بیت العدل – یا خانهی وجود شوقی افندی
اگر چه میبایستی این عنوان بیت العدل را که از ابتداء تاکنون محل نظر اهل بهاء بوده و هر چه فریب خوردهاند بر روی این اساس بوده در صدر مسائل قرار دهیم ولی از آنجا که عملیات آن متأخر واقع شده این است که آن را در خاتمهی احکام و حدود اقدس قرار دادیم و اینک میگوئیم.
پوشیده نماند که یکی از خدعههای بزرگ بهاء و عبدالبهاء این بوده که یک اسم بیت العدلی را در دهان گوسفندان انداخته به قسمی آنها را فریب دادهاند که خدعه و حیلهی از این بزرگتر دیده نشده است زیرا از ابتدا تاکنون گوشزد اهل بهاء شده است که اساس این امر بر مشورت است و بعد از اغصان (پسرهای بهاء) امور به مشورت و انتخاب منتهی میشود و همه جا بهاء گفته است که اولاد و منتسبین ما را حقی در اموال مردم نیست و تمام آن واردات ملی که ذیلا ذکر خواهد شد راجع به بیت العدل میشود و امناء آن که نفوس منتخبه مانند آن را به مصارف ایتام و معارف و غیرها رسانند و به طوری این بساط خدعه را خوب منبسط و این بنیان حیله را محکم بناء کرده بودند که تمام گوسفندان بهاء باور کرده جدا به آن استدلال میکردند که عجب اساس متینی است و این سخن سرمایهی تبلیغ مبلغین شده
بود و حتی نزدیک بود بعضی از افکار سوسیالیستی هم مخدوع شود چنانکه به کرات دیدم که احزاب مواسات طلب و آزادیخواه و سوسیالیست مشرب وقتی که شرح موهوم آن را با آب و تاب میشنیدند اگر تمجید نمیکردند انتقادی هم نمینمودند و گوسفندان هم سکوت آنها را غنیمت شمرده به غمز و لمز میرسانیدند که «این هم از ماست» ولی خوشبختانه اخیرا به طوری این بنیان رفیعشان خراب و با خاک یکسان شد که هر کس اندک شعوری دارد میتواند بفهمد که از ابتدا خدعه بوده است برای جلب نفع شرکت در اموال مردم و با آنکه بهاء نتوانسته است پایه را محکم بگذارد به طوری که از رخنه و تغییرات اخیره مصون بماند و بالاخره چون عباس افندی میدانسته است که این امامزاده را خودش ساخته و خود را ذیحق در هر تغییری میدانسته تغییرات اخیره را متصدی شده و یا اگر او هم نکرده دخترها و دامادهایش که میدانستهاند اساسا بساط جدائی بهاء و بندگی عبدالبهاء کلا نقش بر آب است این تغییرات را به خودی خود مباشرت کرده و فاتحه بیالحمد برای احکام بهاء و عبدالبهاء خوانده هر یک دهانی به پهنای فلک باز کرده تا هر درجه که میرود میرانند و پولی دریافت میدارند. زیرا به موجب الواح وصایای عباس افندی بیت العدل را با تمام شئون آن مستهلک در وجود شوقی افندی نموده او را نسلا بعد نسل بیت العدل و رئیس بیت العدل و انتخاب کنندهی اعضاء بیت العدل و عزل و نصب کننده آنها قرار داده و چون ممکن بود باز اصل مقصود که عایدات بیت العدل است حاصل نشود لذا تصریح شده که بایستی مالیات اغنام «مال الله» و سایر ما یتعلق بالبیت حتی اوقاف ملک طاق شوقی باشد نسلا بعد نسل و چون قضیه خیلی مفتضح بود در ابتدا سعی داشتند که این قضیه در میان گوسفندان خالص بماند و به گوش مردمان زیرک نرسد و لهذا اصرار داشتند که الواح وصایا را کسی نبیند و تنها اعضای محافل و مخلصین صادق (یعنی احمق خالص) آنها را به بیند و بالجمله معنی بیت العدل این شد «خانه وجود شوقی افندی» و عایدات بیت العدل هم که بایست صرف معارف و ضعفا و ایتام ملت شود فوری شروع به انجاز و انجام شده در مرکز نماز و مناجات (سویس و پاریس) در راه دختران خوشگل که شاید بعضی هم یتیم بودند و معارف رقص و تیاتر که آن هم قسمی از معارف است به دست خود ولی امر صرف شده و میشود.!
اما عایدات بیت العدل مطابق دستور بهاء از این قرار است.
1- مالیات اغنام یا «مال الله» که عبارت است از صدی نوزده چنانکه در کتاب اقدس میگوید «و الذی تملک مأة مثقال من الذهب فتسعة عشر مثقالا لله فاطر الارض و السماء» ولی غریب است که با این تصریح که نصاب را صد مثقال طلا قرار داده چون مزاج گوسفندان خود را مستعد شیر دادن دیده نصاب را کرة ثانیه تغییر داده که به نفع نزدیکتر باشد و بالاخره حد نصاب را در سئوال و جواب از حد نوزده مثقال گرفته میگوید «مقصود میزان صدی نوزده است و الانصاب حقوق از نوزده است»
2- ارث طبقات مفقود از وراث. و شرح آن قضیه آنکه سید باب که قوهی ابداعش بیش از بهاء بوده یک تقسیم ارثی از روی اعداد ساخته و هفت طبقه وارث برای میت قرار داده که عبارت است از اولاد و ازواج و آباء و امهات و اخوان و اخوات و معلم اما آقای بهاء این را غنیمت شمرده در اقدس صفحهی هشتم تا یازدهم شرحی برای این تقسیم بیان نموده به قوله «قد قسمنا المواریث علی عدد الزاء الخ» و چون ملاحظه نموده که کمتر اتفاق میافتد که کسی بمیرد و تمام این هفت طبقه از او باقی بماند لهذا سهم ارث هر طبقه مفقوده را به بیت العدل یا خانهی عباس افندی تخصیص داده با تفاوت مراتب طبقات و بعضی تبعیضات غیر مهمه و بالاخره نتیجه این است که هر کس بمیرد و مثلا اولاد و برادر دارد ولی 5 طبقه دیگر موجود نیستند سهم ارث ایشان به اولاد و برادرش بازگشت نکند بلکه آن سهم برسد به بیت العدل یا خانهی وجود شوقی افندی یا مثلا ذوقی افندی که بعد بیاید!
3- ثلث دیات مسلمه را برای بیت العدل (موهوم) قرار داده ولی به قسمی که ذیلا بشناسیم چون حد دیانت تعیین نشده این قسمت در بوتهی ابهام و اجمال است.
4- اوقاف است که به نص بهاء راجع به بیت العدل شده بقوله «قد رجعت الاوقاف… الی مقر العدل الخ»
5- در کتاب اقدس نیست ولی از ملحقات عباس افندی است که از لقطه یعنی چیزهای یافته شده حتی گنج و دفینه را به بیت العدل تخصیص داده است این تشکیل یک تشکیل مهمی است که انصافا اگر از جانب حق سر زده بود و تصرفات و تغییرات اخیره که کاشف حیله سازی بهاء است بروز نکرده بود به سهولت نمیشد آن را انتقاد و ابطال نمود. زیرا این عبارت است از یک خزانهی ملی که بر روی آن کارها میتوان کرد چه یک همچو
محلی که بزرگترین شریک ارث مردم و مهمترین مرکز جمع اموال باشد به اینکه هر کسی از روی صدی نوزده از میزان نوزده اشرفی دارائی خود بدان جا حق بدهد و ثلث دیات و اوقاف و تمام لقطه هم بدان مرکز راجع گردد اعم از اینکه مذهبی باشد یا فقط ملی و مدنی یک تشکیل لایق نظری بود که شاید بسیاری ازافکار به طرف آن متوجه میشد. اما از آنجا که این تشکیل از طرف یک نفر صاحب قریحه پاک بیطمع مقدسی نبوده و قصدش نان دانی عائله خود بوده این است که از دورهی عبدالبهاء شروع کرد به اینکه جنبههای خصوصی به خود بگیرد و به کلی از جنبهی ملیت و خیرخواهی عمومی بر کنار شود و چون قدمی چند پیمودند و کسی را قادر بر چون و چرا ندیدند بعد از عبدالبهاء قدم فراتر نهاده بالاخره ثابت کردند که مقصود از این نیرنگها آن بوده که عائله عباس افندی شریک ما یملک مردم باشند مجملا به طوری که همهی بهائیان میدانند بعد از عباس افندی نقشه به قسمی تغییر کرد که اثری از آن چه بهاء و عبدالبهاء گفته بودند باقی نماند و یک استبداد موروثی نسلا بعد نسل استقرار یافت.
سبحان الله خیلی عجیب است که اوقاف در هیچ مذهب از مذاهب دنیا و بین هیچ ملت از ملل عالم عنوان ملکیت شخصی ندارد ولی لوحی در خلال فوت عبدالبهاء به محفل روحانی طهران رسید که در آن تصریح شده است بر اینکه تمام ابنیه ملی و اوقاف و مؤسسات بهائی ملک طلق شوقی افندی پسر میرزا هادی شیرازی است و مخصوصا اسم پدرش هم ذکر شده که مبادا اشتباه شود (در حالتی که شبههناک است)
آیا عجب نیست که در دنیائی که اکثریت یا قسمت عمده از افکار بشر متوجه الغاء مالکیت شخصی شده و حکیمی چون تالستوی چند ملیون مال خود را به فلاحین و کارگران تقسیم میکند در همچو دنیائی یک نفر صاحب همچو داعیهی که میگوید من طرفدار فقرا هستم و دین من دین مواسات است که برتر از مساوات باشد بالاخره وحدت بشر را اعلان میکند یک دفعه هست و نیست اتباع خود را تحویل پسر خود یا پسر دختر خویش بدهد و حتی اوقاف را به قید ملکیت او در آورد؟! باید گفت عباس افندی به نک خورده بوده است یا کسانی که سر توی هم کرده این لاطائلات را بافته و بر این جمعیت گوسفند تحمیل نمودهاند به نک خورده بودند و گویا تصور میکردند که اگر چند روز مردم نظر به آوارگی ایشان سخنی نگفتند الی الابد چنین
خواهد بود و هر غلطی بکنند کسی حرفی نمیزند. یاللعجب عبدالبهائی که در تعلمیات خادعانهاش میگوید دشمنان را دوست دانید و احدی را بیگانه نشمرید یک دفعه در الواح وصایایش میگوید و یا به او بستهاند گفته است «هر کس لب به چون و چرا گشود از او دوری جوئید و هیچ عذری از او نپذیرید و او را از خود دور سازید» برای اینکه مبادا حرفهای حسابی بزند و در مردم اثر کند و شیر و پشم گوسفندان کم شود و اسباب نماز و دعای شوقی افندی یا ذوقی افندی یا طوقی افندی یا فوقی افندی در سویس و پاریس از دست برود! بلی کسی که در قرن بیستم در کتاب سئوال و جوابش بنویسد که وارث غیر بهائی ارث نمیبرد و معلم غیر بهائی باید بیبهره باشد عجبی نیست که خلیفهاش هم این مزخرف کاریها را کرده باشد زیرا فقط قصه قصه پول است و لا غیر.