در بعضی از تواریخ اسلامی ثبت است که چون حکم بن ابیالعاص با معدودی از صحابه پیغمبر (ص) به حبشه سفر کرده بر نجاشی وارد شدند در موقعی که جمعی از کفار قریش نیز نزد نجاشی به شکایت رفته بودند در نخستین مجلسی که صحابه بر نجاشی ورود کردند نجاشی از ایشان در کشف حال و مقال پیغمبر سؤالات ذیل را نموده چون جواب بشنود کفار قریش را از مساعدت خویش مأیوس ساخت.
س – آیا محمد (ص) مردم را به چه چیز دعوت مینماید؟
ج – به وحدانیت خدا و حسن اخلاق.
س – آیا از این دعوت چه اثری در تابعین کرده؟
ج – کسانی که جماد را خدای خود نمیدانستند ترک کرده به خدای غیب مؤمن شدهاند و آنان که دختران خود را زنده به گور میکردند اینک دختران را محترم داشته به حدی که ارث برای آنها قائل میشوند.
س – محمد (ص) بر ملاء دعوت مینماید یا در خفاء؟
ج – او دعوت خود را بر ملاء در کوچه و بازار و هر مجمع و محفلی انجام میدهد.
س – آیا او مورد بلائی هم واقع شده؟
ج – بلائی نمانده است که به او وارد نشود.
س – با وجود بلا آیا هیچگاه از دعوت منصرف نشده و نزد ارباب اقتدار اظهار توبه و عجز ننموده؟
ج – ابدا تغییری در دعوت او پدید نگشته بلکه بر اجهار آن افزوده نه استتار.
س – آیا آنچه را میگوید خود به آن معتقد و عامل است یا دیگران را محکوم میدارد؟
ج – او نمیفرماید مگر آنچه را که خود عامل است اگر نماز فرموده خود به آن ابتدا نموده و اگر ترک اوثان گفته خود آنها را ترک بلکه معدوم ساخته و اگر کرم و سخا و سایر صفات حمیده را تمجید نموده خود بدانها محلی بوده.
س – آیا در شروع به دعوت خود با کسانی همدست و هم شور بوده و دیگران او را در شریعتش مدد داده و ذی رأی بودهاند یا به تنهائی این داعیه را نموده؟
ج – احدی در تشریع او شریک نبوده و جز با فکر خود که میگوید از طرف خدا به او القاء میشود به فکر دیگری کار نکرده.
س – پدران او سلطان و وزیر بودهاند یا نه؟
ج – او از خاندان سلطنت و وزارت نیست.
پس از انجام سؤالات مذکوره و استماع جواب که خلاصه و مفاد آن ذکر شد نجاشی سر بر آورده با کفار قریش گفت بروید با محمد (ص) بسازید
یا بیطرف شوید زیرا مقصد او مقدس است و پیشرفت خواهد کرد – در خبری هم دیده شد که نجاشی نظریه پیغمبر را نسبت به حضرت عیسی مسیح سؤال کرد که چیست و یکی از صحابه شروع کرد به خواندن سورهی مریم و نجاشی از استماع آیات آن سوره مبارکه آب در دیده گردانید و از آن به بعد هر سعایتی که در حق پیغمبر از طرف کفار قریش میشد در او مؤثر نمیگشت.
آیتی – تصور میکنم این مزایا و خصائصی که برای صاحبان شریعت شمرده شد و آن آثاری که نجاشی دو پرسش و پاسخ آن سر رشته به دست آورده کمترین مقام و فروترین رتبهای است که دیگر کمتر از این در حق یک نبی و مشرع نمیتوان قائل شد. حال باید دانست که آیا این مزایا هم که فروترین مایهی رسالت است در باب و بهاء وجود نداشته؟ اگر از این خصائص هم عقب مانده باشند فی الحقیقه آنچه در جلد اول کشف الحیل در حق ایشان و من یقوم مقامهم گفته شده سزاوار و هر چه در حق اتباعشان گفته شود به موقع است. زیرا مادامی انسان می تواند جسارت به مقام اشخاصی روا نداند که اقلا آنها را در اعداد مردمان عادی شناسد و مخالف عقل و علم و اخلاق چیزی از آنها سراغ نکند ولی اگر کسی کاذب و خادع و بیعلاقه به همه چیز حتی اجتماعیات بشر بلکه مبادی خودش یعنی خود گوینده هم باشد و تنها برای انتفاع نامشروع این همه فساد مرتکب شده و مردم به کشتن داده و مصالح یک ملت و کشوری را از نظر دور داشته باشد چه جای رعایت نزاکت و احترام در حق او است؟!
ولی چیزی که بابیان و بهائیان را پابند کرده و بعضی مردم محتاط را هم به احتیاط افکنده این است که اگر باب و بهاء دارای هیچ گونه از مزایا و خصائصی که انبیاء بدان موصوفند نبوده باشند با چه قوه و به چه طریق یک همچو مقامی را احراز کرده و چند هزار نفر را به دام آوردهاند؟
آواره – اولا ما تدبیر و یا مکر و خداع این رؤساء را انکار نکرده گفته و میگوئیم که این رؤساء در خدعه سر آمد مردم بودهاند جز اینکه باب به تشخیص دانشمندان زمان خودش اقداماتش به جنون نیز توأم بوده و سودای جنون شاید به طوری غلبه داشته که خودش هم بر بعضی گفتههای خود معتقد بوده و شاید به کلی ایمان به خدا از او سلب نبوده هر چند این هم از بیاناتش فهمیده نمیشود بلکه بالعکس ولی بها یک قطعهی خدعه و ریا و دسیسهی خالص
بوده و به کلی نه عقیده به خدا داشته نه انبیاء، نه سید باب و اگر هم در ابتدا به باب علاقمند شده و فریب او را خورده باشد برای آن بوده که هزار مرتبه سید را بر خود مقدم میدانسته ولی بعد از سیر در آن وادی متدرجا بر تصنعات آگاه گشته و در نتیجه به همه جا بیعقیده شده.
ثانیا این اولین دفعه نیست که بشری با سرمایهی خداع و حیل در جمعی ساده لوح زودباور نفوذ یافته ایشان را به خود ساجد کرده باشد بلکه صدها نظیرش در عالم بوده و هست – کتب تاریخ مدون است از حال و مقال خدایان و پیمبران کاذب و فتنه و فساد ایشان و جانبازی جهال در راه آنها و الآن هم اگر در اقطار جهان مانند آواره سفر نموده و با هر سری همسری جوئیم و افکار مردم را بسنجیم و بر قضایا در شرق و غرب آگاه شویم میبینیم نظیر باب و بهاء در اطراف جهان موجودند و اتباعشان میگویند در حقشان آنچه را که بهائیان در حق بهاء میگویند در حالتی که یکی از آنها وجود خارجی ندارد. مانند غلام احمد در قادیان هند که اتباعش کتب را پر کردهاند از معجزات او در صورتی که من خود در لندن از یکی طلاب هند که ظاهرا در سلک همان مذهب منسلک بود شرح معجزهی معکوس میرزا غلام احمد را بدین طریق شنیدم
شخصی عاشق دختری بود و میرزا غلام احمد او را به وعدهی صریح نوید داد که به وصال او خواهی رسید و پس از آنکه عاشق کوششهای خود را کرد و زحمات زیاد کشیده به سر منزل وصال نزدیک شد شخص انگلیسی در کشتی آن دختر را ربود و برد و دست آن مرد از دامان وصال کوتاه شده به همین سبب از ایمان به میرزا غلام احمد منصرف و منحرف گردید.
پس خلاصهی مقصود این است که برای مدعیان کاذب عامل خارجی لازم نیست همان جهل مردم برای نفوذ آن مدعیان کافی است. خصوصا در صورتی که مدعی از انظار غایب باشد و در مقام خود خواهیم دانست که یکی از وسائل نفوذ این گونه نفوس دور بودن از انظار مردم بوده و اگر مثلا از ابتدا سید باب را حبس نکرده و از انظار مستورش نداشته بودند هر چند در بادی امر عدهی گرد او جمع میشدند ولی کمکم گرمی اقبالشان به سردی ادبار مبدل میشد و یا آتش اراد نشان چندان شعلهور نگشته به حال ملایمت برقرار میماند و این همه فتنه و فساد از آن بر نمیخواست. چنانکه میبینیم در اطراف هند و ایران مراشد و اقطاب بسیاری هستند که به سبب اینکه تظاهر به اسلامیت دارند مردم حبس و قتل و تبعید و نفی ایشان را لازم شمرده به خودشان گذاشتهاند و آنها هم
همیشه به یک حال برقرار مانده سالها یا چند تن از مریدان خود که آنها هم در کمال خون سردی ارادت میورزند به سر میبرند و گاهی هم احیانا خود به خود خاموشی میپذیرد چه که مریدان مرا در امی بینند و میدانند که هم مانند خودشان یا اندکی بهتر یا اندکی بدتر است ولی همین که دور ماندند راه حیلهی رئیس باز و سبیل فریب خوردن اتباع بازتر و هر دم که کسی از کوی مرشدشان آمد با اوهام گوناگون از حال وی میپرسند و او هم چون میداند که انتظار اینان چیست هر دروغی به زبانش آمد میگوید و شنونده نیز باور میکند و این طریقی است که خودم به کرات برای امتحان پیموده و مؤثر یافتهام.
نکته دیگری که خیلی دخیل در این موضوعها است این است هر انسانی از عالم و جاهل فوقالعاده به بقای خود اهمیت میدهد و از فنای خویش میهراسد و نیز هر کسی در عالم به موجبات غنا پابند و امیدوار میشود و از مقدمات فقر اندیشه دارد تنها فرقی که هست اشخاص عاقل و عالم به غیر از اعتماد به نفس خویش و کوشش و سعی خودشان امری را در حیات و غنای خود مؤثر ندانسته همیشه میکوشند که با تدبیر خویش غنای خود را تأمین و با وسائل حفظ صحت جلوگیری از مرض و علت و بالاخره موت و فنای خویش کنند و با وجود این باز هم خالی از اندیشه نتواند بود به قسمی که عاقلترین انسانی اگر بشنود امری سبب ازدیاد عمر و ثروت تواند شد هر چند از قبول عقل بعید باشد باز اندیشه خواهد کرد که بهتر است احتیاط را از دست نداده به جانب آن رو آوریم و یا از موجبات فقر و فنائی که مثلا فلان کس از راه علم یا جهل گفته به هراسیم چه در احتیاط ضرری نیست.
اکنون بیائیم بر سر مطلب یکی از چیزهائی که بهائیان بنده خدا را نگاه داشته همین قضیه است که رؤساء تاکنون توانستهاند با انواع مکر و حیل خود را متصرف و دخیل در مقدرات اتباع خویش قلمداد نمایند چندان که بهائی بیچاره در عین اینکه میبیند او به رنج دست خود صد دینار به کف آورده و چشم خدای او به پنجاه دینار از آن است و به هر حیله است آن پنجاه دینار را در عرض سال به توسط مبلغین خود از دست او میرباید معهذا بر اثر القا آتی که به او شده منتظر است که از طرف آن خدای گدا به این بنده بذال غنا و ثروت اعطا خواهد شد.
سبحان الله که انسان چقدر غافل و زود باور است در مدت هشتاد سال دورهی بهائیت میبیند که صدها و هزارها اشخاص که صریحا بهاء و عبدالبهاء وعدهی
برکت و ثروت به آنها داده بودند مردند و با خاک یکسان شدند و با فقر و فلاکت خود و اولادشان عمرهاشان سپری شد و یکی از آن وعدهها وفا نشد باز دسترنج خود را برای رئیس یا خدای خود میفرستد که او در لوحش گفته است ما دعا کردیم که برای شما برکت حاصل گردد!!
بلی در مدت هشتاد سال یک نفر به اقراف پیدا شده که از تخممرغ فروشی در دشت (که خودش برایم حکایت کرد) در بهائیت به رتبه میلیونری رسیده دارای یک میلیون یا بیشتر ثروت گشته و بهائیان بنده خدا او را به رخ همه کس میکشند و نمیگویند که او هم از معجزات روسیه بود که میلیونر شد نه بهائیت ولی هزاران مانند زینالعابدین پسر حاجی احمد کفاش یزدی را فراموش میکنند که پدرش در یزد کشته یا شهید راه بهاء شد و خودش با هزار زحمت به آستان بوسی عباس افندی رفته برکت خواست و صریحا به او وعده داده شد و نتیجه وعدهی مولایش این شد که در عشق آباد زنش دیوانه شد و هستیش سپری گشت و آخر خودش در سال مجاعه 1336 در همین طهران از گرسنگی در کنار کوچه جان داد در حالتی که بهائیان کمسیون فقراء هم داشتند.
آری کمسیون فقراء داشتند ولی حکایت اعضای آن کمسیون مانند همان واعظ بود که سر منبر قسم یاد میکرد که هر چه بدهید به مردمان برهنه میدهم و زن و بچه خود را در خانه برهنه کرده به ایشان تحویل میداد یا اینکه کمسیون فقرا مانند اعتبار لیدر بهائیان یعنی شخص دوا فروش مشهور بود که او را در تهران از بانک معتبرتر شمرده هر بیوهزنی ده تومان یا صد تومان اندوخته خود را به او میسپرد که او دعا کرده و طرف اطمینان سر کار آقا است و پول در نزد او عیب نمیکند ولی خوشبختانه همین روزها شنیدهاید که هشتاد هزار تومان ورشکسته «اگر فردا بقول یک نفر همین پولها از جای دیگر سر در نیاورد» و البته خوانندگان یاد دارند که در جلد اول شرح حقهبازی و خیانت حضرت را نگاشتیم و قضیه شرکت جدیده تهران و روحانی مصر و کمپانی شرق در تبریز گوشزد کردیم و شاید مردم در صحت آنها به واسطه بیخبری تردید داشتند ولی حکایت این دوا فروش عبرت است و از مساعدتهای خدا و طبیعت است در تأیید مندرجات کشف الحیل. باری معجزات شوقی افندی هم در نگاهداری اینگونه نفوس فداکار خود از پدر و جدش کمتر نیست
خلاصه بهائیان بنده خدا هشتاد سال است که این گونه معجزات را نمیبینند
ولی معجزه دولت به اقراف را که گفتیم آن هم از معجزات روسها بوده میبینند و باور میکنند بلی این برای آن است که بندگان خدا (!) توجهشان به فقر و غنا به حدی است که دلشان راضی نمیشود بگویند دعای بها یا شوقی افندی اثری ندارد. و همچنین برای حیات و ممات و بقا و فنا به قدری این بندگان خدا اغفال شدهاند که هر کس در هر جای دنیا میمیرد و لو در سن صد سالگی باشد میگویند برای آن است که مخالفت با امر بهائی کرده و هر کس سالم میماند برای آن است که موافقت نموده!! خصوصا اگر یکی از رؤساء در حقش کلمه «سوف» هم فرموده باشد ناصرالدین شاه پنجاه سال به کمال قدرت سلطنت کرد در حالتی که هزار سین و سوف کتبا و شفاها از بها در حقش صادر شده بود که چون مخالفت نموده و گوسفندکشی کرده است عنقریب چنین شود و زود باشد چنان گردد.
حاجل الدوله که میرزا ورقا و روح الله پسرش را در حبس کشت شنیدهام هنوز در حیات است.
خلاصه هر جا هر کس بمیرد از معجزه این آقایان است و هر جا هر کس بماند آن هم بطور دیگر از معجزه ایشان است در حالتی که عباس افندی یک پسر هشت ساله داشت که اسمش حسین افندی بود گلودرد گرفت و بها هم هنوز زنده بود به قول خودشان اهل حرم خود را کشتند که حسین افندی نمیرد و آخر مرد و بندگان خدا ابدا این معجزه معکوس را ندیدند ولی اگر (آواره) تا سی سال دیگر هم بمیرد آن را از معجزه شوقی افندی و پدران او میشمرند در حالتی که آواره اینک در سن شصت پا نهاده و تمام عمر را هم در رنج سفر و حضر و ابتلای گوناگون بوده است و دیگر مرگ و مرض و ضعف و غیره برای مرد شصت ساله چیز عجیبی نیست. این است که مخصوصا اولاد و دوستان خود را وصیت میکنم که اگر امری رخ دهد حتی به عجلهی که از همین دم قلم از دستم افتاده قادر بر تمام کردن همین جمله نشوم یقین بدانید که باطن بها و عائلهاش ابدا دخالت ندارد و آنها اگر باطن صافی داشتند بایست حسین افندی عزیز خود را از مرگ نجات دهند (1).
باز یادم آمد که برادران احمد اف میلانی که از ابتدای طلوع باب تا کنون ابا عن جد در این بساط بوده و خدمتها نموده و صاحب الواح کثیره شده و صدها مرتبه از رؤسای بهائی در حقشان دعا و طلب برکت شده و وعده صریحه داده شده و حتی یک دروغ بزرگ هم که حفظ جسد باب است به آن خاندان نسبت دادهاند. یک همچو خاندانی با زحمات هشتاد ساله و دارائی کرور و میلیون به طوری ورشکست شدهاند که حتی اثاثیه را خورده و هنوز بیچارهها راضی نمیشوند بگویند این از معجزات معکوسه بهاء است بلکه در هر مجلسی اظهار حیرت نموده میگویند نمیدانیم حکمت چه بوده که ما با این همه خدمت و با اینکه حقوق مال خودمان را هم دادهایم باز ورشکست شدهایم چه که بها در کتابش صریحا وعده داده است که اگر حقوق الله (صدی نوزده) بما بپردازند مالشان از خطر مصون و الا حتما مورد خطر واقع میشود و چون خیانت در سهم ما کرده است خدا هم با او خیانت نموده مالش را به خطر خواهد انداخت (!)
خلاصهی به اصل موضوع بر گردیم سخن در اینجا بود که چند صد یا چند هزار نفر از مردمان ساده بسیط بنده خدا را افسار کردن و به عقب خود کشیدن دلیل بر هیچ امری نیست خصوصا در قضیه بابی و بهائی که اگر درست به تاریخ و فلسفه آن آگاهی حاصل شود دانسته خواهد شد که چه موجباتی این مذهب را که از تمام مزایای مذهبی تهی و بر کنار است تا امروز به همین حدها رسانده است که دیده میشود ولی افسوس که نه تنها مسلمین و طبقات سایره از متن تاریخ و فلسفه تاریخ و قضایای تاریخیه این امر بیخبر یا کم اطلاع ماندهاند بلکه بهائیان بندهی خدا به واسطه اینکه فقط اقوال مدعیان و زعماء خود را مدرک میدانند از همه کس بیخبرتر ماندهاند و فی الحقیقه اگر به قدر نگارنده استقصاء و تحقیق در آن میکردند و سر سری نمیشمردند کار به اینجا نمیکشید. اینها تعجب دارند که چگونه آواره با آن خلوص یک مرتبه به این درجه مخالفت اظهار میدارد در حالتی که بنده یقین دارم که به استثنای چند نفر استفادهجوئی که نزد من معروفند بقیهی بهائیان اگر مجاهدت و تحقیقشان به حد کمال برسد و واقعا عالم به قضایا شوند از آواره مخالفتشان شدیدتر خواهد شد. چنانکه هر کس بوئی از حقیقت به مشامش خورد در مقام مخالفت برآمد. پس جهل است که یک عده مردم را
گوسفند بها ساخته و حتی مطالعه کلمات دیگران را جائز نمیشمارند و همین قضیه بزرگترین دلیل بر جهل حضرات و حیله رؤسا است که در این دنیای علم و تحقیق معاشرت مخالفین خود را تحریم و مطالعه کلماتشان را تقبیح و تهدید میکنند و بندگان خدا هم قبول کرده دل و دیده و دامن را از همان شخص مطلعی که دیروز مسجود ایشان بوده امروز دور میدارند که مبادا بیدار و آگاه شوند (فاعجب من هذا العجاب المعجب)
آیتی – سخن بر سر مزایای یک شریعت و مشرع آن بود و چنانکه اشاره شد بهترین راه شناسائی بهائیت این است که آگاهی از تاریخ و نوع ظهور و بروز کلمات و احکام باب و بهاء حاصل شود و با مشرعین شرایع حقه تطبیق شود در آن صورت بدیهی است که حق از باطل و شمس از ظل شناخته خواهد شد پس خوب است مقدمتا شر ذمه از تاریخ باب و بهاء و سپس نبذهی از کلمات ایشان ذکر شود تا در خاتمه تطابق و عدم تطابق آنها با ادیان حقه مبرهن آید.
آواره – بنابراین باید مقصود فوق را در یک مقدمه و چهار مرحله انجام دهیم.
مقدمه تاریخی
پوشیده نماند که تاریخ دارای سه رکن است 1- قضایای عمومی 2- خصوصی 3- فلسفه آن قضایا – اما قضایای عمومی در تاریخ باب و بها همان مسائلی است که مورخین معاصر از قبیل سپهر در ناسخ التواریخ و امیرالشعرا در روضة الصفا و بسیاری از امثال ایشان در کتب خود ذکر کردهاند – ولی اگر کسی بخواهد بیحقیقتی و یا بیاطلاعی اتباع باب و بها را تشخیص دهد همین بس است که به هیچ یک از مندرجات کتب تاریخ اعتماد نکرده به محض اینکه عنوانی از کتب تاریخ به میان میآید بدون تأمل و تعمق میگویند تاریخ صحیحی موجود نیست و هر چه در کتب تاریخ ثبت است متکی بر اغراض و بیحقیقتی است!! این اولین قدمی است که بهائی نمیخواهد با افکار عمومی و مسائل مسلمه عندالقوم همراه باشد خصوصا بعد از آنکه یک استدلالیهی پر از اغراض از قلم عباس افندی در تاریخ حیات باب و اوائل دورهی بها صادر و به نام (مقاله سیاح) در بین حضرات منتشر شده از آن به بعد بهائیان اعتماد از هر مقاله و کتابی قطع و به مقاله سیاح که از اسمش خدعه نویسندهاش مبرهن است تکیه کردهاند. تا مدتی اصلا بهائیان هم نمیدانستند که این رساله کوچک
استدلالی که به نام تاریخ منتشر شده اثر قلم کیست و حتی استدلال میکردند که ببینند شخص بیطرفی راجع به عظمت این امر چه نوشته؟ ولی پس از چندی معلوم شد و از محارم اسرار بروز کرده به گوش همه رسید که این سیاح بیطرف همان عباس افندی است که سیاحتش از عکا تا حیفا (دو فرسخ) راه بوده زیرا در آن موقع که این رساله را نوشت تا مدت سی سال نتوانست از این دو فرسخ مسافت تجاوز کند. پس سیاح عبارت از همچو آدمی که در مدت سی سال در قلعه عکا محبوس بوده و زیاده از دو فرسخ راه مسافتی نه پیموده چرا یک دفعه هم با هزار زحمت تا بیروت رفته برای اینکه به مدحت پاشا التزام بسپارد که خود و پدرش در خاک عثمانی هیچ گونه تبلیغات انجام ندهند حتی تبلیغات مرشدی و مرادی که به عنوان تصوف خود را بدان معرفی کرده بودند تا چه رسد به تبلیغات دین جدید و سیاسی و از این بود که دائما اطرافیان او به مسافرین میسپردند که در خاک عثمانی با کسی صحبت نکند.
بیچاره ایرانی! و اما بیطرفی و بیغرضی عباس افندی هم در حق باب و بها معلوم است حاجت به ذکر نیست یعنی همه کس میفهمد که آدمی که هوای جانشینی پدر خود را بر سر داشته و این خدا را برای آن میساخته که خودش به جای او معبود و مسجود مردم شود تا چه درجه در تحریر تاریخ حیات آن پدر یا خدای خود بیطرف خواهد ماند! چنانکه با همه نازک کاریهائی که کرده باز هر کوری میتواند به بیند که او مرادش استدلال بوده نه تاریخ بیطرفانه مگر یک رقم کورها که نمیبینند و یک عده جهال که نمیفهمند و آنها هم (به قول آقای نیکو) برای این است که به وصیت مولای خود عمل کرده کور شدهاند تا جمالش به بینند! (چنانکه بها در کلمات مکونهاش میگوید – کور شو تا جمالم بینی و کر شو تا لحن و صوت ملیحم را شنوی و جاهل شو تا از علمم نصیب ببری!)
قسم دیگر از قضایای عمومی در این تاریخ آنها است که از قلم مورخین خارجه تهیه شده از قبیل تألیفات علامه مفضال و مستشرق مقدام ادوارد برون بزرگترین پروفسور کامبریچ لندن و مانند کنت گو بینو و مسیو نیکولای فرانسوی و مستر جاکسون آمریکائی که در جائی هم بد کتر ژاک معروف شد و در بعضی قسمتهای این مذهب نگارشاتی دارد و یا کسانی که طردا للباب در طی مطالب دیگر اسمی از این طایفه بردهاند مانند لرد کر زن انگلیسی و مزرمور مخبر تایمس که در بعضی از تألیفات و مجلات مختصر اشارهای به این سوسیته مذهب صورت کردهاند.
شبههی نیست که بعضی از این نویسندگان هر چند جنبهی عمومی تاریخ باب و بها را در نظر داشتهاند ولی نتوانستهاند خود را از القائات خصوصی اهل بها بر کنار و بلاتأثر گذارند. مثلا کنت گوبینو و مسیو نیکولا به تصریح خودشان پارهی مطالب را در تهران از حاج ملاعلی اکبر شهمیرزادی که از ایادی واعمدهی امر بها بود سؤال کرده و هر چه شنیدهاند نگاشتهاند و چون حاجی آخوند مذکور از اساتید این مذهب بود و چندین دفعه به کیفر اعمال و اقوال خود به حبس ناصرالدین شاه و کامران میرزا نایب السلطنه رفته و فوقالعاده مشهور و منفور ملت اسلام شده بود و با هیچ آب و گلابی شسته و تطهیر نمیشد و بازگشتی برایش متصور نبود هر چه القا میکرد جنبهی مصالح بابیه و بهائیه را در نظر میگرفت و در حقیقت در ساخت و ساز این دین از ایادی بود (همانطور که بها در حقش گفته) یعنی قسمتی از این مذهب به دست او ساخته شده چنانکه خود بهائیان هم در بین خودشان متفق الکلمه میگویند که احکام صوم و صلوة و مسائل رسالهی سؤال و جواب و قسمتی از کتاب اقدس نتیجه فکر و پیشنهاد و دخالتهای او بوده. در این صورت جای هیچ گونه شبهه نیست که القائات او در مسائل تاریخی و لو به قلم هر کس جاری شده باشد در اعتبار و صحت مانند نگارشات خود عباس افندی است که جز بر نفع بهائیت بر روی هیچ اساس دیگر نبوده و ابدا قصدش حقیقتگوئی و حقجوئی نبوده است فقط چیزی که آن نویسندگان را از انتقاد معاف میدارد همین است که اسم راوی را در کتب خود ذکر کردهاند ونیز هر جا از خود اظهار عقیده نمودهاند چندان از منهج حقیقت دور نرفته و اقلا بیطرفی خود را ثابت نمودهاند. تنها کسی که در میان این دسته بیش از همه استقصاء و دقت نظر بکار برده پروفسور برون بوده که بدبختانه او هم به سبب اینکه اخیرا کتاب تاریخ حاجی میرزا جانی کاشانی را متهم کردهاند! اما گذشته از اینکه هر عاقلی این حرف را کاملا بیاساس میداند دفاع از او هم بر وجدان من است که تا آخر درجه امکان از او دفاع کنم و برای کشف حقیقت بگویم که شهدالله این مرد بزرگ خیلی بزرگتر از اینها بود که دامن پاکش به لوث اینگونه اتهامات آلوده گردد. من خود با او مکاتبه و ملاقات کردهام و بعضی از اشعار مرا به یادگار گرفته و واسطهی این رابطه ادبی مسس هارت بود در لندن که در گاردین مقیم و برادرش متخصص در علم گیاهشناسی بود و نیز آثار خاصه آن علامه ایران دوست را مطالعه کردم و بالاخره
یقین کردم که این شایعات بهائیان هم مانند شایعات دیگرشان است که چون کسی اندکی از روی اخلاق تظاهر به محبت کند انتشار میدهند که او از ماست یعنی او از بندگی خدا و حقیقت و پیروی عقل و دانش خود استعفاء داده و گوسفند بیاراده بها شده و اگر کسی یک کلمه از حقایق تاریخیه بیان کند که بر ضرر ایشان تمام شود فوری انتشار میدهند که این شخص ازلی یا ناقض یا اقلا طبیعی و مادی شده و اگر دیدند مثلا در خیابانی عبور کرد که پرتستانها در آن خیابان منزل دارند فورا میگویند پرتستان شده «اما پرتستانهای برگشته را نمیدانم چه خواهند گفت؟» و اگر ساکت و بیطرف مانده در حضورش ساکت و در غیابش به غمز و لمز اشاره میکنند که این از ماست نهایت این است که نمیخواهد مردم بدانند و دلیلشان هم همین است که ببینید چگونه فلانی را در این موضوع ساکت است و از لا و نعم سخنی نمیگوید. چه که بها فرموده هر کس بر ما نیست با ماست عینا قضیه ما و بهائیان بنده خدا حکایت خر سواری شیخ است که اگر با پسرش سوار میشد ملامتش میکردند و اگر پیاده میرفت مورد ملامت بود و اگر یکی از پدر و پسر سوار میشدند باز مورد غمز و لمز و ملامت مردم بودند بعضی از ما مردم چنین شدهایم که نمیدانیم سوار شویم یا پیاده تا گوسفندان بها ما را رها کنند.
باری ادوارد برون بقدری فکرش عالی بود که ادراکات این بندگان خدا یا اغنام بها نسبت به او بر خرهای لنگ و او سوار باد پران چون خدنگ بود و اگر او به وجود سید باب بیشتر از بها اهمیت داده باشد یا آنکه در مقام بیان حقایق تاریخی گفته باشد که میرزا یحیی صبح ازل جانشین باب بود و بها با او حقهبازی و حیلهورزی نمود و مقامش را غصب کرد. این سخنان دلیل بر آن نیست که پروفسور برون مثلا باب یا ازل را خدا یا یک وجب پائینتر از خدا میدانسته! حاشا و کلا بلکه او فقط صحت تاریخ را منظور داشته و کار به این نداشته که سخنش به نفع ازل تمام شود یا بها مثل اینکه عینا امروز بنده بالصراحه میدانم و میگویم که بهائیان بنده خدا فقط در مذهب خودشان مایل به راستی و راست روی بودند بایستی بعد از فوت عباس افندی به برادرش بگروند زیرا نص صریح بها در وصیتنامهاش این است که (قد اصطفینا الاکبر بعد الاعظم) یعنی مقام محمد علی غصن اکبر بعد از مقام عباس افندی غصن اعظم مقرر و مسلم است. ولی آیا این را که میگویم مقصودم این است که اگر چنین شده بود آن وقت بهاء و من یقوم مقامه حق بود؟! استغفرالله من هذا التصور. یا اینکه مقصودم از این
سخن این است که طرفداری از محمدعلی افندی کرده باشم (2) و فرضا مایل باشم پولهای ایران برای شوقی افندی که عنصر فاسدی است نرود و برای غصن اکبر که عنصر صالحی است برود؟ حاشا و کلا من در پاکی و ناپاکی هر دو عنصر یک نظر دارم و یقین دارم که از باب تا محراب و از بها تا سها و از صبح ازل تا شام ابد زعماء این طایفه همه خداع و کاذب و خائن و مضر بحال بشر ویژه ایران بوده و هستند و به هیچ یک به قدر ذرهای عقیده ندارم بلکه مرادم از آن سخن این است که مردم بدانند که حتی زعماء بهائی در داخله خودشان نیز یک رو و راستگو نیستند و نسبت به برادر و فامیل خود نیز بر سر منافع دنیا و ریاست شیوه و حقه به کار میبرند در این صورت از دروغها و دوروئیهای خارجشان که به کار مسلمین و سایر ملل برده و میبرند تعجب نکنند و از حقیقت حال نکبت مال ایشان غفلت نورزند ادوارد برون نیز مقصودش از آن همه تحریر و تألیف و تکرار مطالب همین بوده است که به ملت ایران بفهماند که خاندانی که با برادر خود آن نوع رفتار نمایند و تاریخ را این طور زیر و رو و منقلب سازند چه اعتمادی بر دینسازی و شریعت بازی ایشان است. در اینجا دیگر بیاختیارانه میخواهم بر پروفسور برون رحمت بفرستم که میگفت چه کنم من بهائیت را این طور شناختهام که اگر اندکی بیش از این ترقی کند اصلا آزادی و اخلاق و درستی و راستی از دنیا معدوم خواهد شد صورت مکتوبی که از لندن به کامبریچ نزد ادوارد برون ارسال شده 26 فوریه 1923 محترم ادیبا معضم لبیبا روزگاری دراز و دهری بیانباز میگذرد که این خاکسار شرقی دیدار آن مستشرق غربی را مشتاق و لهیب نار فراق به درجه لایطاق رسیده. تا این اوقات که گردش ایامم به لندن افکند در انگلستان روائج آن گلستان که گلهای اخلاق و فضائل حضرتعالی را پرورده بیش از پیش مشام جان را معطر کرده ولی متأسفانه تا این دم نعمت ملاقات مرزوق نگشته (ای بینصیب گوشم و ای بینوا لبم) شبی در مجمعی خانم محترمی را ملاقات کردم که نام ایشان را هم فراموش کرده بودم امروز خطی از طرف ایشان رسید و مرقوم بود که من در طی مراسله خود به جانب پروفسور برون ذکری از تو کرده و وعده اشعارت را به ایشان دادهام. با اینکه سبقت بر این جسارت خود ذنبی عظیم بود محض امتثال امر ایشان شطری و سطری چند مشتمل بر دو غزل و یک مناظره تیغ و قلم
به توسط آن خانم محترم ایفاد نموده ضمنا تذکر میدهد که اگر عزم سرافرازی و سر غریبنوازی دارید آدرس از قرار ذیل است – ویست بن گرو – من مورث رود نمره 25 عبدالحسین آواره جواب از طرف پروفسور برون بخط فارسی خوانا پنجم مارچ 1924 – نمره 133
ادیب ارجمند و ادیب فرهمند جناب آواره دام عزه و مجده دوستا محترم مژده وجود شریف از طرف خانم محترم (مسس هارت) انضمام اشعار آبدار سر کار به مخلص شعار رسید بهترین ارمغان و راه آوردی است که از راه آوردی و مخلص را ممنون کردید. آن را در مضبطه خود ضبط نمودم و همیشه به یاد شما عزیزش خواهم داشت. منت خدا را که هنوز سرزمین ایران ادیبپرور است. بسیار مشتاق ملاقاتم مگر اینکه اندکی کسالت دارم هر گاه رفع شد در لندن به آدرس شما که مسس هارت نوشتهاند خدمت میرسم وگرنه مخلص انتظار سرکار را خواهم داشت که در کامبریچ تشریف فرما شوید دوست شما ادوارد برون پس از آنکه پروفسور برون را آن طور که باید بشناسم شناختم یادم آمد از آن لوحی که عباس افندی راجع به تألیفات این شخص محترم برای خودم فرستاد و اصلش در نزد بنده ضبط است که در آنجا خصوصا کتاب نقطة الکاف را بیاساس ذکر نموده مثل اینکه ادوارد برون مثلا آن را ساخته و به نام حاجی میرزا جانی منتشر کرده و من آن مضمون را صحیح تصور نموده در کتاب کواکب الدریه به آن اشاره کردم بعد از تذکر به این لوح بر درجهی دروغ و حیلهی عباس افندی آگاه شدم و دیدم این شخص تا چه اندازه جعال بوده و برای پیشرفت مقصد خودش به هر کسی پیرایهی بسته! که تألیف حاجی میرزا جانی را که نسخهی خط خودش حتی نزد دکتر سعید هم موجود است آن را جعل و بیحقیقت قلم داده!!
بالجمله برگردیم به اصل موضوع ادوارد برون به قدری که از تاریخ و قضایای باب و ازل و بها خوب مطلع بوده و تألیفات مفیده دارد که اگر خدماتش به ایران منحضر به همین قضیه باشد کافی است و نیز او تمام کتب و الواح بها و عبدالبها را به موزهی بریتانیا رسانده است که بعدا حضرت نتوانند انکار کنند که فلان لوح وجود نداشته و اگر روزی مذهب بهائی بخواهد از عالم حالیه قدم فراتر نهد و عرض اندامی کند همان مدارک و اسناد کافی است برای ابطال ایشان و لو اینکه همه آن نسخ در ایران هم هست ولی ممکن بود که الواح و کتب موجوده در ایران را به بیاعتباری معرفی نمایند و نسبت تحریف به آن بدهند ولی خوشبختانه
منحصر به ایران نمانده و در کتابخانههای خارجه وجود دارد و بحمدالله طوری نیست که احدی بتواند ترهات باب و لاطائلات نزل و خز عبلات بها هیچ یک را انکار کند
بخوانید و بخندید
از معتمدی شنیدم گفت عکسی از بها در لندن دیدم که هر وقت یادم میآید بیاختیار خنده غلبه کرده تا دو دقیقه نمیتوانم خودداری کنم و اگر شما هم ببینید همین طور میخندید و آن عکسی است که یا نقاب برداشته چشم و ابرویش از نقاب بیرون است و بقیه صورت در نقاب مخفی است.
من باور نمیکردم ولی مدتها بود از گوسفندان بهاء (استغفرالله – بندگان خدا) میشنیدم که جمال مبارک ممکن نبود عکسشان برداشته شود هر وقت عکاسی خواست عکسی بردارد نور جمال مبارک شیشه را خورد میکرد با اینکه این حرف یک حرف کودکانه عامیانه بود متحیر میشدم که این سخن بر روی چه اساس است تا آنکه شرح آن عکس را در لندن شنیدم و آن کس که هادی این سبیل بود گفت یک نفر عکاس انگلیسی خواست عکس بها را بگیرد بها قبول نمیکرد زیرا او همیشه در پشت پردهی جلال مخفی میشد و خود را کمتر نشان میداد حتی بندگانش که از هزاران منزل راه برای زیارت جمالش میرفتند آن قدر معطلشان میکرد و ناز و غمزه میفروخت و اطرافیانش نزد آن مسافر بیچاره حقه میزدند و وهم به دلش میافکندند که وقتی پس از چند روز بار حضور مییافت دیگر دلی برایش نمانده بود آن وقت هم یکی از پسرها یا برادرهای بها یا اقلا یکی از اصحاب محرم جلو افتاده از مردم درب منزل یعنی از آنجا که دیگر بیگانهای نیست و کسی نمیبیند تا درب اطاق صدها مرتبه به خاک میافتاد و زمین میبوسید و هر دم شیوهی میزد و سخنی میگفت که مثلا دعا کن طینتت پاک باشد و جمال مبارک را به نظر خلقی نه بینی اینجا جای امتحان است مبادا همین که جمال حق را در هیکل بشری دیدی تصور کنی که او بشر است خلاصه در هر قدم این گونه حقهها و شیوهها بکار میبردند تا او را به زیارت جمال مبین! میرساندند. الغرض این خدا که به این شیوهها خدائی خود را حفظ میکرد میترسیده عکس او به اطراف برود و مردم به ببنند که هر چه میشنیدند آواز دهل بوده و او با سایر مردم هیچ تفاوت و مزیتی ندارد این بود که از عکس گرفتن اندیشه داشت و هر عکاسی که تقاضای عکس میکرد به او میگفتند نمیشود عکس برداشت زیرا نور جمال مبارک شیشه را میشکند تا آنکه آن عکاس رند گفت اهمیتی ندارد ما نقابی حایل صورت میکنیم که شیشه نشکند اینجا است که بلاهت و حمق گریبان انسان را میگیرد و یا روح حقیقت خود را
نشان داده یا خدای حقیقی چشم و گوش این بشر را که هوای خدائی بر سر دارد کور و کر میسازد. القصه این خدا گول بنده طاغی خود خورده خیال کرد که اگر این کار بکند آن منظور تأمین شده بر عظمتش هم خواهد افزود اما همین که عکس برداشته شد اطرافیان دیدند بد افتضاحی به بار آمده و این عکس به قدر مضحک و مسخره و رسواست که تدبیرات سایره را هم از میان خواهد برد (3) لهذا به هر قیمتی بود شیشه را گرفتند و شکستند و قسمها دادند و مرغها و پلوها به بار وی عکاس خورانیدند و قول از او گرفتند که حکایت را بازگو نکند و او هم چون فرنگی و اخلاقی بود بروز نداد ولی یکدانه برای تفریح خودش نگاهداشته و اینک در لندن در محل مخصوصی است که غیر از بنده چند نفر دیگر هم دیدهاند و اطمینان میدهم که تا هر وقت باشد همان عکس بازاری خواهد شد و حضرات هم نمیتوانند انکار کنند زیرا عکس بینقاب میرزا خدا هم در عکا هست یعنی آن عکسی که محض یادگاری میخواست برای اولاد خودش بگذارد دیگر آنجا شیشه نشکست و نقاب لازم نشد و آن عکس را نه تنها من بلکه همه مسافرین دیدهاند منتها این است که نمیگذارند کسی کپیه بردارد و زیاد شود زیرا سرمایه دخل از دستشان خواهد رفت این عکس و امثال آن امامزادهای است که باید علی الدوام احمقهای سیستانی و سنگسری و نجفآبادی و آبادهی و گاهی هم یک قمصری و اردستانی بروند آنجا سجده کنند و نذورات اداء نمایند.
صحبت سر کجا بود؟ ها یادم آمد صحبت سر تاریخ بود که این همه دست و پا کردند که تواریخ معتبره ایران از قبیل ناسخ التواریخ و غیره را از اعتبار بیاندازند و هر روز به رنگی القائی کردند و یا خود چیزی نوشتند که شاید لکهها از تاریخ شسته شود و عقلا هم مانند سفها به دام ایشان بیفتند ولی نشد و نخواهد شد و حقیقت ناچار است که از پرده برآید و بازاری شود.
اما قسمتهای خصوصی تاریخ از قسمت عمومی آن مشکلتر است که حقیقتش به دست آید چه در صورتی که قسمت عمومی آن این قدر قابل حشو و زوائد و تصرف و تحریف باشد قسمت خصوصی آن که مخصوص یک عائله و طایفهی باشد آن هم طایفه مستور و عائله منفور بدیهی است به هر قسم خودشان بخواهند شهرت و جلوه میدهند و یافتن بعضی نکات تاریخی هنگامی ممکن میشود که امری واقع شود و بین خودشان اختلافاتی احداث شود آن وقت است که بعضی از کارهای پنهانی
آشکار میشود. مثلا وقتی که ریاست بین بها و ازل در معرض تقسیم در میآید آن وقت ازل و خواهرش آن قضیه را بروز میدهند که در جلد اول اشاره شد راجع به اینکه میرزا بها دختر خود سلطان خانم را نزد عمش ازل به پیشکشی فرستاده که تصرف کند یا وقتی که میرزا آقاجان خادم الله سهمی از این بساط میطلبد و نمیدهند آن وقت بروز میدهد که آن همه الواح و آیات خوب یا بد صحیح یا غلط از اثر قلم من و چند تن از امثال من بود نه بها یا وقتی که یکی دیگر اعراض کرد بروز میدهد که در فلان شب با عباس افندی رفتیم دو نفر مخالف خود را کشتیم و لای پایه مخفی کردیم یا هنگامی که عباس افندی اقوال پدر خویش را نسخ میکند برای اینکه این کمپانی مذهبی به خود و عائلهاش تخصص یابد آن وقت میرزا محمد علی میگوید خواهر عباس افندی شوهر قبول نکردنش مبنی بر یک اساسی بود غیر از اینها که میگویند. و چون نگارنده قرار دادهام این گونه امور را بیپرده ذکر نکنم از آن میگذرم. و هنگامی که آقا مهدی کاشانی خادم خاص عباس و عباسیان میرود به میرزا محمد علی تمسک میکند در آن موقع عبدالبها این عمل را حمل بر یک قضیه عجیبی نموده میگوید آقا مهدی را فروغیه خانم (خواهر دو مادری خود افندی) فریب داده و آقا مهدی فقط برای اینکه یک دفعه سر خود را در دامان همشیره نهاد و… از ما گذشت و به او روی آورد. یا وقتی که زن عبدالحمید مصری به واسطه بعضی پیش آمدها رنجور میشود پارهی اسرار زنانه که بین او و… خانم صبیه عبدالبها بوده فاش میکند و میرزا جلال داماد عبدالبها آن زن بیچاره آن قدر میزند که مجنون شده برای معالجه او را به سمت بیروت میفرستند. یا وقتی که ورقه علیا خواهر عباس افندی بر اثر شهادتهای ناحقی که در حق شوقی افندی داده و او را خدا ساخته توقعاتی دارد و ادا نمیشود آن وقت است که یک هفته قهرا به خانهی پدریش در عکا عزلت میکند و پارهی زمزمههای تاریخی آغاز نموده تا از شدت خوف میرزا هادی پدر شوقی میرود دست و پایش را میبوسد و او را به منزل برگردانیده سر پوش روی کار میگذارد. یا وقتی که سید مهدی دهجی که اعظم مبلغ حضرات بود و او را اسم الله خطاب کرده در حضورش نمینشستند به قول خودش مطلع بر قضایای سریه میشود و به قول خود بهائیها طمع در دختر عباس افندی میکند و نمیدهند آن وقت است که خبطهای عباس افندی را روی کاغذ آورده نبذههائی که بعضی از مطلعین خواندهاند و شاید ما هم یکی دو فقرهی آن را بیان کنیم مینویسد و منتشر میسازد.
مقصود این است تاریخ خصوصی و خانوادگی را به سهولت نمیتوان به دست
آورد و با مدارک شایعه منتشر ساخت مگر جسته جسته در این گونه مواقع فقط سر رشتهی به دست آید و تا درجهی اخلاق و روش این خاندان شناخته شود و متأسفانه در این گونه مواقع هم یک تاریخ به صورتهای مختلفه در آمده هر یک آنچه را خود میگویند قلمداد کرده از گفته دیگران سلب اعتماد مینمایند و اتباع هم بدون تعمق آن را میپذیرند – اما فلسفه تاریخ فرع بر اطلاع کامل است که کسی حوادث تاریخیه را بدون کم و زیاد چنانکه هست بشناسد آن وقت میتواند فلسفه آن را به دست آورد و از جمع و تطبیق قضایای نتیجهای بگیرد و فلسفهی بشناسد.اکنون که مقدمه به پایان رسید تذکر داده میشود که به قدری این بنده در هر سه قسمت از این تاریخ استقضا به عمل آورده است که خود بهائیان در اغلب کتب و الواح و رسائلی که در غرب میخواستند منتشر سازند اقوال مرا سند و حجت میدانستند و اگر چه پس از بروز مخالفت من تا آخر درجهی امکان کوشیدهاند که نشریات راجعه به این مقام را جمع کنند ولی «مشت است و درفش و آهن سرد» مثلا کتاب دکتر اسلمونت اسکاتلندی که به عقیده خود مسائل صحیحه آن را از مورخ بهائی (آواره) نقل نموده و با انگلیسی به طبع رسیده چگونه ممکن است نسخ آن محو شود؟ خصوصا که اغلب نسخهای آن در دست کسانی است که عقیده به مذهب بهائی ندارند یا مجلات نجم باختر که در هر شمارهاش ذکری از آواره هست چگونه ممکن است همه معدوم شود. اینجا است که باید بر سوء تدبیر و جهل زعماء بهائی اعتراف نمود و یقین کرد که چون خدا بخواهد تقلب قومی را ظاهر سازد از میان خودشان کسی را برانگیزاند که عالم به راه و چاه باشد و از راه خود موفق به مقصود گردد اذا ارادالله بشیئی هیئی اسباب و هو بکل شیئی علیم.
1) پنجسال دیگر هم تا موقع تجدید طبع این کتاب گذشته و معجزه واقع نگشته! باز هم دوازده سال گذشت و اینک آیتی (آواره سابق) 73 ساله و در کمال صحت است و هنوز اغنام بهاء در انتظار مرگ او و معجزهی بهایند!!.
2) اکنون که به چاپ سوم این جلد و ششمین چاپ جلد اول پرداختهایم محمد علی هم به برادرش عباس پیوسته.
3) بعد از طبع این کتاب عکس نقابدار میرزا به دست آمده در ضمیمه و جلد سوم کشف الحیل و عکس بینقابش در جلد سوم فلسفه نیکو طبع شده (ناشر(.