یزیدیان تیغ بر صورت نمیگذارند و ریش را نشانهی مردی میدانند بهاء و عبدالبهاء هم چنین بودند ولی شوقی بر خلاف ایشان تیغ را از صورت بر
نمیدارد و اگر برداشت بند به جای آن میگذارد تا با زن هیچ فرقی ملحوظ نگردد یزیدیان آب دهان در حضور کسی نمیاندازند حتی اطفال اما شوقی فرمان به مریدان داده که هر کس کلمهای بر خلاف عقیدهی شما بگوید یا بنویسد بجای اینکه جواب متین و معقول بدهید از او رو بگردانید و هر جا او را دیدید آب دهان بیندازید به طوری که بفهمد به او توهین میکنید مگر آنکه مقتدر باشد و از او بترسید در آن صورت چند قدم که گذشت کار خود را انجام دهید تا نتواند بگوید توهین کردید یزیدیان نشسته شلوار نمیپوشند ولی شوقی را از سن بیست به بعد خبر ندارم یزیدیان اسم شیطان و هر اسم و لفظ مکروهی بر زبان نمیرانند و در حضور کسی نامی از مردمان به دو صفات ایشان نمیبرند بهاء هم نخواست از ایشان عقب بماند و بعد از آنکه در الواحش دشنامها به خان کرمانی و صبح ازل و حاجی میرزا هادی دولت آبادی و حاجی میرزا آقاسی و آقای نجفی و شیخ محمد حسن نجفی و حکیم سبزواری داده بود در اواخر ایام پشیمان شد و به جبران آن زشتگوئیها در وصیتنامه (کتاب عهدش) نوشت لسان از برای ذکر خیر است آن را به گفتار زشت میآلائید از لعن و طعن و مایتکدر به الانسان اجتناب نمائید! ولی افسوس که کرد یزیدی به نصیحت شیخ و میر خود عمل کرد و بهائیان که (جامع جمیع کمالات انسانیند!) نصیحت و وصیت رئیس خود را کان لم یکن انگاشته فاتحهی بیالحمد برایش خواندند این است نفوذ کلام که حتی میرزا شوقی که جدش چنین نانی برایش پخته نسبت به حقگویانی که فقط گناهشان راستگوئی بود هر یاوه به قلم و زبانش آمد در ادای آن خودداری نکرده ترهاتی به قالب زد که مخالفین خود را بر معاملهی به مثل وادار و تحریض نمود: یزیدیان گوشت خوک و آهو و ماهی نمیخورند و بهائیان حتی گوشت توله سگ را میخورند یادم نمیرود که مرشد آقای بهائی اصفهانی توله سگی را کشته و بر سر بار گذاشته بود کی او را منع کرد جواب داد که نخوردهای ببینی چقدر لذیذ است و گفت طایفهی حنفی یا مالکی هم آن را حلال میدانند گویا این شعر را شنیده بود (و یجوزا کل الجرف مالم یفتحن له بصر – و یجوزنیک المرد للرجل المجرد فی السفر) یزیدیان نیم خوردهی غریبان را نمیخورند و بسیار چیزها را نجس میدانند مگر کافر را ولی بهائیان همه چیز حتی فضلهی سگ را پاک میدانند به نص کتاب اقدس که (قدا نغمست الاشیاء فی بحر الطهارة) یزیدیان مرگ را آخرین منزل زندگی ندانسته معتقدند که بعد از مرگ کرارا آدمی به دنیا بر میگردد تا به حد کمال برسد و حد کمال نزد ایشان
رتبهی مشیخت است زیرا همه آرزو دارند که شیخ شوند و میگویند هر فردی بارها عود و حلول میکند تا به آن پایه برسد ولی بهائی را کافی است که پس از مردن یا کشته شدن صورت مرده شو بردهی رئیس خود را ببینند که الجنة لقائی! یزیدین را کلمات قدسیهای است که گمان میکنند ملک طاوس از آسمان برای شیخ فرستاده و آن در کتاب جلوه ثبت و ضبط است و آن بدین گونه آغاز میشود المال مالی و الانسان عیالی مال مال من است و بشر عیال من است من فقیر میکنم و من توانگری میدهم سعادت و شقاوت را من میفرستم تا آنکه میگوید من دوست دارم که احباب مرا از ته دل دوست دارند (این عین عبارت از کلمات قدسیه است) اکنون برویم بر سر کلمات مکنونهی بهاء آری او هم کلماتی دارد به نام کلمات مکنونه بخشی عربی و بهری فارسی که چنین شروع میشود ای صاحبان هوش و گوش اول سروش دوست این است تا آنکه در جملههای عربی میگوید انا و حقی علیک اکون محبالک فبحقی علیک کن لی محبا من باحقی که بر تو دارم ترا دوست دارم پس ترا قسم میدهم به حق من که مرا دوست بداری اکنون ملاحظه کنید چقدر این دو جمله به هم شبیه است که هر دو حکایت از فرط میل و شهوت گوینده میکند که مردم ایشان را دوست بدارند (:) پس برای سومین بار گفته میشود که قطعا آقای بهاءالله در همین دینسازی ناقص خود هم مبتکر نبوده بلکه مقلدی است که از یزیدیان به دو معنی تقلید کرده اول اینکه همان قسم که یزیدیان هر اصل و قاعدهای را از مذهب گرفتهاند بهاءالله هم چنین کرده دوم اینکه قسمت مهمی از رسوم و عوائد و کلمات یزیدیان اقتباس و از زمینهی حاضر استفاده کرده پس نترسید که اسم بهائی را از این مذهب بردارید و نام یزیدی جدید به آن بگذارید اکنون قلم را از ذکر یزیدیان قدیم و یزیدیان جدید باز گرفته سخن را به این دو فرد خاتمه میدهیم.
اگر خود طالب دین جدیدی
بهائی هست تجدید از یزیدی
و گرنه دین ندارد کهنه و نو
مگر باشی پی هو در تک و دو