جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حکم حجاب در میان بهائیان

زمان مطالعه: 22 دقیقه

آیتی – راستی حالا که سخن از حجاب به میان آمد باید این مطلب معلوم شود که آیا حکم حجاب در میان بهائیان چه صورتی دارد؟

آواره – حکم حجاب هم مثل همه احکام بهائیت هزار رو و پهلو دارد که در هر جا هر چه به زیان ایشان آمده گفته‏اند – اما حقیقت حال این است که در کتاب اقدس ذکر حجاب نشده و بهاء میل به بی‏حجابی زنان داشته ولی عبدالبهاء چندان این را تأیید نکرده و نتوانسته است مشی مستقیمی در این باب برای خود اتخاذ نماید یک وقت از پی بی‏حجابی تمجید و وقت دیگر انتقاد کرده گاهی تقویت از حریت طلبان طهران کرده و پس از اندک گفتگوئی باز مرعوب شده و ایشان را امر به حجاب نموده (به عنوان اینکه حالیه کشف حجاب موقع ندارد) چنانکه چند سال قبل حضرات در طهران مجلس حریت نسوانی ترتیب دادند ولی قدری در مجلس ایشان خرابکاریها و افتحاضات عجیبه شد که همان بهائی‏ها که طرفدار کشف حجاب بودند برگشتند و از رئیسشان تقاضای رفع این قضیه را نمودند و عباس افندی تلگرافا منع نمود و حریتشان نقطه‏دار کرد ولی بعضی از زنان طاقت نیاورده دل از لذائذی که برده بودند بر نداشتند و باز مجلس‏های کوچک و کوچک و دسته‏های هشت نه نفری درست می‏کردند که به کامرانی نزدیک‏تر و آسانتر باشد و تاکنون آن مجمع‏های کوچک و حریت‏های نقطه‏دار خصوصی برقرار است و بعضی هم به مجلس حریت نسوان عمومی که همه می‏دانیم در زیر پرده موجود است ولی عنوان مذهبی دارند ملحق شده در آنجا هم عقیده‏ی مذهبی خود را مخفی داشته و حتی عنداللزوم استنکاف شدید نموده رؤسای بهائی را دشنام می‏دهند تا از آن مجمع محروم نمانند و من خود (برای اینکه ایشان این قضیه را مثل همه‏ی قضایا انکار نکرده مردم را در شبهه نگذارند و نگویند این را آواره با کدام مدرک می‏گوید) یکی دو مجلس مخصوصا با زنان حریت طلب و مبلغشان که درس هم نزد من می‏خوانده‏اند عکس برداشته‏ام و در جای دیگر این کتاب درج خواهم کرد و در اینجا فقط به درج

عکس عائله عباس افندی قناعت می‏کنیم و این عکس که حاکی از عیال و خواهر و دختر و دخترزاده عباس افندی یعنی خواهر شوقی افندی است به خواهش لیدی بلا مفید خانم لندنی که خودش هم در عکس حاضر است برداشته شده زیرا پس از آنکه عباس افندی حریت زنان بهائیه طهران را محدود کرد نزدیک بود همان چند نفر پیر زن و دخترهای پنجاه ساله و هفتاد ساله‏ی اروپا و امریکا که ایمان آورده بودند بر گردند لهذا لیدی بلا مفید برای جلوگیری از اینکار تقاضا کرده این عکس را گرفته به امریکا و اروپا فرستاد و در معرکه را گذاشتند.

آیتی – اکنون شرح وعده‏های عبدالبهاء در حق محمدعلی میرزا و قضایای ابتدای مشروطه را باید بیان کرد تا ببینیم حقیقت این قضیه چه بوده است؟

آواره – شاید دهاتی‏های ایران هم شنیده باشند که در ابتدای

مشروطیت بهائیان می‏خواستند مشروطه را به خود به بندند و بگویند غیبگوئی.

بهاء مصداق یافت که در جواب اقدس فرموده است در خطاب به طهران «و یحکم علیک جمهور الناس» و بالاخره می‏خواستند جمهوریت در سایه مشروطیت و آزادی خود را بر اثر جمهوریت به دست آوردند ولی عبدالبهاء اجازه نداده غیب‏گوئی دیگری را به بهائیان ارائه داد که آن هم بدبختانه معکوس شد و باز در این ایام برای جمهوریت ایران بهائیان عربده کشیدند و خویش را پنهان و آشکار در میان جمهوری طلبان وارد کرده کار آنها را هم ندانسته خراب کردند برای اینکه یک معجزه‏ای ثابت کنند و آن هم نشد و شرح قضیه کاملا از این قرار است که بهاء یک عبارت سه پهلو در کتاب اقدس ذکر کرده تا هر پهلوی از آن بالا آمد بهائیان به آن بچسبند و بگویند این وعده بهاء الله و خلاصه‏ی فارسی آن کلمات این است که «ای زمین طهران در تو کارها منقلب می‏شود و جمهور ناس بر تو حکم می‏کنند و باز می‏گوید اگر خدا خواهد سریر تو را به سلطان عادل مبارک می‏سازد» این عبارت برای آن است که اگر جمهوری شد بگویند بخوانید در اقدس یحکم علیک جمهور الناس وعده داده شده و اگر استقرار سلطنت شد بگویند این آیه‏ی اقدس است که «یبارک سریرک بالذی یحکم بالعدل» هر سلطانی که جالس می‏شود بگویند ها این است آن سلطان که در اقدس ذکر شده حال دقت شود در این قضیه که بعد از اعلان مشروطیت بهائیان خواستند داخل مشروطه شوند ولی عبدالبهاء باور نکرد که این مشروطه قراری پیدا کند و یقین داشت که محمدعلی میرزا سلطان مستقل خواهد ماند خصوصا با آن راپورت‏های سری که قبلا عباس افندی به او داده و اشخاصی از قبیل آقاخان کرمانی و احمد روحی را بکشتن داده حالا باید اظهار وجودی کرد شاید روزی به کار بخورد لهذا در الواحی که الان نسخه‏ی اصل یکی از آنها در ضبط من است می‏گوید الحمدلله سریر سلطنت ایران به شهریار عادل مزین شد (محمدعلی میرزا) و بالاخره می‏گوید او است منصوص کتاب اقدس که با اهل بهاء روبرو می‏شود و این مذهب را نصرت می‏کند ای احباء البته با هیچ جمعی مجتمع و همدم نشوید و در انجمنی وارد نگردید و سریر سلطنت را خدمت کنید الی آخر ما قال نصا او مفهوما و با اینکه محمدعلی میرزا عقیده‏ی به بهائیان نداشت باز آن لوح او را بر

خون‏ریزی مدد داد و توپ به مجلس بست و چند روزی گوسفندان شاخی پیدا کردند و از خدعه‏هاشان این بود که مشروطه خواهان را بابی ازلی معرفی می‏کردند و ملک المتکلمین و سید جمال واعظ را هم به همین اسم متهم کرده به کشتن دادند اما طولی نکشید که این سلطان عادل و منصوص کتاب اقدس به طوری که همه می‏دانیم مسلوب القدره و بالاخره خلع و فراری شد.

یک آدم فضولی نوشت به عباس افندی که ای عالم السر و الخفیات چه شد که سلطان عادل و منصوص کتاب اقدس شما چنین شد؟

جواب آمد که چون طرفداری مظلومان (بهائیان) نکرد لهذا در آن وعده بداء شد و بداء از امور محتومه است چنانکه از امام جعفرصادق (ع) پرسیدند که در حق شما وعده داده شده بود که سابعهم قائمهم چرا شما که سابعید قائم نشدید فرمود بداء شد (!)

تبصره – پوشیده نماند که این خبر را که عباس افندی ذکر کرده و لوحش حاضر است در حق امام جعفرصادق (ع) نیست و امام جعفر سابع الائمه نیست زیرا آن حضرت امام ششم است و سادس است و این قضیه مثل آفتاب مشهور است ولی عباس افندی برای اعتذار خود و اصلاح آن خبطی که کرده بود آن قدر مستعجل شده دست و پا را گم کرده که حتی به کتب رجوع نکرده و این سهو ثانی از او سر زده که حدیث سابعهم قائمهم را به امام جعفر (ع) نسبت داده و فراموش کرده که نه امام جعفر سابع است و نه حدیث در حق اوست لهذا آن فضول دوباره عرضه کرد که ای کسی که به تو می‏نویسند «یا من لا یعزب عن علمه من شئی» این هم که نشد عذر خود را بداء قرار داده‏اید و بداء در اینجا موقع ندارد شاهد آن را حدیث سابعهم قرار داده‏اید و امام جعفر را سابع خوانده‏اید کی این حدیث در حق آن حضرت وارد شده و کی آن حضرت امام سابع است؟ ثالثا جواب آمد که مقصود من معصوم سابع است نه امام سابع!! ولی به طوری که همه می‏دانیم معصوم سابع هم نیست پس باز هم نشد زیرا اگر چهارده معصوم آن طوری است که شیعیان می‏شمارند پیغمبر و فاطمه و دوازه امام پس امام جعفر معصوم ثامن (هشتم) می‏شود نه سابع (هفتم) خلاصه آن فضول دیگر دم در کشید و تعقیب نکرد زیرا دید تا هر جا برود هی خرابتر می‏شود «عالم السر و الخفیات» اشتباهی کرده هر چه می‏خواهد اصلاح نماید نمی‏شود.

باز می‏گوئیم عیب در اشتباه نیست زیرا همه می‏دانیم عباس افندی هم مثل همه‏ی افراد بشر قدری به اعلم‏تر یا بی‏علم‏تر قدری باهوش‏تر یا بیهوش‏تر و بالاخره بشر است و انسان است و انسان صاحب نیسان است ولی عیب در این است که بشری که این همه اشتباهات در او دیده می‏شود بخواهد خود را محیط و مطلع بر کل نشان دهد و با هزار حیله و نیرنگ در دلهای مردمان ساده تصرف نماید و به این تدابیر جان و مال مردم را تلف کند و نظم ملکی را مختل سازد برای آنکه خودش یا پدرش یا هر دو چند کلمه‏ی ناقص از حرف‏های اخلاقی و ادبی که هزاران سال است مطرح بین بشر بوده زده‏اند و سخنان زیبای انبیاء و فلاسفه را لباس زشت پوشانده جمع و تألیف کرده‏اند و عیب در این است که حزب بهائی اینقدر بی‏فکر باشند که این گونه امور را تحری نکرده قبول کنند با آنکه از اصول مذهبشان تحری حقیقت است. و آنقدر متعصب باشند که هر کس خواست به آنها بفهماند و از قیدهای شدیده‏ای که دارند آزادشان کند علاوه‏ی نکول و عدم قبول عداوت او را در دل گرفته به خون او تشنه شوند و از ابراز هیچ خلق و خوی بدی فروگذار نکنند.

کیست مولا آنکه آزادت کند

بند رقیت ز پایت بر کند

(مثنوی)

شگفتا که انسان چون به امری خو گرفت هر قدر معایب آن را ببیند نه تنها دل از آن بر نمی‏دارد بلکه عداوت با اشخاص می‏ورزد که چرا معایب آن را شناخته و به کشف آن پرداخته‏اند چنانکه به کرات در این دو ساله خبر به من رسید که بعضی از حضرات آهسته آهسته با هم می‏گویند آواره راست می‏گوید و هر چه را دانسته صحیح است ولی فقط ما از او مکدریم که چرا دانسته‏های خود را بیان کرده و از پرده بیرون آورده (!) در این صورت آیا ما حق نداریم که خطاب بهاء را در حقشان تصدیق نموده به لفظ «گوسفندان» یادشان نمائیم؟ عجبا خود گوسفندان می‏دانند و می‏گویند که عبدالبهاء در امریکا بشارت داد که در این جنگ عالم سوزی که نایره‏ی آن بلند شده آمریک وارد نخواهد شد و حتی در سفرنامه‏ی ایشان مصرح است که آقا فرمودند اهالی آمریک در گوشه‏ی واقع شده‏اند و در مظالم جنگهای اروپا شرکت نخواهند کرد با وجود این آخر آمریک داخل جنگ شد و غیب‏گوئی این

پیغمبر زورکی مبدل به عیب گوئی شد معهذا همین که کسی دیگر به ایشان این اعتراض را بکند عصبانی شده به دست و پا می‏افتد و می‏خواهند سخن حق را به حرف‏های باطل بپوشانند و برای آن تعبیرات پیدا کنند و نیز همه می‏گویند آقا وعده داده بود که به مشرق‏الاذکار عشق‏آباد بیاید و حتی در لوح شرط ورود خود را بدان مکان اتمام آن بنا قرار داده و گوسفندان برای این آرزو و نیل به آن میل چه جانها که کندند و چون مشرق‏الاذکار به اتمام رسید ایشان عوض عشق‏آباد خواهی نخواهی «به ملکوت الهی» راه فرسا شده با هزار انجگسیون و تبدیل حکیم و دکتر بالاخره نتوانسته خود را از چنگ مرگ نجات داده به عشق‏آباد سفر کنند. با وصف این همین که کسی این سخنان را القاء نماید از او دلگیر شده به تکفیرش می‏پردازند و مصداق «ویل لمن کفره نمرود» را ظاهر می‏سازند. بالجمله غیب گوئی معکوس آقا به قدری زیاد است که در این مختصر نمی‏گنجد و باز باید بگویم اشتباه نشود من نمی‏گویم چرا آقایان غیب نمی‏دانند بلکه می‏گویم کسانی که به معجزات انبیاء صادق طعنه می‏زنند چرا به دروغ می‏خواهند خود را صاحب کرامت قلمداد کنند در این قرن نورانی باز مردم را در حجاب ظلمانی و اوهام پابند کنند؟

آیتی – از آنچه ذکر شد عجالة این قدر معلوم است که بهاء در هر صورت یک ادعائی کرده و کلامی آورده و نفوذ و بقائی را متضمن بوده در این صورت به چه قسم می‏توان ادله‏ی این حضرات را در ادعاء و تشریع و نفوذش ابطال نمود منتهی این است که شاید می‏گوئید به این درجه‏ی که بهائیان در آن مبالغه می‏کنند نیست ولی در اصل موضوع نمی‏توان انکار کرد و گفت تمامش بی‏اصل است پس بالاخره راه حل این مسئله چیست؟

آواره – این سئوال عینا مانند سئوال آن سائل است که پرسید دختر کدام امام بود که رفت بر سر مناره و روباه او را درید؟ مجیب پس از تأمل بسیار با رمل و اسطرلاب دریافت که سائل می‏خواهد قضیه یوسف را سئوال کند. گفت آقای من اولا دختر نبود و پسر بود ثانیا فرزند امام نبود زاده‏ی پیغمبر بود. ثالثا بر سر منار نبود و ته چاه بود رابعا – خودش نرفت

و او را بردند و به چاه انداختند. خامسا – روباه نبود و گرگ بود. سادسا گرگ هم نبود و اساسا قضیه‏ی گرگ دروغ و تهمت بود.

اکنون ملاحظه نمائید. اولا بهاء الله چنانکه گفتیم بر ملا هیچ ادعائی نکرده مگر آنکه در زیر پرده کلمات خود نغماتی داشته که مریدانش داعیه الوهیت از آن شناخته و گفته‏اند بهاء همان خدای غیب است که در قرون و دهور در پرده خفا مستور بود و اینک قدم به عرصه ظهور نهاده ولی او و پسرش هر جا مواجه با مشکلاتی می‏شدند با صد هزار دلیل تمسک به این می‏کردند که خیر همچو داعیه‏ی را نداریم و مریدان غلو کرده اینها را به ما تهمت می‏زنند و این کلمات را ما از زبان خدا در حالت خلقه گفته‏ایم و برهان اینکه ما این داعیه را نداریم آنکه مطیع احکام اسلام بوده و هستیم سبحان الله بهاء در مرکز خود در شهر رمضان خودش صورتا روزه می‏گرفت و به تمام اتباع تأکید می‏کرد که صائم شوید و حتی اصرار داشت که جدا صائم باشید زیرا می‏ترسید که اگر اندکی سخت نگیرد آنها در کار سستی کنند و روزه را افطار کنند و کار او را خراب سازند و این حالت تا آخرین نفس حیات بهاء ادامه داشت و حتی مشهور است که مشکین قلم از صحابه خاص به لحن مزاح گفته بود بناء بر مثل مشهور که می‏گوید (شخصی گفت ما دعا کردیم مادرمان بمیرد و پدرمان زن جوان بگیرد تا وسائل راحتی ما فراهم گردد اما دعای معکوس مستجاب شد پدرمان مرد و مادرمان شوهر جوان گرفته به زحمت او افتادیم) ما هم بابی شدیم از زحمت روزه سی روزه خلاص شویم حالا از طرفی در ماه رمضان به ما می‏گویند حکمت اقتضاء دارد که روزه بگیرید و تظاهر به اسلامیت کنید از طرفی هم نوزده روز قبل از نوروز به ما می‏گویند روزه بگیرید «حبا لجمالی» تا این شریعت تأسیس شود. این مزاح مشکین قلم هم شاید که صورت جدی به خود گرفته دو نتیجه داده باشد یکی آنکه بهاء ازدواج آباء را حرام کرد که دیگر کسی هوس به زن پدر خود نکند و الا شاید خیال نداشت این یکی را هم اسم ببرد و قصدش این بود که مطلقا مردم را آزاد نهاده اشتراک فراش را کاملا اجازه دهد. دیگر آنکه اجازه داده که نوزده‏ی روزه‏ی شریعت بهاء را افطار کنند ولی روزه‏ی رمضان را بگیرند که مشت آقا در بلاد عثمانی باز نشود و نیز پسرش عبدالبهاء چنانکه گفتیم تا یک هفته پیش از مرگش به جامع مسلمین رفته به امام اهل سنة اقتداء می‏کرد و دست بسته نماز اسلامی می‏گذارد و اظهار تبعیت اسلام

می‏کرد و حتی طعنه بر تشیع می‏زد و به قضاة و افندیها می‏فهمانید که چون ما از طریق تشیع برگشته به راه تسنن قدم گذاشته‏ایم مردم با ما دشمنی می‏کنند مجملا این بود حالت ادعاء و تشریع این پدر و پسر در خاک عثمانی و مرکز زندگانی خودشان ولی در عین حال برای ایران خدا و خدازاه بودند و هر چه بر قلم و زبانش می‏آمد دریغ نداشتند چه که بابی‏های ایران را شناخته بودند که تا چه اندازه ابله و احمقند و برای شناسائی ایشان همان کلمه‏ی اغنام کافی است که ایشان را به آن موصوف کرده از طرفی این گوسفندان را بدون اراده مطیع خود کرده به هر طرفی می‏خواستند سوق می‏دادند از طرفی از شیر و کشک و پشم ایشان بهره می‏بردند و آخر هم به کشتنشان می‏دادند و برای دلخوشی گوسفندان دیگر مناجات و زیارت‏نامه برای گوسفندان مقتول نازل می‏کردند فتعجبوا هنا لک یا اولی الابصار.

مجملا داعیه‏ی بهاء در تحت الفاظ و تنها برای بابی‏ها بوده نه کلیه‏ی اهل عالم و این است که آن را داعیه نتوان گفت چنانکه هنوز بعد از هشتاد سال احدی تصریح نکرده و نمی‏کند که این ادعائی که می‏گویند حجت است کدام ادعاء است و خصوصیت آن چیست؟ ثانیا چنانکه جای دیگر هم اشاره شد داعیه‏ی الوهیت مشروع و معقول نیست زیرا یا به عقیده‏ی الهیین خدا هست در آن صورت مقدس از حلول و نزول و تجسم است یا به عقیده‏ی مادیین خدائی نیست و مبدء کل ماده‏ی واحد است و یا جوهر فرد پس در هر دو صورت داعیه‏ی بهاء یا سری یا جهری هر چه هست غیر معقول است.

یک قضیه‏ی خنده‏آور

یاد دارم در اوائل سواری خودم که می‏خواستم تسمه و رکاب و دهنه‏ی مراکب خود را محکم سازم و برای این کار احاطه‏ی بر الواح و مضامین آنها لازم افتاد دائما وقت خود را به مطالعه‏ی الواح می‏گذرانیدم و نماند لوحی از الواح مطبوعه و غیر مطبوعه از سری و جهری مگر آنکه آن را از نظر دقت گذرانیدم یک وقت رسیدم به لوحی که در جواب سؤالات حاجی ملا علی‏اکبر شهمیرزادی و آقا جمال بروجردی صادر شده بود چون هر دوی آنها از مبلغین درجه‏ی اول بودند که حاج آخوند محکم عنان را گرفته تا آخرین نفس پیاده نشد و آقا جمال در این بین‏ها عنان را سست گرفت و پیاده شد یا پیاده‏اش کردند در حالتی که او از حاج آخوند مهمتر بود و من یقین دارم در عقیده ذره‏ی از هم امتیاز نداشتند جز اینکه حوادث سبب سقوط این و بقای آن شد. خلاصه

موضوع بحث چیز غریبی بوده و آن این بوده است که حاجی آخوند می‏گفته است غیر از بهاء دیگر خدائی نیست و بالاخره هر چه در پس پرده غیب بود در جامه‏ی بهاء درآمد و دیگر خبری نیست باید به او نماز و نیاز کرد و دست به دامنش دراز و توجه را از غیب برداشت. اما آقا جمال که بعد او را ناقض قلمداد کرده حتی به لقب پیر کفتار ملقبش ساختند می‏گفته است مقصود از خدائی بهاء این است که او مظهر خداست و بالاخره خدای غیب به جای خود است. و این میرزا خدا نماینده‏ی آن خدای غیب است. بعد از آنکه این داوری را به مرکز برده از خود میرزا خدا (بهاء) قضاوت می‏طلبند او می‏بیند اگر قول حاج آخوند را تصدیق کند هر چند موافق میل است ولی ممکن است غوغائی بلند شود و اگر قول آقا جمال را تصدیق نماید ممکن است باز راهی به خدای غیب باز شود و از استفاده‏ی این میرزا خدای مشهور کاسته گردد لهذا جواب را چنین داده که «دریای عرفان دریای بی‏پایانی است که هر کس برشحی از آن بهره‏مند است در این صورت اگر مقصود از این مناظره و مباحثه القای خلاف و نفاق و اختلاف باشد قول هر دو مردود است و اگر مقصود ترویج امر و القای موافقت باشد قول هر دو مردود است و اگر مقصود ترویج امر و القای موافقت باشد قول هر دو مطلوب» بعد از مطالعه‏ی این لوح مرا خنده گرفت و بر درجه‏ی خدعه و تقلب میرزا خدا آگاهی یافتم از طرفی هم بر بلادت گوسفندانی که همین لوح را خوانده و ابدا بوئی از مقصود نبرده‏اند آگاه گشتم و گفتم انصافا این گوسفندان را آن خدا بس است و حقشان همین است که به ایشان می‏رسد. و خنده‏آورتر از آن این است که چون میرزا خدا دید که خوب رویه را به کمک پسرش عباس افندی پیش گرفته از طرفی به اظهار اسلامیت و ادای نماز و روزه‏ی اسلامی و تمجید از خلفاء در نزد اهل سنة عجالة مأمون است و از طرفی نغمات اننی انا الله در اتباع ایرانی و چند نفر هندی به طوری مؤثر افتاده که حتی در جنبه‏ی غیب و شهود آن مباحث به میان آمده لهذا یک لوح بالا بلند به عربی عجیب برای عید مولود خود نازل کرده جهتشان فرستاد و دیگر کار تمام شد زیرا در آن لوح می‏گوید «الیوم یوم فیه ولد من لم یلد و لم یولد» خلاصه‏ی مضمون اینکه امروز روزی است که آن خدائی که متولد نمی‏شد و صاحب اولاد نمی‏گشت متولد شد!! و بر طبق این مضمون نبیل زرندی که اسمش ملامحمد است و آخر عبدالبهاء با او بد شد و او را به دریا القا و غرق کرد به دست خود یا اتباعش و

بعد شهرت داد که او خودش خودش را غرق کرده این نبیل در اشعار خود سرود که: (مستعد باشید یاران مستعد – جاء شاه لم یلد یولد ولد) و این شعر هم مسطوره‏ی از معارف بهائیان است هم عقیده‏شان را مکشوف می‏دارد ولی تصور می‏کنم اگر کسی می‏پرسید معنی این حرف چیست؟ جواب می‏دادند ما نگفتیم خدائیکه متولد نشده بود متولد شد بلکه گفته‏ایم کسی که متولد نشده بود متولد شد. و هر کسی چنین است که متولد می‏شود در صورتی که پیش از آن متولد نشده بوده زیرا این گونه اشتباه و مغالطه‏های عجیب از فنون دائمه میرزا خدا و پسر و اتباع کارگرش بوده و هست. ولی این بسی واضح که به این کنایات خدائی بهاء را خواسته‏اند بفهمانند لاغیر

باز موقع پیدا کرد که روح پروفسور برون را رحمت فرستاده بگویم چه قدر خوب تشخیص داده بود که می‏گفت بهاء و بهائیان بساط دین و خدا و پیغمبر را مسخره کردند و مکرر می‏گفت اگر اقلا در سایه این عنوانات آزادی بشر و اشاعه علم را منظور داشتند باز چیزی بود ولی یقین دارم که اگر بهائیت ترویج شود به کلی آزادی و علم از بین بشر رخت بر می‏بندد و جهل و قیودات و اوهام جای آن را می‏گیرد.

آیتی – شاید نفوذی که می‏گویند از جهت قیافه جذاب و حسن و جمال این عائله باشد و دلباختگی‏های مریدان از این حیث باشد که زیباتر از بهاء و عبدالبهاء و شوقی افندی و کلیه زن و مرد این عائله در دنیا ندیده و گمان کرده‏اند که هر کس در جمال به حد کمال باشد باید حتما خدا یا منسوب به خدا باشد. زیرا شرحی از زیبائی این عائله شنیده شده است و عکس‏های عباس افندی هم هر چند محسنات زیبائی و جمال در آن به حد کمال دیده نشده است ولی تقریبا مهیمن و جذاب است دیگر عکس بهاء را مردم ندیده و نمی‏دانند که چگونه بوده است و طبعا باید بهتر از عبدالبهاء باشد لکن نمی‏دانم چرا او را انتشار نداده‏اند؟

آواره – اما در موضوع حسن و جمال و قیافه این رؤساء هر چند بنای ما بر حق‏گوئی است نه عیب‏جوئی و بناء بر این نمی‏گوئیم مرد و زن این عائله عاری از حسن و جمال بوده و هستند ولی نه به طوری که به چشم دوستانشان آمده و هر عیبی را حسن تصور کرده‏اند پس باید دانست که بهاء و فرزندانش عموما خالی از وجاهت نبوده‏اند خصوصا آن پسرها و دخترهائی که با عبدالبهاء مخالفت کرده‏اند و حضرات آنها را کافر و ناقض می‏دانند خیلی

خوشکل بوده و سرمایه خدائیشان بیش از عباس افندی و اولادش بوده است اما به قدری در تعریق حسن و جمال خود مبالغه کرده‏اند و به اندازه‏ی مریدان با دیده رضا و محبت ایشان را دیده‏اند. یعنی بهاء و عبدالبهاء را که گویا در همه دینا نظیری برای این رؤساء نبوده و حال آنکه این تصور در دهاتیهای ایران است و در اشخاص دنیا ندیده و آدم ندیده و من در اطراف عالم خصوصا در گرجستان و ترکهای اسلامبول و ازمیر و همچنین در فرانسویها به قدری قیافه‏های جذاب و حسن و جمال دلربا دیده‏ام که اساسا عائله بهاء را نمی‏توانم در مقابل آنها جمیل تصور کنم. و بهترین شاهد ما همان عکس است که در جزوه قبل درج کردیم. زیرا زیباترین دختران این عائله همشیره جناب شوقی افندی است که در آن عکس نشسته ملاحظه می‏شود که او با وجود زیبائی در برابر ارباب وجاهت چندان نمایش ندارد. باری کار به زنان ایشان نداریم بهاء که این قدر بغمز و لمز به جمال خود می‏نازد و او را «جمال مبارک» می‏خوانند به موجب عکس فتوغرافی او که در حیفا و عکا موجود است و در هر یک از دو خانه‏ی عباس افندی غصن اعظم و میرزا محمدعلی علی غصن اکبر نسخه‏ی از آن موجود و با آب و تابی آن را در قاب طلا نهاده‏اند و پرده‏ی زنبوری بر آن کشیده بیچاره دهاتیان ایران را که به آنجا میروند با هزار منت میبرندشان در حرم تا آن را زیارت کنند و نذوراتی به جا بیاورند آن قدرها جذاب و دلربا نیست و عجب‏تر اینکه در آن عکس آثار رنگ و حنا در محاسن بهاء موجود و خودشان هم انکار ندارند که او هفته‏ی دو مرتبه محاسن و گیسوان را رنگ می‏کرده و چون این عکس فتوغرافی چندان جلوه نمی‏کند این است که چند تصویر قلمی هم در جنب آن ترتیب داده می‏گویند اینها تصویر جوانی اوست و من خیلی دقت کردم دیدم ابدا شباهت به عکس فتوغرافی ندارد و در آن تصاویر کاملا تصنع شده و با نوک قلم نقاشی لطائف حسن به آنها داده شده است و امری عجیب است که یکی از آن تصاویر تصویری است که با بدن برهنه در حمام نقاشی شده یعنی حمام و بدن برهنه‏ی بهاء را نمایش می‏دهد و من هر وقت آن را دیدم خجلت کشیده سر به زیر افکندم در فکر فرو رفتم که دیگر این چه نقشه است؟ خدا چرا باید تصویر هیکل خود را برهنه با فوته‏ی بسیار کوته برای زیارت مرد و زن بگذارد؟ راستی در عین اینکه میل نداشتم بطلان این امر بر من ثابت شده باشد و هر دم آرزو می‏کردم که این امر حق آبرومندی باشد که از ایران طلوع کرده باشد که موجب افتخار ایرانی گردد ولی

بدبختانه هر وقت به این قسمتها بر می‏خوردم متأسف می‏شدم که امر حق را چه کار به این تصنعات آن هم به این صورت وقیح که هر کس ببیند خیال می‏کند که این تصویر برای تهییج شهوت زن و مرد ترتیب شده چه که بدن جوان هیجده ساله‏ی را با کمال فربهی و قشنگی بدون اینکه اثری از مو در آن باشد کشیده فوته را کوته و رانها را در کمال صافی و سادگی و فربهی جلوه می‏دهد و حالت خمار به چشمها داده و بالاخره بسیار شبیه است به عکس زنهای قشنگی که برهنه برای دلربائی مردم برداشته‏اند و جوانان ما از اروپا به ایران سوقات می‏آورند و خلاصه با تحقیقات عمیقه معلوم شد که اگر در عکس‏های دیگران کمتر دستکاری شده این تصورات آقا از آن سادگی هم بر کنار و پر از پیرایه و ساختگی است وگرنه با مقایسه به عکس فتوغرافی معلوم می‏شود که ابدا این دو صورت یکی نیست و مضحک است که عاشقان جمال الهی به بی‏موئی بدن بهاء استدلال و استعجاز می‏کنند و بالعکس به پر موئی ازل استقباح مینمایند مجملا این بهاء که تا این درجه حسن و جمالش را می‏خواهند وسیله خدائی و نفوذ کلمه‏اش قرار دهند عجب است که برخلاف آن همه خال و خط که بر صورتش نهاده‏اند خالی از عیوب هم نبوده و آنچه ثابت شده است به علاوه کوتاهی قد سه عیب بزرگ در این هیکل قدم و اسم اعظم! وجود داشته یکی آنکه خواهرش که عمه عبدالبهاء است می‏نویسد و کتابش هم حاضر است به اینکه ایشان مرض فتق داشته‏اند و حتی به عبدالبهاء می‏گویند اخوی زاده‏ی عزیزم اگر پدر شما خدا بود و مقتدر اقلا بایست باد فتق خود را علاج نماید دوم اینکه یکی از سیاحان اروپا که بهاء را دو سه سال پیش از وفاتش دیده بود برای خودم حکایت کرد که من در موقع چیرنویسی بهاء دقت کردم و یقین نمودم که چشم چپش کمتر از چشم راستش می‏بیند.

سوم آنکه عموم بهائیان معترفند بر اینکه رعشه‏ی دست داشته است و این اعتراف برای آن است که چون آن لغزش در خطوط او موجود است این را نتواسته‏اند انکار نمایند ولی عبدالبهاء به عذر غریبی تشبث کرده گوسفندان هم پذیرفته‏اند و آن این است که گفته است «ازل ایشان را زهر داد و نخواستند دل او را بشکنند زهر را میل کردند ولی اراده‏ی مبارک تعلق نگرفت که آن زهر کارگر شود لهذا از هلاکت رستند و تنها رعشه در دست مبارک باقی ماند» و هر کسی می‏فهمد که این یک عذر ناموجهی است که خواسته است عیب را از پدر خود دور نماید و گرنه با فرض اینکه راست بگویند

و ازل زهر داده باشد خدائی که می‏دانست این زهر است و آن قدر هم مقتدر بود که خورد و نمرد خوب بود آثار رعشه هم در دست خود نگذارد. باری معلوم نیست این رعشه از کی عارض شده و بالاخره هر یک را اصلاح کند عیب دیگر جایگیر شده ثابت می‏نماید که بهاء به قدر خردلی از سایر افراد بشر امتیاز نداشته اما اینکه ذکر شد که عکس عبدالبهاء مهیمن است من خودم شخصا او را دیده و بر سر هم ششماه با او بوده و همه چیزش را شناخته‏ام با اینکه او خوش قیافه‏ترین تمام افراد این عائله بود و حتی بر پدرش مزیت داشت معهذا از او مهیمن‏تر و خوش قیافه‏تر به قدری در اطراف جهان دیده‏ام که به شماره نیاید و عکسهای او هم حالات تازه را حاکی نیست و با وجود این تمام آنها به خال و خط آراسته شده و به کرات دیده‏ام عکسی که قشنگ بیرون نمی‏آمد محو می‏کردند و شبیه‏ترین عکسهائی که به شخص خودش شبیه و تصنع آن کمتر است عکسی است که در صفحه‏ی مقابل درج می‏شود.

در خاتمه این را هم اضافه می‏کنم که اساسا توجه‏ی بهائیان به این صور و تماثیل نه تنها برای حسن و وجاهت آنهاست. چه در میان افرا خودشان وجهائی که به مراتب از رؤساء وجیه‏ترند زیاد است بلکه همان روح بت پرستی است که در میان ایشان نفوذ یافته چندان که منتهی آرزوهایشان این است که مثلا عکس بهاء و عباس افندی به مجسمه تبدیل شود و همین عکس که درج می‏شود از روی مجسمه گلین است که از او ساخته شده و خلاصه اینکه گوسفندان در این قرن بیستم کاملا بت پرستی و گوساله پرستی را اعاده داده‏اند! و با وصف این خود را موحد می‏خوانند.

باز برگردیم بر سر داعیه و نفوذ مجملا یک همچو داعیه‏ی نامعقول رنگارنگ پر از خدعه را با هر رقم از نفوذ اصلا داعیه نتوان گفت تا در درجه‏ی ثانی حجیت و دلالت آن تحت نظر آید. مثلا در عین اینکه هیچ یک از متدینین عالم ادعا را به ذاتها حجت نگرفته‏اند و عقل سلیم هم بر دلالت آن تسلیم نمی‏شود در عین حال بین ادعاء بهاء و انبیاء عظام فرقی بین است چون فرق نور و ظلمت مثلا حضرت رسول (ص) یا عیسی و موسی، این بسی مبرهن است که ادعاشان در زیر پرده‏ی نیرنگ و به حالت رنگارنگ نبوده بلکه هر یک در عصر خود مردانه در قطب عالم ایستاده مقاصد خود را علنا اظهار و مردم را یک جهتی دعوت کرده‏اند و هیچکدام شریعت خود را مستور نداشته مانند بهاء و عبدالبهاء نرفته‏اند تبعیت پیروان شریعت قبل را

پیشه‏ی و از ایشان اندیشه نموده در نزد ایشان بگویند ما مطیع شرع شما و آداب قواعد شمائیم و برخلاف آن در زیر هزار پرده‏ی نیرنگ به راه دور اشخاص ساده بی‏اطلاع را بداعیه خود بخوانند.

عجبا هنوز کتاب اقدس را که کتاب شریعت و احکامش است بعد از هشتاد سال یا کمتر یا بیشتر در بلاد عثمانی مستور می‏دارند و حتی در ایران هم همیشه مشورت می‏نمایند که آیا این کتاب را به فلان طالب بدهیم یا ندهیم؟ و آیا او این قدر فریب ما را خورده است که سر ما را افشاء ننماید یا افشاء خواهد کرد؟

این داعیه را چه نسبت است با داعیه آنکس که در حیات خود نماز خویش را در میان متعصب‏ترین قوم عرب در مرکز عبادت اصنام برپا کرده و یا این ادعا را چه نسبت است با ادعای کسی که برای مقصد خود تا آخرین نفس ایستاده و بر سر دار به مناجات پرداخته و آنی از تعلیم حواریین خود فرو ننشسته و امر خو را نهان نداشته و یا چه نسبت است این داعیه را با داعیه‏ی کلیمی که در مقابل فرعون روبرو ایستاده (نه نوشته‏های خادعانه و در تحت الفاظی که منکر آن را انکار پندارد و مقبل بوی داعیه از آن استشمام کند) و نبوت خود را اعلان کرده و هیچگاه دورنگی و دوروئی پیشه ننموده فنعم ما قال (یا برو همچون زنان رنگی و بوئی پیشگیر – یا چو مردان اندرا و کوی از میدان ببر) اینجا جای مغالطه است که بگویید عبدالبهاء به اروپ و آمریک سفر کرده چگونه داعیه مخفی بوده است بلی او سفر کرده ولی ابدا داعیه خود و پدرش ابراز ننموده و کاری نساخته و هر چه شهرت داده‏اند دروغ بوده زیرا من هم سفر کردم ولی کاری که ساختم این بود که دانستم حقایق از چه قرار بوده است… مگر آنکه بگوئیم بهاء پیغمبر زنانه بوده یا خدای مؤنث که به رنگ زنان و پرده نشینان در آمده و از پس پرده‏ی (عصمت) با مکرهای زنانه سخنانی بیرون داده چنانکه تأثیرش هم در زنان بیشتر از مردان است و بطوری که من خود دیده و شناخته‏ام بسیاری از مردان بهائی پابند زنان خودند و زنانند که نمی‏گذارند مردشان بیدار و آزاد شود مگر مردانی که مزاجشان با مزاج زنان خیلی موافقت دارد آنها هم شیفته و فریفته این دین زنانه‏اند حال این اقبال و تشبث زنان بر روی چه اصل است و چه لذتی برده‏اند که دل بر نمی‏دارند (این زمان بگذار تا وقت دگر) شگفت‏آور است که گاهی راست یا دروغ یک نفر زن را موضوع بحث قرار داده در متحدالمالهای خود در اطراف اقبال و اشتعالش و قیامش بر بشر و اشاعه‏ی این امر به یک آب و تابی بیانات نموده داد سخن می‏دهند که گویا تمام علوم اولین و آخرین در آن زن است و بالاخره اقبال او برهان عظمت این امر است در حالتی که بعد از چند سال اسم او هم کهنه شده معلوم می‏شود او هم پس از خستگی و اتمام شهواتش این حوزه را بدرود گفته و شاید رد آن هم چیزی نوشته اظهار ندامت می‏نماید چنانکه لوای امریکائی در این اواخر در مصر حرکت مخالفت داشت و دیگری در امریکا کتاب بر رد شوقی افندی نوشت و کذا فعلل و تفعلل و انفعل.

شاید بگویند آواره با حریت و ترقی زنان مخالف است و هنوز به عادت ایرانیت زن را زن می‏بیند و با مرد فرق می‏گذارد. لهذا عرض می‏کنم من مخالف با ترقی و حریت زنان نیستم ولی زنانی که لیاقت این مقام را یافته باشند مثلا زنان اروپ و آمریک با اینکه خیلی ترقی کرده‏اند باز من خودم در اروپا تشخیص دادم که هنوز هزار منزل از قافله‏ی ترقی عقبند چنانکه در متمدن‏ترین ممالک دنیا که مرکز علم و سیاست است یعنی لندن فقط یک زن لیاقت عضویت پارلمان یافته آن هم پس از ورود در پارلمان و کشف افکار ساده ضعیف او معلوم شده است که مبارزه با افکار مردان نتواند و به این واسطه دو سال مانند مجسمه نتوانست یک فکر صائب بیرون دهد و هر روز زن‏های لندن عصبانی می‏شدند که مردان نمی‏گذارند این نماینده ما حرف بزند. این برای آن است که یا ساختمان زن غیر از مرد است و برای اداره سیاست و اجتماعات کافی نیست یا هنوز تجربیات زنان کامل نشده و در صورتی که این حال زنان لندن است پس چه خواهد بود حال زنان ایران و هند!

این است که تاکنون بهائیان ایران به هزار رنگ در آمده و پس از چندی خطای آن بر خودشان معلوم شده و یا مرعوب شده آن رنگ را رها کرده به رنگ دیگر در آمده‏اند مثلا بهاء که می‏خواهد یک شریعت هزار ساله تشریع کند نمی‏داند با زنان چه معامله‏ی را مجری دارد. یک جا عبدالبهاء که متمم شرع اوست به موجب کتاب اقدس که ذکری از حجاب نشده زمام بهائیان طهران را رها کرد تا مجلس حریت نسوان درست کردند و چون مفاسد فوق‏العاده از آن بروز کرد به ترک آن مجمع و رفتن در حجاب امر داد و چون طرف سؤال و جواب چند نفر از پیر زنان آمریک واقع شد ترسید آنها از دستش بروند عکس زن و دختر و خواهر خود را بی‏حجاب بر ایشان فرستاد که ببینند ما حجاب نداریم و من آن را در اروپا به دست آوردم در حالتی که قدغن بود که به ایرانیان بدهند و همچنین دخترهای دختر عباس افندی که در پاریس تحصیل می‏کردند و از پاریسیان در بی‏حجابی زشت‏تر نمایش می‏دادند منع شده بود از اینکه ایرانیانی که عبور می‏کنند آنها را ببینند ولی من چون مبلغ و محرم اسرار بودم در مدرسه رفتم و مرا پذیرفتند و نیز شوقی افندی یک وقت قدغن کرد زنان ایران بی‏حجاب نشوند (در حالتی که خودشان هم نمی‏توانستند بی‏حجاب شوند مگر در خلوتخانه‏ها)

و اگر ممکن بود می‏شدند و برای شوقی افندی هم فاتحه نمی‏خواندند چنانکه در خلوتخانه‏ها که می‏توانند بی‏حجابی بلکه.. می‏کنند از طرفی شوقی افندی دید مکدر می‏شوند آنها را در انتخابات خودشان دخیل و صاحب رأی قرار داد. در حالتی که هنوز در ممالک متمدنه این قضیه یک طرفی نشده و مضحک‏تر اینکه در ایران چنین بوده و هست ولی در روسیه علی الرغم روسها حکم به حجاب داده و حتی در لوحش تصریح می‏کند که علی الرغم روسها حجاب کنید و همان چند نفر ترک و فارس ایرانی که در روسیه یعنی ترکستان و قفقاز زیسته‏اند بیچاره‏ها محض خاطر آقا باید برخلاف میل خود در حجاب باشند و تنها در خلوتخانه‏ها نفسی تازه کنند باری تمام امور بهائیان نمونه‏ی داعیه‏ی بهاء است که هر روزی در هر کوئی و سوئی به رنگی رنگرزی می‏شود و نیرنگی به خود می‏گیرد این است که گفتیم به قول مدیر جریده ملا نصرالدین بوق دو سره در دست شوقی افندی است از یک سر نوا می‏دهد حجاب بکنید و از سر دیگر نکنید. از یک سو خدا و نماز و دین بر حق و لازم است و از سوی دیگر اینها محض مصلحت و حکمت است و الا خدای چه؟ و…؟

باری برویم بر سر داعیه و کلام و نفوذ و بقاء چنانکه ذکر شد هر بهاء الله و غلام احمد و متمهدی و حسن صباح و آقاخان داعیه‏ی داشته و دارد کلامی آورده و نفوذی یافته و چند صباحی دوام و بقائی داشته باید فهمید آیا همه حق است یا همه باطل یا یکی حق و باقی باطل؟ اگر همه حق است چه ایرادی بر آواره و امثال او دارند؟ و چرا در دعوتهای خود از همه انتقاد و تنها بهاء را تمجید می‏نمایند و اساسا دعوت غلط است. باید بگذارند هر کس به هر حقی می‏خواهد بگرود دیگر این همه طعن و استهزاء بر کسی که نخواسته است به این حق پابند باشند چیست؟ و اگر همه باطل است بهاء هم یکی از آنها و احدی نباید به این باطل نزدیک شود و اگر بهاء حق است با اینکه ادله‏اش ابطال شد دیگر به چه دلیل او حق است و پس از ابطال این چهار دلیل یا به قول گلپایگانی دلیل تقریر دیگر مابه الامتیاز کدام است و چرا باید بهاء را ممتاز از قادیانی و غیره و غیره دانست؟