پیش از اقامت نگارنده در طهران منیره ایادی که یکی از زنان مبلغه و مبلغزاده و محرم اسرار عبدالبها بلکه شریک کمپانی بهائیت بوده و هست هوای حریت نسوان بر سرش افتاده از عبدالبهاء استیذان نموده اجازه بر اجرای آن یافته بود بدین مضمون که من با حریت نسوان چندان موافقم که خودم پیشقدم شده دختر خود روحا خانم را بیحجاب به اروپا فرستادم. مجملا با این اجازه افندی محفل حریت در منزل این ابهر شوهر همان منیره که در آن وقت از برکت تبلیغ امر بهاء از هر دو چشم کور و خانهنشین شده بود تأسیس گشت. منیره خانم که زنی جوان بود و شوهری کور و پیر داشت این محفل را برای استفاده خود میخواست ولی به زودی زمام استفادات از دست او بیرون رفته چندان که حتی بعضی زنان غیر بهائی جوان در آن محفل وارد شده در ترویج امر بهاء از او جلو افتادند و هم چنین چند مرد جوان «که در رأس آنها مرد رشیدی واقع شده بود و با طبع همه موافق بود» در آن محل عضویت یافتند و یکی از عادات آن مرد رشید این بود که در خواب فشار داند آن (دندان گر چه) داشت. یکی از زنان اغیار (غیر بهائی)
که به هوای رقابت با منیره بدان محفل عضویت یافته بود دختر همان بود که شرح رفتار سیاسی و گفتار دیپلماسی با عکس پدرش در فلسفه سوم به قلم آقای نیکو درج شده این خانم از ارث پدر طبع شعری داشت و برای فشار دندان آن مرد زن پسندد و بیت زنانهی ذلیل را سروده آن مرد را با خود موافق نمود
دو بیت
دل خونین من است اینکه همی میخاید
رشته عمر من است این که همی میساید
قدری آهسته بسوز آنکه بود مخزن حب
تو که از فرط غرور هیچ ندانی رب و رب!
و نیز برای دلاله آن بزم رباعی ذلیل را سرود و آن دلاله دختر دائی منیره خانم بود که محترم نام داشت ولی او را محترم (آتش بیار) لقب داده بودند.
رباعی
گفتم که بیا محترم اندر بر من
بنشین و بگوی حرفی از دلبر من
گفتا که گمان کنی که من آبادم
مانند تو بر باد بود بنیادم
بطوری که ملاحظه میشود ابیات مذکوره ابیات زنانهای است که به کلی از محسنات ادبی و حتمی صحت بحر و قافیه تهی است معهذا زنان بهائی و رئیسه ایشان منیره به قدری بیهنر بوده و هستند که آن زن (غیر بهائی) در میانشان جلوه کرده در اندک زمانی طرف حسادت منیره و رفیقانش واقع گشته حرکاتی که بین پستترین زنان فاجره معمول است بین ایشان شروع شد و یکدیگر را رسوا کرده پرده از اعمال نهانهی هم برداشتند و کار آن زمان به جائی کشید که دامن از آنها برچید و بهر طویلی در هجو بهاء و بهائیان خاصه منیره ایادی سرود و از ایشان کناره گزید ولی افسوس که این کنارهگیری پس از آنی بود که آن بیچاره از خانه و شوهر و زندگی باز مانده و حتی دختر شانزده ساله زیبای خود را فدای آن آمال نموده و آن دختر چندی هم به درس تبلیغ من میآمد و از پدر و مادرش پنهان میداشت و بالاخره آن دختر به تریاک خود را کشت و کسی سبب آن را ندانست ولی همین قدر معلوم شد که بعضی از زنان بهائی موجبات بدنامی او را فراهم کرده بودند و او از بیم رسوائی انتحار نمود. خلاصه پس از آنکه رسوائی از حد گذشت کسانی مانند باقراف و حاج امین را پورت به مرکز دادند که حالا دیگر بقای این محفل حریت صلاح نیست لذا افندی اجازهی که داده و تشویقاتی که کرده بود پس گرفت و به لحنی محفل را برچید که مفهوم آن این بود (من بد غلطی
کردم) و حضرت باقراف و امین بهتر از من میفهمند.
وقتی که نگارنده مقیم طهران شد چندی بود این بساط فضاحت سماط برچیده شده بود اما همین که من تصمیم گرفتم که به هر وسیله است از این همه مفسده که برای ملک و ملت و یا اقلا برای اخلاق یک دسته مضر است جلوگیری کنم و چون از اول نمیشد بر خود رئیس حمله کرد و حملهی بر افراد نیز بیثمر و اثر و حتی از اخلاق نگارنده دور بود این بود که به طوری که اشاره شد ریش امین را گرفتم و متدرجا به باقراف سرایت کرد و چون را پرتش به افندی رسید و خواست از عملیات نگارنده جلو گیرد دری از تهدیدات خفیفه باز کرد که از آن جمله تهدید به ازلیت و نقض بود یکی هم تهدید از زنان طهران یعنی چند زن باعث این کدورت و اختلاف بین آواره و امین شدهاند و مرادش یکی منیره مذکوره است و دیگری قدسیه اشرف که او هم از آمریکا آمده سر پر شوری داشت و قصههای بسیار هم از او دارم که کنونم مجال گفتن نیست، به راستی پس از وصول این لوح مرا حیرتی عجیب دست داد که اگر امر بر افندی مشتبه شده کسی که تا این درجه غافل باشد که نتواند بفهمد شجرهی اختلاف از کجا روئیده و به توهمات دور و دراز بیفتد زنانی را که کمال موافقت با او دارند مخالفت تصور کند و مردانی که نهایت مخالفت با وی دارند موافق تصور نموده اسرار محرمانهی محرمانهی محرمانه را به قسمی که در لوح او است به آن مخالفین بسپارد چگونه چنین کسی به اصلاح ذات البین میتواند موفق شد تا چه رسد به اصلاح امور ملا الخافقین؟ اگر امر بر او مشتبه نیست و عمدا این راههای کج و معوج را گرفته میخواهد سهوهائی که در اجازه دادن به زنان بدکردار برای تاسیس محفل حریت مرتکب شده بدین حرفها لابلا کند و بنمایاند که او با اعمال و آمال منیره و قدسیه و امثالهای موافقت نکرده و آنها دشمن او شده بین دوستانش تفتین میکنند باز چنین مفسدی چگونه لایق اصلاح کوچکترین امری از امور تواند بود؟
مجملا این اولین قدمی بود که نگارنده در مخافت برداشته و از این پس هر چه پیشتر رود بیشتر بر مفاسد کارآگاه خواهد شد.