جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دین و دیانت چیست؟

زمان مطالعه: 7 دقیقه

اکنون که تاریخ یزیدی به پایان رسید مراجعه می نمائیم به کشف الحیل جزء دوم بدانگونه که در طبعهای ماقبل منتشر شده بدون تغییر و تبدیل

آیتی- دین چیست و دینت کدام است و لزوم آن بر روی چه اساس و پایه است و آثار صحت و حقیقت را چگونه باید شناخت؟

آواره – دین در لغت به معنی جزاء است (کماتدین تدان) و در عرف متدینین عبارت است از یک سلطه احکام و قوانین و آداب و رسومی که به توسط یکی از انبیاء عظام و مهابط وحی و الهام در بین هیئت بشر به تشریع و تقنین و تألیف و تدوین شده باشد از برای حفظ حدود و حقوق و شئون بشریت و تصفیه و تهذیب اخلاق و ملکات انسانیه و شرط است که تشریع آن فقط به قوه شدید القوی صورت بسته باشد یعنی شخص نبی بی‏کمک و معاونت غیر و تصرف دیگری و بدون اتکال به قضایای شورویه و تبادل افکار بشریه آن را

با تأییدات غیبیه تدوین و تکمیل فرموده بر عموم بشر عرضه دارد و مطبوع طباع جمعی از عقلا واقع شده تا هزاران سال مورد استفاده جمیع یا قسمت عمده‏ی از اهل عالم واقع گردد.

اگر چه این تعریف تا همین مقدار که ذکر شد ما را مستغنی می‏دارد از بیان و تبیان لزوم دیانت. زیرا نفس تعریف مستلزم لزوم است و هر شخص عاقلی وجود چنین قوانین و حدود را برای بشر لازم شمرده در صورتی که معاندت نخواهد و مکابرت ننماید با اندک تفکری خواهد یافت که وظائف انسانی بدون یک همچو اساس ادا نشود و امور دوره حیات من دون قانونی چنین اداره نگردد. ولی چون تعریف مذکور یک تعریف اجمالی بود لهذا تا حدی بسط مقال داده اندکی مفصل‏تر بیان نموده گوئیم.

بر هرذی درایتی مبرهن است که نوع انسان همیشه محتاج است به امری که رادع رذایل باشد و بادی فضائل تا حقیقت انسانیه از زمائم صفات مبری گردد و هیئت بشریه به محامد خصال محلی شود مدار امور مرتب گردد و اخلاق جمهور مهذب شود نقائص امکانیه تخفیف یابد و خصائص انسانیه تکمیل پذیرد سحاب تیره ظلم و عدران متلاشی شود و آفتاب منیر عدل و احسان متساطع گردد و نوع انسان به انواع محبت و احسان با هم راه، معاشرت پویند و از هم منافرت نجویند. انبازی حیات را به بازی نگیرند و از تعدی و دست درازی در گذرند.

هر گاه تصور کنیم که این فضائل به خودی خود حاصل و آن رذائل به نفس‏ها زائل تواند شد خیالی باطل و تصوری بی‏حاصل است.

(ان کنت تطمع فی حصیدة خالد

هیهات تضرب فی حدید بارد)

چه که طبیعت بشر به شر متوجه‏تر است تا به خیر و انسان به خود مهربان‏تر است تا به غیر یعنی هر انسانی خود را خواهد چندان که اگر رادعی نباشد گوید تمام افراد باید بکارند تا من به کار برم و دیگران باید رنج بکشند تا من گنج بردارم به ویژه آنکه شهوتی در بشر مکنون است که به صدها رنگ ملون است و به هزاران نیرنگ مدون. هر روز سر از سوراخی بر آرد و هر دم آدمی آرزوئی نماید و بالجمله انهماک او در شهوات از بدیهیات اولیه است و لزوم رادع و مانع از مسائل مسلمه و این بسی واضح است که هر مانع و رادعی فقط مؤثر در ظواهر امور است نه در بواطن جمهور و دیانت تنها پلیس سری است چون سری یا آن همسر و دلی با وی همسفر باشد با هیچ رذیله‏ی همدم نشود

و با هیچ ضمیمه‏ی توأم نگردد و اگر شد معلوم است که از آن پلیس سری دور و از آن رادع معنوی مهجور مانده و الا شخص متدین در زوایای خلوات نیز از ارتکاب مناهی و ملاهی خودداری خواهد کرد.

دیانت دارای وعد و وعید است و شامل بیم و امید. وعدش قائد حسنات است و وعیدش رادع سیئات.

دیانت کامل مکافات است و شامل مجازات بیم مجازاتش انسان را از خصائل ناپسندیده دور نماید و نوید مکافاتش به اطوار حمیده نزدیک فرماید

دیانت مورث سعادت است و موجب بزرگی و سیادت.

دیانت مؤلف قلوب است و منتج نتایج مطلوب «لو انفقت ما فی الارض جمیعا ما الفت بین قلوبهم ولکن الله الف بینهم»

دیانت مسلی قلوب است در مصائب و مسکن نفوس است در نوائب و چون ورود واردات کونیه و عروض عارضات امکانیه از مسلمیات اولیه است واحدی را از آن گزیر و گریزی نیست لهذا موجبات تسلیتی لازم است که آدمی کمتر متأثر گردد و لطیفه فکر و خیالش در خطر نیفتد و بهترین مسلی همانا عقائد راسخه دینیه است یعنی اگر انسان به عالم دیگری جز این عالم معتقد شد و بقای روح و هستی خود را در جهان پنهان متیقن گردد هیچ گاه از حادثات کونیه جزع و فزع ننماید والا به پشیزی ضرر متأثر و به اندک چیزی متألم خواهد گشت.

دیانت ما به الاجتماع بشر است یعنی مناسبات دینیه بهترین وسیله است برای تحکیم اساس اجتماع و چون سیاسیون دنیا این را دانسته‏اند همیشه می‏کوشند که در ممالکی که اغراض و مقاصدی دارند این قوه را ضعیف سازند و تفرقه بین آنها اندازند در حالتی که خودشان در مملکت خود رسوم ملی خویش را و لو به نام مذهب نباشد محفوظ می‏دارند.

مجملا حاشیه نرویم و به متن بپردازیم قوه دیانت است که سیصد میلیون جمعیت را در ظل کلمه یک شخص عربی مجتمع می‏سازد همانطور که قوه دیانت چهارصد میلیون جمعیت را در ظل کلمه شخص فقیر بی‏نامی مجتمع کرده.

پس نباید هیچگاه از قوه دیانت غفلت ورزید و از وحدت و اتحاد مذهبی چشم پوشید و به سخنان واهی گوش داد.

آری سخنان واهی گفتم و مقصود را نگفتم دو نوع از سخنان واهی است یکی آنها که بی‏اندیشه به تنقید دیانت زبان و قلم می‏گشایند و فکر

نمی‏کنند که از بدو ایجاد تاکنون چه خدماتی از ادیان حقه به اجتماعات بشر انجام گرفته و هنوز هم دنیا از آن بی‏نیاز نیست آن اشخاص یا می‏دانند چه ضرری از القائات ایشان متوجه جامعه می‏شود یا نمی‏دانند اگر نمی‏دانند و باید ایشان را بوالهوس و نفس پرست بی‏فکر نام گذارد و اگر می‏دانند و مزدور دیگرانند باید خائن و جانی فکور محسوبشان داشت دوم اشخاصی که آلت دین‏سازی شده و می‏شوند و چون مقدمه صحیح بوده است با همین مقدمه که ما گفتیم بدون اینکه نتیجه را در نظر داشته باشند و بفهمند چگونه دیانتی لازم است و آیا آنچه را می‏طلبند واجد مزایای دینیه هست یا نیست کور کورانه و عامیانه وارد قضایائی شده دور یک نفر خودپرست خائن را گرفته هوس می‏کنند که از صحابه خاص یک پیغمبر دروغی و از اعضای عامله یک دین تازه باشند آنها هم یا می‏دانند که مقتدای ایشان خضر راه نیست و غول راهزن است و قصدش تشتت و نفاق است نه اتحاد و اتفاق یا اینکه نمی‏دانند اگر نمی‏دانند باز هم بوالهوس و بی‏فکر و سفیه و نادانند و نباید گوش به سخن نادان داد و اگر می‏دانند پس خائن و جانی و وطن فروشند و مفسدند و معلوم است وظیفه انسان عاقل یا مفسد چیست «و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون الا انهم هم المفسدون ولکن لایشعرون»

مفسد ار مصلح شدی از گفت راد

بد ابوالخبر از سخن ام الفساد

گر بهر خونریزئی گشتی شهید

کافر کشته بدی هم بوسعید

آیتی – در همین مرحله اولی زمام قلم از دست رفت و از متن بهامش پرداخته شد در حالتی که ما می‏خواستیم مقدمات را از این کامل‏تر تمهید کرده بحث در این موضوع نمائیم که آیا شخص مشرع که تشریع شریعت و همه مردم را نادان و خویش را دانای مطلق معرفی نموده و می‏خواهد عملا بفهماند که من می‏دانم آنچه را که همه اهل جهان نمی‏دانند چنین کسی واجد چه مزایا و دارای چه مراتبی باشد و نیز چگونه شرع و قانونی را پیشنهاد نماید که قابل قبول عقلا و مفید به حال جامعه باشد؟ و پس از تمهید این مقدمه در مقام تطبیق بر آمده بفهمیم که آیا دین‏گذاران این قرن عموما و بهائیان خصوصا تا چه اندازه به این مسئله نزدیک یا از این مرحله دورند و بالاخره آیا جامعه ایرانی که حضرت بابی و بهائی این دین حنیف یا کثیف خود را برایش به ارمغان آورده‏اند می‏تواند از آن استفاده نماید یا نه؟ تا برسیم به اینکه دنیا

چه استفاده‏ی از آن خواهد کرد.

آواره – بلی حاشیه رفتیم و اکنون به متن بازگشت نموده گوئیم از برای اینکه به مباحث طولانی و اذکار لایسمن و لایغنی حاجت نیفتد مطلب را به منتها درجه تنزل داده کمترین امتیازی را که هیچ عاقل بی‏غرض بلکه هیچ عقل ابتدائی سطحی هم نتواند آن را انکار نمود بیان می‏نمائیم و سپس به تطبیق آن می‏پردازیم.

(لان ینجلی لیل الظنون الکواذب‏

و یبدو صباح الصدق من کل جانب)

اگر فرض کنیم که شخص نبی یا مشرع نیست مگر یکی از افراد بشری که در شئون بشریت هیچ تفاوت با سایر افراد ندارد باز نمی‏توانیم از این نکته صرف‏نظر کرد که لااقل باید هوش و فراست و عقل و کیاست او در رتبه اولی و غایت قصوی باشد به طوری که سهو و اشتباه طاری آن نشود و باید با کمال دقت مطالعه به حال جامعه نموده جمیع دردهای جامعه را تشخیص داده و به درمان آن آگاهی یافته باشد و در بیان علل و موجبات مرض اولا و ارائه طریق علاج آن ثانیا به قسمی ماهر باشد که از همان ابتدائی که شروع می‏نماید. به نصح و اندز و تشریع شرع و قانون تمام سخنانش حاوی موجبات علاج و شفای دردهای جامعه بوده هر قدمی که بر می‏دارد به صلاح جامعه تمام و هر مبدئی که پیشنهاد می‏فرماید قابل انجام و مفید به حال انام باشد و به عبارت امروزی سخنانش (تئوری) نباشد بلکه عملی و لایق استفاده باشد زیرا حرف‏های تئوری یعنی چیزهائی که در عالم تصور و خیال می‏ماند و عملی نمی‏شود نه تنها مفید به حال جامعه نیست بلکه مضر است زیرا مردم را سرگرم کرده از آن مراحل عملی هم که خودشان در پیش دارند یا قائدین ایشان ایشان را بدان دعوت می‏نمایند باز می‏دارد و به جای سود زیان می‏آورد خاصه در صورتی که توأم با یک سلسله حمیت‏ها و عصبیت‏های جاهلانه باشد و مردم را به جان هم انداخته موجبات خسارت خودشان و سود دیگر آن را فراهم آورد.

پس بالاخره مشرع باید شریعتی بیاورد و قانونی بگذارد که عملی باشد نه تئوری و بعلاوه باید شخص مشرع با صراحت لهجه بدون تزلزل و اختفاء و لغزش و دروئی سخنان خود را بگوید اگر چه دچار هلاکت گردد نه اینکه به ظاهر بگوید آنچه را که در باطن جز آن در نظر دارد و نزد حسن بگوید آنچه را که نزد حسین به طور دیگر گفته و در شرق سخنی گوید که حکم آب دارد ولی در غرب کلامی گوید که چون آتش سوزنده باشد یا بالعکس و بالاخره

نزد قومی از علی تمجید کند و نزد قوم دیگر از عمر و در یک کتاب راد معجزات و مزایای انبیاء باشد و در کتاب دیگر مثبت آن. آنجا خود را به خیال خودش مانند همه انبیاء عاجز! از اتیان معجزه شمرد و اینجا خویش را مانند عموم انبیاء قادر بر اتیان آن قلمداد کند! و چون نبی و صاحب شرع برای پاک کردن مردم از زمائم اخلاق می‏آید و خود را طبیب امراض معرفی می‏کند باید قطعا خودش از امراض مبرا باشد وگرنه به قول شاعر:

طبیبی که باشد ورا زرد روی‏

از او داروی سرخ‏روئی مجوی‏

باز حاشیه رفته گوئیم خیلی عجب است از کسانی که بر زمائم اخلاق و رذائل اعمال پیشوای خود آگاه شده چون بر ایشان انتقاد کنی از اول تحاشی کنند و به هر وسیله تشبث نمایند که شاید انکار ایشان منشأ اثر شده و امر به اشتباه بگذرد و چون از این در عاجز و درمانده شدند گویند اینها از مقتضیات بشریت است و کدام بشر است که از آز و حرص و طمع و دروغ و شهوت و غیرها پاک باشد؟!

سبحان الله که اینگونه مردم چقدر غافلند و ابدا فکر نمی‏کنند که آن کس که دم از دعوی نبوت بلکه بالاتر می‏زند فقط برای این می‏آید که تا هر اندازه ممکن است مردم را از این صفات پاک سازد. در صورتی که خودش مانند همه ناپاک بلکه ناپاکتر از همه باشد چگونه می‏تواند مردم را به پاکی و طهارت دلالت نماید؟!

ذات نایافته از هستی بخش‏

کی تواند که شود هستی بخش‏

بالجمله مشرع و نبی باید یک رو و صریح اللحن باشد و پاک از هر آلایشی خصوص از طمع در مال و ناموس ناس و اگر غیر از این باشد اصلا عدمش بهتر از وجود و بودش بدتر از نابود است.