جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

جسد باب

زمان مطالعه: 3 دقیقه

توضیحا اینکه گفتم استخوان مجهول به اسم استخوان باب این حقیقت انکار نپذیرفتنی است که جسد باب در همان تبریز در محل مجهولی در اطراف خندق مدفون بوده و استخوان آن هم خاک شده و کسی راهی به آن نجست و این عنوان بهائیان که ما آن را از تبریز بیرون آورده حفظ کرده‏ایم و استخوانش را به حیفا آورده دفن کرده‏ایم یکی از افکیات بی‏حقیقت است که خود من تاچندی باور داشته در کتاب تاریخ هم نوشته‏ام ولی با تجدید نظر و تقابل قضایا یقین کرده‏ام که استخوان باب به حیفا نرفته و در تبریز خاک شده. قطع نظر از اینکه اگر هم باشد یک مشت استخوان پوسیده قیمتی ندارد. باز تا همین قدر هم صحت نداشته و آن استخوان که به حیفا حمل شده قطعا استخوان باب نبوده. زیرا با آن استبداد دوره‏ی ناصرالدین شاه و مواظبتی که علماء و درباریان داشتند غیر ممکن بود دو جسد را یعنی جسد باب و میرزا محمدعلی زنوری رفیقش بعد از سه روز از کنار خندق به کارخانه‏ی (موهوم) تاجر میلانی نامعلوم نقل و به طهران حمل شود. وانگهی این حرف ابدا در میان نبود و تا پنجاه سال مستور بود یک دفعه پس از پنجاه سال این رنگهای نیرنگ در کار آمد و همه‏ی قضایا را نسبت به فلان مقتول و مرحوم داده گاهی گفتند سلیمان خان ناقل جسد از تبریز به طهران بوده در حالتی که او چهل سال بود کشته و معدوم شده بود و اخیرا روایاتی را از قول آقا جمال مطرود و حاج آخوند ایادی نقل کرده‏اند.

و با فرض اینکه راویهای اخیر را که حامل و ناقل یک مشت استخوان بوده‏اند تکذیب نکنیم باز مبرهن نمی‏شود که استخوانهای مستوره در امامزاده معصوم استخوان باب بوده. زیرا همینکه جسد استخوان شد دیگر تمیز داده نمی‏شود به خصوص نزد کسانی که زنده‏ی او را ندیده باشند و چنانکه از منابع موثقه شنیده شده بهاء استخوان یکی از اقارب مسلمان خودش را که بر حسب معمول قدیم ودیعه می‏گذاشتند برای عتبات شبانه از سردابه بیرون آورده در کیسه و صندوقی جای داده دسته گلی هم بر روی آن نهاده در یک گوشه مستور داشته پس از آنکه سابقین از تبعه‏ی باب مرده و کشته شده و از میان رفته و شاهدی در بین نبود به مبلغ و ایادی امر خود حاج آخوند شهمیرزادی می‏نویسد که جسد حضرت «نقطه» در فلان نقطه است و دسته گلی هم روی آن است و حاج آخوند ساده‏لوح هم باور کرده با آقا جمال سابق الذکر رفته آن را انتقال داده و به حالت باور کردنی به سایر بابیها القاء وهم نموده مدتی در

طهران از این سوراخ به آن سوراخ کشیده بالاخره پس از آنکه این خدعه کاملا جایگیر در اذهان شد عباس افندی فرستاد آن را برد در حیفا و به بهانه‏ی جسد باب مقبره‏ی برای خود ترتیب داده باب مجهول را در گوشه‏ای و خود را در گوشه‏ی دیگر آن قرار داد و به جای ترویج مرام باب که تخریب همه مقابر است به نص بیان یک امامزاده مجهول مجعول که حتی اساس داعیه‏اش مجعول و تقلب بوده در دنیا زیاد کرد و یک دسته گوسفندان را به آن متوجه داشته می‏خواهد تا هزار سال پولهای ایران را که در راه حرمین و عتبات صرف می‏شده بدان سو سوق دهد! خلاصه از این وادی هم بگذریم و به این آیه‏ی کتاب اقدس نگریم.

»انا ما اردنا فی الملک الا ظهور الله و سلطانه و کفی بالله علی شهیدا» اقسمکم بالله یا اهل العالم به دقت به این جمله کتاب اقدس نظر کرده دو سه دفعه بخوانید و اگر عربی نمی‏دانید معنی فارسی آن را هم که ذیلا ذکر می‏شود بخوانید و قضاوت کنید که گوینده‏ی این کلام در چه عالم بوده؟ یعنی «ما اراده نکریم در ملک مگر ظهور و بروز و آشکاری خدا و سلطنت او را و شهادت خدا کافی است بر من»

آیا از این جمله می‏خواهد چه بگوید؟ آیا می‏خواهد بگوید که ظهور من ظهور خدا است؟ برای این معنی که آن جمله نارسا است. یا آنکه می‏خواهد بگوید قبلا خدا پنهان بود و ما او را آشکار کردیم یا قبلا خدا رعیت بود ما او را به سلطنت رساندیم؟

اکنون به این حکم کتاب اقدس ناظر شوید. که می‏گوید «من احرق بیتا متعمدا فاحرقوه» یعنی هر کس خانه‏ای را عمدا بسوزاند پس او را بسوزانید» آیا در دنیای متمدن امروز بلکه به حکم طبیعت هیچ قرنی از قرون عقل سلیم یک همچو سخن مزخرف را امضا می‏گذارد و آن را تحسین می‏کند؟ به اینکه اگر کسی خانه‏ای را سوزاند باید او را سوزانید نمی‏دانم این مکلم طور چرا زودتر قدم به عرصه‏ی ظهور ننهاد تا در موقع سوختن شهر استخر این حکم را با آن نفوذی که بهائیان در کلامش قائلند مجری دارند؟ مجملا کدام عقل می‏گوید که در مقابل سوختن تیر و تخته و خراب شدن اطاق و تالار یک انسان را بسوزانند و حال آنکه ممکن است یک نفر یک خانه‏ی نی یا پوشالی را که ده تومان قیمت دارد سوزانده باشد. آیا او را در مقابل باید دست و پا بست و زنده زنده در آتش افکند و سوزانید؟ با وجود یک همچو حکم قاسیانه می‏گویند امر بهائی عبارت از روحانیت و رحمت و رأفت صرف است (!) و اگر محض مغالطه بگویند که

مقصود از خانه این است که به سوختن خانه لطمه به سکنه‏ی خانه وارد شود باز نقص متوجه حکم است که مبهم و ناقص بیان شده.