا فرستاده صدق و

کذب مطلب را از پدر و مادر و عمه‏ی شوقی استفسار کردند!! و جواب آمد که اینها حرف مفسدین است و مفسدین در ابتداء به تلویح و بعد که چاره را منحصر دیدند به تصریح معرفی کردند که آواره است و حتی امضای اعضای محفل بیروت را کان لم یکن انگاشتند در حالتی که عبدالبهاء ولو به عوام فریبی است می‏گوید اگر محفل روحانی بر قتل من امضا کند من تسلیم می‏شوم مجملا روحیات محفل به هم شناخته شد که هر محفلی خوش آمد از رؤسای مرکزی گفته ماست را سیاه ذغال را سفید بر طبق آمال و امید آن قلمداد کند مقبول و هر محفلی حقیقت را بر خلاف منفعت ایشان بیان نماید مردود است اگر چه در بدیهیات سخن رانده باشد و به همین سبب است که احمد یزدانی با عقایدی که ذیلا بیان می‏شود خود را به طرفداری ایشان چسبانید و تمام گفتارها و کردارهای خود را انکار نمود.