جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

یک پس گوئی خنده‏آور

زمان مطالعه: 5 دقیقه

بین بهائیان مشهور است که میرزا خدای نوری راجع به ادرنه که (بارض سر) تعبیر کرده «مناسبت اینکه سر و ادرنه در عدد یکی است» یک پیش‏گوئی عجیبی که راستی باید به پس‏گوئی خنده‏آور تعبیر کرد انجام داده است و آن را به عربی هم ادا کرده است که خوب مسجل شود و کسی نتواند شبهه نماید و عین عبارت او این است (سوف تبدیل ارض السر و تخرج من یدالملک) یعنی زود باشد که حکومت ادرنه تبدیل یابد و زمین ادرنه از دست پادشاه عثمانی بیرون رود. به کرات پرسیدیم از مبلغین بهائی که این غیب‏گوئی را ان عالم السر و الخفیات؛ در چه تاریخ انجام داده؟ گفتند همان سالی که ایشان را از ادرنه حرکت دادند آقا غضب کردند بر عثمانیها و فرمودند عنقریب ارض ادرنه تبدیل یابد و از دست سلطان بیرون رود.

و باید دانست که اولا این حرف دروغ است که بها این سخن را در سال حرکت از ادرنه

(1285) از سماء معیشت خود نازل کرده باشد چه این غیب‏گوئی در لوح ناصرالدین شاه است و آن لوح راجع بکا است و خود حضرات هم قبول دارند. و اگر چه ما یقین داریم لوح ناصرالدین شاه هم یک عریضه‏ی خاضعانه به عنوان توبه‏نامه (مانند توبه‏نامه‏ی باب) بوده است و بعد آن را به این آب و تاب در آورده‏اند به سبب این که می‏دانستند بابیها جرئت ندارند آن را آفتابی کنند ولی با فرض اینکه لوح ناصرالدین شاه همین باشد که نشان می‏دهند باز خودشان تصدیق دارند که از عکا ارسال شده و میرزا بزرگ ملقب به بدیع در عکا مشرف بوده و از آنجا به ایران آمده و آن را آورده و این را هم تصدیق دارند که تا نه سال تقریبا بها در عکا به قدری در فشار بوده که حتی حرفهای یومیه‏اش نیز تحت سانسور بوده و این

الواح بعد از نه سال صادر شده پس از این بیانات ثابت می‏شود که آن گونه الواح ده سال بعد از حرکت از ادرنه ساخته و پرداخته شده است.

ثانیا آنکه چون دانستیم که در سنه (1285) هجری حضرات را از ادرنه حرکت داده‏اند و این مطلب (قولی است که جملگی برانند) و نمیتوانند این تاریخ را تغییر دهند بنابراین غیب‏گوئی (سوف تبدل ارض السرالخ) خواه در سال 1285 که سال تبعیدشان از اردنه است و خواه در حدود سنه (1295) و نود و شش صورت بسته باشد در هر دو صورت از موضوع پیش‏گوئی خارج و جز پس‏گوئی مضحک چیزی نیست و چون می‏خواهیم قضیه را به طوری مسلم البطلان نشان دهیم که حتی به موجب گفته‏های خودشان هم بطلانش مبرهن گردد و معلوم شود که گفتن و باور کردن این حرفها از شدت جهل و بی‏خبری و مطالعه نکردن تواریخ است و به صرف عصبیت جاهله‏ی که جز حمق نمی‏شود نام دیگر بر آن نهاد لهذا می‏گوئیم بر اثر جنگ عثمانی و یونان با مساعدت دو دولت روس و انگلیس و دخالت فرانسه در سنه (1281) ادرنه موقتا از تصرف عثمانیها خارج شد و این قضیه در کتب تاریخ مثبوت و موجود است و یک قضیه‏ی مسلمه‏ی بین دول را نمی‏توان برای غیب‏گوئی خدای بابیها از تاریخ محو یا مبدل ساخت.

بنابراین به موجب تاریخی که خود حضرات برای آن پیش‏گوئی نشان می‏دهند چهار سال پیش از آنکه بها گوید (سوف تبدل ارض السر) ابن ارض سر معرض آن اسرار شده بود و مطابق تاریخ صحیح 14 سال پیش از صدور این سخن آن قضیه حاصل شده بود و بالنتیجه پیشگوئی بهایا 4 یا 14 سال پس از حدوث حادثه بوده است.

حال باید فهمید که آیا بها و عبدالبها اینقدر جاهل بودند که حتی از تاریخ حدوث حادثه بی‏اطلاع مانده بودند؟

جای تردید نیست که آنها این قدر جاهل نبودند خصوصا که خودشان در آن حدود مقیم و متوقف و بر قضایا مطلع و واقف بودند جز اینکه اتباع خود را شناخته بودند که ابدا اهل تحقیق و علم و تاریخ نبوده و نیستند و هر چه به ایشان گفته شود می‏پذیرند اگر چه از قبیل سیاهی ماست و سفیدی ذغال باشد و نیز آگاه بودند که قضایای تاریخیه‏ی ممالک در ایران بقدری بطئی النشر است که جز یک عده‏ی قلیلی از درباریان آن عصر مابقی مردم هر حادثه را پس از چندین سال هم یا نمی‏شنیدند یا با حشو و زوائد اصغا می‏کردند

چنان که عموم ایرانی هنوز هم از تاریخ حوادث ادرنه و امثال آن بلکه از شنیدن نام ادرنه بر کنار و بی‏اطلاع و بها هم فقط با همین عده مردم کار داشت یعنی همان کسان که پیش از خواندن این جمل به کلی از حقیقت قضیه بی‏خبر بوده حالیه هم پس از استماع این قضیه‏ی تاریخی به نظر لاقیدی به آن نگاه کرده شاید هم بگویند (این حرفها چیست؟ تاریخ کدام است؟ دلیل چیست؟ برهان کدام است؟ هر چه مولای ما فرموده آن صحیح است!! و ما بقی حرفها بما راجع نیست) چنانکه نظیر این سخن را در هر قضیه گفته و می‏گویند و ابدا هم خجالت نمی‏کشند چه که بزرگان گفته‏اند جاهل و عاصی چون در بحر جهل و عصیان مستغرق شد هیچ امری سبب خجلت و انفعال او نخواهد شد چنانکه بها بی‏خجالت در کتاب اقدسش می‏گوید.

(لو یحکم علی السماء حکم الارض لیس لاء حدان یقول لم و بم) (1) باز در اینجا لازم است توضیح داده شود که ما نمی‏گوئیم چرا بها و پسرهایش معجزه ندارند و چرا غیب نمی‏دانند و حتی نمی‏گوئیم اصلا کسی باید در عالم مطلع بر اسرار آتیه باشد بلکه می‏گوئیم آن طور که بها در کتاب ایقان معجزات انبیا را تعبیر و تفسیر کرده و در نتیجه برای هیچ پیغمبری غیب‏گوئی و معجزه قائل نشده اگر آن تعبیرات صحیح است چرا بدین قسم برای خود به ضرب تصنع بی‏حقیقت می‏خواهند معجزه ثابت کنند و به قوه‏ی سریشم به هم بچسبانند؟ و اگر بگویند چنین نیست با این که همه می‏دانند چنین است باز می‏گوئیم رجوع به کتاب مفاوضات عبدالبها کنید تا معلوم شود که او صریحا در حق پدر خود به معجزه قائل شده و انذارات شدیده‏ی او را در حق سلاطین تصریح کرده در حالتی که تمامش ساختگی و بی‏حقیقت است!!

پس باید گفت یا میرزا خدا غفلت کرده که معجزات انبیا و حتی معجزات خودش را هم فراموش کرده و یا منکر شده است یا میرزا بنده «عبدالبها» غفلت نموده که هر چه را پدر منکر بوده پسر بر سبیل تفنن به ریشش چسبانیده و باز هم جا دارد بگوئیم نظیر همان مراد و مرید است که مراد منکر معراج رفتن خود بود و مرید منکر این انکار بود و حمل بر خفض جناح می‏نمود.

(فنعم ما قلت و اقول و اختم الکلام بهذا القول)

ای سخنهای تو ژاژای گفتگوی تو دروغ‏

گفتگوی تو دروغ و خلق و خوی تو دروغ‏

از حق و از صدق می‏گفتی کنم من جستجو

صدق و حق تو دروغ و جستجوی تو دروغ‏

خوبی ار خواهی کنی در حق مردم یا بدی‏

می‏شود کار بد و کار نکوی تو دروغ‏

دوستم گوئی فلان است و فلانم دشمن است‏

ای محب تو دروغ و ای عدوی تو دروغ‏

پرده‏ی اعمال و رویش ریا زیرش فریب‏

چیست اطمینان به تو ای زیر روی تو دروغ‏

پاره شد این پرده و صد بارش ار سازی رفو

کی رفو بپذیرد ای رخت و رفوی تو دروغ‏

یک عروسک ساختی که اینم نگار ماهرو

عشق تو کذب و نگار ماهروی تو دروغ‏

ای مهین خاتون که گفتی می‏پرستم شوی خویش‏

چون دروغی خود سرا پا هست شوی تو دروغ‏

هیچ می‏دانی چه کرده با تو این اخلاق زشت‏

برده سر تا سر فروغ و آبروی تو دروغ‏

خوشدلی اندر نماز و روزه و غسل و وضو

ای نماز و روزه و غسل و وضوی تو دروغ‏

گر شوی میخواره و بکشی سبوی می به دوش‏

مستیت کذب و می و جام و سبوی تو دروغ‏

گفتی از بوی محبت تازه سازم مغز تو

کذب نبود مغز من پس هست بوی تو دورغ‏

مرده شو گفتی برد آواره را ای مرد شوم‏

من هنوزم زنده پس شد مرد شوی تو دروغ‏

آری بیست سال است آواره به بهاء و اهلش حرف دارد (به عقیده‏ی خودش حق و به قول ایشان دشنام) و هنوز زنده است و شاید ده سال دیگر هم باشد.


1) یعنی اگر من نام آسمان را بر زمین بگذارم یا بالعکس احدی نباید چون و چرا بگوید (!(.