جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

صورت خطابه عباس افندی

زمان مطالعه: 10 دقیقه

امروز در جمیع جهان افکار مادیه انتشار یافته – (تا اینجا که محل مقصود است ملاحظه فرمائید که) جمیع کاینات اسیر طبیعت هستند و در تحت حکم و قانون عمومی طبیعت حتی کاینات عظیمه یعنی این اجسام نورانیه عظیمه‏ی آسمانی با آن عظمت اسیر حکم طبیعت‏اند به قدر ذره از قانون طبیعت تجاوز نتوانند و از مدار خویش ابدا انفکاک ننمایند و این کره‏ی ارض با این جسامت و جمیع کاینات ارضی اسیر طبیعت‏اند حتی نباتات و حیوانات خلاصه جمیع کاینات کلیه و کاینات جزئیه به سلاسل و اغلال طبیعت محکم بسته ذره‏ی تجاوز نتوانند مگر انسان که مظهر ودیعه ربانیه است و مرکز سنوحات رحمانیه ملاحظه نمائید که به قانون طبیعت انسان اسیر درندگان است ولی انسان درندگان را اسیر نماید انسان اعصار حاضره را به جهة قرون آتیه میراث علم و دانش گذارد به قانون طبیعت اثر و مؤثر با یکدیگر همعنان است به فقدان مؤثر اثر مفقود اما آثار انسان بعد از ممات ظاهر و آشکار انسان مخالف قانون طبیعت شجر بی‏ثمر باثمر نماید انسان مخالف قانون طبیعت مسمومات که باعث ممات است وسیله‏ی حیات کند و در مقام علاج به کار برد انسان جمیع کنوز ارض یعنی معادن را که به قانون طبیعت مکنون و مستور است ظاهر و آشکار می‏نماید انسان به قانون طبیعت ذیروح خاکی است ولی به قوه‏ی معنویه این قوانین محکمه‏ی طبیعت را می‏شکند و شمشیر از دست طبیعت گرفته و بر فرق طبیعت می‏زند در هوا پرواز می‏نماید بر روی دریا می‏تازد در زیر آب می‏رود انسان کاشف اسرار طبیعت است ولی طبیعت کاشف اسرار انسان نه و آن حقایق و اسرار را از حیز غیب به عرصه‏ی شهود می‏آورد با شرق و غرب در یک دقیقه مخابره می‏نماید این مخالف قانون طبیعت است صوت آزاد در آلتی حصر و حبس نماید و این مخالف قانون طبیعت است در مرکز خویش استقرار دارد و با محلات بعیده مذاکره و مشاوره و مکالمه نماید و این خلاف قانون طبیعت است (تا پس از دو صفحه از این مکررات) با وجود این براهین واضحه چقدر انسان غافل است که پرستش طبیعت کند و خود را بنده‏ی طبیعت شمرد با وجود این شخص خویش را فیلسوف عظیم داند سبحان الله این چه غفلت است این چه نادانی است الی آخر ما قال و در آخر خطابه‏ی 10 اکتبر 1912 که در سانفرانسیسکو ادا کرده پس از

آنکه تمام این حرفها را تکرار نموده هی با الفاظ مکرره پی در پی این قوانین را می‏شمارد در پایان می‏گوید – بعضی از پرفسورها و فلاسفه می‏گویند که ما به نهایت درجه دانائی و فضل رسیده‏ایم ما به حقیة آن حقایق پی برده‏ایم ما به اسرار وجود پی برده‏ایم ما ماهیت جمیع اشیاء کونیه را فهمیده‏ایم چیز دیگر غیر از محسوس هیچ چیزی نیست! همین محسوس حقیقت است و آنچه غیر محسوس است مجاز است و وهم و لایق فکر و ذکر نه عجب است که انسان بیست سال زحمت می‏کشد در مدارسی تحصیل می‏کند تا به این مقام می‏رسد که منکر غیر محسوسات می‏گردد ولی حیوان بدون زحمت گاو بدون تحصیل منکر جمیع معقولات بل گاو اعظم فیلسوف طبیعی است زیرا هیچ چیز غیر از محسوسات نمی‏داند و اعظم فیلسوف است لهذا خوب است چنین فلاسفه‏ی طبیعی بروند نزد حضرت گاو و فلسفه محسوسات از گاو یاد گیرند و از مدرسه‏ی او فارغ التحصیل شوند (انتهی) اولا از این آقا باید پرسید اگر انسان بالفطره بر طبیعت حاکم است چرا انسان‏های قدیم محیط حاکم بر طبیعت نبودند! چنانکه خودش در طی لوح دیگرش که در 12 ماه جولای 1912 در خانه خودش ادا کرده می‏گوید این فتوغراف این تلگراف و… نبوده و از خصائص این قرن است ثانیا استدعا از قارئین محترم می‏شود که این بیانات عبدالبهاء را کرارا مطالعه نمایند و در حسن یا قبح بیان او تعمق فرمایند و در فلسفه‏ی عجیب او امعان نظر به کار برند و در حشو قبیح و مکررات و قیحه‏ی او بنگرند تا معلوم دارند که گوینده‏ی این کلمات نه اینکه مؤید به روح القدس نیست بلکه از یک حکیم متوسط هم پائین‏تر است و اگر بگوئید چرا او را با حکیم در یک مقام ذکر نموده رتبه‏ی حکماء را نازل و حق فلاسفه را تضییع کردی حق به شما می‏دهم و می‏گویم به پایه یک ادیب و نویسنده‏ی عادی هم نیست به عللی که ذیلا ذکر می‏شود.

1- اینکه هیچ ادیب کامل بلکه هیچ نویسنده غیر کامل اینقدر مکررات در کلمات خود ذکر ننموده حتی یک شاگرد مدرسه‏ی متوسطه این عبارت را در منشاآت خود نمی‏آورد (چیز دیگر غیر از محسوس هیچ چیزی نیست!(.

2- اینکه هر کس بوئی از علوم و فنون جدیده به مشامش رسیده این جمله را نمی‏نویسد (صورت آزاد را در آلتی حصر و حبس نماید) زیرا این جمله بسیار عامیانه است این حرف یک آدم بی‏سواد بازاری است که گمان

می‏کند صوت آزاد را در این گرامافون حبس و حصر کرده‏اند. این احاطه علمی افندی است که مانند ملل بی‏تمدن اروپا در دروازه قرن پیش سخن رانده. هنگامی که ساعت مشهور را هرون الرشید نزد شارل فراسنه فرستاد و دیدند سر ساعت دریچه باز شده سوارانی بیرون آمده چکش می‏زنند و وارد شده در می‏بندند گمان کردند که واقعا ارواح یا اجسام متحرکه‏ی در این ساعت سکنی دارند حتی گفتند شیاطین را در این ساعت حبس کرده‏اند و می‏خواستند ساعت را شکسته شیاطین را به دست آرند ولی سفیر ایطالیا که مدتی در شرق بوده و صنایع و علوم مشرقیان را دیده بود مانع از آن کار شده گفت این از راه علم و فن درست شده و مربوط به حبس شیاطین نیست. و اگر بگوئیم افندی تا این درجه بی‏علم نبوده و در این عبارت لغزش ادبی در ادای سخن او حاصل شده باز متضمن یک نقص بزرگ است که نه تنها نقص مظاهر حق بلکه نقص در عالم خلق هم هست یعنی خلقی که بخواهد خود را مربی و یا اقلا یک ناطق و نویسنده و ادیب و حکیم خوب معرفی نماید این گونه سخن برایش نقص است 3- این که هر کس دماغی از شراب حکمت و دانش تر کرده باشد بدین خشکی فلسفه نمی‏بافد خوب دقت فرمائید که چه فلسفه خشک غلط بی‏اساس است که پرواز انسان را در هوا و رفتن او را با تحت البحری به زیر آب و شنا کردنش با کشتی بر روی دریا منبعث از غلبه‏ی بر طبیعت می‏داند و می‏گوید انسان ذی روح خاکی است ولی به قوه معنویه این قوانین را شکسته در هوا پرواز می‏کند الخ این در صورتی صحیح بود که انسان پر از بدنش بروید و با پر خود پرواز کند یا چنان که او تصریح می‏نماید به قوه معنویه پرواز کرده باشد ولی خوشبختانه نه طیاره پر و بالی است که بر خلاف طبیعت بشری از او روئیده باشد نه به قوه معنویه است طیاره چوب است و آهن و مقوی و هیچ فرق ندارد با هودجی که سابقین بر آن می‏نشستند نهایت آن را اسب و استر به منزل می‏رسانید و این را بنزین و نفط و قوه‏ی بخار. حتی اگر بال هم از بدن انسان می‏رست باز حرف افندی صحیح نبود که محیط و حاکم بر طبیعت است. ابدا انسان حاکم بر طبیعت نیست بلکه از جماد و کوه و آفتاب و آسمان و زمینی که افندی می‏گوید که مقهور طبیعت‏اند انسان مقهورتر است زیرا انسان را یک مکرب ذره‏بینی از پا در می‏آورد. انسان را یک انقلاب طبیعت محو می‏کند انسان را یک حادثه‏ی طبیعت عاجز می‏سازد در حالتی که اعیان طبیعیه چون کوه

و امثال آن مقاومت می‏نمایند انسان در مقابل زلزله هیچ علاجی ندارد و اگر علاجی پیدا کرد باز از خود طبیعت است اگر انسان حاکم بر طبیعت است چرا خود افندی با اینکه ادعای انتساب به ماوراء الطبیعه هم دارد وقتی که یگانه فرزند دلبندش حسین افندی دیفتری گرفت نتوانست خود را بر طبیعت حاکم ساخته شمشیر را از دست او بگیرد بر فرقش بنوازد؟ بلکه طبیعت چنان شمشیری بر جگر گاه افندی زد که تا موقع مرگ خودش اثرش باقی بود. بلکه اگر انسان آن هم انسانی مثل عبدالبهاء که او را سر الله و من اراد الله و دو سه ارش بالاتر از عرش و مالک عرش میدانند حاکم بر طبیعت است چرا در مرض موتش هر دم بطرم و متر تشبث کرد هر دم به انجیکسیون تمسک نمود و هر چه کوشید که بر طبیعت غلبه جوید با کمک اطبای حاذق و هر گونه دست و پاهای دیگر بالاخره طبیعت بر او غالب شد و خواهی نخواهی او را از جهان برده جمعی را آسوده ساخت؟ نگوئید همه‏ی انبیاء چنین بودند آری بودند ولی به غلط و اشتباهی که عباس افندی تکلم فرموده آنان نفرموده‏اند «که انسان حاکم بر طبیعت است) فرق در همین است

از همه عجیب‏تر اینکه می‏گوید چه قدر انسان غافل است که پرستش طبیعت کند و خود را بنده طبیعت شمرد! آیا کدام طبیعی پرستش طبیعت کرده و کدام آدمی بنده طبیعت شده؟ این حرف افندی هم عامیانه و بازاری است مانند عوام گمان کرده که طبیعیون کسانی هستند که به جای خدا طبعیت را عبادت می‏کنند!

4- اینکه هیچ آدم یاوه گوئی سخن بدین زشتی ادا نکرده فلاسفه را گاو خطاب نمی‏کند بر خلاف عباس افندی که دشنام به این زشتی را در حق حکماء و فلاسفه روا داشته هی به تکرار نالازم می‏گوید پس فلاسفه گاوند؟ شگفتا که اغنام نمی‏فهمند دشنام کدام است و هر دم می‏گویند فلان در منشاآت خود دشنام داده! و نمی‏گویند کسی که پدرش اتباع و پیروان خود را اغنام (گوسفندان) خطاب کرده و دشمنان خود را ذئاب (گرگ) چنان که در کتاب اقدسش می‏گوید (و یجمع فیک اغنام الله التی تفرقت من الذئآب) و جای دیگر (ای اغنام من) و در جای دیگر (اغنام باید شبان مهربان را از ذئآب نامهربان تمیز دهند!) و خودش فلاسفه‏ی که همان وسائل مغالطه او را ایجاد کرده طیاره سیاره و ساخته‏اند آنها را گاو خطاب می‏کنند این چنین کسی اگر بگوئیم خودش را به قول عربهای

مصر باید بهائم شمرد نه بهائی گویند دشنام داده و حال آنکه اگر این سخنان دشنام است دشنامی که خودش ایجاب کرده العجب که این مردمان بی‏شرم به تمام مردم دشنام داده آیة الله نجفی را ذئب امام جمعه را رقشا (مار) و آقا جمال را گفتار خوانده و صدها دشنام دیگر است که در کلمات خود به مردم محترم داده حتی سلطان را در ردیف کلاب شمرده چون یک نفر شهامت کرده دشنامهایشان را به خودشان برگردانیده ناله‏شان بلند شده که چرا فلانی دشنام داده؟

ببری مال مسلمان چو مالت ببرند

داد و فریاد بر آری که مسلمانی نیست‏

باری سخن در طبیعت بود ما نمی‏گوئیم طبیعیون همان طبیعیون که به قول افندی بنده‏ی طبیعت شده‏اند! و به قول ما آثار جسمانیه را از طبیعت می‏دانند لغزش و خطائی ندارند. بلکه ما می‏گوئیم حکمای طبیعی در قدرت نمائی طبیعت غالی شده‏اند و آنها که از ماوراء الطبیعه غفلت کرده‏اند مانند عاشقانی هستند که چون غرق در مطالعه جمال محبوب خود شدند از زیبائی شاهد زیباتری غفلت می‏کنند یعنی از بس منهمک در اسرار طبیعت شده‏اند از اسرار الهی غفلت نموده‏اند ولی نمی‏توانیم گفت فلاسفه گاوند برای اینکه گوسفند میرزا نشده‏اند و نمی‏توانیم بگوئیم چون افندی گفته است که آنها گاوند پس گاوند چنان که بهائیان می‏گویند و می‏خندند و فلاسفه را استهزاء می‏کنند خلاصه این بود مجملی از فلسفه بافی افندی که چشمهای بهائیان را خیره ساخته حتی هنوز یکی دو نفر از نیم بهائیان متفلسفی هستند که پابند این گونه خطابات شده هنوز هم در حق نگارنده بدبینند و هر جا توانستند بدگوئی و نفاق می‏کنند چه نیکو گفته.

در برابر چو گوسفند سلیم‏

در قفا همچو گرگ آدم‏خوار

ولی امید است به مفاد این که گفته‏اند:

چون معما حل شود آسان شود.

توضیحات ما را به دقت مطالعه نموده که بفهمند آنچه را محبوب واقعی دیروزشان و مغضوب ظاهری امروزشان به هم بافته فلسفه نیست و سفسطه است و برای ایران جز خسران حاصلی ندارد و دیگر دم از بی‏حقوقی ما نزنند و تصدیق کنند که بی‏حقوق کسی است که ایرانی باشد و از پول ملت ایران بهره بخواهد و بستاند و در موقع خود به جای موافقت با مصالح مملکتی مخالفت کند!

– اینکه بر خلاف فرموده آقای عبدالبها انسان اسیر درندگان

خطاکار بود در اینجا صائب می‏شود اگر از مجموع این موازین هر یک که مدرک و مصحح خطای دیگری تواند بود این را فهمیده‏اند اولا چرا عبدالبها این را توضیح نداد و به دامن روح القدس به حالت ابهام چسبید و گذشت؟ ثانیا همان طور که او با همین موازین ناقصه‏ی بالانفراد و کامله‏ی بالاجتماع اصل مسئله را تشخیص داد دیگران هم تشخیص داده و می‏دهند و بطلان ایشان را شناخته‏اند و می‏شناسند دیگر روح القدس در این میانه چه کاره است و الغاء موازین برای ایشان چه ثمر دارد؟ و خوبست آقای شوقی افندی که دیگر چکیده‏ی خدائی شده این مسئله را هم توضیح دهد که مقصود آقا از ذکر روح القدس چیست؟ و چگونه فیض روح القدس میزان معرفت اشیاء است.

اگر می‏گوید فیض روح القدس برای همه کس ممکن است و حتی اگر کسی بخواهد شیرینی و تلخی شکر و حنظل هم بشناسد مثلا حس ذائقه‏اش خطاکار است و باید به فیض روح القدس آن را بشناسد بسیار خوب این برهان عجیب را توضیح دهند تا بفهمیم و تازه هم خواهیم گفت در این صورت وجود آقای بها و عبدالبها زیادی است زیرا همه کس از فیض روح القدس ادراک حقائق مینماید دیگر ایشان چه کاره‏اند و چه از جان و مال مردم می‏خواهند. و اگر می‏گویند فیض روح القدس منحصر به خودشان و پدرشان و شما است باز هم می‏گوئیم برای خود شماست دیگر چه کار به مردم دارید؟

مردمی که موازین ایشان ناقص و خاطی است و از فیض روح القدس هم بی‏بهره‏اند با چه قوه دسترس به معرفت شما دارند و چه تکلیفی بر ایشان است؟ شما که با روح القدس هم آغوشید همه چیز را بفهمید مردم هم که آشنائی با او ندارند هیچ چیز نفهمند دیگر شمای فهمیده از جان و مال مردم نفهمیده چه می‏خواهید؟ فعلیکم بالجواب یا وارث البهائیة والباب بزعم الاحباب؟

اکنون از این موضوع بگذریم و شرح الواح و اوران متفرقه و مبادی متشتته و مقتبسه‏ی ایشان را به مرحله‏ی سوم محول داریم و در اینجا همین قدر گوئیم که معاون بها در تألیفاتش که حضرات آنها را کتب آسمانی و حتی الواح متفرقه‏ی او را نیز آیات منزله میدانند اشخاصی مثل ملا علی اکبر ایادی در طهران و زین المقربین در عکا بوده‏اند.

ولی معاون عباس افندی در تألیفاتش میرزا ابوالفضل بود و چند نفر دیگر که اغلب آنها یا برگشتند یا پشیمان از کارهای خود شده در اواخر

ایام مخمود و گوشه‏نشین گشته با حال حسرت و افسوس از جهان در گذشتند جز حاجی میرزا حیدر علی اصفهانی که فوق‏العاده محیل و مکار بود و با وجود نداشتن عقیده تا آخرین نفس شریک این کمپانی بود و در واقع اغلب مسائل علمی و استدلالی که آقای عبدالبها به آنها تشبث کرده مبتکر آن میرزا ابوالفضل و میرزا حیدرعلی بوده‏اند و کتاب دلائل العرفان و فرائد بنفسهما شاهد این مدعا است الا اینکه کتاب دلائل العرفان میرزا حیدرعلی مانند آثار عباس افندی مغلوط و بی‏اساس است و کتاب فرائد میرزا ابوالفضل را هم به یک جمله می‏توان از اعتبار انداخت و آن جواب از سر لوحه و دیباچه‏ی آن کتاب است زیرا او خود در ابتدای کتاب شرحی می‏نویسد که تمام ملل متفقند بر این که در آخرالزمان به واسطه‏ی طلوع دو نیر اعظم عالم قمیص جدید پوشد و جنگ و جدال مرتفع شود و آلات حرب به ادوات کسب مبدل گردد! الی آخر ما قال – و به طوری که دیدیم بعد از طلوع باب و بها در عالم هیچ یک از این شئون ظاهر نشد بلکه آلات جهنمیه اختراع گشت و به مراتب بیش از پیش جهان در خطر افتاد و کار به جنگ عمومی کشید و همان صلح عمومی که از مبادی دیگران است و حضرات دست تصرف غاصبانه بر روی آن نهاده خویش را مبتکر آن قلمداد می‏کردند و حتی عبدالبها در الواح اروپ و آمریک خود حسب العاده به وقوع آن بشارت داده (1) مبدل به جنگهای خانمان سوز گردید و هنوز (این رشته سر دراز دارد) پس استدلال میرزا ابوالفضل استدلالی معکوس است و معلوم است که جز یک سلسله اوهامی که در مغز خودش رسوخ داشته و آنها را روی کاغذ آورده چیز دیگری نبوده ولو گویا در وقت نوشتن آن کلمات گمان میکرده است که همه‏ی اینها واقع شد مگر آنکه بگوئیم مانند استدلالات دیگر خود که عمدا قسمتی از حدیث را انداخته به قسمت دیگرش استدلال کرده است در این بیانات هم تعمد نموده تا موجب اضلال شود و در هر صورت فرائد جز یک دسته تصنعات و ادله‏ی ساختگی که فقط با مهارت علمی و ادبی ساخته و پرداخته شده چیز دیگری نیست و فرقش با کتابهای رؤسا همین است که آنها لفظا و معنا هر دو مخلوط و مغالطه است و فرائد صورتا مربوط و معنا مغلوط است و بالنتیجه هر دو ثمره شجره‏ی تصنع

و تعصب است لا غیر (2).


1) چنانکه در چند جا می‏گوید الحمدلله علم صلح عمومی بر پا باشد مژده باد که شلیک وحدت عالم انسانی بلند گردید!.

2) از جنگ عمومی گذشتیم و صلحی ندیدیم و هم اکنون با جنگ دوم مواجهیم که صد برابر از اول بدتر است و اینک سال چهارم است که به سبب جنگ اروپا تمام مردم دنیا در عذاب الیمند پس اف بر آن ابلهان که دیدند و می‏بینند که پس از صد و دو سال از طلوع باب دنیا یک قدم به صلح نزدیک نشده و (هر دم از این باغ بری می‏رسد) باز خود را معطل این سخنان بی‏مغز کرده‏اند!!!.