اما کمال اوف که یکی از عمدهی بهائیان عشقآباد بود که به مسکو رفت و رسما در استخدام روسی وارد شده و بالاخره محمود و مقصود عسکر اف از خیانتهای او آگاه شده به روسها خبر دادند و محبوسش کردند و اکنون مدتها است به سیبریا بردهاند اما محمود و مقصود دو برادرند از فامیل بهائی که یکی از آنها هنوز نزد روسها مقرب است و از کارکنان سری ایشان است این دو برادر که همهی فامیلشان بهائی است در کارهای سیاسی دخالتها کرده و میکنند و گویا یکی از آنها این اوقات به ایران آمده است و جاسوس سری بالشویکها است و از غرائب اینکه با وجود بهائی بودن خودشان باز موجب زحمت بهائیان شدهاند و سبب اینکه خیانت کمال اف را بروز دادهاند از قراری که یکی از معلمین مدرسهی عشقآباد گفت این بوده که کمال اف زنی روسی گرفته بود که در وجاهت قابل توجه بوده محمود عسکر اف در غیاب کمال اف دست بیعصمتی به دامن آن زن دراز کرده آن زن روس بالشویک چون بهائی نبوه تن در نداده! و قضیه را به شوهر خود اطلاع داده و محمود فرارا به تاشکند رفته و در همان اوان راجع به برادرش مقصود قضیهی دیگر رخ داده که در محفل بهائیان کار به طپانچه کشی منجر شده و بالاخره محمود و مقصود یا هر دو برای نجات خود کمال اف را سپر بلا ساخته او را به دام انداخته و خیانات او را راپرت دادهاند تا کی خیانات خودشان در کجای دنیا علنی شود!
دوازده نفر دیگر
معلم مذکور گفت قدر مسلم این است که دوازده نفر از جوانان بهائی در ادارهی گیپیو مستخدم و جاسوس و مفتش بالشویکها شدهاند و این استخدام را وسیلهی قاچاق امتعهی خارجه کرده چادرهای پنج تومانی را (چون زنان بهائی در عشقآباد هنوز چادر دارند!) میبرند به سی تومان میفروشند یک وقت هم خودم در بادکوبه معصوم نام گنجوی را دیدم که دائما مال قاچاق میخرد و میفروشد و این اوقات گرفتار شده او را به سیبریا فرستادهاند وقتی یکی از مسلمین به آنان گفته بود که مگر در مذهب شما نیست که در هر مملکتی باشید باید
مطیع حکومت و قوانین آن مملکت باشید! گفت بلی پرسید پس چرا شما بر خلاف حکومت به قاچاق امتعهی خارجی میپردازید؟ آن بهائی جواب میدهد که حکومت را باید اطاعت کرد نه این روسها را میگوید مگر اینها حکومت نیستند؟ میگوید خیر اینها دزدند! حال ملاحظه شود کسانی که دولت روسیهی بدان عظمت را به حکومت نشناسند و برای ادامهی خیانت خود بدین حشائش تشبث نمایند آیا در سایر ممالک به درستی رفتار خواهند کرد آیا اینها را میتوان متمدن و متدین شمرد؟ آیا اینها را بیطرف در سیاست میتوان انگاشت؟ باری برگردیم به موضوع اصلی.
در ایامی که در عشق آباد بودم کاملا حس کردم که روسهای تزاری باطنا به اهل بها به نظر حقارت مینگرند ولی ظاهرا آنها را نگاهداری میکنند و بهائیان هم به قدری به روسها اطمینان دارند که تصور میکنند امپراطور روس الی الابد بر اقتدار خود باقی است و سیاست روسیه هم تغییرناپذیر است و ایشان به قوهی اقتدار روس (و جمعی هم در طهران میگفتند به قوهی اقتدار انگلیس) مسلک بهائی را به نام مذهب بر ایران تحمیل خواهند کرد ولی بیخبرانشان همه را حمل برمعنویت کرده و قدم فراتر نهاده میگفتند همهی سلاطین دنیا این مذهب را در مملکت ترویج نموده به قوهی جبریه تنفیذ خواهند نمود! و شاید اگر کتب فلسفه و کشف و ایقاظ در این سنین اخیره جلوگیر نشده بود و تغییر دولت پوشالی قاجاریه صورت نگرفته بود همین کار هم میشد کرارا عبدالبهاء در نوشتجات خود از طرفداری مأمورین روس اظهاراتی کرده و گاهی هم از طرفداری انگلیسها راست یا دروغ گوشهی زده است
یک جا میگوید قنسول روس در طهران جمال مبارک (بها) را از حبس ناصرالدین شاه نجات داد. یک جا میگوید او را با غلام پست ایران و مأمورین روس به بغداد فرستادند در حالتی که در بلاد عثمانی مشهور بوده که بابیها از حبس ناصرالدین شاه گریختهاند و به بغداد آمدهاند و گویا صحیح هم همین بود و مسبب فوارشان همان مأمورین روسیه بودهاند (اگر قصهی گینیاز دالفورکی که به شیخ عیسی لنکرانی نامزد بوده راست باشد فرار دهندهی بها اوست)
گاهی بها لوح برای ملکه انگلستان میفرستاد گاهی عبدالبها در لوح به اقراف دعا در حق ژرژ میکرد چنانکه در لوح عشقآباد دعا در حق نیکالا میکرد و اگر کسی در لوح ذیل دقت کند کاملا روابط آن روز بها را با روسها میفهمد و یقین مینماید که قضیه او تابع دسیسه سیاسی سری بوده و تناسب آن لوح در اینجا نیست که نگارنده پس از مراجعت از عشقآباد
در هنگام عبور از بندر جز چند تن از حمالهای آنجا مرا در یک منزل بسیار کثیف با کمال خوف و ترس دعوت کرده بشارت دادند که لوحی از آقا رسیده است و باید در این موقع که شما تشریف دارید خوانده شود و معنی شود تا بر اسرار آن آگاه کردیم (این است لوح عبدالبها)
بندر جز – اجای الهی – علیهم بهاءالله الابهی
(هو الله)
ای دوستان حقیقی شمایل مبارک آن یاران رسید (1) و به نهایت اشتیاق به کرات و مرات دقت گردید وجوه نورانی بود و شمائل رحمانی! (تا آنجا که میگوید) -ای یاران الهی ایامی که جمال مبارک رو به قلعه طبرسی تشریف میبردند تا به قریه نیالا که قریب قلعه بود رسیدند میرزا تقی نام حاکم آمل که برادرزادهی عباس قلی خان بود چون خبر جمال مبارک را شنید یقین کرد که رو به قلعه تشریف میبرند و قلعه محاصره بود لهذا جم غفیری از لشکر (2) و غیره برداشتند نصف شب اطاقی که جمال مبارک در آن بودند محاصره نمود و از دور شلیک کردند و جمال مبارک را با یازده سوار به آمل آوردند و جمیع علما و بزرگان آمل بر شهادت جمال مبارک قیام نمودند ولی میرزا تقی خان بسیار از این مسئله خوف داشت (3) به هر نوعی بود حضرات را از قتل منع نمودند ولی صدمات دیگر وارد گشت (4) تا آنکه نامهی از عباسقلی خان رسید که ای میرزا تقی خان عجب خطائی کردی زنهار زنهار که یک موئی از سر جمال مبارک کم گردد زیرا این عداوت در میان خاندان ما و خاندان ایشان الی الابد فراموش نشود البته صد البته
مهاجمین را متفرق نمائید و ابدا تعرض نکنید (5) لکن چون حکومت آمل مطلع شد و اردو نیز خبردار گشت که جمال مبارک را نیز مقصد آنسب که به هر قسم باشد به قلعه برسند بلکه این آتش ظلم و اعتساف و حرب و نزاع را خاموش نمایند (6) لهذا در نهایت مواظبت بودند و مانع از تقرب به قلعه شدند پس جمال مبارک روحی لاحبائه الفدا در بندر جز تشریف بردند و سر کردههای جز نهایت و احترام را مجری داشتند (7) پس محمدشاه فرمان قتل جمال مبارک را به واسطه حاجی میرزا آقاسی صادر نمود و خبر محرمانه به بندر جز رسید از قضا در دهی از دهات سر کرده روز بعد مدعو بودند مستخدمین روسی با بعضی از خوانین بسیار اصرار نمودند که جمال مبارک به کشتی روس تشریف ببرند و آنچه اصرار و الحاح کردند قبول نیفتاد بلکه روز ثانی صبح با جمعی غفیر به آن ده تشریف بردند در بین راه سواری رسید و به پیشکار دریابیکی روس کاغذی داد چون باز نمود به نهایت سرور فریاد بر آورد و به زبان مازندرانی گفت مردی به مرده یعنی محمد شاه مرد لهذا آن روز را خونین و جمیع حاضرین چون مطلع بر اسرار شدند که محمد شاه فرمان قتل جمال مبارک را صادر نموده چنین شد جشن عظیمی گرفتند و به نهایت سرور آن شب را بگذراندند مقصود از این حکایت آن است که احباب الهی بدانند که یک وقتی انوار مقدسه وجه مبارک بر آن دیار تافته است لابد تاثیرات عظیمهاش این است که نفحات قدس در آن محفل انس منتشر گردد و نفوس مبارکی در آن دیار مبعوث شود تا به موجب تعالیم الهی روشن و سلوک نماید و سبب تربیت جمعی غفیر گردد و علیکم البهاء الابهی ع ع.
تو مو میبینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارتهای ابرو
حمالهای بندر جز از این لوح لذت میبرند که آقا مازندرانی حرف زده و گفته (مردی به مرده) در حالتی که خودش مازندرانی بوده ولی در عین حال
از اشتباهی که افندی در این لوح کرده و (در جز) را از بندر جز تمیز نداده متحیر بودند که چه تعبیری بر آن پیدا کرده خود را به گوسفندی و نادانی بزنند که مبادا فهمی در ایشان پیدا شود و احتمال بدهند که این اشتباه و سهو از این است که او یک بشر محدودی است که در هر روزی به صدها و هزارها از این گونه سهوها دچار میشود چه مسلما قضیه راجع به در جز بوده نه بندر جز و اصل قضیه هم متضمن یک افتضاحاتی بوده که همه را ماست مالی برده و بر حسب عادت دائمی خود صورتهای آبرومندانه به آن داده معهذا از جهات دیگرش غفلت نموده اما من از این لوح لذت میبردم که آنچه را شنیده بودم از رسوائیهائی که در آنجا بر میرزا خدا وارد شده معلوم میشود بیچیز نبوده و از همه مضحکتر قضیه حکم قتل است که از عبارت افندی همچو بر میآید که به فاصله یک روز خبر بها به طهران رفته و محمدشاه حکم قتل داده و فوری مرده و در همان روز خبرش به بندر جز رسید! اکنون به دقت مطالعه فرمائید تا معلوم شود حیله باز دروغگو چطور در عبارت قافیه را میبازد و دروغش واضح میشود و از طرفی از قلم عبدالبهاء قضیه دیگری سر زده که صریحا روابط پدر خود را با روسها شرح میدهد تا به حدی که او را میخواستهاند به روسیه حمل کنند و حتی در مرگ سلطان ایران جشن گرفتهاند (اگر راست باشد) و دیگر غفلتی که در رفتن به قلعه از او سر زده چه در همه جا شفاحا و کتبا حاشا میکردند از اینکه بها در فتنه قلعه طبرسی دخیل بوده و در همه جا میگفتند بابیها خودسرانه بدین طغیان قیام کردهاند ولی در این لوح و چند لوح دیگر قافیه را باخته و بهاء را دخیل در حادثهی قلعه طبرسی شمرده است و بالاخره هر کس اندک مدرکی داشته باشد میفهمد که از ابتداء بها مبعوث از جانب خدای زمین بوده نه خدای آسمان و صرف برای القاء فتنه و فساد مبعوث شده بوده است که عدهی را بر دولت بشوراند و عدهی را بر اختلاف مذهبی بگمارد و ما اقدامات استقلال شکنانهی او را که به مرور تا مدت هیجده سال شناخته و در قدم نوزدهم که در محیط اروپا بر همه دسائس سیاسی او آگاه شده مهر او را از دل برون ساخته و به سیر قهقرائی و عود به سر منزل اصلی خود پرداختهایم در طی مقالات آتیه به قدر لزوم و اقتضای ظروف اشاره خواهیم کرد تا مبرهن آید که بهاء و عبدالبهاء در خیانت به ایران و تشبث به اجانب تمام قوای خود را به کار بردهاند و اگر کار مهمی نساخته و به مقصود اصلی و کلی خود نائل نشدهاند برای آن بوده که محرکین ایشان
عاقل بوده و تا آنجا که برای خودشان سودمند بوده همراهی نمودهاند نه اینکه واقعا خواسته باشند مذهبی برپا کنند بلکه رلهائی بوده که بازی کردهاند و تاکنون نتائج بسیاری از آن گرفتهاند ولی میرزا خدا و اتباعش به قدری جاهل و بیوجدان بودهاند که بعضی را نفهمیده و بعضی را فهمیده و غم نداشته و بعضی را آلت شده و بینتیجه گذاشتهاند.
1) این شمایل مبارک عبارت است از عکس شش نفر از حمالهای بندر جز که اصلا از اهل سنگسر بودهاند با دو سه نفر دیگر از چوبدارهای آنجا که هیئت بهائی بندر را تشکیل میدهند.
2) شاید بیست نفر تفنگچی فرستاده بهاء را گرفتهاند که افندی در اینجا به جم غفیر تعبیر میکند! یعنی جمع کثیری.
3) معلوم میشود از رابطه او با روسها اطلاعی داشته.
4) ای کاش مسکوت نگذاشته و فرموده بود آن صدمات از چه قبیل بوده تا از حرف مفت مردم که مضمن لکهی ننگ است میرست.
5) کاملا پیدا است که عباسقلی خان از تعرض روسها اندیشه کرده حتی برخلاف میل دولت ایران عمل نموده است.
6) این جمله هم نعل باژ گونه است و سیاست ترکمانی.
7) این جمله را تا (روز بعد) به دقت بخوانید تا یاوه بودن آن معلوم شود!.