جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نفوذ یکی از دلائل بهائیت

زمان مطالعه: 7 دقیقه

آیتی – خوبست از ادعاء گذشته دومین دلیلشان را بشناسیم

آواره – دومین دلیلشان نفوذ است – لهذا می‏گوئیم با اینکه نفوذی که به آن استدلال می‏کنند ابدا وجود ندارد و به قوه‏ی اشاعه کذب و دروغ و قیل و قال و هو و جنجال می‏خواهند خود را ذی نفوذ قلمداد کنند معهذا اگر نفوذ حجة باشد نفوذ اسمعیلیه و خصوصا این طبقه‏ی مذکوره یعنی حسن صباح و احفاد او هزاران درجه از بهائیان بیشتر بوده حتی بر مذهب بهائی بالنسبه به مذهب اسمعیلیه اطلاق نفوذ نمی‏شود زیرا نفوذ چیزی را گویند که بر ملا گفته شود و اقوال معارضین هم شناخته بشود و با وجود آن کلام مدعی علیه پیدا کند و نفوذ و سلطه‏اش طوری بشود که زمام حکم را در دست گیرند نه اینکه هر جا مردی مبرز به میدانشان آمد ایشان میدان را خالی کرده در خلوتخانه‏ها رجزخوانی کنند و به خدعه کاری پرداخته در افکار مردمان ساده تصرف نمایند امری که در هر صورت بعد از هشتاد سال در هیچ جای دنیا حتی در آزادترین ممالک عالم نتواند علنا خود را معرفی کند نفوذ ندارد من خودم در اروپا و در مصر و سوریه بودم خدا را به شهادت می‏طلبم که آنچه از نفوذ خود خبر می‏دهند دروغ صرف است و در هیچیک از این نقاط حتی امریکا کمترین نفوذی نیافته و عده‏ی ندارند و همه اینها را انشاءالله در مقام خود خواهیم فهمید. اما نفوذ حسن صباح این بود که از ایران تا جزایر عرب و مصر تمام را در حیطه‏ی اقتدار داشت و سلطنت می‏کرد و با وجود چنین نفوذی استدلال به نفوذ او نشده که این نفوذ دلیل بر حقیت است خوب است بهائیان مقصود از نفوذ را بیان کنند که آن نفوذی که دلیل بر حقیت آنها است کدام است؟ اگر نفوذ به کشته شدن و دشنام شنیدن است اولا این لغتی است که مگر بهائی‏ها معنی نفوذ را از آن بفهمند و الا این لغت این معنی را ندارد ثانیا سپرکهای هندوستان هم سالها است همینطور کتک می‏خورند و کشته می‏شوند و ست از عقیده‏ی سخیفه‏ی خود بر نمی‏دارند اشکال در این است که ما از همه

جا بی‏خبریم و خود را مطلع و مهیمن بر کل می‏دانیم (!) خلاصه این موضوع از بس مهمل است نمی‏توان در آن بحث کرد پس به حال خود بماند و اگر گویند بقاء حجة است یعنی همین قدر که سالی چند دوام کرده و به کلی معدوم نشده دلیل بر حقیقت آن باشد باز طایفه‏ی اسمعیلیه نهصد سال است بدون رسمیت وجود و بقاء دارند و به وظائف خود قائمند و طایفه‏ی دیگر طایفه‏ی درزی مذهبند در لبنان که آنها هم مذهب مخصوصی دارند و اسراری دارند که قریب نهصد سال است آن اسرار بین خودشان محفوظ مانده و از همه مهمتر داعیه و نفوذ و بقاء میرزا غلام احمد قادیانی است که فزون از چهل سال است داعیه‏ی رجعت مسیح دارد و بقاء و نفوذش از بهائیان در گذشته و پشت ایشان را به طوری شکسته که امروزه او را بزرگترین رقیب خود می‏دانند و اگر بهائیان لیاقت فطری داشتند بعد از این داعیه‏ی قادیانی به امکان وقوع تصنع و کذب در امر مذهب قائل شده از این موضوع صرف نظر می‏کردند. اگر دقت کنیم می‏بینیم از صدر اسلام تا کنون زیاده از بیست نفر داعیه‏ی مهدویت کرده‏اند بعضی نفوذشان بیشتر از بهائیان بوده و بعضی کمتر بعضی احکام جدید داشته‏اند و بعضی نداشته‏اند بعضی ادله‏ای را توانسته‏اند از عقل و نقل ترتیب دهند و بعضی نتوانسته پس آن مزیتی که در داعیه‏ی باب و بهاء است کدام است؟ یکی از عنوانات بهاء رجعت مسیح است که در زیر هزار پرده زمزمه آن را داشته عاقبت هم جرئت نکردند در اروپ و آمریک علنا آن را ابراز نمایند حتی شوقی افندی به من سفارش کرد که در لندن با هر کس صحبت کردید نگوئید بهاءالله پیغمبر است و عنوان مذهبی دارد بلکه بگوئید حکیمی است که از مشرق ظاهر شده و تعالیم و مبادی صلح و سلام آورده (در حالتی که این هم نیست) اما غلام احمد قادیانی هندی بر ملا کوس رجعت مسیج را بر فلک دوار کوبیده و دقیقه در پرده دعوت نکرده ادله‏اش از ادله بهائیان بهتر و تمسکش به عقل است و کتاب و اخبار و تطابق عددی و سنوی و امثالها و امروز پسرش به خلیفة المسیح مشهور و نفوذش درهند کامل و مبلغین او به اروپا و آمریکا رفته‏اند و حتی مسجد در لندن بر پا کرده‏اند و عده‏شان با آنکه چهل سال از بهاء متأخر است الیوم مقابل عدد بهائیان و شاید قدری بیشتر است آیا این همه دواعی که از قبل و بعد بروز کرده به کارت و متانت و صحتی

برای داعیه باب و بهاء باقی می‏گذارد؟ تا بگوئیم چون کسی مثل این داعیه و کلام و نفوذ و بقاء را نداشته این دلیل است بر صحت داعیه اینها لا و الله بلکه اینها را هم مثل یکی از دنیا پرستان دیگر معرفی کرده منتها ترقیش این است که می‏توان آن را به سامری قرن بیستم معرفی کرد بلی بعد از آنکه بهائیان از جواب مسائل در ماندند می‏گویند هیچ یک از سابقین شریعت نداشته‏اند و این را به سه قسم در مقامات مختلفه اداء می‏کنند گاهی گویند آیات و گاهی گویند احکام گاهی گویند مبادی و تعالیم مفیده و هر سه بر یک معنی است لهذا لازم است در این موضوع میدان بحث را وسیعتر نمائیم. اولا اینکه یک فرض را بهائیان قضیه ثابته گرفته‏اند و گمان کرده‏اند که مدعیان دیگر صاحب مبادی یا آیات یا احکام نبوده‏اند این وهم صرف است بلکه هر سه سلسله‏ای لابد از این است که یک تعالیم و مبادی داشته باشد و هیچ نشده است که کسی داعیه‏ای کوچک یا بزرگ کرده باشد و یک آداب و رسومی که مفهوم و معنی شریعت است قرار نداده باشد خواه آن آداب در احکامی از قبیل صوم و صلوة باشد و خواه از قبیل مصافحه و معاشقه باشد همین قدر که کتابی نوشت و آدابی ترتیب داد او را صاحب شرع و مبدع و مخترع گیند و همه کسانی را که شمردیم مثل رؤسای اسمعیلیه و حسن صباح و درزی‏ها و قادیانی‏ها و صدها از این قبیل جمیعا صاحب مبادی و تعالیم بدیعه‏ای بوده‏اند ثانیا بهائیان خودشان می‏گویند و خود بهاء هم اشاره کرده که ما نمی‏خواستیم شریعت بیاوریم و احکام صادر کنیم و سالها «قلم علی» در این مقام تأمل نمود تا آنکه از اطراف عریضه‏ها رسید و از ما احکام طلبیدند و این است عین عبارت بهاء – قد حضرت لدی العرش عرایض شتی من الذین آمنو و سئلوا فیها الله رب ما یری رب العالمین لذا انزلنا اللوح و زیناه بطراز الامر لعل الناس باحکام ربهم یعلمون و حتی صاحب عریضه را هم بهائیان نشان می‏دهند که حاجی ملا علی اکبر ایادی شهمیرزادی و آقا جمال بروجردی بوده پس معلوم شد که شریعت بهاء به اراده‏ی الهی نبوده بلکه به اراده آقا جمال و ایادی بوده و این قول به خوبی ثابت می‏کنند که شریعت و احکام و مبادی برای هر مدعی ممکن است و لازم نیست که قطعا از مصدر وحی صادر شود ثالثا ببینیم حقیقتا احکام اقدس و بیان یعنی شریعت باب و بهاء از هر جهة کامل و مقدس از شوائب ریب و ریاست یا نه؟ همه می‏دانیم

که احکام بیان به قدری مشوب و مغلوط و حدود بیجا در آن ذکر شده که حتی بهائیان طعنه می‏زنند که چرا منتظر اجرای آن هستند و می‏گویند اگر بهاءالله نیامده بود اصلا شریعت بیان لایق بقاء نبود الا اینکه هر وقت دچار مباحث مسلمین شده‏اند دست و پائی زده و راه گریزی جسته‏اند زیرا اگر کتاب بیان را منکر شوند اساس حقیقت بهاء که پایه‏ی آن بر روی بیان گذاشته شده متزلزل می‏گردد و اگر معترف شوند با تناقضات و سفسطه‏های بیان و تباین با ظهور بهاء چه کنند این است که بسیاری از مسائل بیان است که از جواب آن عاجز مانده یا دانسته یا ندانسته حاشا کرده‏اند و گفته‏اند این مسئله در بیان موجود نیست (!) مثلا در اینکه باب اجازه داده که زنی که از شوهر خود اولاد ندارد از جای دیگر تحصیل اولاد کند ابدا محل شبهه نیست ولی صریحا امر می‏کند که شوهر باید اجازه دهد او را که نزد کس دیگر رود و تحصیل اولاد کند تا شجره وجودش بی‏ثمر نباشد اما بهائیها اکثری بی‏اطلاع و چون اطلاع یابند مضطرب شوند و به دست و پا افتند و آخر هم جوابی ندارند جز آنکه حاشا کنند که این حکم در بیان نیست پس اگر طرف مقابل مصر و مجد باشد و خودش کتاب تحصیل کرده باشد نشان دهد و مشت مبارک آقای مبلغ باز شده بور گردد و هزار عذر بتراشد و آخر هم عذرها به جائی منتهی نگردد و اگر طرف مقابل بی‏دست و پاست به همین افکار (که خیر این در کتاب بیان نیست و حالا بیان در اینجا نداریم) کار خاتمه می‏یابد و این قضیه‏ای است که عینا بر سر خودم آمده سه سال قبل در منزل میرزا اسحق متحده با شیخ فاضلی طرف بودیم و عاقبت بر سر همین مسئله ما را بور کرد و با وجود این آن متحده الان از کناره جوئی من عصبانی است! اما کتاب اقدس با آنکه بسیار سعی شده که شکسته بسته‏های بیان در آن اصلاح شود و نشده بلکه حدودی رکیک‏تر از بیان در اقدس وارد شده از آن جمله اینکه در حکم غلمان «امرد» به همین ذکر قناعت شده که ما حیا می‏کنیم آن را ذکر کنیم (!) شهدالله حق با مسلمین است که می‏گویند لا حیاء فی الدین اگر او بد می‏دانست بایست اقلا بگوید از بدی آن حیاء می‏کنیم که ذکر کنیم پس عمدا در بوته‏ی اجمال نهاده شده و الا کسیکه حیاء نکرد اسم خون حیض را ببرد و صریحا می‏گوید زن در وقتی که خون می‏بیند نماز

نکند چگونه حیاء کرد که اقلا کلمه بدی را در حکم غلمان «امارد» اضافه کند و همچنین در حرمت مقاربت اقارب جز ازواج آباء کسی را ذکر نکرده باز حق با مسلمین است که این حکم نتیجه‏اش حیلت دختر و خواهر و خواهرزاده و برادرزاده است حتی آنکه این قضیه از قرار مسموع به موقع اجری هم گذاشته شده میرزا مهدی خان عسگراف حکایت کرد که همان ملارضا محمد آبادی که بهائیان خیلی او را مبلغ مشتعلی می‏دانند و چند دفعه به حبس ناصرالدین شاه رفته دختر خود را متصرف شده و چون بهائیان نابالغ یا کال و نارس از او سؤال کرده‏اند که چرا چنین کردی؟ جواب داده است که انسان درختی را که نشانید خودش اولی بخوردن میوه‏ی آن! حال اگر دفعا للفساد عبدالبهاء عذرهائی برای آن آیه تراشیده و حکم آن را محول به بیت العدل (موهوم) کرده باشد چیز دیگر است ولی حق باید گفت ما در مدت بیست سال نتوانستیم این قضایا را حل کنیم و حل شدنی هم نیست با فرض آنکه هی حاشا کنیم که این طور نیست و هی دست و پا کنیم که یک محملی برای آن پیدا کنیم آخر معیوب معیوب است به هر لباس که در آید. دیگر مسئله زنا است که بدون تعیین محصنه و غیر محصنه مطلق زناء را جزای نقدی برای آن قرار داده‏اند. این در شریعت یک عیب بزرگ است به طوری که اگر لا یذکر می‏ماند بهتر از این بود که جزای نقدی نه مثقال طلا و هر دفعه بالمضاعف معین شود. خلاصه از این قبیل حدود مهمله بسیار است که کنونم مجال گفتن نیست اینها همه به ما ثابت می‏کند که آورنده این احکام فقط این را صحیح و راست گفته است که این احکام به میل و اراده‏ی خلق صادر شده (نه خالق) پس چه گناهی بر ماست اگر پیروی این احکام را واجب ندانیم؟ در هر حال این دین و این احکام لازم الاطاعه نیست بلکه واجب الاجتناب است زیرا از بشری برای خاطر بشرهای دیگر صادر شده است به اضافه‏ی منافع غیر مشروعی که در آن منظور بوده.