دقیقترین مباحث این مبحث فلسفه عبدالبها است که باید فی الحقیقه و منصفانه در آن تعمق نمائیم زیرا گذشته از هیاهوی مذهبی و سخنان بیمغز بهاء که ایجاد یک سلسله اوهام تازه در مغز بهائیان کرده اخیرا بعضی خطابهها و نطقهای عبدالبهاء در بین بهائی و غیر بهائی منتشر شده که مهمترین دام اغنام بیچاره شده و هر کس دیگر هم بعدا پابند حضرات شود بر اثر این فلسفهها است که تماما به عقیدهی من سفسطه و مغالطه است لهذا ذیلا قواعدی را که عبدالبهاء در نطقهای خود به میان آورده و مسلم پنداشته و بهائیان را پابند کرده در اطراف آن بحث مینمائیم تا قدر و قیمت آنها معلوم گردد – نطق مبارک! در دارالفنون کالیفورنیا استفزدیو ینورستی (کذا) با حضور دویست نفر پروفسور و دو هزار نفر تلامذه (دروغ است) و جمعی کثیر که از دور و نزدیک برای استماع بیانات مبارکه آمده بودند صبح ساعت 10 / 8 ماه اکتبر 1912
هوالله
اعظم منقبت عالم انسانی علم است زیرا کشف حقایق است و چون امروز خود را در مرکز علم میبینم دراین کلیهی که شهرتش به آفاق رسیده لهذا نهایت سرور دارم
از اینجا تا آنجا که تعریف علم و علماء کرده چیز تازهی ندارد تا آنکه میرسد به فلسفهی وحدت وجودی بیآن که بگوید عقیدهی وحدت وجودی است بیان را میرساند به این جمله (پس واضح شد که هر جوهر فردی (1) از کاینات انتقال در صور نامتناهی دارد و در هر صورتی کمالی از این واضح شد که کاینات یکی است عالم وجود واحد است پس چون در وجود کاینات وحدت است دیگر معلوم است که در عالم انسان چه وحدتی است این مبرهن است که وحدت اندر وحدت است مبدء و منتها وجود وحدت است) قطع نظر از این که هر کلمه از این کلمات مکرره مورد هزار گونه بحث و انتقاد است و حکماء را در جوهر فرد و وحدت وجود بحثها و حرفها است و
هزاران سال است این بحث در میان است چون چیز تازهی نیست فقط میگوئیم آقا حل مشکلی نکرده مگر الفاظ مکررهی بیدلیل بر خلاف سابقین یا اگر دلیلی هم ذکر میکرد مطابق آراء سابقین فلسفه بافته و دلیلی یافته بود و ملاک و مدرکی بر عظمت او نبود پس بگذریم تا برسیم به این جمله «عناصر با یکدیگر در صلحند آفتاب و زمین صلحند آب با خاک صلح است عناصر با یکدیگر صلحند چون ادنی مصادمه حاصل میشود زلزلهی مثل زلزله شهر سانفرانسیسکو واقع» آیا این طور است؟ شاید همه کس بتواند جواب داد که چنین نیست بلکه بعضی در صلحند و بعضی در جنگ همان حین که فرضا فراسنه با آلمان در جنگ و ایران با ترکیه در صلح است در همان وقت هم در مملکت وجود یکی مکرب طاعون با گلبلهای خون در جنگ و در وجود دیگری اخلاط اربعه در صلح در یک گوشه گرگ و میش در جنگ و در گوشهی دیگر کبک و کبوتر در صلحند و تمام هم بر حسب اقتضای طبیعت خود جنگ و صلح را مجری میدارند از این که بگذریم به همان فلسفهی جدید عجیب میرسیم که میگوید – مثلا ملاحظه کنید که جمیع کاینات اسیر طبیعت است و جمیع در تحت قانون طبیعت) و چون جواب آن را قبلا نگاشتیم تکرار آن را لازم نمیدانیم (برخلاف مکررات او)
حال ببینیم که بعد از این همه صحبتها آقا میخواهد چه نتیجه بگیرد بالاخره میخواهد نتیجه بگیرد که چون انسان بر طبیعت محیط است چرا جنگ میکند چنان که میگوید – حالا ما از جمیع این مواهب چشم میپوشیم و این بنیان الهی را خراب کنیم و این اساس الهی را از پایه براندازیم و حال آن که اسیر طبیعت نیستیم خودمان را اسیر میکنیم و به اقتضای طبیعت حرکت مینمائیم زیرا در طبیعت نزاع بقاست اگر انسان تربیت نشود از مقتضیات طبیعت نزاع و جدال است!
نه تنها مریدانش بلکه قطعا شما هم که این عبارات، امی خوانید فورا ملتفت نخواهید شد که چه بود و چه شد؟ آقا از اول که شروع به نطق کرد فلسفهاش بر روی صلح کاینات بود که آفتاب با خاک در صلحند و… اینجا برگشت به جنگ و قائل شد که جنگ از مقتضیات طبیعت است و تنها تربیت است که انسان را از جنگ که از مقتضیات طبیعت است نجات بدهد!
آیا صلح آفتاب و زمین خارج از مقتضیات طبیعت است؟ آیا صلح کاینات که در اول گفت همه کاینات در صلحند از مقتضیات طبیعت نیست؟
گویا او قائل است که مثلا کبک و کبوتر که با هم در صلحاند از دارالفنون کالیفورنیا فارغ التحصیل شدهاند و گرگ و بره که با هم در جنگند به حال طبیعی ماندهاند! و از همه عجیبتر این دروغ است که آقا در اواسط نطقشان میفرمایند حضرت بهاء الله پنجاه سال پیش اعلان صلح عمومی بین دول و صلح عمومی بین ملل و صلح عمومی بین ادیان و صلح عمومی بین اقالیم فرمود!!
آقایان بهائی شما را به خدا خجالت نمیکشید که این نطقها را در مجامع میخوانید و به آن افتخار مینمائید و انحراف جویندگان از این ترهات را طعن و تمسخر میزنید – پنجاه سال پیش از این تاریخ که آقا در امر یک نطق کند بهاء الله هنوز به لقب بهاء مشهور نشده بود مردم او را میرزا حسین علی عریان باز و بعضی میرزای نوری پیشخدمت فرهاد میرزا یاد میکردند و با بیانی که حسن ظنی داشتند او را به لقب ایشان یاد میکردند و نمیدانستند چه میخواهد بگوید – میگوئیم بیست سال منظور آقا بوده و از زبانشان پرت شده پنجاه سال گفتهاند تازه بیش از بیست سال هم اعلان صلح عمومی بهاء الله همان بود که در لوح دنیا گفتیم آیا این اعلان صلح عمومی ملل و دول و اقالیم است که در زیر هزار پرده آهسته به حسین پینهدوز گفته یا نوشته باشد و یا آنکه به دو نفر ایادی و اعادی امرش که دو آخوند بابی منفور و رانده از همه جا بودند گفته باشد عاشروا مع الادیان کلها بالروح و الریحان یا گفته باشد لیس الفخر لمن یحب الوطن بل لمن یحب العالم و یا به فارسی سروده باشد – کل بار یکدارید و برگ یک شاخسار آیا این دو سه کلمه با آن درجه از نفوذ و قدرت او که اشاره شد اعلان صلح عمومی است؟ واقعا حیا خوب چیزی است.
باری از این وادی هم بگذریم زیرا از این هیاهوها به قدری در کلمات افندی زیاد است که به اصطلاح عوام این عبارت نعناع روی آش آن نمیشود پس از شطری خودنمائی بالاخره میرسد به این عبارت – اما تعصبات وطنیه کرهی ارض موطن هر انسان است یکی است متعدد نیست نوع انسان را وطن واحد است ولی حدود وهمیه بیاساس را بعضی از مستبدین قرون ماضیه اختراع کردهاند ودر میان بشر جنگ و قتال انداختهاند که مقصدشان شهرت بوده و غصب ممالک لهذا این اسحاسات وطن پرستی را پیشرفت مقاصد شخصی نمودند – اینک از جهان ملک روح عباس افندی را که
نمیدانم در کدام ملکوت است ندا کرده میگوئیم آقاجان من اگر تو مزدور نبودی و اگر برای اغفال ممالک کوچک این تبلیغات را نمیکردی و اگر برای پول خانمهای امریکا در آنجا داد سخن نمیدادی و اگر واقعا برای خدا و نجات بشر این حرفها را میزدی بیشبهه حق و حقیقت تو را از لغزش و تناقض به این واضحی حفظ میکرد که در یک جمله کوچک نگوئی (نوع انسان را وطن واحد است و فوری بگوئی (مقصدشان شهرت بوده و غصب ممالک) عجبا اگر ممالک خطوط وهمیهای است که نباید به آن اهمیت داد و نباید وطن پرستی را پیشه کرد دیگر کلمهی (غصب ممالک) چه معنی دارد؟ راستی فکر کنید این حرف چقدر مزخرف است که مثلا کسی بگوید همهی خانهها یکی است و هیچ خانهی ملک کسی نیست بعد فوری بگوید، آنان که دیوار قرار دادهاند مرادشان این بوده که قسمتی از خانهی ملکی آن یک را داخل خانهی ملکی خود کنند! ای بیانصاف احمق تو گفتی که خانه ملکی وجود ندارد و خطوط وهمی است چگونه میگوئی یک دسته برای غصب کردن خانه دیگری چنین گفته و چنان کردهاند اگر ملکیت وهم است غصبیت چه معنی دارد؟ باری از این نرهات بگذریم و روح مطلب خود را توضیح دهیم برای این که راه خلط مبحث و مغالطه بر روی گوسفندان بهاء باز نماند عرض میکنم گمان نرود که مراد نگارندهی انتقاد از اساس صلحجوئی است زیرا هر عاقلی بلکه هر کودکی میتواند بفهمد که صلح بهتر از جنگ است و جنگ منشأ خرابی و دمار و مایه نکبت و فلاکت بشر است و البته باید هر کسی بکوشد که پیوسته صلح برقرار باشد ولی کلام ما در این است که صلح خواهی عباس افندی و اتباعش به قدر جوی ارزش ندارد و او اساسا صلح خواه نبوده و این سخنان از او نیست بلکه او همان فتو غرافی است که خود بدان استشهار کرده و هر چه در او دمیدهاند باز گفته و چون بیمطالعه و تعمق بوده این است که تناقضات بسیار هم در کلماتش دیده میشود من نمیگویم حتما این ذین را از اول دست اجانب اختراع کرده یا نکرده ولی بدون شبهه پس از آنکه یک دسته احمق بیعلم پیدا شدهاند اجانب از وجودشان استفاده نمودهاند و آنها را آلت کردهاند برای این که هر چه از ممالک و اراضی که در دست ایشان به غصب وارد شده بدون جنگ و جدالی باقی بماند و هر چه هم نگرفتهاند بگیرند و در عوض این حرفهای خوش آب و رنگ بیسر و ته تحویل دهند که وطن چه معنی دارد ما همه یک جنسیم همه دنیا یک وطن است
منتها ما میخواهیم آقا و عزیز باشیم و از مال شما تعیش و زندگی کنیم و در عوض بار سنگین خودمان را بر دوش شما گذاریم و برای انجام آن مقصد این چنین دین و تعالیم وهین غیر متین لازم است
1) حکماء وجود جوهر فرد را منکرند و حق این است که وجود جوهر فرد همچون کیش بها موهوم است.