18 رمضان 1329 احمد اف ساعتا فوج فوج ملاقات میشود درستی تا نپل سه هزار حاضر نطق مفصل تأثیر شدید (عباس) گر چه نفس واقعه که یک مبلغ مذهبی از مملکتی به ملکتی چنین تگرافی بکند در نظر اهل بصیرت کافی است بر این که دانسته شود که قضیه مخلوط به سیاست و پلتیک است زیرا شخص روحانی از چنین تظاهرات بر کنار است و پس از آنکه قضیه مربوط به سیاست شد معلوم است که هر دروغ و پلتیک را متضمن است ولی باز هم باور کردنی نبود که خود رئیس یک همچو دروغ واضح را تلگراف کند و دویست نفر را سه هزار نفر و چند کلمه حرفهای متملقانه را نطق مفصل و استماع سرسری مستمعین را که پس از خروج از آن کلیسا نطق و ناطق را فراموش کردهاند به عنوان تأثیر شدید معرفی و تظاهر به آن کند.
اکنون از این وادی بگذرید و دومین عکس مهم ما و احبای انگلستان را در براتیون بنگرید
در این عکس احبای انگلستان عبارت است از همان پیرهزنی که قبهی دنب خروسی بر سر دارد و این همان است که در جلد دوم اشاره شد بر این که از برایتون لندن کاغذی نوشته ما را به منزلش دعوت کرد و با مترجم رفتیم و یک شب زحمتی کشید و مجلسی بین بیست تا سی نفر فراهم کرد ولی تمامش تاکید میکرد که از جنبه مذهبی نگوئید و از جنبهی فلسفی صحبت کنید لذا یک مشت فلسفه و تاریخ و قصه و حکایت گفتیم و برگشتیم و همواره متحیر بودم که این چه دعوتی بود و او چگونه بهائی است تا آنکه اتفاقا در لندن به یک نفر برخوردم که بهائیان او را از خود میدانند و از ایشان نیست حکایت آن پیرهزن را گفتم او در مسیحیت متعصب است و معهذا ما را دعوت کرد این چه معنی دارد؟ خندید و حکایتی گفت که تحت عنوان ذیل شناخته میشود (ملکوت یا لانه عنکبوت؟) گفت ایامی که عبدالبهاء در لندن بود من با یکی از رفقا به دیدنش رفتیم اتفاقا همین خانم آمد به مجلس و اولین سؤالش این بود (آیا بهاء الله رجعت مسیح بوده؟ عبدالبهاء در
فکر فرو رفت که جواب بدهد اینقدر فکر کرد که یک وقت از خود بیخبر شد بنا کرد انگشت در دماغ خود فرو بردن (این عمل نزد متمدنین قبیح است) و به قدری این کار را تکرار کرد که رفیقم سر به گوشم گذاشته گفت آقا جواب را میخواهد از ملکوت تحصیل کند یا لانهی عنکبوت؟ مرا آنقدر خنده گرفت که نتوانستم خودداری کنم از صدای خندهام آقا دیده گشوده و من فوری از صدای خنده خود جلو گرفتم در آن وقت دانست سکوت او بیش از این مورد ندارد و به مترجم کرده گفت بگو حضرت بهاءالله رجعت مسیح نیست و مسیح باید از آسمان بیاید
بلکه بهاءالله یک نفر معلمی است که برای تعلیم دادن امور اجتماعی از قبیل صلح و سلام و وحدت لسان آمده مانند فلاسفهی شما. و هی ادعائی نداشته و حتی مذهب مسیح را ترویج کرده آن خانم که خیلی سادهلوح است از این جواب چهرهاش باز و با آقا مصاحفه کرده رفت و قطعا بدانید اگر او بداند که بهاء ادعای رجعت فسیح یا الوهیت کرده حاضر نمیشود که با یک نفر بهائی سخن بگوید و چون گاهی به او گفتهاند که مبلغین غلو میکند و خودسرانه بعضی نسبتها به بهاءالله میدهند این بود که از شما درخواست
میکرد که همان تعالیم را شرح دهید لاغیر گمان میکنم متن این حکایت کافی باشد برای پی بردن به دو رنگی و نیرنگی که در امر بهائی موجود است و محتاج به هیچ توضیح نباشد
اما سومین عکس آواره با احبای انگلستان در صفحه بعد است که در منجستر گرفته شده و اگر چه هوا گرفته بود و عکس سیاه بیرون آمده ولی همین قدر کافی است که دانسته شود تمام بهائیان منچستر که به دیدن آواره آمده و عکس گرفتهاند در این عکس دیده میشود و باز هم خدا میداند چندین نفر از این جمعیت مجلس اولشان بود که آمده بودند ببینند کیست و چه میگوید چنان که عکس خود شوقی هم با همین جمعیت و به همین سیاهی موجود است
یعنی عده از اینها ابدا نمیدانستند بهائی مذهب است یا مسلک از عرب پیدا شده یا از عجم
آواره در منچسر
اگر بخواهید روح این مجلس را هم بشناسید از این جمله بشناسید که چون چند کلمه صحبت شد مردی برخاسته گفت ای و اویلا مگر هند و ایران میخواهند زمین را به آسمان بچسباند که این قدر پیغمبر بیرون میدهند؟ خدا
میداند از شنیدن این کلمه چنان شرمنده شدم که به مرگ خود راضی گشتم و از آن به بعد حتی المقدور در مجالس ولو پنج نفر حاضر بود به شعر و قصه و آثار ادبا برگذار میکردم خواهید گفت مگر مجبور بودی؟ و چرا رها نمیکردی؟ عرض میکنم آری مجبور بودم و اگر همان لطف الله حکیم یهودی که از طرفی مترجم و از طرفی نگهبان من بود کاملا بر اسرار قلبم آگاه میشد مرا به کشتن میداد. یعنی خودش این عرضه را نداشت ولی راپرت میداد و در کشتی یا حیفا یا مصر این کار صورت میگرفت چنانکه شرح آدمکشی ایشان در فصول گذشته گذشت و جنایات دیگرشان محض رعایت اختصار مذکور نگشت