جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

میرزا کوچک علی اف

زمان مطالعه: 6 دقیقه

یکی از بهائیان معروف عشق آباد میرزا کوچک است که عموم بهائیان

او را به تقلب یاد می‏کنند ولی در عین تقلب در نزد رؤسای بهائی تقرب داشته و دارد نخستین هنر این میرزا کوچک آن بود که تقریبا در چهل سال قبل در عشق آباد شرکتی تأسیس کرده از عبدالبهاء درخواست نمود که لوحی برای تشویق بهائیان بفرستد و شرکت را مستحکم سازد و فورا این لوح آمد که در ایام اقامت نگارنده در عشق‏آباد کرارا در محافل خوانده می‏شد و با وجود افتضاحی که از این لوح برخاسته بود باز در اطراف آن سخن می‏راندند. موالله رب رب انت ملاذ المقربین و کهف عباد المخلصین و معین الموقنین و موید الثابتین قد اتفق جم من الموحدین علی تشکیل شرکة التجارة فی بعض الاقالیم و تأسیس و سائط العمران و المعار فی تلک الدیار لجمع شمل الوری و لم شعث الاحباء لخدمة الفقراء و الضعفا و معالجة المرضی او معاونة الیتیم و العاجز و ابناء السبیل ایرب ایدهم علی هذا المشروع و وفقهم علی تأسیس هذا الامر المبرور و افتح علیهم ابواب النجاح و السرور و ایدهم بفیض الفلاح و الحبور و اجعل تجارتهم رابحة و ذققهم لائحه و موفقیتهم واضحه انک انت الرب الکریم الموفق الرحیم ع ع حال به بینیم این رنه‏ی ملکوتی و نغمه لاهوتی چه اثری در جهان ناسوت بخشید؟ 1- اینکه لغزش‏های بسیار در عبارت است که نمی‏خواهم خود را در اغلاط لفظی معطل کنیم و اهل عبارت می‏دانند (شرکة التجارة) لحن عرب نیست و بعضی الاقالیم از سخنان سه پهلو و خدعه است تاریش گوبنده خلاص باشد و جمله‏ی (وسائط العمران و العمار) حشو قبیح دارد و خدمة الفقراء با جملات بعدش دروغ و خدعه است و تأسیس شرکت برای کلاه برداری از فقراء بوده نه خدمت به ایشان 2- اینکه دعای شخصی که او را مقدم بر انبیاء و رسل می‏دانند باید مستجاب شود و او مانند این است که در این لوح وعده موفقیت می‏دهد که از دعا هم بالاتر است و حال آنکه خواهیم دانست که چگونه این دعا معکوس مستجاب شده و آن و عده‏ی نصرت چگونه نکبت آورده 3- اینکه این کلمات موجب اغفال است که بیچارگان از یک سو تصور کنند که مؤسس آن را نیت خیری است در حق فقراء و از یک سو گمان کنند که این داعیه مستجاب شده هرگز این شرکت ور شکست نمی‏شود. حال به بینیم چه شد؟ به محض اینکه پول‏هائی از مردم اخذ شد هنوز معلوم نشده بود که این شرکت در چه رشته کار خواهد کرد که صدای ورشکست آن بلند شد و خلاصه اینکه بیش از یکسال امتداد این شرکت نبود که تمام سرمایه‏ی مردم تلف شد یا در کیسه‏ی مؤسس آن ماند و مسلما نصف از این وجوه

به عنوان حقوق صدی نوزده یا حق التأسیس صاحب لوح که دراینجا هم به عنوان لخدمة الفقراء گوشزد کرده به عکا رفته است. پس از آنکه او را شناختید عرض می‏کنم. یک همچو آدم بزرگواری! در دوره‏ی بالشویکی مفتش سری روس‏ها شد و برادرزاده‏اش عبدالحسین حسین اوف در اداره‏ی (گیپیو) به جاسوسی پرداخت و جمعی از ایرانیان روسیه‏ی حتی هم مسلکان خودش را به زحمت افکند چنانکه تبعید شدن حاجی احمد علیوف و برادرش حاجی عبدالرسول را بر اثر سعایت او دانسته‏اند و اگر چه حاجی احمد استحقاق این بی‏مهری را داشت زیرا پس از آنکه با عبدالوهاب باقراف یزدی رفتند و خادمه‏ی هتل یا مترس شوقی بیرون آمده اول جواب مثبت داد و بعد که به شوقی خبر داد برگشته جواب منفی داد که شوقی از این هتل رفته است خلاصه کسانی که با مخارج زیاد این گونه دروغ و تقلب از مولای خود به بینند و باز حمل بر صحت و حکمت کرده در این بساط رذالت سماط بپایند استحقاق هرگونه صدمه‏ی دارند خصوصا با خیانتی که در خرید و فروش طلا مرتکب شده‏اند و روس‏ها فهمیده آنان را تبعید کرده‏اند ولی عاطفه بهائیان را تماشا کنید همان بهائیانی که شهرت داده‏اند ما معاون یکدیگریم چگونه به خسارت هم راضی بوده و هستند؟! و بالاخره همان میرزا کوچک این روزها به ایران تبعید شده در سال‏های 1343 و 44 – هجری میرزا کوچک برای معالجه‏ی زنش عازم (کیسلاووسکی) شد یعنی معدن آب ترش که واقع است در آخرین نقطه از نقاط پنجگانه‏ی قفقاز که همه ممتازند به آب‏های معدنی و هواهای خوش. قبل از حرکتش به شوقی افندی کتبا یا تلگرافا خبر داده ضمنا تقاضا می‏کند که یک نفر مبلغ همراه ببرد برای تبلیغ مردمی که در آنجا به تفریح آمده و بیکارند – چه عقیده‏ی حاجی امین این بود که تبلیغ برای آدم‏های بیکار خوب است زیرا کسی که کار دارد گوش به این ترهات نمی‏دهد – خلاصه لوحی از شوقی می‏رسد مبنی بر اینکه البته مبلغ همراه ببرید با وعده‏های نصرت که قطعا مظفر می‏شوید به طوری که هر کس آن را خواند گفت میرزا کوچک و مبلغش اوضاع روسیه را دگرگون خواهند کرد – مجملا میرزا محمدخان پرتوی که پسر یساول باشی امیر بهادر جنگ بوده و خود را در بین اهل بهاء به خواهرزاده‏ی امیر بهادر معرفی کرده و اخیرا داماد به اقراف شده و گزارشات مفصل از این جوان بی‏حقیقت در دست است از مبلغ شدنش با لکنت زبانی که دارد و توقف چندین ساله‏اش در

میان بهائیان کلیمی همدان و معاشرت او با زنان و دختران کلیمی و فاش شدن اعمالش نزد همه کس و رفتن او به عکا و مأمور شدن برای بیت بغداد همان بیت که مکه‏ی حضرات بود و از تصرفات غاصبانه‏شان خارج شده به تصرف اوقاف اسلامی داده شد و بالاخره وفا نشدن وعده‏های عبدالبهاء و تزلزل پرتوی و برگشتن او سرا و حرف‏های محرمانه‏ی که نزد آن حاجی اصفهانی بروجردی زده و حاجی انتظار داشته که پیش از آواره او کشف الحیل بنویسد و باز خود را چسباندن به بهائیان پس از آنکه این بساط را پر آب و علف‏تر از سایر بساطها دیده و بالاخره مسافرتش به عشق‏آباد این پرتوی موصوف علیه را میرزا کوچک از باکو تلگرافا می‏طلبد برای تبلیغ در کیسلاودسکی و پس از ورود او محمد حسن حسین اف معلم را هم برای مترجمی به ماهی یک صد و پنجاه منات تقریبا هشتاد تومان کرایه کرده هر دو را با زن خود حمل کرده به کیسلاودسکی در مدت سه ماه با هر کس صحبت می‏کنند جز تمسخر و استهزاء جوابی نمی‏شنوند زیرا مردم همه جا بیدارتر از ایرانی‏اند و کاری که باید ایرانی بکند آنها می‏کنند و با این واسطه از بهائیت در هیچ نقطه از نقاط دنیا خبری و ذکری و اثری نیست مگر در ایران خصوصا طهران و همدان و یزد – و باید گفت بهائیت فقط مذهب یهودی‏های همدان و زردشتیان یزد و علی اللهی‏های طهران است و بس! میرزا کوچک و مبلغش مضطرب می‏شوند که اگر بعد از سه ماه دست خالی برگشته و حتی یک نفر را برای نمونه نبریم زهی خجلت و رسوائی و اگر ما خود این خجلت را تحمل کنیم با لوح مبارک چه سازیم که بی‏اثر مانده! پس به هر قیمت است باید بر لوح ترتیب اثر داده شود که کلام مولای ما بی‏نفوذ نماند تا مدعی نگوید چرا وعده‏های لوح اثری نکرد؟ مجملا یک نفر حاجی مراد خان نامی را پیدا می‏کنند که کارش همین بوده است که گاهی طبیب شود و دمی ناطق و سخن سرا و همدم هر غریب و بالاخره آدم ولگرد همه جائی. آن مرد ملتفت می‏شود که احمق‏های خوبی پیدا کرده لذا گوش به سخنان مبلغ داده از کلمه‏ی اول تصدیق تا آخر هم تصدیق و کاملا حرف‏ها را تصدیق کرده پس از انتهای تابستان مبلغ و متبلغ و مستبلغ و تبلیغ لها هر چهار بلکه هر پنج حرکت کرده وارد مدینه‏ی عشق می‏شوند و لوله و شوری در بهائیان عشق‏آباد افتاده جشن‏ها می‏گیرند محفل‏ها می‏آرایند هر شب در منزلی بساط سور مهیا و سفره جوراجور مهنا می‏شود کم‏کم یار و ملتفت جزئیات کار شده می‏بیند خوب محلی جسته با زن‏ها

آشنا می‏شود با پسرها گرم می‏گیرد خصوصا پس از رسیدن راپرت به حضور مبارک حضرت ولی امرالله (و ان امرالله کان مفعولا) یک لوح بالا بلند صادر می‏شود در اهمیت وجود حاجی مراد خان چه گفته‏اند – آواز دهل شنیدن از دور خوش است – مجملا مدت‏ها خانه میرزا کوچک مرکز سعادت بوده تا آنکه او از مهمانداری و آمد و شد خسته می‏شود با اهل محفل می‏گوید که این آقا دکترند خوب است محکمه‏ی برایشان باز کنیم که از طبابت روحی و جسمی هر دو برخوردار شوند آقایان محفلیان می‏پرسند در چه مرض متخصصید می‏گوید در مرض سل می‏گویند بسیار خوب باید مشغول معالجه شوید پس به طور محرمانه محکمه‏ی برایش باز کرده زن‏های بی‏کار و دختران بی‏عار حضرات محکمه گرم کن او شده هر کس هم نزد او می‏رود او بدون استثنا می‏گوید مسلولید و همه را سه قطره آب می‏داده و این دوا (سه قطره آب هم تمام شدن نداشته! و تغییری نمی‏کرده تا شبی در مجلسی دکتر عباس خان که اگر چه او هم گویا بهائی و کم علم بوده ولی نسبتا مطلع‏تر بوده صحبت از (تو بر کاوس) می‏کند یعنی سل می‏بیند دکتر جدید این لغت را نفهمید لغت دیگر می‏گوید باز نمی‏فهمد از آثار سل می‏پرسد می‏بیند عامی بحث بسیط است احباب را خبر می‏دهد که اگر مأمورین حکومت از قضیه آگاه شوند کار بد می‏شود زنان بهائی فریادشان بلند می‏شود که مگر نه جمال مبارک فرموده‏اند نفس مؤمن شفا است بگذارید این بزرگوار دردهای ما را دوا کند!! ولی محفلیان از ترس حکومت دیگر گوش به حرف زن‏ها نداده از میرزا کوچک خواهش می‏کنند که آنچه را به بام برده‏ی پائین بیار ناچار آقای دکتر امی را با هزار زحمت و رشوه و خرج و ضرر حرکت داده در بادکوبه رها می‏کند و حاجی مراد خان شرح قضایا را در همه جا گفته ایشان را رسوا می‏سازد تا به درجه‏ی که آواره‏ی بی‏خبری هم که هشت سال است قضایا را از او مخفی می‏کنند به این کیفیت آگاه می‏گردد؟! اما عجب در این است که قضیه‏ی بدین رسوائی را طوری در متحد المبالهاشان معکوس جلوه می‏دهند که یکی از بهائیان برگشته گفت در بمبئی بودم و دیدم هر روز خبر می‏رسد که محمدخان پرتوی علم تبلیغی برافراخته که روسیه را منقلب ساخته و در مسکو و قفقاز دسته دسته از روسی‏ها و مسلمان‏ها بهائی می‏شوند. هر چه گفتم من دو سه ماه قبل که در عشق‏آباد بودم خبری نبود می‏گفتند شاید بعد از حرکت شما این حوادث رخ داده. نگارنده به آن بهائی برگشته گفتم که حکایت عجیبتری برای خود

من واقع شده و آن حکایت نطق من است در بادکوبه در صحنه‏ی تیاتر مایل اف که عنقریب آن را در طی قدم نوزدهم شرح خواهم داد.

باری سخن بر سر سیاست بازی و خیانت کاری بهائیان عشق‏آباد بود که از جمله آنها اشخاص ذیل‏اند.