جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

معاشرت در بین یزیدیان

زمان مطالعه: 3 دقیقه

یزیدیان تیغ بر صورت نمی‏گذارند و ریش را نشانه‏ی مردی می‏دانند بهاء و عبدالبهاء هم چنین بودند ولی شوقی بر خلاف ایشان تیغ را از صورت بر

نمی‏دارد و اگر برداشت بند به جای آن می‏گذارد تا با زن هیچ فرقی ملحوظ نگردد یزیدیان آب دهان در حضور کسی نمی‏اندازند حتی اطفال اما شوقی فرمان به مریدان داده که هر کس کلمه‏ای بر خلاف عقیده‏ی شما بگوید یا بنویسد بجای اینکه جواب متین و معقول بدهید از او رو بگردانید و هر جا او را دیدید آب دهان بیندازید به طوری که بفهمد به او توهین می‏کنید مگر آنکه مقتدر باشد و از او بترسید در آن صورت چند قدم که گذشت کار خود را انجام دهید تا نتواند بگوید توهین کردید یزیدیان نشسته شلوار نمی‏پوشند ولی شوقی را از سن بیست به بعد خبر ندارم یزیدیان اسم شیطان و هر اسم و لفظ مکروهی بر زبان نمی‏رانند و در حضور کسی نامی از مردمان به دو صفات ایشان نمی‏برند بهاء هم نخواست از ایشان عقب بماند و بعد از آنکه در الواحش دشنام‏ها به خان کرمانی و صبح ازل و حاجی میرزا هادی دولت آبادی و حاجی میرزا آقاسی و آقای نجفی و شیخ محمد حسن نجفی و حکیم سبزواری داده بود در اواخر ایام پشیمان شد و به جبران آن زشت‏گوئی‏ها در وصیت‏نامه (کتاب عهدش) نوشت لسان از برای ذکر خیر است آن را به گفتار زشت می‏آلائید از لعن و طعن و مایتکدر به الانسان اجتناب نمائید! ولی افسوس که کرد یزیدی به نصیحت شیخ و میر خود عمل کرد و بهائیان که (جامع جمیع کمالات انسانیند!) نصیحت و وصیت رئیس خود را کان لم یکن انگاشته فاتحه‏ی بی‏الحمد برایش خواندند این است نفوذ کلام که حتی میرزا شوقی که جدش چنین نانی برایش پخته نسبت به حق‏گویانی که فقط گناهشان راستگوئی بود هر یاوه به قلم و زبانش آمد در ادای آن خودداری نکرده ترهاتی به قالب زد که مخالفین خود را بر معامله‏ی به مثل وادار و تحریض نمود: یزیدیان گوشت خوک و آهو و ماهی نمی‏خورند و بهائیان حتی گوشت توله سگ را می‏خورند یادم نمی‏رود که مرشد آقای بهائی اصفهانی توله سگی را کشته و بر سر بار گذاشته بود کی او را منع کرد جواب داد که نخورده‏ای ببینی چقدر لذیذ است و گفت طایفه‏ی حنفی یا مالکی هم آن را حلال می‏دانند گویا این شعر را شنیده بود (و یجوزا کل الجرف مالم یفتحن له بصر – و یجوزنیک المرد للرجل المجرد فی السفر) یزیدیان نیم خورده‏ی غریبان را نمی‏خورند و بسیار چیزها را نجس می‏دانند مگر کافر را ولی بهائیان همه چیز حتی فضله‏ی سگ را پاک می‏دانند به نص کتاب اقدس که (قدا نغمست الاشیاء فی بحر الطهارة) یزیدیان مرگ را آخرین منزل زندگی ندانسته معتقدند که بعد از مرگ کرارا آدمی به دنیا بر می‏گردد تا به حد کمال برسد و حد کمال نزد ایشان

رتبه‏ی مشیخت است زیرا همه آرزو دارند که شیخ شوند و می‏گویند هر فردی بارها عود و حلول می‏کند تا به آن پایه برسد ولی بهائی را کافی است که پس از مردن یا کشته شدن صورت مرده شو برده‏ی رئیس خود را ببینند که الجنة لقائی! یزیدین را کلمات قدسیه‏ای است که گمان می‏کنند ملک طاوس از آسمان برای شیخ فرستاده و آن در کتاب جلوه ثبت و ضبط است و آن بدین گونه آغاز می‏شود المال مالی و الانسان عیالی مال مال من است و بشر عیال من است من فقیر می‏کنم و من توانگری می‏دهم سعادت و شقاوت را من می‏فرستم تا آنکه می‏گوید من دوست دارم که احباب مرا از ته دل دوست دارند (این عین عبارت از کلمات قدسیه است) اکنون برویم بر سر کلمات مکنونه‏ی بهاء آری او هم کلماتی دارد به نام کلمات مکنونه بخشی عربی و بهری فارسی که چنین شروع می‏شود ای صاحبان هوش و گوش اول سروش دوست این است تا آنکه در جمله‏های عربی می‏گوید انا و حقی علیک اکون محبالک فبحقی علیک کن لی محبا من باحقی که بر تو دارم ترا دوست دارم پس ترا قسم می‏دهم به حق من که مرا دوست بداری اکنون ملاحظه کنید چقدر این دو جمله به هم شبیه است که هر دو حکایت از فرط میل و شهوت گوینده می‏کند که مردم ایشان را دوست بدارند (:) پس برای سومین بار گفته می‏شود که قطعا آقای بهاءالله در همین دین‏سازی ناقص خود هم مبتکر نبوده بلکه مقلدی است که از یزیدیان به دو معنی تقلید کرده اول اینکه همان قسم که یزیدیان هر اصل و قاعده‏ای را از مذهب گرفته‏اند بهاءالله هم چنین کرده دوم اینکه قسمت مهمی از رسوم و عوائد و کلمات یزیدیان اقتباس و از زمینه‏ی حاضر استفاده کرده پس نترسید که اسم بهائی را از این مذهب بردارید و نام یزیدی جدید به آن بگذارید اکنون قلم را از ذکر یزیدیان قدیم و یزیدیان جدید باز گرفته سخن را به این دو فرد خاتمه می‏دهیم.

اگر خود طالب دین جدیدی‏

بهائی هست تجدید از یزیدی‏

و گرنه دین ندارد کهنه و نو

مگر باشی پی‏ هو در تک و دو