و ان امر الله کان مفعولا چهل روز از فوت افندی گذشت و ایام عزا منتهی گشت و هنگام شادی و دامادی شوقی رسید شوقی و اما ادریک ما شوقی؟ همان شوقی که اگر تمام نسبتهای قبل از بلوغش با وجود شواهد و امارات کذب باشد امور بعد از بلوغش صدق و ثابت است زیرا صدها تلامذه بیروت که ناظر بودهاند حاضرند که بگویند او در بیروت تحصیل نمیکرد و تنها آرزویش این بود که در حوزهی تیاتر بلیط فروش خانمها باشد و تنها توجهش این بود که قلب خانمی را متمایل کرده با او بر قصد و بالاخره بر اثر این گونه تحصیلات از امتحانات تحصیلیه مدرسه باز مانده ساقط و رفوزه شد و در دستش گال (جرب سودا) پدید گشت و تا مدتی معالجه میکرد و با دستکش جبر میگشت و اگر چه این را یکی به زوحی افندی پسر خالهاش نسبت داد و لی منافاتی ندارد زیرا همه از خاندان عصمتند!! شوقی و ما ادریک ما شوقی؟ همان شوقی که در اکسفورد هم مانند بیروت موفق به دیپلم نشد و همان شوقی که رفیق کلاسش گفت چرا توجه در تحصیلات خود ندارید گفت تحصیل برای چیست؟ مقصود از تحصیل مدرسی حصول نان است و نان من پخته و آماده است! و همان شوقی که فقط یکبار در مجلس شانزده نفری لندن خواست صحبت کند مس روز نبرک وسط نطقش برخاست و گفت عزیزم شوقی بنشین مردم میل ندارند حرفهای شما را بشنوند و خوابشان برده است و آن پیر زن هفتاد ساله رشته را از دست او گرفته خودش صحبت کرد – و همان شوقی که
گر نویسم شرح آن بیحد شود
مثنوی هفتاد من کاغذ شود
همان شوقی از طرف لندن با یک خانم انگلیسی که میگفتند مامور خدمت آقازاده است! وارد حیفا شد و بر کرسی خلافت بیچون و چرا فرو نشست آری چون دنیا دنیای فورمالیته (ظاهرسازی) است فورمالیته را این طور ترتیب دادند که چون هنوز دنیا اقتضای بیتالعدل ندارد آقا این آقازاده را جانشین کردهاند و او را ولی امر (همان ولی که ذکرش هم ممنوع بود) کردهاند و او را رئیس لا یعزل بیتالعدل قرار دادهاند
(همان بیتالعدل که دنیا اقتضای آن را ندارد این آقا رئیس آن شده!) و امر کردهاند که حقوق الله یعنی صدی نوزده مالیات بابیگری فقط به شوقی داده شود و تمام خانهها و مدارسی که با پول افراد خریده شده به ملکیت او درآید چنانکه مدارس تربیت درآمد!
خلاصه به مجرد ورود به حیفا تلگرافا این آواره را با فاضل مازندرانی میرزا اسدالله به حیفا طلبید و من چند روزی تأمل کرده شبی در منزل میرزا عبدالحسین نعیمی منشی اول سفارت انگلیس محفی داشتیم ایشان پرسیدند چرا به امر ولی امر حرکت نمیکنید گفتم حاجی امین تعد در تادیه پول خرجی دارد من هم از مال خود اندوخته ندارم ایشان گفتند بولی امر الله را پورت دهید لهذا با هم تلگرافی تنظیم کرده روز دیگرش محرمانه به شوقی افندی مخابره کردیم پس از چند روز تلگرافی به حاجی امین رسید که وسائل حرکت آواره را فراهم کنید این تلگراف همهمهی در بهائیان انداخت و معجزهی بزرگی شد که شوقی غیب میدانسته «که تامل آواره بر اثر تعدی امین است» و فراموش نمیکنم که با نعیمی به هم نگاه میکردیم میخندیدیم و آن گوسفندان خدا اصرار بر حرف خود داشتند که عجب معجزهی شده خلاصه بر اثر این معجزه که مسطوره تمام معجزات است از باب و بهاء و عبدالبهاء و ازل و ناقض و هر که آمده یا از بعد بیاید در این مذهب بالاخره جان از تن امین یا سیصد تومان پول از کیسه او بیرون آمد و با پسر ابن ابهر که حالیه به دکتر عبدالرحیم ایادی موسوم است مسافرت کردیم