جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بوق و منشأ یفعل ما یشأ شد

زمان مطالعه: 5 دقیقه

از این تیتر با عنوان عجیب تعجب خواهید کرد و شاید این تعجب شما

از مطالعه‏ی شرح ذیل هم رفع نشده بلکه بر تعجب بیفزائید ولی حقیقت را باید گفت.

من نمی‏دانم بوق و منتشا و پوست تخت درویش و تبرزین و تسبیح هزار دانه و تاج درویشی دراز (از ترمه‏ی کشمیری) با سنگ سفید بزرگ یا لعل سفیدی که بر بالای آن تاج قرار گرفته و جبه‏ی گشاد عجیب و چنته‏ی صد وصله‏ی هیکل و غلیان نارجیل و بعضی دیگر را که فراموش کرده‏ام و همه را خودم در اطاق خاص بها دیده‏ام از کی و کجا و به چه عنوان به دست میرزا خدای نوری آمده؟

همین قدر می‏دانم در سال 1325 هجری که من 18 روز در عکا بودم یک دفعه عباس افندی را در اطاقی دیدم که یکی از مامورین عثمانی را در آنجا می‏پذیرفت و من طوری رسیدم که نتوانست مرا جواب کند و اجازه ورود داد و دیدم آن اطاق تمامش پر بود از اینگونه اسباب و بالاخره به استثنای فرش و صندلی مبل و زینت در و دیوار آن عبارت بود از همان اشیاء که ذکر شد و چون مامور مذکور رفت عباس افندی گفت جناب میرزا عبدالحسین اینها آثار جمال مبارک است که در سلیمانیه به درویش محمد مشهور شده بودند و ما محض حکمت؟ این آثار مبارکه را در اینجا ضبط کرده‏ایم. اگر بدانید مامورین عثمانی چه قدر بر جمال مبارک سخت گرفتند ولی قدرت جمال مبارک را ببینید که به وسیله بوق و منتشا خدای یفعل ما یشا شدند.

باری شطری از این ترهات بر قالب زد ولی آنچه باید بفهمم فهمیدم آری فهمیدم که نه تنها میرزا ابوالفضل ملا عبدالله می‏شد جمال مبارک هم درویش محمد شده است. عباس افندی هم شخص سیاح مجهول شده نه تنها میرزا ابوالفضل به فرمایشات شیخ فضل الله ایرانی استشهاد کرده عباس افندی هم به مندرجات مقاله شخص سیاح استشهاد نموده است نه تنها میرزا ابوالفضل مهر و تسبیح می‏گذاشته و در حضور واردین تظاهر به نماز می‏کرده میرزا خدا هم بوق و منتشا می‏زده و در حضور مامورین عثمانی به مرشدی دراویش تظاهر می‏کرده و عباس افندی هم به ترویج تسنن در جامع مسملین عرض اندام می‏نموده و بس خنده‏آور بلکه خجالت‏آور است که این خدعه و دوروئی را به قدرت نمائی تعبیر کنند و بگویند بها به وسیله بوق و منتشا یفعل ما یشا شد اما اگر تعز من تشاء را قافیه بوق و منتشا آورده بود مناسبتر بود.

امور تضحک السفهاء منها

و یبکی من عواقبها البیب‏

دین داشی و لوطی ‏گری – یا خیک پر از باد

یادش بخیر صبحی (1) بود یکی از رفقا در خانه‏ای می‏گفت ماهر قدر به الواح و سخنان عباس افندی نظر می‏کنیم می‏بینیم همه حکایت از داشی و مشدی‏گیری و لوطی‏بازی بوده. در هر لوح رجز می‏خواند که ما چه قسم بر عمو و برادر خود غلبه جستیم فلان خصم خود را چگونه ذلیل کردیم گاهی لاشه خود بینیش گرم شده به سلاطین طعنه می‏زد (ولی آهسته در پس اطاق) گاهی به علما طعنه می‏زند قوله (این آخوندهای یقه چرکین چگونه می‏توانند با ما مقاومت نمایند!) گاهی از معاشقه شاهزاده خانمی که در طهران با پسر عمش میرزا علی‏اکبر نام نوری داشته حکایت می‏کنند که شاهزاده خانم چطور میرزا علی‏اکبر را به منزل خود دعوت می‏کرد و با او هم آغوش می‏شد و میرزا نصرالله نامی که عوضی به منزل خانم رفته بود چگونه مغضوب خانم شد؟ و خانم می‏گفت خاک بر سرت کنند تو عوض میرزا علی‏اکبر نوری آمده می‏خواهی رقیب او باشی؟ و گریز می‏زد که به آقا جمال بروجردی بگوئید تو می‏خواهی هم چشمی با جمال مبارک کنی؟

گاهی می‏گفت دولت روس برای ایران فکری دارد دولت انگلیس هم فکری دارد ما هم فکری داریم! و به این حرفهای بی‏مغز مشدیانه سر گوسفندان خود را می‏بست و آنها هم تصور می‏کردند که واقعا او یک فکر اساسی کرده و فرداست که مثلا امور ایران را به تعالیم خود منقلب خواهد کرد و در سایه‏ی مراحم خود ایران را بهشت برین خواهد ساخت (چنانکه گفته است) ولی ما هر قدر در حال و مقال او دقت کردیم جز خیک پر از باد که چون روز نی به هم رساند آن هیکل به آن عظمت پوست خشکیده‏ی خواهد شد چیز دیگر ندیدیم. و حتی از سخنان اخلاقی او هم جز لفظ و هیاهوی بی‏حقیقت اثری نیافتیم.

برگردیم به گفتار خود

مقدمات سابقه به ما فهمانید که دوری از ایران و بی‏خبری مریدان و ساخت و ساز رؤسا با عثمانیان راجع به تبلیغ نکردن در آنجا سبب شد که بساط خدائی بها منبسط گشت و بابی زادگانی که راه به جای دیگر نداشتند راه مکاتبه و ارتباط با حضرات باز جسته بدان سو شتافتند و یکی از حیل مسلمه

این بود که چون مسافری وارد می‏شد قبلا یکی یا چند نفر از اخوان و اولاد و اصحاب بها او را ملاقات کرده دل بدلش می‏دادند تا شطری از سر گذشت حضر یا سفر خود را باز می‏گفت و همه را شبانه به سمع میرزا خدا می‏رسانیدند و میرزا خدا یادداست نموده مطالعات خود را انجام می‏داد که کدام از آن حرفها قابل است که او فردا در حضور این مسافر تازه وارد مطرح نماید و در اطرافش سخن گوید و یا لوح نازل کند و چون مقدمه درست می‏شد فردا مسافر را بار حضور می‏دادند و در همان خلوت خانه که جز خدا و بنده‏اش کسی نبود نزول لوح یا سخن سرائی شروع می‏شد و مرید بعضی از قضایای مر کوزه‏ی در ذهن خود را در آن سخنان تلویحا یا تصریحا باز می‏جست و فوری در مسافرخانه زبان گشوده از معجزه و غیبگوئی مولای خود حرفها می‏زد و بالجمله با یکدسته از اوهام راسخه‏ی در ذهن خود به ایران بر می‏گشت و در هزار مجلس آن اوهام را نشر می‏کرد تا اتفاقا یکی هم به هدف خورده یک ساده‏لوح دیگری مثل خودش به مضامین لوح می‏گرائید.

مجملا به این رویه بابیها به طور اکثر به او متوجه شدند جز کسانی که در نصوص باب رسوخ تامی و در وصایت ازل عقیده‏ی جاز می‏داشتند آنها نگرائیدند بلکه هم مخالفت کردند و در حقیقت می‏توان گفت ازلی در مقامی صاف و ساده‏تر است و در مقامی بصیرتر اما صاف و سادگی ازلی از این جهت است که گمان کرده است هر چه را باب گفته است صورت خارجی پیدا خواهد کرد و بهائیان مردمان خائنی هستند که به آن شریعت آسمانی و حافظ آن (ازل) خیانت ورزیده‏اند. اما بصیرت ایشان از این جهت است که عجالتا اگر به آن مهدی جعلی دل داده و او را باور کرده‏اند این میرزا خدای جعلی را شناخته به اطاعت او نپرداخته‏اند پس باید گفت اگر فی الحقیقه ازلی معتقدی وجود دارد کسی است که یک فریب خورده و بهائی حقیقی کسی است که دو فریب خورده است و از آن طرف هم ازلی متظاهری که معتقد نباشد دسیسه و حیله‏اش یک لطمه به حیثیات ایران می‏زند که همان لطمه‏ی مذهبی است ولی بهائی دسیسه کار دو لطمه می‏زند – لطمه‏ی مذهبی – و لطمه‏ی وطنی و اینکه من ازلیها را رها کرده از بهائی تعقیب می‏کنم فق برای همین است که گذشته از اینکه ازلیها مدتی است بساط تبلیغ و دکان داری را بر چیده‏اند به علاوه آنها دشمن وطن نیستند زیرا در تعالیم باب و ازل الغاء وطنیت نیست ولی در تعالیم بها و طنخواهی به نصوص صریحه الغاء شده و حتی باطنا بهائیان با عقیده‏ی وطن‏پرستی

بی‏نهایت مخالف و پیوسته درصدد تخریب آن هستند تا به حدی که (لیس الفخر لمن یحب الوطن) را که بیان خادعانه‏ی بها است صریحا استدلال می‏کنند و سخن عباس افندی را که کره‏ی زمین وطن واحد است منشأ عقیده خود قرار داده مردم را به آن دعوت می‏نمایند.

این سخن را ترجمه‏ی پهناوری‏

گفته آید در مقام دیگری‏


1) مقصود فیض‏الله صبحی است.