آیتی – راستی حالا که سخن از حجاب به میان آمد باید این مطلب معلوم شود که آیا حکم حجاب در میان بهائیان چه صورتی دارد؟
آواره – حکم حجاب هم مثل همه احکام بهائیت هزار رو و پهلو دارد که در هر جا هر چه به زیان ایشان آمده گفتهاند – اما حقیقت حال این است که در کتاب اقدس ذکر حجاب نشده و بهاء میل به بیحجابی زنان داشته ولی عبدالبهاء چندان این را تأیید نکرده و نتوانسته است مشی مستقیمی در این باب برای خود اتخاذ نماید یک وقت از پی بیحجابی تمجید و وقت دیگر انتقاد کرده گاهی تقویت از حریت طلبان طهران کرده و پس از اندک گفتگوئی باز مرعوب شده و ایشان را امر به حجاب نموده (به عنوان اینکه حالیه کشف حجاب موقع ندارد) چنانکه چند سال قبل حضرات در طهران مجلس حریت نسوانی ترتیب دادند ولی قدری در مجلس ایشان خرابکاریها و افتحاضات عجیبه شد که همان بهائیها که طرفدار کشف حجاب بودند برگشتند و از رئیسشان تقاضای رفع این قضیه را نمودند و عباس افندی تلگرافا منع نمود و حریتشان نقطهدار کرد ولی بعضی از زنان طاقت نیاورده دل از لذائذی که برده بودند بر نداشتند و باز مجلسهای کوچک و کوچک و دستههای هشت نه نفری درست میکردند که به کامرانی نزدیکتر و آسانتر باشد و تاکنون آن مجمعهای کوچک و حریتهای نقطهدار خصوصی برقرار است و بعضی هم به مجلس حریت نسوان عمومی که همه میدانیم در زیر پرده موجود است ولی عنوان مذهبی دارند ملحق شده در آنجا هم عقیدهی مذهبی خود را مخفی داشته و حتی عنداللزوم استنکاف شدید نموده رؤسای بهائی را دشنام میدهند تا از آن مجمع محروم نمانند و من خود (برای اینکه ایشان این قضیه را مثل همهی قضایا انکار نکرده مردم را در شبهه نگذارند و نگویند این را آواره با کدام مدرک میگوید) یکی دو مجلس مخصوصا با زنان حریت طلب و مبلغشان که درس هم نزد من میخواندهاند عکس برداشتهام و در جای دیگر این کتاب درج خواهم کرد و در اینجا فقط به درج
عکس عائله عباس افندی قناعت میکنیم و این عکس که حاکی از عیال و خواهر و دختر و دخترزاده عباس افندی یعنی خواهر شوقی افندی است به خواهش لیدی بلا مفید خانم لندنی که خودش هم در عکس حاضر است برداشته شده زیرا پس از آنکه عباس افندی حریت زنان بهائیه طهران را محدود کرد نزدیک بود همان چند نفر پیر زن و دخترهای پنجاه ساله و هفتاد سالهی اروپا و امریکا که ایمان آورده بودند بر گردند لهذا لیدی بلا مفید برای جلوگیری از اینکار تقاضا کرده این عکس را گرفته به امریکا و اروپا فرستاد و در معرکه را گذاشتند.
آیتی – اکنون شرح وعدههای عبدالبهاء در حق محمدعلی میرزا و قضایای ابتدای مشروطه را باید بیان کرد تا ببینیم حقیقت این قضیه چه بوده است؟
آواره – شاید دهاتیهای ایران هم شنیده باشند که در ابتدای
مشروطیت بهائیان میخواستند مشروطه را به خود به بندند و بگویند غیبگوئی.
بهاء مصداق یافت که در جواب اقدس فرموده است در خطاب به طهران «و یحکم علیک جمهور الناس» و بالاخره میخواستند جمهوریت در سایه مشروطیت و آزادی خود را بر اثر جمهوریت به دست آوردند ولی عبدالبهاء اجازه نداده غیبگوئی دیگری را به بهائیان ارائه داد که آن هم بدبختانه معکوس شد و باز در این ایام برای جمهوریت ایران بهائیان عربده کشیدند و خویش را پنهان و آشکار در میان جمهوری طلبان وارد کرده کار آنها را هم ندانسته خراب کردند برای اینکه یک معجزهای ثابت کنند و آن هم نشد و شرح قضیه کاملا از این قرار است که بهاء یک عبارت سه پهلو در کتاب اقدس ذکر کرده تا هر پهلوی از آن بالا آمد بهائیان به آن بچسبند و بگویند این وعده بهاء الله و خلاصهی فارسی آن کلمات این است که «ای زمین طهران در تو کارها منقلب میشود و جمهور ناس بر تو حکم میکنند و باز میگوید اگر خدا خواهد سریر تو را به سلطان عادل مبارک میسازد» این عبارت برای آن است که اگر جمهوری شد بگویند بخوانید در اقدس یحکم علیک جمهور الناس وعده داده شده و اگر استقرار سلطنت شد بگویند این آیهی اقدس است که «یبارک سریرک بالذی یحکم بالعدل» هر سلطانی که جالس میشود بگویند ها این است آن سلطان که در اقدس ذکر شده حال دقت شود در این قضیه که بعد از اعلان مشروطیت بهائیان خواستند داخل مشروطه شوند ولی عبدالبهاء باور نکرد که این مشروطه قراری پیدا کند و یقین داشت که محمدعلی میرزا سلطان مستقل خواهد ماند خصوصا با آن راپورتهای سری که قبلا عباس افندی به او داده و اشخاصی از قبیل آقاخان کرمانی و احمد روحی را بکشتن داده حالا باید اظهار وجودی کرد شاید روزی به کار بخورد لهذا در الواحی که الان نسخهی اصل یکی از آنها در ضبط من است میگوید الحمدلله سریر سلطنت ایران به شهریار عادل مزین شد (محمدعلی میرزا) و بالاخره میگوید او است منصوص کتاب اقدس که با اهل بهاء روبرو میشود و این مذهب را نصرت میکند ای احباء البته با هیچ جمعی مجتمع و همدم نشوید و در انجمنی وارد نگردید و سریر سلطنت را خدمت کنید الی آخر ما قال نصا او مفهوما و با اینکه محمدعلی میرزا عقیدهی به بهائیان نداشت باز آن لوح او را بر
خونریزی مدد داد و توپ به مجلس بست و چند روزی گوسفندان شاخی پیدا کردند و از خدعههاشان این بود که مشروطه خواهان را بابی ازلی معرفی میکردند و ملک المتکلمین و سید جمال واعظ را هم به همین اسم متهم کرده به کشتن دادند اما طولی نکشید که این سلطان عادل و منصوص کتاب اقدس به طوری که همه میدانیم مسلوب القدره و بالاخره خلع و فراری شد.
یک آدم فضولی نوشت به عباس افندی که ای عالم السر و الخفیات چه شد که سلطان عادل و منصوص کتاب اقدس شما چنین شد؟
جواب آمد که چون طرفداری مظلومان (بهائیان) نکرد لهذا در آن وعده بداء شد و بداء از امور محتومه است چنانکه از امام جعفرصادق (ع) پرسیدند که در حق شما وعده داده شده بود که سابعهم قائمهم چرا شما که سابعید قائم نشدید فرمود بداء شد (!)
تبصره – پوشیده نماند که این خبر را که عباس افندی ذکر کرده و لوحش حاضر است در حق امام جعفرصادق (ع) نیست و امام جعفر سابع الائمه نیست زیرا آن حضرت امام ششم است و سادس است و این قضیه مثل آفتاب مشهور است ولی عباس افندی برای اعتذار خود و اصلاح آن خبطی که کرده بود آن قدر مستعجل شده دست و پا را گم کرده که حتی به کتب رجوع نکرده و این سهو ثانی از او سر زده که حدیث سابعهم قائمهم را به امام جعفر (ع) نسبت داده و فراموش کرده که نه امام جعفر سابع است و نه حدیث در حق اوست لهذا آن فضول دوباره عرضه کرد که ای کسی که به تو مینویسند «یا من لا یعزب عن علمه من شئی» این هم که نشد عذر خود را بداء قرار دادهاید و بداء در اینجا موقع ندارد شاهد آن را حدیث سابعهم قرار دادهاید و امام جعفر را سابع خواندهاید کی این حدیث در حق آن حضرت وارد شده و کی آن حضرت امام سابع است؟ ثالثا جواب آمد که مقصود من معصوم سابع است نه امام سابع!! ولی به طوری که همه میدانیم معصوم سابع هم نیست پس باز هم نشد زیرا اگر چهارده معصوم آن طوری است که شیعیان میشمارند پیغمبر و فاطمه و دوازه امام پس امام جعفر معصوم ثامن (هشتم) میشود نه سابع (هفتم) خلاصه آن فضول دیگر دم در کشید و تعقیب نکرد زیرا دید تا هر جا برود هی خرابتر میشود «عالم السر و الخفیات» اشتباهی کرده هر چه میخواهد اصلاح نماید نمیشود.
باز میگوئیم عیب در اشتباه نیست زیرا همه میدانیم عباس افندی هم مثل همهی افراد بشر قدری به اعلمتر یا بیعلمتر قدری باهوشتر یا بیهوشتر و بالاخره بشر است و انسان است و انسان صاحب نیسان است ولی عیب در این است که بشری که این همه اشتباهات در او دیده میشود بخواهد خود را محیط و مطلع بر کل نشان دهد و با هزار حیله و نیرنگ در دلهای مردمان ساده تصرف نماید و به این تدابیر جان و مال مردم را تلف کند و نظم ملکی را مختل سازد برای آنکه خودش یا پدرش یا هر دو چند کلمهی ناقص از حرفهای اخلاقی و ادبی که هزاران سال است مطرح بین بشر بوده زدهاند و سخنان زیبای انبیاء و فلاسفه را لباس زشت پوشانده جمع و تألیف کردهاند و عیب در این است که حزب بهائی اینقدر بیفکر باشند که این گونه امور را تحری نکرده قبول کنند با آنکه از اصول مذهبشان تحری حقیقت است. و آنقدر متعصب باشند که هر کس خواست به آنها بفهماند و از قیدهای شدیدهای که دارند آزادشان کند علاوهی نکول و عدم قبول عداوت او را در دل گرفته به خون او تشنه شوند و از ابراز هیچ خلق و خوی بدی فروگذار نکنند.
کیست مولا آنکه آزادت کند
بند رقیت ز پایت بر کند
(مثنوی)
شگفتا که انسان چون به امری خو گرفت هر قدر معایب آن را ببیند نه تنها دل از آن بر نمیدارد بلکه عداوت با اشخاص میورزد که چرا معایب آن را شناخته و به کشف آن پرداختهاند چنانکه به کرات در این دو ساله خبر به من رسید که بعضی از حضرات آهسته آهسته با هم میگویند آواره راست میگوید و هر چه را دانسته صحیح است ولی فقط ما از او مکدریم که چرا دانستههای خود را بیان کرده و از پرده بیرون آورده (!) در این صورت آیا ما حق نداریم که خطاب بهاء را در حقشان تصدیق نموده به لفظ «گوسفندان» یادشان نمائیم؟ عجبا خود گوسفندان میدانند و میگویند که عبدالبهاء در امریکا بشارت داد که در این جنگ عالم سوزی که نایرهی آن بلند شده آمریک وارد نخواهد شد و حتی در سفرنامهی ایشان مصرح است که آقا فرمودند اهالی آمریک در گوشهی واقع شدهاند و در مظالم جنگهای اروپا شرکت نخواهند کرد با وجود این آخر آمریک داخل جنگ شد و غیبگوئی این
پیغمبر زورکی مبدل به عیب گوئی شد معهذا همین که کسی دیگر به ایشان این اعتراض را بکند عصبانی شده به دست و پا میافتد و میخواهند سخن حق را به حرفهای باطل بپوشانند و برای آن تعبیرات پیدا کنند و نیز همه میگویند آقا وعده داده بود که به مشرقالاذکار عشقآباد بیاید و حتی در لوح شرط ورود خود را بدان مکان اتمام آن بنا قرار داده و گوسفندان برای این آرزو و نیل به آن میل چه جانها که کندند و چون مشرقالاذکار به اتمام رسید ایشان عوض عشقآباد خواهی نخواهی «به ملکوت الهی» راه فرسا شده با هزار انجگسیون و تبدیل حکیم و دکتر بالاخره نتوانسته خود را از چنگ مرگ نجات داده به عشقآباد سفر کنند. با وصف این همین که کسی این سخنان را القاء نماید از او دلگیر شده به تکفیرش میپردازند و مصداق «ویل لمن کفره نمرود» را ظاهر میسازند. بالجمله غیب گوئی معکوس آقا به قدری زیاد است که در این مختصر نمیگنجد و باز باید بگویم اشتباه نشود من نمیگویم چرا آقایان غیب نمیدانند بلکه میگویم کسانی که به معجزات انبیاء صادق طعنه میزنند چرا به دروغ میخواهند خود را صاحب کرامت قلمداد کنند در این قرن نورانی باز مردم را در حجاب ظلمانی و اوهام پابند کنند؟
آیتی – از آنچه ذکر شد عجالة این قدر معلوم است که بهاء در هر صورت یک ادعائی کرده و کلامی آورده و نفوذ و بقائی را متضمن بوده در این صورت به چه قسم میتوان ادلهی این حضرات را در ادعاء و تشریع و نفوذش ابطال نمود منتهی این است که شاید میگوئید به این درجهی که بهائیان در آن مبالغه میکنند نیست ولی در اصل موضوع نمیتوان انکار کرد و گفت تمامش بیاصل است پس بالاخره راه حل این مسئله چیست؟
آواره – این سئوال عینا مانند سئوال آن سائل است که پرسید دختر کدام امام بود که رفت بر سر مناره و روباه او را درید؟ مجیب پس از تأمل بسیار با رمل و اسطرلاب دریافت که سائل میخواهد قضیه یوسف را سئوال کند. گفت آقای من اولا دختر نبود و پسر بود ثانیا فرزند امام نبود زادهی پیغمبر بود. ثالثا بر سر منار نبود و ته چاه بود رابعا – خودش نرفت
و او را بردند و به چاه انداختند. خامسا – روباه نبود و گرگ بود. سادسا گرگ هم نبود و اساسا قضیهی گرگ دروغ و تهمت بود.
اکنون ملاحظه نمائید. اولا بهاء الله چنانکه گفتیم بر ملا هیچ ادعائی نکرده مگر آنکه در زیر پرده کلمات خود نغماتی داشته که مریدانش داعیه الوهیت از آن شناخته و گفتهاند بهاء همان خدای غیب است که در قرون و دهور در پرده خفا مستور بود و اینک قدم به عرصه ظهور نهاده ولی او و پسرش هر جا مواجه با مشکلاتی میشدند با صد هزار دلیل تمسک به این میکردند که خیر همچو داعیهی را نداریم و مریدان غلو کرده اینها را به ما تهمت میزنند و این کلمات را ما از زبان خدا در حالت خلقه گفتهایم و برهان اینکه ما این داعیه را نداریم آنکه مطیع احکام اسلام بوده و هستیم سبحان الله بهاء در مرکز خود در شهر رمضان خودش صورتا روزه میگرفت و به تمام اتباع تأکید میکرد که صائم شوید و حتی اصرار داشت که جدا صائم باشید زیرا میترسید که اگر اندکی سخت نگیرد آنها در کار سستی کنند و روزه را افطار کنند و کار او را خراب سازند و این حالت تا آخرین نفس حیات بهاء ادامه داشت و حتی مشهور است که مشکین قلم از صحابه خاص به لحن مزاح گفته بود بناء بر مثل مشهور که میگوید (شخصی گفت ما دعا کردیم مادرمان بمیرد و پدرمان زن جوان بگیرد تا وسائل راحتی ما فراهم گردد اما دعای معکوس مستجاب شد پدرمان مرد و مادرمان شوهر جوان گرفته به زحمت او افتادیم) ما هم بابی شدیم از زحمت روزه سی روزه خلاص شویم حالا از طرفی در ماه رمضان به ما میگویند حکمت اقتضاء دارد که روزه بگیرید و تظاهر به اسلامیت کنید از طرفی هم نوزده روز قبل از نوروز به ما میگویند روزه بگیرید «حبا لجمالی» تا این شریعت تأسیس شود. این مزاح مشکین قلم هم شاید که صورت جدی به خود گرفته دو نتیجه داده باشد یکی آنکه بهاء ازدواج آباء را حرام کرد که دیگر کسی هوس به زن پدر خود نکند و الا شاید خیال نداشت این یکی را هم اسم ببرد و قصدش این بود که مطلقا مردم را آزاد نهاده اشتراک فراش را کاملا اجازه دهد. دیگر آنکه اجازه داده که نوزدهی روزهی شریعت بهاء را افطار کنند ولی روزهی رمضان را بگیرند که مشت آقا در بلاد عثمانی باز نشود و نیز پسرش عبدالبهاء چنانکه گفتیم تا یک هفته پیش از مرگش به جامع مسلمین رفته به امام اهل سنة اقتداء میکرد و دست بسته نماز اسلامی میگذارد و اظهار تبعیت اسلام
میکرد و حتی طعنه بر تشیع میزد و به قضاة و افندیها میفهمانید که چون ما از طریق تشیع برگشته به راه تسنن قدم گذاشتهایم مردم با ما دشمنی میکنند مجملا این بود حالت ادعاء و تشریع این پدر و پسر در خاک عثمانی و مرکز زندگانی خودشان ولی در عین حال برای ایران خدا و خدازاه بودند و هر چه بر قلم و زبانش میآمد دریغ نداشتند چه که بابیهای ایران را شناخته بودند که تا چه اندازه ابله و احمقند و برای شناسائی ایشان همان کلمهی اغنام کافی است که ایشان را به آن موصوف کرده از طرفی این گوسفندان را بدون اراده مطیع خود کرده به هر طرفی میخواستند سوق میدادند از طرفی از شیر و کشک و پشم ایشان بهره میبردند و آخر هم به کشتنشان میدادند و برای دلخوشی گوسفندان دیگر مناجات و زیارتنامه برای گوسفندان مقتول نازل میکردند فتعجبوا هنا لک یا اولی الابصار.
مجملا داعیهی بهاء در تحت الفاظ و تنها برای بابیها بوده نه کلیهی اهل عالم و این است که آن را داعیه نتوان گفت چنانکه هنوز بعد از هشتاد سال احدی تصریح نکرده و نمیکند که این ادعائی که میگویند حجت است کدام ادعاء است و خصوصیت آن چیست؟ ثانیا چنانکه جای دیگر هم اشاره شد داعیهی الوهیت مشروع و معقول نیست زیرا یا به عقیدهی الهیین خدا هست در آن صورت مقدس از حلول و نزول و تجسم است یا به عقیدهی مادیین خدائی نیست و مبدء کل مادهی واحد است و یا جوهر فرد پس در هر دو صورت داعیهی بهاء یا سری یا جهری هر چه هست غیر معقول است.
یک قضیهی خندهآور
یاد دارم در اوائل سواری خودم که میخواستم تسمه و رکاب و دهنهی مراکب خود را محکم سازم و برای این کار احاطهی بر الواح و مضامین آنها لازم افتاد دائما وقت خود را به مطالعهی الواح میگذرانیدم و نماند لوحی از الواح مطبوعه و غیر مطبوعه از سری و جهری مگر آنکه آن را از نظر دقت گذرانیدم یک وقت رسیدم به لوحی که در جواب سؤالات حاجی ملا علیاکبر شهمیرزادی و آقا جمال بروجردی صادر شده بود چون هر دوی آنها از مبلغین درجهی اول بودند که حاج آخوند محکم عنان را گرفته تا آخرین نفس پیاده نشد و آقا جمال در این بینها عنان را سست گرفت و پیاده شد یا پیادهاش کردند در حالتی که او از حاج آخوند مهمتر بود و من یقین دارم در عقیده ذرهی از هم امتیاز نداشتند جز اینکه حوادث سبب سقوط این و بقای آن شد. خلاصه
موضوع بحث چیز غریبی بوده و آن این بوده است که حاجی آخوند میگفته است غیر از بهاء دیگر خدائی نیست و بالاخره هر چه در پس پرده غیب بود در جامهی بهاء درآمد و دیگر خبری نیست باید به او نماز و نیاز کرد و دست به دامنش دراز و توجه را از غیب برداشت. اما آقا جمال که بعد او را ناقض قلمداد کرده حتی به لقب پیر کفتار ملقبش ساختند میگفته است مقصود از خدائی بهاء این است که او مظهر خداست و بالاخره خدای غیب به جای خود است. و این میرزا خدا نمایندهی آن خدای غیب است. بعد از آنکه این داوری را به مرکز برده از خود میرزا خدا (بهاء) قضاوت میطلبند او میبیند اگر قول حاج آخوند را تصدیق کند هر چند موافق میل است ولی ممکن است غوغائی بلند شود و اگر قول آقا جمال را تصدیق نماید ممکن است باز راهی به خدای غیب باز شود و از استفادهی این میرزا خدای مشهور کاسته گردد لهذا جواب را چنین داده که «دریای عرفان دریای بیپایانی است که هر کس برشحی از آن بهرهمند است در این صورت اگر مقصود از این مناظره و مباحثه القای خلاف و نفاق و اختلاف باشد قول هر دو مردود است و اگر مقصود ترویج امر و القای موافقت باشد قول هر دو مردود است و اگر مقصود ترویج امر و القای موافقت باشد قول هر دو مطلوب» بعد از مطالعهی این لوح مرا خنده گرفت و بر درجهی خدعه و تقلب میرزا خدا آگاهی یافتم از طرفی هم بر بلادت گوسفندانی که همین لوح را خوانده و ابدا بوئی از مقصود نبردهاند آگاه گشتم و گفتم انصافا این گوسفندان را آن خدا بس است و حقشان همین است که به ایشان میرسد. و خندهآورتر از آن این است که چون میرزا خدا دید که خوب رویه را به کمک پسرش عباس افندی پیش گرفته از طرفی به اظهار اسلامیت و ادای نماز و روزهی اسلامی و تمجید از خلفاء در نزد اهل سنة عجالة مأمون است و از طرفی نغمات اننی انا الله در اتباع ایرانی و چند نفر هندی به طوری مؤثر افتاده که حتی در جنبهی غیب و شهود آن مباحث به میان آمده لهذا یک لوح بالا بلند به عربی عجیب برای عید مولود خود نازل کرده جهتشان فرستاد و دیگر کار تمام شد زیرا در آن لوح میگوید «الیوم یوم فیه ولد من لم یلد و لم یولد» خلاصهی مضمون اینکه امروز روزی است که آن خدائی که متولد نمیشد و صاحب اولاد نمیگشت متولد شد!! و بر طبق این مضمون نبیل زرندی که اسمش ملامحمد است و آخر عبدالبهاء با او بد شد و او را به دریا القا و غرق کرد به دست خود یا اتباعش و
بعد شهرت داد که او خودش خودش را غرق کرده این نبیل در اشعار خود سرود که: (مستعد باشید یاران مستعد – جاء شاه لم یلد یولد ولد) و این شعر هم مسطورهی از معارف بهائیان است هم عقیدهشان را مکشوف میدارد ولی تصور میکنم اگر کسی میپرسید معنی این حرف چیست؟ جواب میدادند ما نگفتیم خدائیکه متولد نشده بود متولد شد بلکه گفتهایم کسی که متولد نشده بود متولد شد. و هر کسی چنین است که متولد میشود در صورتی که پیش از آن متولد نشده بوده زیرا این گونه اشتباه و مغالطههای عجیب از فنون دائمه میرزا خدا و پسر و اتباع کارگرش بوده و هست. ولی این بسی واضح که به این کنایات خدائی بهاء را خواستهاند بفهمانند لاغیر
باز موقع پیدا کرد که روح پروفسور برون را رحمت فرستاده بگویم چه قدر خوب تشخیص داده بود که میگفت بهاء و بهائیان بساط دین و خدا و پیغمبر را مسخره کردند و مکرر میگفت اگر اقلا در سایه این عنوانات آزادی بشر و اشاعه علم را منظور داشتند باز چیزی بود ولی یقین دارم که اگر بهائیت ترویج شود به کلی آزادی و علم از بین بشر رخت بر میبندد و جهل و قیودات و اوهام جای آن را میگیرد.
آیتی – شاید نفوذی که میگویند از جهت قیافه جذاب و حسن و جمال این عائله باشد و دلباختگیهای مریدان از این حیث باشد که زیباتر از بهاء و عبدالبهاء و شوقی افندی و کلیه زن و مرد این عائله در دنیا ندیده و گمان کردهاند که هر کس در جمال به حد کمال باشد باید حتما خدا یا منسوب به خدا باشد. زیرا شرحی از زیبائی این عائله شنیده شده است و عکسهای عباس افندی هم هر چند محسنات زیبائی و جمال در آن به حد کمال دیده نشده است ولی تقریبا مهیمن و جذاب است دیگر عکس بهاء را مردم ندیده و نمیدانند که چگونه بوده است و طبعا باید بهتر از عبدالبهاء باشد لکن نمیدانم چرا او را انتشار ندادهاند؟
آواره – اما در موضوع حسن و جمال و قیافه این رؤساء هر چند بنای ما بر حقگوئی است نه عیبجوئی و بناء بر این نمیگوئیم مرد و زن این عائله عاری از حسن و جمال بوده و هستند ولی نه به طوری که به چشم دوستانشان آمده و هر عیبی را حسن تصور کردهاند پس باید دانست که بهاء و فرزندانش عموما خالی از وجاهت نبودهاند خصوصا آن پسرها و دخترهائی که با عبدالبهاء مخالفت کردهاند و حضرات آنها را کافر و ناقض میدانند خیلی
خوشکل بوده و سرمایه خدائیشان بیش از عباس افندی و اولادش بوده است اما به قدری در تعریق حسن و جمال خود مبالغه کردهاند و به اندازهی مریدان با دیده رضا و محبت ایشان را دیدهاند. یعنی بهاء و عبدالبهاء را که گویا در همه دینا نظیری برای این رؤساء نبوده و حال آنکه این تصور در دهاتیهای ایران است و در اشخاص دنیا ندیده و آدم ندیده و من در اطراف عالم خصوصا در گرجستان و ترکهای اسلامبول و ازمیر و همچنین در فرانسویها به قدری قیافههای جذاب و حسن و جمال دلربا دیدهام که اساسا عائله بهاء را نمیتوانم در مقابل آنها جمیل تصور کنم. و بهترین شاهد ما همان عکس است که در جزوه قبل درج کردیم. زیرا زیباترین دختران این عائله همشیره جناب شوقی افندی است که در آن عکس نشسته ملاحظه میشود که او با وجود زیبائی در برابر ارباب وجاهت چندان نمایش ندارد. باری کار به زنان ایشان نداریم بهاء که این قدر بغمز و لمز به جمال خود مینازد و او را «جمال مبارک» میخوانند به موجب عکس فتوغرافی او که در حیفا و عکا موجود است و در هر یک از دو خانهی عباس افندی غصن اعظم و میرزا محمدعلی علی غصن اکبر نسخهی از آن موجود و با آب و تابی آن را در قاب طلا نهادهاند و پردهی زنبوری بر آن کشیده بیچاره دهاتیان ایران را که به آنجا میروند با هزار منت میبرندشان در حرم تا آن را زیارت کنند و نذوراتی به جا بیاورند آن قدرها جذاب و دلربا نیست و عجبتر اینکه در آن عکس آثار رنگ و حنا در محاسن بهاء موجود و خودشان هم انکار ندارند که او هفتهی دو مرتبه محاسن و گیسوان را رنگ میکرده و چون این عکس فتوغرافی چندان جلوه نمیکند این است که چند تصویر قلمی هم در جنب آن ترتیب داده میگویند اینها تصویر جوانی اوست و من خیلی دقت کردم دیدم ابدا شباهت به عکس فتوغرافی ندارد و در آن تصاویر کاملا تصنع شده و با نوک قلم نقاشی لطائف حسن به آنها داده شده است و امری عجیب است که یکی از آن تصاویر تصویری است که با بدن برهنه در حمام نقاشی شده یعنی حمام و بدن برهنهی بهاء را نمایش میدهد و من هر وقت آن را دیدم خجلت کشیده سر به زیر افکندم در فکر فرو رفتم که دیگر این چه نقشه است؟ خدا چرا باید تصویر هیکل خود را برهنه با فوتهی بسیار کوته برای زیارت مرد و زن بگذارد؟ راستی در عین اینکه میل نداشتم بطلان این امر بر من ثابت شده باشد و هر دم آرزو میکردم که این امر حق آبرومندی باشد که از ایران طلوع کرده باشد که موجب افتخار ایرانی گردد ولی
بدبختانه هر وقت به این قسمتها بر میخوردم متأسف میشدم که امر حق را چه کار به این تصنعات آن هم به این صورت وقیح که هر کس ببیند خیال میکند که این تصویر برای تهییج شهوت زن و مرد ترتیب شده چه که بدن جوان هیجده سالهی را با کمال فربهی و قشنگی بدون اینکه اثری از مو در آن باشد کشیده فوته را کوته و رانها را در کمال صافی و سادگی و فربهی جلوه میدهد و حالت خمار به چشمها داده و بالاخره بسیار شبیه است به عکس زنهای قشنگی که برهنه برای دلربائی مردم برداشتهاند و جوانان ما از اروپا به ایران سوقات میآورند و خلاصه با تحقیقات عمیقه معلوم شد که اگر در عکسهای دیگران کمتر دستکاری شده این تصورات آقا از آن سادگی هم بر کنار و پر از پیرایه و ساختگی است وگرنه با مقایسه به عکس فتوغرافی معلوم میشود که ابدا این دو صورت یکی نیست و مضحک است که عاشقان جمال الهی به بیموئی بدن بهاء استدلال و استعجاز میکنند و بالعکس به پر موئی ازل استقباح مینمایند مجملا این بهاء که تا این درجه حسن و جمالش را میخواهند وسیله خدائی و نفوذ کلمهاش قرار دهند عجب است که برخلاف آن همه خال و خط که بر صورتش نهادهاند خالی از عیوب هم نبوده و آنچه ثابت شده است به علاوه کوتاهی قد سه عیب بزرگ در این هیکل قدم و اسم اعظم! وجود داشته یکی آنکه خواهرش که عمه عبدالبهاء است مینویسد و کتابش هم حاضر است به اینکه ایشان مرض فتق داشتهاند و حتی به عبدالبهاء میگویند اخوی زادهی عزیزم اگر پدر شما خدا بود و مقتدر اقلا بایست باد فتق خود را علاج نماید دوم اینکه یکی از سیاحان اروپا که بهاء را دو سه سال پیش از وفاتش دیده بود برای خودم حکایت کرد که من در موقع چیرنویسی بهاء دقت کردم و یقین نمودم که چشم چپش کمتر از چشم راستش میبیند.
سوم آنکه عموم بهائیان معترفند بر اینکه رعشهی دست داشته است و این اعتراف برای آن است که چون آن لغزش در خطوط او موجود است این را نتواستهاند انکار نمایند ولی عبدالبهاء به عذر غریبی تشبث کرده گوسفندان هم پذیرفتهاند و آن این است که گفته است «ازل ایشان را زهر داد و نخواستند دل او را بشکنند زهر را میل کردند ولی ارادهی مبارک تعلق نگرفت که آن زهر کارگر شود لهذا از هلاکت رستند و تنها رعشه در دست مبارک باقی ماند» و هر کسی میفهمد که این یک عذر ناموجهی است که خواسته است عیب را از پدر خود دور نماید و گرنه با فرض اینکه راست بگویند
و ازل زهر داده باشد خدائی که میدانست این زهر است و آن قدر هم مقتدر بود که خورد و نمرد خوب بود آثار رعشه هم در دست خود نگذارد. باری معلوم نیست این رعشه از کی عارض شده و بالاخره هر یک را اصلاح کند عیب دیگر جایگیر شده ثابت مینماید که بهاء به قدر خردلی از سایر افراد بشر امتیاز نداشته اما اینکه ذکر شد که عکس عبدالبهاء مهیمن است من خودم شخصا او را دیده و بر سر هم ششماه با او بوده و همه چیزش را شناختهام با اینکه او خوش قیافهترین تمام افراد این عائله بود و حتی بر پدرش مزیت داشت معهذا از او مهیمنتر و خوش قیافهتر به قدری در اطراف جهان دیدهام که به شماره نیاید و عکسهای او هم حالات تازه را حاکی نیست و با وجود این تمام آنها به خال و خط آراسته شده و به کرات دیدهام عکسی که قشنگ بیرون نمیآمد محو میکردند و شبیهترین عکسهائی که به شخص خودش شبیه و تصنع آن کمتر است عکسی است که در صفحهی مقابل درج میشود.
در خاتمه این را هم اضافه میکنم که اساسا توجهی بهائیان به این صور و تماثیل نه تنها برای حسن و وجاهت آنهاست. چه در میان افرا خودشان وجهائی که به مراتب از رؤساء وجیهترند زیاد است بلکه همان روح بت پرستی است که در میان ایشان نفوذ یافته چندان که منتهی آرزوهایشان این است که مثلا عکس بهاء و عباس افندی به مجسمه تبدیل شود و همین عکس که درج میشود از روی مجسمه گلین است که از او ساخته شده و خلاصه اینکه گوسفندان در این قرن بیستم کاملا بت پرستی و گوساله پرستی را اعاده دادهاند! و با وصف این خود را موحد میخوانند.
باز برگردیم بر سر داعیه و نفوذ مجملا یک همچو داعیهی نامعقول رنگارنگ پر از خدعه را با هر رقم از نفوذ اصلا داعیه نتوان گفت تا در درجهی ثانی حجیت و دلالت آن تحت نظر آید. مثلا در عین اینکه هیچ یک از متدینین عالم ادعا را به ذاتها حجت نگرفتهاند و عقل سلیم هم بر دلالت آن تسلیم نمیشود در عین حال بین ادعاء بهاء و انبیاء عظام فرقی بین است چون فرق نور و ظلمت مثلا حضرت رسول (ص) یا عیسی و موسی، این بسی مبرهن است که ادعاشان در زیر پردهی نیرنگ و به حالت رنگارنگ نبوده بلکه هر یک در عصر خود مردانه در قطب عالم ایستاده مقاصد خود را علنا اظهار و مردم را یک جهتی دعوت کردهاند و هیچکدام شریعت خود را مستور نداشته مانند بهاء و عبدالبهاء نرفتهاند تبعیت پیروان شریعت قبل را
پیشهی و از ایشان اندیشه نموده در نزد ایشان بگویند ما مطیع شرع شما و آداب قواعد شمائیم و برخلاف آن در زیر هزار پردهی نیرنگ به راه دور اشخاص ساده بیاطلاع را بداعیه خود بخوانند.
عجبا هنوز کتاب اقدس را که کتاب شریعت و احکامش است بعد از هشتاد سال یا کمتر یا بیشتر در بلاد عثمانی مستور میدارند و حتی در ایران هم همیشه مشورت مینمایند که آیا این کتاب را به فلان طالب بدهیم یا ندهیم؟ و آیا او این قدر فریب ما را خورده است که سر ما را افشاء ننماید یا افشاء خواهد کرد؟
این داعیه را چه نسبت است با داعیه آنکس که در حیات خود نماز خویش را در میان متعصبترین قوم عرب در مرکز عبادت اصنام برپا کرده و یا این ادعا را چه نسبت است با ادعای کسی که برای مقصد خود تا آخرین نفس ایستاده و بر سر دار به مناجات پرداخته و آنی از تعلیم حواریین خود فرو ننشسته و امر خو را نهان نداشته و یا چه نسبت است این داعیه را با داعیهی کلیمی که در مقابل فرعون روبرو ایستاده (نه نوشتههای خادعانه و در تحت الفاظی که منکر آن را انکار پندارد و مقبل بوی داعیه از آن استشمام کند) و نبوت خود را اعلان کرده و هیچگاه دورنگی و دوروئی پیشه ننموده فنعم ما قال (یا برو همچون زنان رنگی و بوئی پیشگیر – یا چو مردان اندرا و کوی از میدان ببر) اینجا جای مغالطه است که بگویید عبدالبهاء به اروپ و آمریک سفر کرده چگونه داعیه مخفی بوده است بلی او سفر کرده ولی ابدا داعیه خود و پدرش ابراز ننموده و کاری نساخته و هر چه شهرت دادهاند دروغ بوده زیرا من هم سفر کردم ولی کاری که ساختم این بود که دانستم حقایق از چه قرار بوده است… مگر آنکه بگوئیم بهاء پیغمبر زنانه بوده یا خدای مؤنث که به رنگ زنان و پرده نشینان در آمده و از پس پردهی (عصمت) با مکرهای زنانه سخنانی بیرون داده چنانکه تأثیرش هم در زنان بیشتر از مردان است و بطوری که من خود دیده و شناختهام بسیاری از مردان بهائی پابند زنان خودند و زنانند که نمیگذارند مردشان بیدار و آزاد شود مگر مردانی که مزاجشان با مزاج زنان خیلی موافقت دارد آنها هم شیفته و فریفته این دین زنانهاند حال این اقبال و تشبث زنان بر روی چه اصل است و چه لذتی بردهاند که دل بر نمیدارند (این زمان بگذار تا وقت دگر) شگفتآور است که گاهی راست یا دروغ یک نفر زن را موضوع بحث قرار داده در متحدالمالهای خود در اطراف اقبال و اشتعالش و قیامش بر بشر و اشاعهی این امر به یک آب و تابی بیانات نموده داد سخن میدهند که گویا تمام علوم اولین و آخرین در آن زن است و بالاخره اقبال او برهان عظمت این امر است در حالتی که بعد از چند سال اسم او هم کهنه شده معلوم میشود او هم پس از خستگی و اتمام شهواتش این حوزه را بدرود گفته و شاید رد آن هم چیزی نوشته اظهار ندامت مینماید چنانکه لوای امریکائی در این اواخر در مصر حرکت مخالفت داشت و دیگری در امریکا کتاب بر رد شوقی افندی نوشت و کذا فعلل و تفعلل و انفعل.
شاید بگویند آواره با حریت و ترقی زنان مخالف است و هنوز به عادت ایرانیت زن را زن میبیند و با مرد فرق میگذارد. لهذا عرض میکنم من مخالف با ترقی و حریت زنان نیستم ولی زنانی که لیاقت این مقام را یافته باشند مثلا زنان اروپ و آمریک با اینکه خیلی ترقی کردهاند باز من خودم در اروپا تشخیص دادم که هنوز هزار منزل از قافلهی ترقی عقبند چنانکه در متمدنترین ممالک دنیا که مرکز علم و سیاست است یعنی لندن فقط یک زن لیاقت عضویت پارلمان یافته آن هم پس از ورود در پارلمان و کشف افکار ساده ضعیف او معلوم شده است که مبارزه با افکار مردان نتواند و به این واسطه دو سال مانند مجسمه نتوانست یک فکر صائب بیرون دهد و هر روز زنهای لندن عصبانی میشدند که مردان نمیگذارند این نماینده ما حرف بزند. این برای آن است که یا ساختمان زن غیر از مرد است و برای اداره سیاست و اجتماعات کافی نیست یا هنوز تجربیات زنان کامل نشده و در صورتی که این حال زنان لندن است پس چه خواهد بود حال زنان ایران و هند!
این است که تاکنون بهائیان ایران به هزار رنگ در آمده و پس از چندی خطای آن بر خودشان معلوم شده و یا مرعوب شده آن رنگ را رها کرده به رنگ دیگر در آمدهاند مثلا بهاء که میخواهد یک شریعت هزار ساله تشریع کند نمیداند با زنان چه معاملهی را مجری دارد. یک جا عبدالبهاء که متمم شرع اوست به موجب کتاب اقدس که ذکری از حجاب نشده زمام بهائیان طهران را رها کرد تا مجلس حریت نسوان درست کردند و چون مفاسد فوقالعاده از آن بروز کرد به ترک آن مجمع و رفتن در حجاب امر داد و چون طرف سؤال و جواب چند نفر از پیر زنان آمریک واقع شد ترسید آنها از دستش بروند عکس زن و دختر و خواهر خود را بیحجاب بر ایشان فرستاد که ببینند ما حجاب نداریم و من آن را در اروپا به دست آوردم در حالتی که قدغن بود که به ایرانیان بدهند و همچنین دخترهای دختر عباس افندی که در پاریس تحصیل میکردند و از پاریسیان در بیحجابی زشتتر نمایش میدادند منع شده بود از اینکه ایرانیانی که عبور میکنند آنها را ببینند ولی من چون مبلغ و محرم اسرار بودم در مدرسه رفتم و مرا پذیرفتند و نیز شوقی افندی یک وقت قدغن کرد زنان ایران بیحجاب نشوند (در حالتی که خودشان هم نمیتوانستند بیحجاب شوند مگر در خلوتخانهها)
و اگر ممکن بود میشدند و برای شوقی افندی هم فاتحه نمیخواندند چنانکه در خلوتخانهها که میتوانند بیحجابی بلکه.. میکنند از طرفی شوقی افندی دید مکدر میشوند آنها را در انتخابات خودشان دخیل و صاحب رأی قرار داد. در حالتی که هنوز در ممالک متمدنه این قضیه یک طرفی نشده و مضحکتر اینکه در ایران چنین بوده و هست ولی در روسیه علی الرغم روسها حکم به حجاب داده و حتی در لوحش تصریح میکند که علی الرغم روسها حجاب کنید و همان چند نفر ترک و فارس ایرانی که در روسیه یعنی ترکستان و قفقاز زیستهاند بیچارهها محض خاطر آقا باید برخلاف میل خود در حجاب باشند و تنها در خلوتخانهها نفسی تازه کنند باری تمام امور بهائیان نمونهی داعیهی بهاء است که هر روزی در هر کوئی و سوئی به رنگی رنگرزی میشود و نیرنگی به خود میگیرد این است که گفتیم به قول مدیر جریده ملا نصرالدین بوق دو سره در دست شوقی افندی است از یک سر نوا میدهد حجاب بکنید و از سر دیگر نکنید. از یک سو خدا و نماز و دین بر حق و لازم است و از سوی دیگر اینها محض مصلحت و حکمت است و الا خدای چه؟ و…؟
باری برویم بر سر داعیه و کلام و نفوذ و بقاء چنانکه ذکر شد هر بهاء الله و غلام احمد و متمهدی و حسن صباح و آقاخان داعیهی داشته و دارد کلامی آورده و نفوذی یافته و چند صباحی دوام و بقائی داشته باید فهمید آیا همه حق است یا همه باطل یا یکی حق و باقی باطل؟ اگر همه حق است چه ایرادی بر آواره و امثال او دارند؟ و چرا در دعوتهای خود از همه انتقاد و تنها بهاء را تمجید مینمایند و اساسا دعوت غلط است. باید بگذارند هر کس به هر حقی میخواهد بگرود دیگر این همه طعن و استهزاء بر کسی که نخواسته است به این حق پابند باشند چیست؟ و اگر همه باطل است بهاء هم یکی از آنها و احدی نباید به این باطل نزدیک شود و اگر بهاء حق است با اینکه ادلهاش ابطال شد دیگر به چه دلیل او حق است و پس از ابطال این چهار دلیل یا به قول گلپایگانی دلیل تقریر دیگر مابه الامتیاز کدام است و چرا باید بهاء را ممتاز از قادیانی و غیره و غیره دانست؟