جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مرحله اولی در تاریخ باب

زمان مطالعه: 19 دقیقه

سید علی محمد باب در شیراز در روز اول محرم 1235 هجری مطابق 3 اکتبر 1819 میلادی از صلب سید محمد رضا و رحم فاطمه بیگم متولد شده تحصیلات مقدماتیش در همان شیراز در نزد شیخ عابد معلم انجام گرفته و اسم اصلی شیخ عابد (محمد) بوده است به شهادت خود باب فی قوله (ان یا محمد یا معلمی لاتضربنی) الخ سپس در بوشهر به تجارت پرداخته و بار دیگر از تجارت دست کشیده به کربلا رفته و مدتی در حوزه درس حاج سید کاظم رشتی حاضر می‏شده و از همان اوقات بر اثر بعضی از احادیث و اخبار صعبه معتصعبه ذهنش مشوب شده و معلوم نیست که از چه زمان شروع به دعوی نموده فقط

معلوم است که در سنه 1260 ادعای او علنی شده ولی باز هم در اینکه او چه ادعائی دارد مبهم بوده و آخر هم در ابهام مانده در هر مقام سخنی گفته و داعیه‏ی کرده چنانکه خود بابی‏ها و بهائی‏ها متفقند بر اینکه سید شش مرتبه ادعای خویش را تغییر داده است. در بادی امر عنوان ذکریت نموه و به سید ذکر مشهور شده آنگاه داعیه بابیت کرده و خود را نایب خاص امام غایبی خوانده که حالا بهائیان می‏گویند اصلا همچو امامی در پس پرده غیبت نبوده و نیست. آنگاه دعوی مهدویت و نبوت و ربوبیت و الوهیت نموده و احدا بعد واحد. خلاصه تا مدتی سید باب باب و واسطه بین مردم و یک همچو امام موهومی بوده است و این اولین قدم دروغ و حیله است که اگر معتقد به وجود امام حی غایبی نبود چرا خود را باب و نایب خاص او می‏شمرد و با آن همه آب و تاب در تفسیر سوره یوسف و غیره به وجود و حیات و بقای او استدلال می‏کرد؟ و اگر بود چه شد که یک مرتبه آن امام حی غایب در وجود خود باب جلوه نموده خودش قائم و مهدی و امام حی منتظر شد؟! اما باید دانست که داعیه ذکریت و بابیت او تقریبا علنی بوده و اگر نزد همه کس اظهار نکرده در اغلب مواقع این معنی را تفهیم می‏نموده است ولی داعیه قائمیت و نبوت و ربوبیت و الوهیت او خیلی مستور بوده و حتی در حیات خودش در هیچ مقام و محضر و نزد احدی علنا اظهار یکی از آن دواعی ننموده است بلکه اخیرا از داعیه بابیت هم به موجب توبه نامه خودش استنکاف کرده و این عنوانات قائمیت و نبوت و ربوبیت و الوهیت تماما بعد از قتل سید مطرح مذاکره شده بعضی از آنها عنوانش در اوراق سید یافت می‏شده و بعضی هم تغییراتی است که بر آن جسته‏اند و انتشار داده‏اند و عامل عمده آن تقلبات این دو برادر نوری بها و ازل بوده‏اند. باری برگردیم به اصل موضوع خیلی وقت لازم است و اطلاع و موشکافی می‏خواهد که بدانیم در میان عوامل دینیه و علمیه و سیاسیه کدام عاملی در سید بیشتر مؤثر شده و او را بر زمزمه ذکریت و بابیت واداشته ولی غالبا چنین فهمیده می‏شود که هر چه بوده است از ابتداء سید باب نمی‏خواسته است کار را به اینجاها بکشاند و پیش آمدها که قسمت عمده‏اش سوء سیاست بوده کار را به اینجا کشیده اما سفسطه‏های سید رشتی در او اثری داشته زیرا سید زمزمه آغاز نهاده بود که جای منهری برای آتیه خود می‏گذاشت یعنی رکن رابعی برای توحید و نبوت و امامت قائل شده گاهی خود را معرفی نموده گاهی هم می‏گویند اشاراتی می‏کرده که عنقریب ندائی بلند خواهد شد و اگر چه ما نتوانستیم حتی یک کلمه از کلمات سید رشتی را مدل بر صحت این قول باشد

پیدا کنیم که او وعده ارتفاع بدائی داده باشد ولی با فرض اینکه تسلیم شویم که اشاراتی کرده شبهه نیست که اشاراتش به وجود خودش بوده و جز خود احدی را منظور نداشته و در واقع آن ثمری که باب و بها برداشته‏اند از کشته بوده زیرا بهائیان می‏دانند که این رویه در باب و بها هر دو موجود بود که از ابتدا انظار مردم را به خود متوجه نداشته پیوسته افکار را به طرف دیگری مصروف می‏داشتند و آنچه به هم می‏بافتند تکیه‏اش را به غیر خود می‏دادند و چون جمعی گردشان جمع می‏شد آن وقت متدرجا با کمال احتیاط پرده را بلند کرده خود را نشان می‏دادند که آن نفس مشارالیها خود مائیم

مثلا باب بطوری که گفتیم در بادی امر تمامش بشارت به قرب ظهور می‏داد و خود را واسطه فیض می‏خواند بین خلق و امام و تا اواخر ایام هم هنوز در کلماتش (یا بقیة الله انی فدیت بکلی لک) می‏گفت و اخیرا بهائیان زور سریشم این اشارات را به بها چسبانیده‏اند و حال آنکه به کلی خلاف حقیقت است و همچنین بها در ابتدا خود را به برادرش ازل می‏چسبانید و همه کلمات را به او منسوب می‏داشت و در بعضی احیان با کمال احتیاط گوشزد می‏کرد که عنقریب از پس پرده غیب جمال ازلی بیرون آید و به این کلمات برادر خود را ساکت و مریدان را مشغول نگاه داشته‏ی وقتی که خواست بساط خدائی را به تنهائی ببلعد گفت مقصودم از آن اشارت باطن خودم بود که آن روز هنوز در پس پرده اختباء مستور بودم و حال عرض اندام کردم و من همان جمال غیبی هستم که بدان اشاره می‏شد!!

باری کلام بر سر سید رشتی بود که اگر وعده و نویدی می‏داده عینا قضیه همین بوده است که اراده داشته خودش زمزمه‏ی آغاز کند و عمرش وفا نکرده سید باب چون محرم اسرار و هشیاد و بیدار کارش بوده این دعوا را در حق خود مصداق داده و از موقع استفاده کرده به تبلیغ شاگردان سید رشتی پرداخته و چون خودش شاگرد آن دبستان بود این شد که او هم در ابتدا برای تقریب مردم چندان پا را بالا نگذاشت و شاید اگر رقیبی مثل حاجی کریم خان پیدا نمی‏شد باز هم در همان درجات اولیه می‏ماند و به همان بابیت و نیابت قناعت می‏نمود ولی همین که خان کرمانی مقام رکن رابعی را به تمامه احراز کرد میدانی برای سید باب نماند و ناچار شد که قدم فراتر نهد و اقوال سید رشتی را از جنبه دیگر به خود منسوب دارد و بار دیگر این قضیه در میرزای نوری تکرار شد چنانکه اشاره کردیم جز اینکه معلوم است دو تقلید مانند هم طابق النعل بالنعل

بیرون نمی‏آید این بود که در سومین تقلید که میرزا خدا متصدی آن بود صورت دیگر را به خود گرفت و در نتیجه اختلاف ازلی و بهائی پدید شد پس خلاصه این است که تخم این فتنه را بدون شبهه سید کاظم رشتی کشت منتها اینکه او می‏خواست خرمنش را خودش حصاد کند ولی اجل مهلت نداد و تخم افشانده‏ی وی را سید باب درو کرد و او هم نتوانست کامی از آن شیرین نماید و خرمن را پاک نکرده و به آسیا نداده گذاشت و گذشت لهذا میرزای نوری که از ابتدا تا انتها همراه و بیدار کار بود خود را روی خرمن انداخته تصاحب کرد و گندم‏های این خرمن را با هر حیله‏ی بود به خانه رسانید و نان پختن آن را به عهده پسرش عباس افندی گذاشت و او دکانی علم کرد و نانی پخت و این همان نان است که پس از هشتاد سال امروز شوقی افندی می‏خورد.

در ابتدای پیدایش باب دو نفر از دولتیان سوء سیاستی بروز دادند که هر یک از جهتی خسارت کلی به این ملت وارد کردند و قضیه‏ی باب را کاملا به موقع

اهمیت گذاشتند اول – حاجی میرزا آقاسی به صورت مخالفت دوم – منوچهرخان معتمدالدوله به صورت موافقت و قبل از آنکه شروع به فلسفه این قضیه شود عکس هر دو را در صفحه قبل ببینید تا وارد مطلب شویم.

شبهه‏ای نیست که اگر از طرف حاجی میرزا آقاسی سختی و فشار و نفی بر باب و حبس وارد نشده بود و بالعکس از طرف معتمدالدوله منوچهر خان خواجه حاکم اصفهان پذیرائی و نگهداری به عمل نیامده بود و قضیه‏ی باب به خونسردی تلقی شده بود تا این درجه خسارت به مال و جان و حیثیات مدنی و ملی ایران وارد نمی‏شد اما مع الاسف حاجی میرزا آقاسی به سبب جنبه تصوف و هوای مرشدی که بر سر داشت رعایت سیاست نکرده اوامر اکیده بر فشار باب صادر کرد و این اقدامات سلسله‏اش می‏کشد تا به حبس باب در قلعه ماکو این بود که حسینخان آجودان باشی حاکم فارس سید را مضروب و مشلق نموده بر انکار دعوی خود محکوم ساخت و بر حسب امر صاحب اختیار سید باب سر منبر بر آمده ادعای خویش را انکار و تبعیت اسلام را اقرار نمود و عباس افندی در مقاله‏ی سیاح خواسته است آن را به اصطلاح ماست مالی کند و می‏گوید طوری بر منبر صحبت کرد که موجب اطمینان دیگران و مزید ایمان تابعان شد ولی هر کسی می‏فهمد که اینها گل به مهتاب مالیدن است صاف و ساده باب بر سر منبر منکر شد که من ادعائی ندارم و حتی لعن کرد کسی را که صاحب داعیه‏ی باشد و از تبعیت اصول و فروع اسلامی خارج باشد و بار دیگر هم توبه و انکار باب در تبریز تکرار شد که خوشبختانه در آن دفعه به قلم خودش روی کاغذ آمده و اصل نسخه را پروفسور برون گراور کرده ما هم امیدواریم در محل مناسبی نقل نمائیم.

باری پس از چندی باب اصفهان مهاجرت کرد و معتمدالدوله منوچهر خان خواجه حاکم اصفهانی که اصلا گرجی‏نژاد بود از طریق دیگر باعث فساد شد زیرا او مدت ششماه باب را در حرم سرای خود حفظ کرد و معلوم نیست برای چه مقصد پرورد و می‏گویند با او ارادت اظهار کرده ولی بنده از بس دروغ و شایعات بی‏حقیقت از این طایفه دیده‏ام راجع به این گونه امور نظریه‏ی دیگری پیدا کرده‏ام و خلاصه اینکه برای این مسائل به عوامل خارجی معتقد شده آن را نتیجه یک نوع سیاست‏هائی شناخته‏ام که در دوره قاجاریه در ایران شایع شده بوده است یعنی راجع به مساعدت‏های معتمدالدوله به باب و مساعدت‏های قونسول روس به بها و شفاعت و خلاص او از حبس ناصرالدین شاه و مساعدت‏های بعضی از مأمورین انگلیس به عبدالبها در سوریه و فلسطین و دادن لقب سری هیچ یک را مبنی بر یک ذره حسن

نظر و عقیده ندانسته فقط یک نوع از سیاست را موجب این مساعدت‏های جزئی می‏دانم که اتفاقا آن گونه سیاست را هم نمی‏توانم سیاست خوبی بدانم ولی خوشبختانه سیاست مدار مشخص و بقا و دوامی ندارد چنانکه به کلی اخیرا این سیاست‏ها تغییر کرده سیاست معتمدالدوله خواجه را خدا بعد از شش ماه تغییر داد و او را به سرای آخرت فرستاد «این اولین معجزه باب» و سیاست روس‏ها را هم انقلاب روسیه تغییر داد و اینک اثری از آن سیاست در روسیه نیست به درجه‏ای که مشرق الاذکار بهائیان در عشق آباد جز یک تفرجگاه عمومی چیز دیگری نیست (1) «این هم معجزه بها با آن همه وعده‏ها که در حق امپراطور روسیه داده بود» سیاست انگلیس‏ها هم تصور می‏کنم که به فوت عباس افندی تغییر کرده باشد. زیرا از خود بهائیان تهران خاصه اعضای محفل روحانی شنیدم که می‏گفتند قونسول تازه مانند قونسول قبل با ما مساعدت ندارد و گفته است بهائیان مانند دیواری هستند که هیچ حرکت نداشته باشد و در دیوار بودن هم استوار نیستند بلکه دیوار شکسته‏ی هستند که نمی‏توان بر آن اعتماد کرد «این هم معجزه و نفوذ و لیاقت شوقی افندی» مجملا بعد از فوت منوچهر خان پسر برادرش گرگین خان که وارث او بود راپرت به حاجی میرزا آقاسی داد که باب در سرای عمم مستور و مخفی است لهذا حاجی میرزا آقاسی غلامانی چند برای جلب او به تهران فرستاد ولی بعد که با سایر وزراء مشورت کرد صلاح بر این کار ندیدند و او را از قریه‏ی کلین (کامبر – در قاموس) به سمت تبریز فرستادند و در قلعه ماکو که در خارج تبریز دور از آبادی است محبوس داشتند.

در اینجا باید این نکته را متذکر شد که تا آن وقت امر باب اهمیتی نداشت زیرا نه داعیه‏اش معلوم بود و نه چندان جمعیتی به هم زده بود و نه اتفاقات مهمی افتاده بود فقط زمزمه‏ی در پرده کرده بود بر اثر کلماتی که مانند کلمات شخص خواب زده مبتدا و خبرش مجهول و کبری و صغری

و نتیجه‏اش نامعلوم است عنواناتی گوشزد معدودی از صحابه‏ی سید رشتی یعنی طایفه شیخیه کرده آنها را در حق خود ظنین کرده بود که شاید رتبه رکن رابعی را او بهتر از دیگران در خور است و از عنوان بابیت که اخیرا سر زبان‏ها افتاده بود منکر و تائب شد چنانکه اشاره نمودیم و بالاخره قضیه چندان مهم نبود ولی همین که در ماکو محبوس شد بر اهمیت قضیه افزود و آنها که حسن ظنی داشتند قدم فکر را فراتر نهادند و به طوری که بعدا خواهیم دانست بابیت او را مسلم شمرده تحمل مصائب را دلیل بر حقیقت دانستند و مقام بابیت را برایش کم شمرده به مهدویت ستودندش زیرا کلمات او دارای چند پهلو بود و هر رتبه‏ی از آن استنباط شده و به وسیله‏ی چند نفر از مأمورین دولت که در حقیقت خیانت بزرگی مرتکب شده‏اند مراسله بین او و چند تن از رفقایش دایر شد بلی رفقا گفتم و غلط نبود زیرا آنها که از ابتدا برای تحقیق حق و انتظار ظهور آمده بودند بعد از آنکه قدمی چند برداشتند در جامعه به بابی مشهور شدند و هر یک از خود رائی زده و پیشنهادی داده از رفقای سید محسوب شدند و بزرگترین شاهد ما در این مدعا قضیه بدشت (2) است که اشاره خواهد شد. از قضیه‏ی به دشت و جنگ مازندران و زنجان به خوبی معلوم می‏شود که صحابه‏ی خاص باب رفقای دین ساز او شده از مقام ارادت فراتر رفته و به رتبه شرکت رسیده‏اند زیرا مؤمنین به یک نبی هیچ گاه از خود اظهار وجود و اقدام به کار و تصدی تقنین قانون و شرع جدید نمی‏کنند و معقول نیست این کار ولی بالعکس در قضیه‏ی باب هر یک از اصحاب و محارم اسرار و رفقای باب استقلال وجودی داشتند و حتی به قائمیت موصوف می‏شدند و به جمله‏ی (قائم فی الجیلان و قائم به طبرستان و قائم به خراسان) که اشاره به ملا محمد علی حجة و میرزا محمد علی قدوس بارفروش و ملاحسین بشروئی است تمسک و استدلال می‏کردند و بها و قرةالعین در بدشت برای تغییر احکام نقشه می‏کشیدند خلاصه عملا ثابت شده است که تمام چیزهای این مذهب بر ضد همه‏ی ادیان بوده یعنی داعیه مبهم و مخفی و هر روز قابل تغییر و مقام نبوت و امامت و الوهیت هم در بین خودشان مانند القاب ملکیه بوده است که به هر کسی روا دانسته و منسوب می‏داشته‏اند

و تمام افراد اولیه در کار تشریع دخالت داشته‏اند و کسر حدود و اشاعه فسق و نشر دروغ و مطالب بی‏حقیقت اخذ نتیجه و اعمال قوه هو و جنجال مهمترین عامل مرام و مبدأشان بوده و بر خلاف همه کتب دینیه که باید فصیح و ادبی باشد اینها تعمد بر غلط و مزخرف سرائی می‏کردند و چون این مفاسد شروع شد سید باب دید کاری شده و نوعی قضیه ترتیب شده که اگر او خود دست از آن بردارد بها و ازل و قدوس و باب الباب و قرةالعین و وحید و حجة و امثالهم که از عوامل حل و عقدند دست بر نمی‏دارند چه که با بودن باب باز هر یک از اینها داعیه‏ی داشتند یکی دم از قائمیت می‏زد دیگری از نبوت سومی از ربوبیت و آن دیگری از الوهیت و بالاخره همه آیات می‏گفتند همه احکام جعل می‏کردند همه مصداق یفعل ما یشاء بودند مجملا سید باب دید حبس و ضرب برای او مسلم شده کاسه‏ها کلاه‏ها بر سر او شکسته شده حالیه اگر اندکی او در کار سست شود دیگری زمام را به دست می‏گیرد و ندا را بلند کرده نعره‏ی اننی انا الله به فلک دوار می‏رساند و شاید اگر مطمئن بود که ادعای دیگری مورث خلاصی خودش خواهد شد او رها می‏کرد تا دیگری بردارد اما می‏دید که هر چه بیشتر این زمزمه‏ها بلند شود تقصیر او که مبدء بوده شدیدتر و عظیم‏تر خواهد گشت این بود که تن به کار در داد و در همان حبس شروع به تألیف کتاب بیان نمود که آن هم خوشبختانه اجل مهلت نداد که به اتمام برسد و این مسئله مضحک است که او خود تحدی به سرعت تحریر نموده و معجزه‏ی خود قرار داده معهذا در ماکو با آن فراغت بال در مدت چهار سال هشت واحد نوشته است که شاید هشت هزار بیت باشد و اگر از روزی چهار هزار بیت کتاب می‏کرد چرا نتوانست همه‏ی بیان را که کار دو روز او بود چهار ساله تمام کند؟! خلاصه بعد از آنکه قائمیت را دیگران هم هوس کردند و یکی قائم گیلان شد دیگری مهدی خراسان و آن دیگری حجة زنجان و یکی قائم طبرستان گشت و آن دیگری وحید در فارس و کرمان آن وقت بود که قائمیت را برای خود کم دیده ادعای نبوت کرد و تغییر شریعت را که از بدشت برایش پیشنهاد کردند متصدی شده و با شرکت دیگران دست به کار تشریع زد و به عبارت ساده پیغمبر شد و اجازه تبلیغ نبوت داد و کسر حدود که مهمترین نقطه نظر قرةالعین و قدوس و بها بود شروع شد.

چون چندی بر آمد مقام نبوت به قدوس بخشیده شد و دوره ربوبیت رسید و از مرآت شمس ربوبیت شد و در اواخر ایام که بنا بود از جهان رخت بربندد به منصب الوهیت ارتقاء جست و فوری دوره حیاتش سپری شده مصلوب گشت

و از جهان فانی در گذشت و به عبارة اخری خدای حی لایمول مقتول گردید و دوره‏ی او به سر آمد و مرحله ثانی که دوره حیات بها و ازل باشد پیش آمد و برای تقسیم الوهیت بین این دو برادر فتنه و فساد شروع شد و عنقریب به شرح آن خواهیم رسید و در باب باب مفاد آیه قرآن مجید ظاهر شد – قال انا ربکم الاعلی فاخذه الله نکال – الاخرة و الاولی)

اسطرداد

به اینکه نگارنده در موقع تالیف و تصنیف کتاب کواکب الدریه فی مآثر البهائیه به قدری در بین اهل بها مشار با لبنان و مورد اطمینان بودم که به قول یکی از آنها «گرد چمدان آواره را برای تبرک می‏برند!» و بدیهی است در آن موقع اگر بی‏عقیده به بهائیت هم می‏شدم ممکن نمی‏شد که لکه‏های تاریخی بر ایشان در کتاب بگذارم و اگر می‏گذاردم ناچار آنها به شست و شوی آن مبادرت می‏کردند چنانکه کردند یعنی هزاران قضیه‏ی مسلمه تاریخی را که محل تردید نبود از تألیف من برداشتند بعنوان اینکه صلاح امر نیست و صدها دروغ به جایش گذاشتند به عنوان اینکه حکمت اقتضا دارد که اینها نوشته شود معذلک کله اینک یا مراجعه نظر می‏بینیم باز حقائقی از قلم جاری شده و در همان کتاب ثبت گشته و عباس افندی هم با همه زرنگی‏هایش و با اینکه چندین دفعه آن کتاب را خواند و قلم اصلاح در آن نهاد باز برخورد نکرده و آن مسائل برای استدلال کنونی ما باقی مانده و اینجاست که باید گفت یا آواره در نگارش آن کتاب بیدار بوده یا خدای بهائیان در آن موقع خوابش برده بوده است و آن هذا الشیئی عجاب! و از جمله آنها قضیه بدشت است که اینک از کواکب الدریه نقل می‏شود به اضافه توضیحاتی که در آخر خواهیم داد.

نقل از کواکب الدریه صفحه 127

در سال 1264 کبار اصحاب باب یک مصاحبه مهمی و یک اجتماع و کنکاش فوق‏العاده‏ی در دشت بدشت کرده‏اند که موضوع عمده‏ی آن دو چیز بوده یکی چگونگی نجات و خلاصی نقطه‏ی اولی (باب) و دیگر در تکالیف دینیه و اینکه آیا فروعات اسلامیه تغییر خواهد کرد یا نه.

مجمل از این قضیه آنکه چون اصحاب از طهران به جانب خراسان ره فرسا شدند یک دسته به ریاست قدوس و باب الباب از جلو و دسته دیگر به ریاست بهاءالله و قرةالعین از عقب می‏رفتند دشت بدشت رفتند تا به دشت بدشت رسیدند در آنجا

چادرها زدند و خیمه‏ها بر پا کردند و بدشت محفل خوش هوائی است که واقع شده است بین شاهرود و خراسان و مازندران و نزدیک است به محلی که آن را هزار جریب می‏گویند و اگر چه اخبار تاریخیه در بسیاری از مسائل بدشت ساکت است و افکار ناقلین در این موضوع متشتت (3) ولی قدر مسلم این است که عمده مقصد اصحاب در این اجتماع و کنکاش در موضوع آن دو مطلب بوده که ذکر شد چه از طرفی باب الباب به ماکو رفته محبوسیت نقطه‏ی اولی را دیده آرزو می‏نمود که وسیله نجات حضرتش فراهم شود و نیز قرة العین در این اواخر باب مکاتبه با باب را گشوده همواره مراسله می‏نمود و از توقیعات صادره از ماکو چنین دانسته بود که وقت حرکت و جنبش است خواه برای تبلیغ و خواه برای انجام خدمات دیگر و در هر صورت خاموش نباید نشست و اما… بهاءالله مکاتبه‏شان با باب استمرار داشت و چنانکه اشاره شد و بشود اکثر از اصحاب پایه‏ی قدرش را برتر از ادراک خود شناخته و می‏شناختند و مشاوره با حضرتش را در هر امر لازمتر از همه چیز می‏شمردند (4) و از طرف دیگر اکثر تکالیف مبهم و امور درهم بود بعضی امر جدید را امری مستقیم و شرعی مستقل می‏شناختند و بعضی دیگر آن را تابع شرع اسلام در جزئی و کلی می‏دانستند و حتی تغییر در مسائل فروعیه نیز جایز نمی‏شمردند و بسیاری از مسائل واقع می‏شد که تباین و تخالف کلی در انظار پیدا می‏شد و غالبا قرةالعین را حکم کرده جواب کتبی یا شفاهی از او گرفته قانع می‏شدند. او نیز هر چند در ابتدا مستقلا جواب می‏داد ولی بعد از تشریف به حضور بهاءالله بدون مشورت به ایشان جوابی می‏داد ولی بعد از تشریف به حضور بهاءالله بدون مشورت به ایشان جوابی نمی‏داد و اقدامی نمی‏کرد و اگر چه سرا و بعضی از مورخین گفته‏اند حتی طلب کردن طاهره را به طهران «که بها می‏گویند او را از قزوین خواسته» و اقدام به این مسافرت برای مسئله بدشت بوده خلاصه این دواعی سبب شد که اصحاب در گوشه فراغت و دشت پر نزهت مجتمع ساخت با آنکه در صفحه 129 کواکب الدریه مطلب به اینجا می‏رسد.

پس در باب نجات باب تصمیم گرفتند که مبلغین به اطراف بفرستند و احباب را دعوت به زیارت کنند که هر کس برای زیارت حضرت به ماکو سفر کند و هر

کس را هر چه مقدور است بردارد و ماکو را تمرکز دهند و از آنجا نجات… را از محمد شاه بطلبند اگر اجابت شد فبها و الا بقوه اجبار… را از حبس بیرون آورند ولی حتی المقدور بکوشند که امر به تعرض و جدال و طغیان و عصیان با دولت نکشد و چون این مسئله خاتمه یافت و از تصویب گذشت سپس در موضوع احکام فرعیه سخن رفت. بعضی را عقیده این بود که هر ظهور لاحق اعظم از سابق است و هر خلفی اکبر از سلف و بر این قیاس نقطه اولی اعظم است از انبای سلف و مختار است در تغییر احکام فرعیه (!) بعضی دیگر معتقد شدند که در شریعت اسلام تصرف حائز نیست و… باب مروج و مصلح آن خواهد بود و قرةالعین از قسم اول بوده اصرار داشت که باید به عموم اخطار شود و همه بفهمند که… دارای مقام شارعیت است و حتی شروع شود بعضی تصرفات و تغییرات از قبیل افطار صوم رمضان و امثالها و اگر چه قدوس هم مخالف نبود ولی جرأت نداشت این رأی را تصویب نماید زیرا هم خودش در تعصبات اسلامیه فوری بود و به سهولت نمی‏توانست راضی شود که مثلا صومی را افطار کند و هم تو هم از دیگران داشت که قبول نکنند و تولید نفاق و اختلاف گردد ولی قرةالعین می‏گفت این کار بالاخره شدنی است و این سخن گفتنی پس هر چه زودتر بهتر تا هر کس رفتنی است برود و هر کس ماندنی و فداکار است بماند.

پس روزی قرةالعین این مسئله را طرح کرد که به قانون اسلام ارتداد زنان سبب قتل ایشان نیست بلکه باید ایشان را نصیحت و پند داد تا از ارتداد خود برگرداند و به اسلام بگرایند لهذا من در غیاب قدوس این مطلب را گوشزد اصحاب می‏کنم اگر مقبول افتاد مقصد حاصل و الاقدوس سعی نماید که مرا نصیحت کند که از این بی‏عقلی دست بردارم و از کفری که شده برگردم و توبه نمایم این رأی نزد خواص پسندیده افتاد و در مجلسی که قدوس به عنوان سردرد حاضر نشده و بهاءالله هم تب و زکامی عارضشان شده بود از حضور معاف بودند! قرةالعین پرده برداشت و حقیقت مقصود را گوشزد اصحاب نمود همهمه در میان اصحاب افتاد بعضی تمجید نمودند و برخی زبان به تنقید گشودند و نزد قدوس رفته شکایت نمودند قدوس به چرب زبانی و مهربانی ایشان را خاموش کرد و حکم فاضل را موکول به ملاقات طاهره (قرةالعین) استطلاعات از حقیقت فرموده و بعد از ملاقات قرار دارد اخیر این شد که قرةالعین این صحبت را تکرار کند و قدوس به مباحثه بطلبید و قدوس در مباحثه مجاب و ملزم گردد.

لهذا روز دیگر چنین کردند و چنان شد که منظور بود امام با وجود الزام و افحام قدوس باز همهمه و دمدمه فرو نشست و بعضی از آن سرزمین رخت بربستند و چنان رفتند که دیگر بر نگشتند و در صفحه 131 است.

ولی آنها که طاقت نیاورده و رفته بودند سبب فساد شدند و جمعی از مسلمین بر حضرات تاخته ایشان را مضروب و اموالشان را منهوب کرده آنها را از آن حدود متواری کردند و آنها با همان تصمیم که در تمرکز به ماکو داشتند و از آنجا به سه جهت تقسیم شده بهاءالله و جمعی به طهران و طاهره یا قدوس به مازندران و باب الباب با معدوی اولا به مازندران بعدا به خراسان رهسپار شدند انتهی

پوشیده نماند که آبرومندترین فلسفه‏ی که راجع به قضیه‏ی بدشت پیدا کرده‏اند و یا ساخته‏اند همین شرحی است که ما هم در آن تاریخ مغلوط نوشته‏ایم و آن را رنگ و رو داده و لکه‏های سیاهش را گرفته مورد قبول زعمای بهائی قرار داده‏ایم و با وجود این به طوری که ملاحظه‏ی می‏شود به قدری این سرگذشت حقایق غیر مقدسه را در زیر پرده مخفی دارد بلکه بی‏پرده و آشکار است که هر کسی می‏تواند شطری از آن را دریابد و این بسی واضح است که اگر اجتماع کبار اصحاب باب در آن دشت بدشت فقط برای همین مقصد باشد که در این تاریخ اظهار شده باز مذهب بابی و بهائی را به پاکی و سادگی معرفی نکرده کاملا می‏فهماند که حکایت حضرات حکایت عقیده و دین و خدا نبوده بلکه دین را بازیچه و ساخته‏ی دست بشر پنداشته و حقیقت و حی و الهام و اراده‏ی الهی را در آن دخیل نمی‏دانسته‏اند که یک دسته مردمی که حتی رئیس خود را ندیده و کلماتش را تشخیص نداده‏اند دور هم جمع شده برای حی و عقد و تشریع و تقنین آن امر و نسخ شریعت قبل مشورت نموده بلکه از مشورت هم گذشته به قسمی که دیده می‏شود بین چند نفر تبانی و تصنع می‏شود! و اگر به عبارت آن برخورد نفرموده باشید دوباره و سه باره مراجعه فرمائید تا خوب حقیقت آن را بشناسید (فارجع البصر کرتین)

و هر گاه از این جمله‏های آبرومند بگذریم و به شایعات بین خودشان برخوردیم که در مواقع محرومیت و گرم شدن لاشه‏ی بهائیت با هم می‏گویند و لذت می‏برند آن وقت می‏بینیم که مسائل بسیاری از قلم تاریخ‏نویس افتاده است یا عمدا ننوشته است ولی چه توان کرد که بعضی مسائل گفتنی و نوشتنی

نیست و باز بهتر است که آبرومندترین مسائل بدشت را به طوری که مسیونیکولا نوشته اشاره کنیم. آری مسیونیکولا فرانسوی در تاریخ خود شرح ذیل را می‏نویسد و نگارنده هم در آن موقع که تاریخ می‏نوشتم به توسط میرزا ایوب همدانی گفتار نیکولا را ترجمه کرده خواستم قسمتی از آن را درج کنم ولی باز هم حضرات صلاح ندیدند و اینک مختصر آن این است:

نیکولا می‏گوید

به طوری که از بزرگان بهائی شنیده‏ایم در بدشت قرةالعین حجاب را به این طریق برداشت که در روزی که نوبت نطق با او بود و بر حسب معمول پشت پرده نشسته نطق می‏کرد در آن روز مقراض کوچکی به جامه خود سپرده و دستور به وی داده بود که در وسط نطق او بند تجیر را چیده پرده را بیندازد تا اصحاب باب او را ببینند و خود نیز در آن روز آرایشی تمام کرده بود و لباس حریر سفید پوشیده بر اثر این هوائی که بر سر داشته نطقش هم با عشق و جذبه توأم و مورد توجه و قبول واقع شده یک مرتبه در وسط صحبت او اصحاب می‏بینند پرده فرود افتاد و قرةالعین در کمال قشنگی و زیبائی با زیورهای آن روزی (یعنی خال و خطاط و وسمه و سرمه) به نظرشان جلوه کرد. فورا بعضی از اصحاب بر حسب عادات اسلامی یا عفت ذاتی شرمنده و از چشم بستند و بعضی برو افتادند و برخی بالعکس دیده گشادند و دل به آن دلبر دادند و قرةالعین به اصطلاح به جنگ زرگری تغییری به خادمه‏ی خود کرده گفت چرا پرده را درست نبستی؟! و فوری رو به جمعیت کرده گفت اهمیت ندارد مگر من خواهر شما نیستم؟ مگر شما به تغییر احکام اسلام معتقد نشده‏اید آری، من خواهر شما هستم و نظر شما بر من حلال است انتهی

این بود خلاصه‏ی از مندرجات کتاب مسیو نیکولاولی باید دانست که از همان دم همهمه و زمزمه در اصحاب افتاده از اینجا بعضی رخت بر بسته رفتند و برخی راپورت به باب داده منتظر بودند که قرةالعین را طرد و یا اقلا توبیخ نماید ولی بها و قدوس و بعضی دیگر در آغوش محبت گشودند و بر مقامات قرةالعین افزودند و نمی‏دانیم اقوال مسلمین آن حدود را تا چه اندازه صحیح دانیم که زدن و طرد کردن حضرات را از آن سرزمین مبنی بر اشاعه فسوقشان قلمداد کرده‏اند؟

عجب در این است که تمام این قضایا در بین بهائیان از مسلمیات و بدیهیات و حتی مورد استدلال است یعنی در موردی که بخواهند از بی‏حجابی زنی دفاع

کنند و یا زنی را به تبلیغ و حشر با مردان بگمارند همه این قضایا را تصدیق نموده و محل استدلال قرار داده حتی بی‏حیائی را به جائی می‏رسانند که می‏گویند قرةالعین وارد حمام مردانه شده یعنی در حمامی که چند تن از اصحاب باب من البهاء الازل و القدوس حضور داشتند وارد شده و این را از کمال بزرگواری او می‏دانند. اما به محض اینکه یک نفر غیر بهائی بخواهد یک کلمه از این سخنان را و لو به اشاره بگوید با انواع وسائل و دلائل تشبث نموده در مقام رد آن بر می‏آیند اگر گوینده به کلی از بساط بهائیت دور و از حقائق اخلاق ایشان بی‏خبر است به او می‏گویند: ین تهمت‏ها را اعدای ما می‏زنند و اگر اندکی نزدیک است در مقام استدلال برآمده می‏گویند یوم ظهور یوم عروسی و هر امری در آن جایز است باری به قدری از این گونه مسائل دارم و بی‏حقیقتی و بی‏وجدانی و دروغگوئی و حق‏پرستی از این گوسفندان بها (استغفرالله – بندگان خدا) مشاهده کرده‏ام که حیرت دارم کدام را بنگارم و با چه لسان و قلم بگویم که مردم باور کنند راستی حکایات این طایفه باور نکردنی است چنانکه خودم قبل از ورود در این طایفه و پیش از محرمیت و مبلغ شدن و حتی پیش از اینکه قرةالعین‏ها را به رأی العین ببینم هر کس هر چه گفت باور نکردم و همه را حمل بر غرض می‏نمودم و به همین سبب وارد شدم و تا چند سال هم هر کنایه‏ی که منقذ به مقصود بود دیده و می‏شنیدم حمل بر صحت می‏کردم تا آنکه پرده‏ها بالا رفت و جمال مقصود پدید شد «و رأیت مالارات عین و لاسمع اذن و ما خطر بقلب بشر» و اکنون که می‏خواهم ذکری از آنها بکنم می‏بینم غیر ممکن است زیرا از یک طرف فرموده‏اند «لا کلما یعلم یقال» و از طرفی می‏گویم «لا کلما یقال یقبل چه همان قسم که خودم باور نمی‏کردم مگر بعد از رؤیت به سبب اینکه حضرات از آن دفاع می‏کردند و انکار می‏نمودند البته آن انکار و دفاع حالیه هم موجود است و دیگران مانند خودم به آن مدافعات متأثر شده قضایا را باور نخواهند کرد فضلا از اینکه پاره‏ی قضایا قابل درج در کتب نیست مگر به عنوان مطایبه و یا در کتاب اعترافات و الانواع دیگر ممکن نیست و با هر نزاکتی اشاره شود باز خواهند گفت دشنام داده شده است. جز اینکه خوشبختانه بیان این قضایا منحصر به آواره نیست و از روز طلوع این مذهب عجیب تا کنون هر چندی یک یا چند نفر که در اطلاع به قضایا به حد کمال و یقین رسیده‏اند برگشته و هر کدام شطر و سطری چند نگاشته‏اند و اگر هم حضرات بهائی به هر کدام پیرایه‏ی بسته و بهانه‏ی جسته باشند بالاخره مردمان بینا هستند و حقیقت را از پس

پرده‏های گوناگون باز خواهند جست چنانکه آقای نیکو به قول خودشان از اول هم وارد نبوده و محض تحقیق رفته بوده در این اوقات دانسته‏های خود را به نام فلسفه‏ی نیکو نگاشته و منتشر داشته‏اند.


1) در این موقع که چاپ سوم این کتاب آغاز شده نسخه‏ی خطی به دست آمده از قول گینیاد الفورکی شاهزاده روسی که در سفر دومش به تهران سفیر روس بوده و گوید در سفر اول به حیله در طهران مسلمان شده و معمم گشته و شیخ عیسی لنکرانی نام گرفته و دختر برادر شیخ محمد نامی گرفته و بعدا به کربلا رفته و تلمذ سید رشتی اختیار کرده و هم کلاس سید باب شده و او را به ادعای مهدویت تشویق کرده اگر این نسخه صحیح باشد نظریه‏ی ما را مؤید است ویژه در آنچه به نام معتمدالدوله نوشته.

2) به دشت در قدیم بسیار آباد بوده که آن را به دشت و دشتبه نیز گفته‏اند و گاهی با یاء (بی‏دشت، دشتبی) استعمال کرده‏اند و در تاریخی دیده شد که عمر بن سعد را به وعده‏ی حکومت به دشت یا به دشت فریفته به کربلا فرستادند.

3) مسکوت بودن تاریخ بدشت فقط برای افتضاحات حاصله است که نمی‏شود همه قضایا را نوشت این است که هر مورخی قضیه بدشت را به ابهام برگذار کرده.

4) اینها از القائات بهائیان است که برای اهمیت بها به تاریخ منضم کرده‏اند. و در تواریخ سایر ذکری از اهمیت بها در آن روز نبوده است.