جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کمال اوف و مقصود عسگر اف

زمان مطالعه: 7 دقیقه

اما کمال اوف که یکی از عمده‏ی بهائیان عشق‏آباد بود که به مسکو رفت و رسما در استخدام روسی وارد شده و بالاخره محمود و مقصود عسکر اف از خیانت‏های او آگاه شده به روس‏ها خبر دادند و محبوسش کردند و اکنون مدت‏ها است به سیبریا برده‏اند اما محمود و مقصود دو برادرند از فامیل بهائی که یکی از آنها هنوز نزد روس‏ها مقرب است و از کارکنان سری ایشان است این دو برادر که همه‏ی فامیلشان بهائی است در کارهای سیاسی دخالت‏ها کرده و می‏کنند و گویا یکی از آنها این اوقات به ایران آمده است و جاسوس سری بالشویکها است و از غرائب اینکه با وجود بهائی بودن خودشان باز موجب زحمت بهائیان شده‏اند و سبب اینکه خیانت کمال اف را بروز داده‏اند از قراری که یکی از معلمین مدرسه‏ی عشق‏آباد گفت این بوده که کمال اف زنی روسی گرفته بود که در وجاهت قابل توجه بوده محمود عسکر اف در غیاب کمال اف دست بی‏عصمتی به دامن آن زن دراز کرده آن زن روس بالشویک چون بهائی نبوه تن در نداده! و قضیه را به شوهر خود اطلاع داده و محمود فرارا به تاشکند رفته و در همان اوان راجع به برادرش مقصود قضیه‏ی دیگر رخ داده که در محفل بهائیان کار به طپانچه کشی منجر شده و بالاخره محمود و مقصود یا هر دو برای نجات خود کمال اف را سپر بلا ساخته او را به دام انداخته و خیانات او را راپرت داده‏اند تا کی خیانات خودشان در کجای دنیا علنی شود!

دوازده نفر دیگر

معلم مذکور گفت قدر مسلم این است که دوازده نفر از جوانان بهائی در اداره‏ی گیپیو مستخدم و جاسوس و مفتش بالشویک‏ها شده‏اند و این استخدام را وسیله‏ی قاچاق امتعه‏ی خارجه کرده چادرهای پنج تومانی را (چون زنان بهائی در عشق‏آباد هنوز چادر دارند!) می‏برند به سی تومان می‏فروشند یک وقت هم خودم در بادکوبه معصوم نام گنجوی را دیدم که دائما مال قاچاق می‏خرد و می‏فروشد و این اوقات گرفتار شده او را به سیبریا فرستاده‏اند وقتی یکی از مسلمین به آنان گفته بود که مگر در مذهب شما نیست که در هر مملکتی باشید باید

مطیع حکومت و قوانین آن مملکت باشید! گفت بلی پرسید پس چرا شما بر خلاف حکومت به قاچاق امتعه‏ی خارجی می‏پردازید؟ آن بهائی جواب می‏دهد که حکومت را باید اطاعت کرد نه این روس‏ها را می‏گوید مگر اینها حکومت نیستند؟ می‏گوید خیر اینها دزدند! حال ملاحظه شود کسانی که دولت روسیه‏ی بدان عظمت را به حکومت نشناسند و برای ادامه‏ی خیانت خود بدین حشائش تشبث نمایند آیا در سایر ممالک به درستی رفتار خواهند کرد آیا اینها را می‏توان متمدن و متدین شمرد؟ آیا اینها را بی‏طرف در سیاست می‏توان انگاشت؟ باری برگردیم به موضوع اصلی.

در ایامی که در عشق آباد بودم کاملا حس کردم که روس‏های تزاری باطنا به اهل بها به نظر حقارت می‏نگرند ولی ظاهرا آنها را نگاهداری می‏کنند و بهائیان هم به قدری به روس‏ها اطمینان دارند که تصور می‏کنند امپراطور روس الی الابد بر اقتدار خود باقی است و سیاست روسیه هم تغییرناپذیر است و ایشان به قوه‏ی اقتدار روس (و جمعی هم در طهران می‏گفتند به قوه‏ی اقتدار انگلیس) مسلک بهائی را به نام مذهب بر ایران تحمیل خواهند کرد ولی بی‏خبرانشان همه را حمل برمعنویت کرده و قدم فراتر نهاده می‏گفتند همه‏ی سلاطین دنیا این مذهب را در مملکت ترویج نموده به قوه‏ی جبریه تنفیذ خواهند نمود! و شاید اگر کتب فلسفه و کشف و ایقاظ در این سنین اخیره جلوگیر نشده بود و تغییر دولت پوشالی قاجاریه صورت نگرفته بود همین کار هم می‏شد کرارا عبدالبهاء در نوشتجات خود از طرفداری مأمورین روس اظهاراتی کرده و گاهی هم از طرفداری انگلیس‏ها راست یا دروغ گوشه‏ی زده است

یک جا می‏گوید قنسول روس در طهران جمال مبارک (بها) را از حبس ناصرالدین شاه نجات داد. یک جا می‏گوید او را با غلام پست ایران و مأمورین روس به بغداد فرستادند در حالتی که در بلاد عثمانی مشهور بوده که بابی‏ها از حبس ناصرالدین شاه گریخته‏اند و به بغداد آمده‏اند و گویا صحیح هم همین بود و مسبب فوارشان همان مأمورین روسیه بوده‏اند (اگر قصه‏ی گینیاز دالفورکی که به شیخ عیسی لنکرانی نامزد بوده راست باشد فرار دهنده‏ی بها اوست)

گاهی بها لوح برای ملکه انگلستان می‏فرستاد گاهی عبدالبها در لوح به اقراف دعا در حق ژرژ می‏کرد چنانکه در لوح عشق‏آباد دعا در حق نیکالا می‏کرد و اگر کسی در لوح ذیل دقت کند کاملا روابط آن روز بها را با روس‏ها می‏فهمد و یقین می‏نماید که قضیه او تابع دسیسه سیاسی سری بوده و تناسب آن لوح در اینجا نیست که نگارنده پس از مراجعت از عشق‏آباد

در هنگام عبور از بندر جز چند تن از حمال‏های آنجا مرا در یک منزل بسیار کثیف با کمال خوف و ترس دعوت کرده بشارت دادند که لوحی از آقا رسیده است و باید در این موقع که شما تشریف دارید خوانده شود و معنی شود تا بر اسرار آن آگاه کردیم (این است لوح عبدالبها)

بندر جز – اجای الهی – علیهم بهاءالله الابهی

(هو الله)

ای دوستان حقیقی شمایل مبارک آن یاران رسید (1) و به نهایت اشتیاق به کرات و مرات دقت گردید وجوه نورانی بود و شمائل رحمانی! (تا آنجا که می‏گوید) -ای یاران الهی ایامی که جمال مبارک رو به قلعه طبرسی تشریف می‏بردند تا به قریه نیالا که قریب قلعه بود رسیدند میرزا تقی نام حاکم آمل که برادرزاده‏ی عباس قلی خان بود چون خبر جمال مبارک را شنید یقین کرد که رو به قلعه تشریف می‏برند و قلعه محاصره بود لهذا جم غفیری از لشکر (2) و غیره برداشتند نصف شب اطاقی که جمال مبارک در آن بودند محاصره نمود و از دور شلیک کردند و جمال مبارک را با یازده سوار به آمل آوردند و جمیع علما و بزرگان آمل بر شهادت جمال مبارک قیام نمودند ولی میرزا تقی خان بسیار از این مسئله خوف داشت (3) به هر نوعی بود حضرات را از قتل منع نمودند ولی صدمات دیگر وارد گشت (4) تا آنکه نامه‏ی از عباسقلی خان رسید که ای میرزا تقی خان عجب خطائی کردی زنهار زنهار که یک موئی از سر جمال مبارک کم گردد زیرا این عداوت در میان خاندان ما و خاندان ایشان الی الابد فراموش نشود البته صد البته

مهاجمین را متفرق نمائید و ابدا تعرض نکنید (5) لکن چون حکومت آمل مطلع شد و اردو نیز خبردار گشت که جمال مبارک را نیز مقصد آنسب که به هر قسم باشد به قلعه برسند بلکه این آتش ظلم و اعتساف و حرب و نزاع را خاموش نمایند (6) لهذا در نهایت مواظبت بودند و مانع از تقرب به قلعه شدند پس جمال مبارک روحی لاحبائه الفدا در بندر جز تشریف بردند و سر کرده‏های جز نهایت و احترام را مجری داشتند (7) پس محمدشاه فرمان قتل جمال مبارک را به واسطه حاجی میرزا آقاسی صادر نمود و خبر محرمانه به بندر جز رسید از قضا در دهی از دهات سر کرده روز بعد مدعو بودند مستخدمین روسی با بعضی از خوانین بسیار اصرار نمودند که جمال مبارک به کشتی روس تشریف ببرند و آنچه اصرار و الحاح کردند قبول نیفتاد بلکه روز ثانی صبح با جمعی غفیر به آن ده تشریف بردند در بین راه سواری رسید و به پیشکار دریابیکی روس کاغذی داد چون باز نمود به نهایت سرور فریاد بر آورد و به زبان مازندرانی گفت مردی به مرده یعنی محمد شاه مرد لهذا آن روز را خونین و جمیع حاضرین چون مطلع بر اسرار شدند که محمد شاه فرمان قتل جمال مبارک را صادر نموده چنین شد جشن عظیمی گرفتند و به نهایت سرور آن شب را بگذراندند مقصود از این حکایت آن است که احباب الهی بدانند که یک وقتی انوار مقدسه وجه مبارک بر آن دیار تافته است لابد تاثیرات عظیمه‏اش این است که نفحات قدس در آن محفل انس منتشر گردد و نفوس مبارکی در آن دیار مبعوث شود تا به موجب تعالیم الهی روشن و سلوک نماید و سبب تربیت جمعی غفیر گردد و علیکم البهاء الابهی ع ع.

تو مو می‏بینی و من پیچش مو

تو ابرو من اشارت‏های ابرو

حمال‏های بندر جز از این لوح لذت می‏برند که آقا مازندرانی حرف زده و گفته (مردی به مرده) در حالتی که خودش مازندرانی بوده ولی در عین حال

از اشتباهی که افندی در این لوح کرده و (در جز) را از بندر جز تمیز نداده متحیر بودند که چه تعبیری بر آن پیدا کرده خود را به گوسفندی و نادانی بزنند که مبادا فهمی در ایشان پیدا شود و احتمال بدهند که این اشتباه و سهو از این است که او یک بشر محدودی است که در هر روزی به صدها و هزارها از این گونه سهوها دچار می‏شود چه مسلما قضیه راجع به در جز بوده نه بندر جز و اصل قضیه هم متضمن یک افتضاحاتی بوده که همه را ماست مالی برده و بر حسب عادت دائمی خود صورت‏های آبرومندانه به آن داده معهذا از جهات دیگرش غفلت نموده اما من از این لوح لذت می‏بردم که آنچه را شنیده بودم از رسوائی‏هائی که در آنجا بر میرزا خدا وارد شده معلوم می‏شود بی‏چیز نبوده و از همه مضحک‏تر قضیه حکم قتل است که از عبارت افندی همچو بر می‏آید که به فاصله یک روز خبر بها به طهران رفته و محمدشاه حکم قتل داده و فوری مرده و در همان روز خبرش به بندر جز رسید! اکنون به دقت مطالعه فرمائید تا معلوم شود حیله باز دروغگو چطور در عبارت قافیه را می‏بازد و دروغش واضح می‏شود و از طرفی از قلم عبدالبهاء قضیه دیگری سر زده که صریحا روابط پدر خود را با روس‏ها شرح می‏دهد تا به حدی که او را می‏خواسته‏اند به روسیه حمل کنند و حتی در مرگ سلطان ایران جشن گرفته‏اند (اگر راست باشد) و دیگر غفلتی که در رفتن به قلعه از او سر زده چه در همه جا شفاحا و کتبا حاشا می‏کردند از اینکه بها در فتنه قلعه طبرسی دخیل بوده و در همه جا می‏گفتند بابی‏ها خودسرانه بدین طغیان قیام کرده‏اند ولی در این لوح و چند لوح دیگر قافیه را باخته و بهاء را دخیل در حادثه‏ی قلعه طبرسی شمرده است و بالاخره هر کس اندک مدرکی داشته باشد می‏فهمد که از ابتداء بها مبعوث از جانب خدای زمین بوده نه خدای آسمان و صرف برای القاء فتنه و فساد مبعوث شده بوده است که عده‏ی را بر دولت بشوراند و عده‏ی را بر اختلاف مذهبی بگمارد و ما اقدامات استقلال شکنانه‏ی او را که به مرور تا مدت هیجده سال شناخته و در قدم نوزدهم که در محیط اروپا بر همه دسائس سیاسی او آگاه شده مهر او را از دل برون ساخته و به سیر قهقرائی و عود به سر منزل اصلی خود پرداخته‏ایم در طی مقالات آتیه به قدر لزوم و اقتضای ظروف اشاره خواهیم کرد تا مبرهن آید که بهاء و عبدالبهاء در خیانت به ایران و تشبث به اجانب تمام قوای خود را به کار برده‏اند و اگر کار مهمی نساخته و به مقصود اصلی و کلی خود نائل نشده‏اند برای آن بوده که محرکین ایشان

عاقل بوده و تا آنجا که برای خودشان سودمند بوده همراهی نموده‏اند نه اینکه واقعا خواسته باشند مذهبی برپا کنند بلکه رلهائی بوده که بازی کرده‏اند و تاکنون نتائج بسیاری از آن گرفته‏اند ولی میرزا خدا و اتباعش به قدری جاهل و بی‏وجدان بوده‏اند که بعضی را نفهمیده و بعضی را فهمیده و غم نداشته و بعضی را آلت شده و بی‏نتیجه گذاشته‏اند.


1) این شمایل مبارک عبارت است از عکس شش نفر از حمال‏های بندر جز که اصلا از اهل سنگسر بوده‏اند با دو سه نفر دیگر از چوبدارهای آنجا که هیئت بهائی بندر را تشکیل می‏دهند.

2) شاید بیست نفر تفنگچی فرستاده بهاء را گرفته‏اند که افندی در اینجا به جم غفیر تعبیر می‏کند! یعنی جمع کثیری.

3) معلوم می‏شود از رابطه او با روس‏ها اطلاعی داشته.

4) ای کاش مسکوت نگذاشته و فرموده بود آن صدمات از چه قبیل بوده تا از حرف مفت مردم که مضمن لکه‏ی ننگ است میرست.

5) کاملا پیدا است که عباسقلی خان از تعرض روس‏ها اندیشه کرده حتی برخلاف میل دولت ایران عمل نموده است.

6) این جمله هم نعل باژ گونه است و سیاست ترکمانی.

7) این جمله را تا (روز بعد) به دقت بخوانید تا یاوه بودن آن معلوم شود!.