جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فلسفه کتاب اقدس و شریعت بهاء

زمان مطالعه: 6 دقیقه

پوشیده نماند به قسمی که قبلا اشاره شد بهاء در نظر داشت که جنبه آزادی صرف را به امر خود داده کم کم مردم را از قید احکام و حدود خلاص نماید تا آنکه به نص کتاب اقدس از او خواهش احکام و حدود کردند و ترسید که اگر اجابت نکند حمل بر عجز او نمایند لهذا به قول خودش در سنین متوالیه تأمل کرد و این تأمل عبارت از مطالعه و مشاوره و مذاکره با محارمش بوده چنانکه آقا محمد حسن خادم به کرات به خودم گفت چند حکم از احکام اقدس را من پیشنهاد کردم که در کتاب داخل کنید. مجملا پس از مطالعات زیاد بر اثر همدستی با دست‏های عدیده بالاخره کتاب اقدس درست شد اینک قدر و قیمت آن را خواهیم دانست کتاب اقدس مرکب است از سه قسم از مطالب – اول احکامی از قبیل صوم و صلوة و حقوق و زواج و ارث و حیلت و حرمت و امثالها دوم آدابی از قبیل نظافت و حمام و شست و شو و اکل و شرب و تعلیم و تربیت و امثالها. سوم خطاباتی به ملوک و سلاطین و بلاد و اراضی و اقوام و امثالها بی قیمت‏تر از همه آنها قسم اخیر است.

زیرا یک سلسله الفاظ است بی‏آنکه هیچ دستور و نتیجه در آنها باشد و مخصوصا می‏دانست این کلمات به هیچ یک از سلاطین و بزرگان نمی‏رسد و همیشه در زیر پرده مطرح ما بین گوسفندان خواهد بود پس با خود گفت باکی نیست اگر یک جا هم خطاب شدید و یا انتقاد به سلطان و مملکتی کرده باشیم و بالاخره خطابات مذکوره متضمن هیچگونه مطلب و حکمت و فلسفه نیست تا در آن بحث نمائیم و حتی کوچکترین دستوری را در تمدن و ترقی و علم و سیاست حائز نیست تا در خوبی و بدی آن بحث نمائیم قسم دوم هم یک سلسله حرف‏های معموله است به اینکه مثلا هفته‏ی یک دفعه به حمام بروید یا پا بشوئید یا در اکل و شرب دست خود را در کاسه فرو نبرید یا اینکه اطفال خود را علم و خط بیاموزید.

این قسم از کلمات کتاب اقدس نه تنها متین نیست بلکه بسیار وهین است و به نفسها شاهد کوتاهی نظر بهاء است مثلا او خودش تازه به بلاد خارجه رفته و کارد و چنگال دیده این است که فرو نبردن دست را در کاسه یک امر مهم بزرگی تصور نموده و آن را که صدها سال معمول فرنگیها بوده بلکه یک امر طبیعی است که از بدو خلقت تاکنون متمدنین و پاکیزگان از بشر با مقتضیات زمان خودشان رعایت اصول نظافت می‏کرده‏اند این را جزو شریعت کرده و با یک الفاظ خنده‏آوری در کتاب ذکر نموده. یا فرضا به نص «لا تقربوا حمامات العجم» از حمام‏های آن روز ایران انتقاد کرده ولی از آنجا که هنوز حمام‏های شیردوش ندیده بوده است یا کم دیده و تصور نمی‏کرده است که روزی حمام دوش و نمره از امور عادیه باشد لهذا باز در وجوب شست و شو در سر هفته به این مضمون تشبث کرده که هفته‏ی یک مرتبه وارد شوید در آبی که محیط بر بدن شما باشد (یعنی حوض و خزانه) و در آخر می‏گوید «و الذی یصب علیه الماء یکفیه الدخول» یعنی اگر آب هم به بدن بریزد کافی است (حمام دوش و شیر) یا اینکه موی سر نتراشیدن و زلف گذاشتن را از احکام کتاب قرار داده به قوله «لا تحلقوا رؤسکم الخ» و تصور کرده است که این یک حکم مهمی است در حالتی که هزاران سال قبل این حکم در کتاب طبیعت بشر نوشته شده بوده است و در همه‏ی ممالک مجری بوده و در اسلاک هم سر تراشی از واجبات دین نبوده است که بهاء بخواهد آن را نسخ نماید. ولی خنده در این است که مقید به قید این کرده است که «ایاکم ان تتجاوزوا عن حد الاذان» مبادا زلفتان از مقابل گوشتان بلندتر شود در این دو فلسفه‏ی بزرگ است! یکی آنکه چون گیسوان را مخصوص خود و اغصانش قرار داده بود و به موهای پریشان خود و ایشان و هم در دلهای ساده‏ی گوسفندان می‏انداخت و این هیولا و صورت درویشی او بود که پایه‏ی خدائیش بر آن نهاده شده بود می‏ترسید که دیگران هم به او اقتدا کنند و سرمایه‏ی خدائی از دستش به در رفته در کیسه‏ی دیگران وارد گردد چه که آن جناب حتی لقب (درویش) را به خود مخصوص ساخته و اشعار عجیبی که با لقب درویش متخلص گشته انشاء کرده از آن جمله غزلی است که مطلع آن این فرد است.

ساقی از غیب بقا بر افکن از عذار

تا بنوشم خمر باقی از جمال کردگار

و مقطع آن این شعر عجیب است‏

درویش – جهان سوخت از این نغمه‏ی جانسوز الهی‏

وقت آن است کنی زنده از این نعمه‏ی زار!!

مجملا چون گیسوان و لقب درویش مخصوص او بوده است از این رو هر وقت یک نفر گیسوان گذاشته و مولوی بسته‏ی و خو را شبیه بهاء و اغصائش ساخته مورد انتقاد و حمله گوسفندان خالص شده به او گفته‏اند مگر حکم کتاب اقدس را نخوانده‏ی که خود را به صورت حق در آورده‏ی؟ و این مضحک بود یک بهائی نیلفروش اصفهانی در مصر هر کس اسمش عباس بود و اعراب او را عباس افندی خطاب می‏کردند رنگش افروخته و عصبانی می‏شد و اگر کسی بود که اندک آشنائی هم با بهائیان داشت می‏گفت نگوئید عباس افندی زیرا عباس افندی در دنیا یک نفر است و این به او بی‏احترامی می‏شود در حالتی که هزاران عباس حمال در بلاد عرب هست که او را عباس افندی خطاب می‏نمایند یا ایرانیانی که همدیگر را آقا خطاب می‏کردند اوقاتش تلخ می‏شد و می‏گفت اینها ادب ندارند نمی‏دانند آقا یک نفر است و او سر کار آقا عبدالبهاء است کسی به کسی حق ندارد آقا بگوید دیگر خبر نداشت که در ایران به هر حمال و کناس هم اگر نگوئی آقایدش می‏آید و حق هم دارد زیرا او هم بشر و در حدود خود محترم است و همچنین هر وقت زنها به هم می‏گفتند خانم این شخص فریاد می‏کشید که آخر نگوئید خانم زیرا خانم یک نفر است در دنیا و آن «ورقه‏ی علیه» خواهر عبدالبهاء است.

دیگر نمی‏دانست چقدر خانم در محلات نو و کهنه طهران خوابیده است. باری این بود یک فلسفه از حکم کتاب اقدس که می‏گوید سرهای خود را نتراشید ولی فلسفه‏ی دوم از حد گوش تجاوز ندهید این بوده که چون خودش پیش از آنکه خدا شود زلف پاشنه نخواب قجری داشته که تا محاذی گوش بوده است و هنوز زلفهای فرنگی مآب امروز را که خیلی بالاتر از گوش فقط یک پشت ناخن بلندی دارد ندیده بوده است قشنگی و خوبی موی سر را به حالت زلفهای سابق خودش می‏دانسته که دلهای زن و مردی چند به هر تار آن مبتلا بوده است.

لهذا حکم کتاب خود را بر این قرار داده که «ایاکم ان تتجاوزوا عن حد الاذان» خلاصه یک قسمت عمده از کتاب اقدس مشتمل بر این گونه سخنان بی‏مغز و الفاظ غیر نغز است که اسم آن احکام شرع است و آقا آنها را به عنوان شریعت برای هزاران سال از سنین اجتماعی بشر آورده است!!

اما قسم دیگر که مهمترین اقسام کتاب شریعت او است یعنی حدود صوم و صلوة و حقوق و زواج و حیلت و حرمت و مال الله و اوقاف و میراث و امثالها آن هم بر دو قسم است قسمتی متخذ از احکام بیان و یا متمم آن است و قسمتی مستقل بالذات.

با اینکه حدود کتاب بیان هم مشتمل بر یک دسته مهملات است باز فکر بهاء و شرکای او به قدری در تشریع مهمل بوده که احکام اقدس از احکام بیان هم مهملتر شده و یا باید گفت بهاء مکارتر بوده و این شرع را برای نفع خود تشریع نموده زیرا این یک نتیجه از آن گرفته می‏شود و آن عبارت از تأمین معاش عائله بهاء آن هم نه عموم عائله بلکه هر کس حیله‏اش بیشتر باشد و بتواند در رأس این امر قرار گیرد و الا دیگران را بهره‏ی سرشاری نیست. زیرا قسمت عمده از شریعت اقدس که عملی شده و تمام افکار رؤساء متوجه آن است قضیه‏ی حقوق و اوقاف و میراث است. فقط و فقط همین قضیه‏ای است که هر روزه اولیای امر و شوقی افندی‏ها جامه‏ی خدائی می‏پوشند و بر سر بهائیان یا گوسفندان مسلط شده مالیات بابی‏گری را از ایشان می‏طلبند. اگر چه بهاء این زمینه را بیش از هر حکمی از احکام شریعتش مورد توجه قرار داده به طوریکه ذیلا ذکر خواهد شد ولی باز هم او بعضی رعایت‏ها کرده است که آن را هم عباس افندی و پسرش شوقی افندی از بین برده و صورت‏های دیگری به آن داده‏اند.

و در خاتمه این را مکرر می‏کنم که هر جا هر عادتی را در بین بشر دیده آن را مدرک احکام خود قرار داده بعضی را از فرائض کتاب و برخی را جزو منهیات شمرده ولی خوشبختانه عبورش به هندوستان و ممالک چین نیفتاده و ندیده است که چگونه پای دختران را در قالب آهنی نهاده به قسمی پا را کوچک نگاه می‏دارند که در بزرگی قادر بر راه رفتن نیستند و اگر این عادت را دیده و یا کسی به او تذکر داده بود بدون شبهه یک آیه‏ی هم برای این قضیه نازل می‏کرد و در منهیات کتاب خود وارد می‏ساخت مثلا می‏نوشت «ان یا اماء الله لا تجعلن ارجلکن فی القوالب و لا تشکلنها بشکل ارجل الثعالب و الارانب لان المشی لکن عزیز و شدید و کذلک الامر نزل من لدن عزیز حمید» چنانکه در حق مرضا می‏گوید «اذا مرضتم فارجعوا الی الحذاق من الاطباء» و این به آن می‏نماید که کسی بگوید «اذا جعتم فاکلوا الخبز اذا عطشتم فاشربوا الماء» گویا آقا تصور کرده است که اگر او حکم نمی‏داد که مرضا به اطباء حاذق رجوع کنند لابد راه را گم کرده بنعلبند رجوع می‏کردند.