جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تقلب ابوالفضائل

زمان مطالعه: 6 دقیقه

شاید بندگان خدا! بگویند میرزا ابوالفضل چه تقلبی کرده است جواب اینکه گذشته از ساخت و سازهائی که برای حضرات انجام داده شخصا هم در همه جا به لباس‏های مختلف و انواع دوروئی مشی نموده مثل اینکه عین منشاآت خودش را که در بخارا نوشته بوده است در مصر محل استشهاد قرار داده

میگوید شیخ فضل‏الله ایرانی در فلان رساله چنین فرموده است! و این معنی از کتاب دررالبهیة او نیز یافته میشود و نیز دکتر محترمی که الان در طهران است گفت او را در همدان دیدم که به نام ملا عبدالله خود را موسوم داشته بود و مهر و تسبیح در بغل گذارده به محض اینکه یکی وارد می‏شد آن را به قبله نهاده و با آن مواجه نشسته وانمود می‏کرد که تازه از نماز فارغ شده‏ام و من به دکتر گفتم کسی که مولایش خود را شخص سیاح مجهولی وانمود کرده کتاب خود را مقاله سیاح نام نهد عجبی نباشد که مرید هم به او اقتدا کند – بابه اقتدی عدی فی الکریم – و من یشابه ابه فما ظلم.

شاهد قضیه

آقا سید مسلم عرب که چند سال قبل عید رضوان حضرات را اعزا کرد و مجلس آنها را بر هم زد و صدر فریدنی مبلغ مشهور حضرات را تنبیه نمود این آقا حکایت می‏کند که در سفر اسلامبول میرزا ابوالفضل در کشتی با ما همسفر شد و او را نمی‏شناختیم روزی صحبت به میان آمد و در نزد من چنان اظهار تشیع کرد و از ائمه‏ی اثنی عشر سخن سرود که می‏گفتم از او در تشیع ثابت قدم‏تری نیست فردای آن در نزد رفیق سنی من اظهار تسنن کرده به حدی تمجید از خلفای راشدین نموده بود که آن سنی متعجب شده بود که آیا ممکن است شخص ایرانی بابن در چه سنی متعصب باشد؟ و چون شب این را برایم حکایت کرد درصدد تحقیق حالش بر آمدیم معلوم شد میرزا ابوالفضل مشهور همین آقا است لذا با او از در صحبت به عنوان تحقیق وارد شدیم در ابتدا فحاشی کرد و حتی سخنانی گفت که مفهومش انتقاد از امر بها بود و چون در معاشرتهای سوم و چهارم دید ضرری از ما متوجه او نمی‏شود به تبلیغ ما پرداخت و کار را به جائی رسانید که گفت به شما قول می‏دهم که تا سه سال دیگر چندین سلطان مقتدر در ظل این امر در آیند و به قدری از نفوذ امر بهاء تعریف کرد که هر شنونده متحیر می‏گشت از هر جا سخن رفت از ملیون و کرور گفت و از هر فاضل و حکیم و فیلسوف و مقتدری دم زدیم او را به غمز و لمز به بهائیت چسبانید و از مصر که محل اقامت خودش بود هزارها بهائی عرب و عجم می‏شمرد و اتفاقا ما که به مصر رفتیم دیدیم از عرب صفر و از عجم هم عده‏ی بهائی به بیست نفر نمی‏رسد و حال هم سی سال است که هنوز وعده‏ی سه سال میرزا منقضی نگشته شاه و وزیر که سهل است امپراطورهای دنیا هم که بیکار نیستند مردمان ساده‏ی بلیدی هم که قبلا می‏گفتند برویم ببینیم این حضرات چه میگویند دیگر نزدیک ایشان نرفته

آنهائی هم که در این مذهب بوده‏اند هر روز یکی دو تا یا یک دسته دو دسته بر می‏گردند.

سخن بر سر میرزا ابوالفضل بود که اگر چه در آخر عمرش پشیمان شده و سرا برگشته بود ولی در دوره‏ی حیاتش تلون بهرلون را جایز می‏شمرد برای پیشرفت مقصد خود و این دستور مولای او بود و باز باید گفت (اذا کان رب البیت بالدف مولعا – فشیمة اهل البیت کلهم الرقص) وقتی که خود افندی در عکا و حیفا اظهار تسنن کند و در مجامع اهل سنة نماز اسلامی به جا آورد و اقتدا به مفتی نموده شیعه را شنیعه گوید و ادعای پدر خود را مخفی دارد بلکه منکر شود شبهه‏ی نیست مرید نیز باید تابع مراد باشد و این دوروئی میرزا ابوالفضل به جائی رسیده بود که در سفر آمریکا به کلی روی پرده افتاده یکی از نویسندگان نوشت که فن این شخص ایرانی فقط این است که کنجکاوی کرده عقیده‏ی باطنی طرف مقابل را به دست می‏آورد و فورا با او هم عقیده شده به قدری تمجید از عقیده او می‏نماید که آواز آن را تن به صحبتش در دهد و اگر بهائی نمی‏شود اقلا مخالفت اظهار ندارد و همین که مخالفت نکرد حضرات و را داخل سیاهی لشکر خود می‏نمایند و از عکس او یا از سکوت او استفاده می‏کنند اگر چه تعریفی هم از ایشان نکرده باشد.

بازگشت به تاریخ

از متن فرمان سلطان عبدالعزیز دانسته شد که دولت عثمانی کاملا حضرات را به عنوان مفسد و شریر شناخته بود و داعیه‏ی مذهبی ایشان را دام و وسیله‏ی مفسدت و شرارت تشخیص داده بود و این بسی واضح است که دو دولت مهم معظم اسلامی که در آن موقع فساد و شرارت را در حضرات بعد کمال شناخته و تمیز داده بودند نمی‏توان گفت به کلی از حقائق امور بی‏خبر بوده‏اند و اطلاعات وافیه فقط در نزد اشخاصی مانند عمو شعبان جگر فروش کاشانی و محمد رضای قناد شیرازی و قاسم مسگر قمی و امثالهم بوده فضلا از اینکه آنها هم اظهاراتشان ساده و خالی از غرض نبوده و کمترین غرض این مریدان باب و بها حفظ مال و جان خودشان بود که به قول آقای نیکو به دام غول افتاده و هستی را از دست داده بودند و چاره‏ی جز استقامت نداشتند. مجملا به موجب فرمان سلطان عثمانی که در 5 ربیع‏الاخر سنه 1285 هجری صادر شده در روز بیستم همان ماه و سال حضرات را از ادرنه که در کتب بهاء (ارض سر) تعبیر شده حرکت دادند و در آن موقع عباس افندی 25 ساله بود

و بزرگترین معاون پدرش شده بود. از اغلب اوراق تاریخیه فهمیده شده است که عده شان در آن موقع هشتاد نفر بود که سی نفر را با ازل به قبرس فرستادند و پنجاه نفر بابها به عکا گسیل دادند آن پنجاه نفر که بابها به عکا رفته‏اند امروزه باز همان پنجاه نفرند تقریبا یعنی آنها مرده‏اند و اولادشان هستند ولی زیاد نشده‏اند و اگر گاهی از یک خاندان بر عده افزوده باشد بعضی از آنها به اطراف سفر کرده‏اند و بالاخره مریدان یا صحابه‏ی خاص که به (طائفین حول) تعبیرشان می‏کنند حالا هم مثل آن روز پنجاه نفر بیشتر نیستند و همه ایرانی و چشم و گوش بسته یعنی در این مدت شصت سال علی الاتصال رؤساء مواظب بوده‏اند که این گوسفندان بیدار نشوند و معذلک هر سال یکی دو نفرشان یا قهر می‏کنند یا دشمن می‏شوند یا به دسته‏ی میرزا محمدعلی ملحق می‏گردند و حضرات برای بازگشت هر یک چه تشبثاتی می‏نمایند و چه تدبیرهائی می‏کنند و این رویه دائما در عکا و حیفا و بیروت و مصر ادامه دارد در عکا – بیست نفر – حیفا – سی نفر – بیروت 17 نفر – مصر 25 نفر و بالاخره در همه‏ی آن حدود در حدود یکصد نفر بهائی زاده‏ی ایرانی در تحت نظر رئیس باید اداره شوند و در جزئی و کلی حتی کسب و کار و ازدواج و غیره با اجازه رئیسشان باشد و مضحک است که چهار سال قبل احمد نامی از مریدان ثابت قدم شوقی افندی صبح آمد درب خانه و پاره‏ی سخنان تعرض آمیز گفته رفت و پس از چند ساعت خبر رسید که آلت رجولیت خود را بریده است!، بعد او را به مریضخانه بردند و معلوم نشد یعنی نگذاشتند کسی بفهمد که علت این کار چه بوده؟ عاقبت هم پس از مدتی معالجه نتیجه حاصل نشد و همان احمد که در بین مردم با لحن مسخره آمیزی مشهور شده بود به احمد (آلت بریده) از جهان در گذشت.

مقصود این بود که بعضی از مردم گمان دادند که حضرات در آنجا تبلیغاتی کرده و قسمت عمده‏ی اهالی را به دین خود در آورده‏اند در حالتی که در این مدت شصت سال خدائی این میرزا خدا از چهار دیوار خانه‏ی خودش تجاوز نکرده به قول پسر عمیدالاطهای رشتی در حیفا گفته بود عباس افندی خدای توی خانه خودش است خدای بیرون که نیست تا از او اندیشه کنیم راستی هم چیز غریبی بود وقتی که دو ساعتی شب در درون اطاق پرده‏ها افکنده می‏شد حکایت پا بوسیدن مریدها بود و نغمات اننی انا الله بها و یا عبودیت و رقیت عبدالبها که مفهوم آن هم الوهیت بها است اما همین که آقایان از درون

آن اطاق بیرون می‏آمدند حتی در صحن خانه‏شان خبری از خدائی نبود و هر کس هم وارد می‏شد ولو مرید ثابت قدم نبایست تعظیم و تکریم و زمین‏بوسی کند و بایست مثل آدم بایستد و سلام کند و حرف نزند و برود عقب کارش ولی در کوچه ایستادن و حرف زدن و سلام کردن هم ممنوع بود و هنوز هم تقریبا همان بساط است. و این بساط را عباس افندی در عکا برای پدرش پهن کرد. یعنی در اوائل که تا چند سالی کار سخت بود و به مضمون همان فرمان که خوانده شد فوق‏العاده مأمورین عثمانی برایشان سخت می‏گرفتند و گاهی لوحی اگر بها می‏نوشت برای مریدان ایرانش با کمال احتیاط و اختفا بود و خیلی با زحمت آن را بیرون می‏داد و هر وقت هم گیر می‏افتاد به حاشا می‏زد و هزار دلیل می‏تراشد که از من نیست ولی از دور بعضی از اتباع ساده‏لوحش که عده‏شان هم خیلی کم بود تصورات دیگر داشته گاهی یکی – از مریدان او با هزار زحمت خود را به عکا می‏گرفت و بسا موفق نمی‏شد که یک دفعه هم جمال مبارک یا نامبارک را ببیند و مأیوس بر می‏گشت و اگر هم در دلش شک در خدائی میرزا کرده یا یقین بر غیر خدائی او نموده بود نمی‏توانست بگوید زیرا اصلا اسم عکا بقدری ناپاک بود که اگر آن را بر زبان می آورد دیگر نجاتی نداشت لهذا از همه کس مستور می‏داشت تا در می‏گذشت و این معنی از شرح استنطاق محمد حسین عطار قزوینی پدر دکتر یونس خان در حبس نایب السلطنه که رساله مخصوص است و ما هم در کواکب الدریه درج کرده‏ایم به خوبی فهمیده می‏شود جز اینکه فرزند و بستگان آن شخص که محرمانه آگاه بودند که پدرشان تا عکا رفته تصور می‏کردند که او خیلی چیزها دیده و حقائقی فهمیده و بالاخره اینها متدرجا بر اثر آن تصور داخل گله‏ی گوسفندان میرزا می‏شدند و اوهامی چند در قلبشان رسوخ کرده در اینجا پابند می‏شدند.

باری تا مدتی حال حضرات در عکا بدان منوال گذشت تا آنکه در سلطنت و سیاست عثمانی تغییراتی پیدا شد و ترتیب امور حضرات هم صورت‏های دیگر به خود گرفت و چنان که گفتیم عباس افندی هم به مدحت پاشا و دولت عثمانی نوشته سپرد که در خاک عثمانی هیچ گونه تبلیغاتی نکنند و از آن به بعد راء آمد و شد مریدان را باز کردند و بساط خدا بازی در درون اطاق‏های اندرونی به قوه‏ی تدبیر یا تزویر افندی منبسط گردید.