آواره تخلص که مدت بیست سال با کمال صمیمیت در میان بهائیان بوده و خدمت به ایشان مینموده اخیرا به سبب وقوع خرقهای عجیبه و افتضاحات غریبه که در مرکز بهائیت رخ داده مشارالیه به طوری کار را خراب دیده که دیگر هیچ وصله و التیامی برای آنها نجسته پس از بیست سال بهائیت آن حوزه پر از فساد را بدرود گفته در مقام کشف حقائق رسالهی نوشته موسوم به (کشف الحیل) و چون این رساله بهترین کاشف حقیقت است ما غنیمت دانسته آن را به معرض طبع و نمایش عامه میگذاریم.
اگر چه تاریخ حیات (آواره) یک تاریخ مشروحی است پر از انقلاب و حوادث و حکایات غریبه که عجالة در این رساله و جیزه نمیگنجد ولی از طرفی هم تا درجهی بیانش لازم است و لهذا با کمال اختصار ذکر میشود.
اسم اصلی (آواره) حاج شیخ تفتی از خانوادهی علمای یزد و صاحب فامیلی جلیل بوده تا سن سی سالگی مصدر امور شرعیه از امامت و ریاست و اهل محراب و منبر بوده در سن سی سالگی برخوردی به مطالب بهائیان کرده و به همان قسمی که هر کس بهائی شده بر روی این پایه بوده «که در ابتداء بر اثر کلمات خوش آب و رنگ و نیرنگهای خوش ظاهر و بیخبری از باطن و حقیقت کار پابند بعضی تعالیم اخلاقی ادبی و بعضی ادلهی که از مهارت در مغالطه و اشتباه کاری درست شده میگردد و به دام میافتد و پس از چندی اگر هوشمند است منزجر و اگر بیهوش است منخفق میشود» مشارالیه نیز مخدوع کلمات ظاهره شده در جرگهی حضرات وارد و
از یزد مهاجر به اطراف شده متدرجا بر اثر قریحهی سرشار و قوهی قلم و بیان خود (که تا حدی در همیت رساله هم مبرهن خواهد گشت) در میان بهائیان مقامی شایان یافته به درجهی که رئیس المبلغین و مدرس درس تبلیغ و در درجهی اولی مؤلف و مصنف ایشان و دارای رتبهی خیلی عالی شده به قسمی که هر کس اندک آشنائی با حضرات داشته میداند که بزرگترین مایهی افتخار حضرات بعد از رؤسای مرکزی در این سنین اخیره وجود (آواره) بوده که بعضی او را در رتبهی میرزا ابوالفضل گلپایگانی و برخی از او برتر و بالاتر میدانستند و انشاءالله در موقع خود به کلمات برحستهی که در الواح مشارالیه است اشاره خواهد شد تا معلوم شود که آنچه را گفتیم بدون مدرک نیست بلکه به شهادت رئیس بهائیان (عبدالبهاء) این شخص آواره در صف اول از صفوف مبلغین و دانشمندان ایشان بوده است خلاصه به طوری که در همین کتاب از کلمات آواره مبرهن خواهد گشت در هر سالی از این سنین بهائیت خود یک دروغی را کشف کرده و یک فسق و خیانت و جنایتی را مشاهده و یا استماع نموده و برای هر یک از آنها محملها میبستهاند و بالاخره در هر شهری چیزی دانسته و در معاشرت با هر بهائی صمیمی حقیقتی کشف نموده سه دفعه مسافرت به خاک عثمانی قدیم و ترکیهی جدید کرده و دوباره به قفقاز و یک دفعه به ترکستان سفر کرده در هر شهر و دیاری اقامتهای قابل توجه نموده و اخیرا سفری به اروپا رفته و چهار ماه در اقطار اروپ حقایقی را یافته و یازده ماه در مصر اقامت کرده و بر روحیات اعراب و اتراک و غیره هم آگاهی یافته و حتی در هر مملکت با لباس آنجا ملبس و در طی خلطه و آمیزش کامل حقایق را باز جسته و بالاخره به قدر لازم پی به حقایق برده و یقین نموده است که عنوان بهائیت در هیچ جای دنیا عنوان مذهبی ندارد بلکه به عناوین دیگر هم کسی آن را نشناخته ندای آن آهستهتر و عنوان آن کوچکتر از این است که حتی بتوان آن را در صف مذاهبی از قبیل مذهب احمد قادیانی جدیدا و یا مذهب حسن صباح و اسمعیلی قدیما و یا سایر مذاهب کوچکی شناخت که تاکنون عرض اندام کردهاند و یا بتوان رئیس آن را یک حکیمی تصور کرد که اقلا موفق به نشر یک فلسفه و حکمت قابل توجهی در اجتماع شده باشد و یا دارای مسلک و سیاست مستقیمی باشد که یک وقت بتوان در سایه آن لااقل یک مقصد کوچکی را
مجری ساخت که حتی برای یک دسته محدودی از دستجات بشر مفید باشد و خلاصه اینکه این مذهب مملو از فساد که گاهی خود را موافق یک سیاست و گاهی مخالف آن سیاست و وقتی الهی و گاهی طبیعی و روزی رافع حجاب و وقتی معطی حجاب و یک روز خارق اوهام و روز دیگر جاعل اوهام معرفی کرده و میکند فقط و فقط در هشت نه الی ده هزار نفر از ایرانیان بیعلم و اطلاع نفوذ دارد که عدهی در ایران و عدهی دیگر در عشق آباد و فلسطین و هند ساکنند و حتی در امریکا با این همه همهمه و دروغهائی که خود بهائیان ناشر آن شدهاند هیچ خبری نیست و کمتر نظری کسی به آن ندارد و خوشبختانه در این قسمت اخیر به غیر از آواره دیگران هم آگاه شدهاند و از آن جمله کتاب «از طهران تا نیویورک» تألیف آقای میرزا عبدالله خان بهرامی را هر کس بخواند بر این مقصد مستحضر میگردد مجملا پس از این گونه اطلاعات و بعد از آنکه سالها اقسام فسوق و فجور سری ایشان را دیده و شنیده و حتی بعد از فوت عبدالبهاء تقلبات داخلی ایشان را که در وصایای او به کار بردهاند شناخته لهذا دامن از ایشان فراچیده و ایشان را بدرود نموده اینک نگارشهای او را عینا درج نموده امیدواریم مورد توجه عموم ایرانیان وطنخواه واقع گردد.
توضیحا کسی تصور نکند که ما فقط از نقطه نظر مذهبی میخواهیم این حقایق را نشر نمائیم بلکه مصالح وطنی و مملکتی و وحدت ملی را بیشتر از جنبهی مذهبی آن در نظر داریم و خصوصا در قسمت آزادیخواهی و خرق اوهام بیش از هر چیز علاقمندیم. زیرا بهائیت یک لطمهی بزرگی به وحدت ملی ما زده است و به جای اینکه اتحاد و اتفاقی ازآن حاصل شده باشد باعث تفرقه و تشتت شده است و عقیده نگارنده این است که کفر بالاتفاق بر ایمان بالاختلاف ترجیح دارد یعنی اهل مملکت باید تماما بر یک عقیده باشند و هر نغمهی مخالف را مقاومت نمایند (ولی متمدنانه) و چون بهائیان تشتت بزرگی انداختهاند و حتی بعضی جوانان بیخبر بیفکر هم در سایهی الفاظ خوش ظاهر بد باطن ایشان تصور نمودهاند که این سخنان به کار ملک و ملت خواهد خورد و به طور مستقیم و غیر مستقیم باعث ترویج افکار ایشان شده از طرفی هم وجود حضرات وسیلهی پیشرفت دستهای هوچی و روح هوچی گری شده به قسمی که هر شخص محترمی که خواست اصلاحاتی بکند هوچیهای مملکت بعد از آنکه از جهات دیگر مأیوس از
تخریب کار او میشوند به این نسبتها تشبث نموده بعضی دستها هم ایشان را کمک داده و این آتش را دامن زده بالاخره در سایهی این حرفها و تشبثات به جای نفع ضرر حاصل و بسی از مردمان محترم را متهم و عملیاتشان را خنثی نمودهاند و نه تصور شود که در آن گونه مواقع بهائیان بیگناه و بیطرف مانده باشند بلکه بزرگترین عامل این عملیات خود آنها هستند که یا آلت شدهاند یا از کثرت میل به ترویج مذهب خود نسبت هر شخص محترمی را از اهل کلاه و عمامه به خود داده آهسته آهسته و به لطائف الحیل به گوش این و آن خواندهاند که (این هم از ماست)
خیلی مضحک است که سالهای دراز در کمین علماء و وزراء ایران نشسته بودند و هر مجتهدی و متنفذی که در جامعه طرف توجه مردم میشد او را به خود نسبت میداند و اگر در حیاتش وسیله به دست نیاورده نتوانستهاند او را متهم سازند پس از وفاتش این نسبت را به او بستهاند و در این اواخر حتی میرزا علی اصغر خان اتابک را از خود میخواندند و به قدری بینمک یا شور شد که اتابک مجبور شد زمام انام را رها کرده هشتاد و چند نفرشان را در یزد بکشتن دهد و نیز جلالالدوله به قسمی در یزد ایشان را فریب داد و آنها هم به قدری از او مطمئن شده اسرار خود را نزدش ابراز و حتی راه مجالس نهانه و شبانه و باب معاشرتهای مردانه و زنانه را بروی محرمان و بستگان وی گشودند که اسباب عبرت و حیرت هر عاقل دانشمندی است و بالاخره نتیجهی آن به جاهائی کشید که عجالة مجال ذکرش نیست و شاید شرحی او فی از قلم آواره در این باب صادر گردد.
باری قضایا به قدری زیاد است که در این مقدمه و جیزه نمیگنجد اما در این سنین اخیره قدری از طبقهی علماء و رجال مملکت مأیوس شده عنان مطلب را به سمت اروپا و امریکا سوق داده به جای اینکه شهرت دهند فلان آقا از ماست شهرت میدهند که فلان مسیو و مستر یا مادموازل و مادام از ما هستند، ایرانیانی که در داخله خودشان نتوانستند بفهمند و تشخیص دهند که شهرتها تا چه اندازه صحیح و تا چه حد سقیم بود چگونه میتوانند امتیاز دهند که اشهتارات خارجه تا چه درجه صحت دارد؟
بلکه اصلا نخواهد دانست که آیا فلان میسو یا مادام یا مستر و مس را که رئیس بهائیان در الواهش نام میبرد وجود خارجی دارد یا نه؟ و اگر دارد آیا اصلا اسم بهائی را شنیده و اگر شنیده آیا بچه عنوان شنیده و با چه احساس آن را تلقی کرده و با فرض اینکه عقیده هم یافته باشد
آیا عقیده او برای کسی حجت است؟ و بالاخره آیا ممکن نیست که میسو یا مستر اشتباه کرده باشد؟
خلاصه از آنجائیکه تقریبا به مقام بداهت رسیده است که رؤسای بهائی بدون اینکه کمتر نظری به روحانیت داشته باشند فقط و فقط برای استفاده مادی و انجام آمال و آرزوهای دنیوی از هیچگونه تصنع و دروغ پروا ننموده اسباب فساد و نفاق و تفرقه و تشت فراهم نمودهاند و اتباع و مردهی ایشان هم مانند گوسفند بیاراده تابع ارادهی ایشان شده هر چه از آن مرکز و مصدر صدور یابد بدون چون و چرا قبول کرده و گردن نهادهاند لازم مینمود که اسرار خفیه و حقایق داخلیهی ایشان به همان قسمی که هست و چنانکه باید و شاید کشف گردد تا بیخبران فریب سخنان خوش ظاهر ایشان را نخورده و به هیچ وجه اهمیت به وجود و اقوال ایشان ندهند و کم کم این گوسفندان بیمدرک را کان لم یکن انگارند لهذا در مقام طبع و نشر این رساله برآمده امیدواریم ایرانیان وطنخواهی که مضرت اینگونه تأسیسات و عنوات را یافته و به کمال خوبی تشخیص دادهاند که امروزه برای ایران سمی مهلکتر از سم اختلاف و دریافتی نافعتر از داروی ائتلاف نیست به کلی این قضیه را فراموش کرده از هر حلقومی این نغمه را بشنوند ولو به هر عنوانی باشد و هر دستی آن را مدد دهد با حالت خون سردی و بیاعتنائی تلقی نموده به وحدت ملی قائل و متشبث گردند که این است یگانه راه نجات و نجاح و تنها طریق صلاح و فلاح و السلام علی من اتبع الهدی:
توضیح آنکه کلمه (گوسفندان) که در این مقدمه در حق بهائیان استعمال شده کلمهایست که رئیس ایشان میرزا حسین علی بهاء در حقشان استعمال کرده و هر بهائی ثابتی ناگزیر است که از اینکه خود را مصداق گوسفند دانسته از این کلمه کدورت و رنجشی حاصل ننماید بلکه به آن افتخار فرماید و فقط فرقی که در بیان بهاء و اظهار ماست همان فرق عربیت و فارسیت است که او به کلمه (اغنام) یاد نموده و ما به لفظ گوسفند که معنی فارسی اغنام است یاد میکنیم. و اکنون شروع مینمائیم به بیان مقصود به صورت سئوال و جواب بین آیتی و آواره و از یزدان پاک کمک میجوئیم که خامه و بیان ما را از هر لغزشی نگهداری فرماید.
(تراج)
آیتی – نخستین پرسش من این است که آیا ممکن است انسان نسبت به یک امر دو حالت پیدا کند؟ یعنی از ابتدا حسن نظری به آن بیاید و دلباخته آن شود و همه معایب آن را محاسن انگارد و نقص آن را کمال شمارد و پس از مدتها تغییر نظر حاصل نماید و از روی حقیقت از آن منصرف شده دل از آن بردارد و آن را مایهی بدبختی بشر انگارد؟
آواره – به عقیده بنده نه تنها ممکن است بلکه یک امر طبیعی است که به کم و زیاد و تغییر موضوع در کل مراتب وجود حکمش جاری و ساری است ویژه در انسان حساس که به صفت مجاهدت موصوف باشد زیرا چون انسان سر از دریچهی خلقت برآرد و پا بر بساط هستی گذارد چشم بگشاید و گوش فرا دارد. از هر سو نغمه و آهنگی شنود و در هر کورنگ و نیرنگی بیند. در آغاز بر حسب سادگی فطرت و بساطت طبیعت همهی رنگها را رنگ حقیقت شناسد و همهی آهنگها را آهنگ منادی طریقت گمان کند و بادی خیر و سعادت پندارد و چون قدمی چند بردارد و گامی دو سه برتر گذارد اختلاف الوان و نغمات او را به شبهه اندازد و رایت تحقیق و مجاهدت بر افرازد و به موجب کنجکاوی و حس حقیقت جوئی که هر انسان صحیح المدرکی بدان مفطور است هوای تمحیص و تشخیص بر سرش افتد و در هر قدمی آرزو نماید که در را از صدف و لؤلؤ را از خزف باز شناسد و رنگ ثابت را از نیرنگ امتیاز دهد نغمه بلبل باغ را از صوت زاغ با سامعهی صحیح تشخیص دهد و طعم شکر را از حنظل به قوهی ذائقه سلیم باز شناسد. در این هنگام است که سمعی جدید و بصری حدید یافته به قول جلالالدین رومی (گوش خر بفروش و دیگر گوش خر) گوش تازهی خریده هر سخن را در معرض امتحان در آرد و پابند الفاظ خشک نشده مقصد قائل را در زیر پردهی قول بیابد بلکه اقوال را با اعمال موازنه کند و گفتار بیکردار را به چیزی و پشیزی نستاند چون دیده بگشاید و حقیقت بیریب و ریا را طلب نماید آن وقت است که در هر گاهی دامی بیند که گسترده است و در هر درکی شرکی مشاهده نماید که نهفته در پرده است در زیر هر رنگ هزار نیرنگ بیند و از پشت هر آهنگ هزاران رنگ و کلنگ یابد و بالاخره رنگ ثابت را در پس پردهی نیرنگها مخفی و آهنگ بلبل را در میان آهنگها مخبی بیند (پس به هر دستی نباید داد دست) اما نه هر کس مرد این کار است بلی فقط کسی میتواند رنگ حیله و نیرنگ را
باز شناسد که دلباختهی نمایشات ظاهره نشده چون به رنگی آلوده گردد فوری رخ را باز شوید و تنها کسی میتواند به دام حیله نیفتد که چون از درکی شرکی به حرکت آمد خود را به کنار کشد و دامن فرا گیرد وگرنه هر دم دامش قویتر شود و هر روز رنگش غلیظتر گردد تا به جائی رسد که پاکی از رنگ و آزادی از دام نیرنگ محال نماید و بر آن مجال نیابد فنعم ما قلت.
کار مردان است کز دام زنان حیلهگر
دامن خود باز چیدن دل از آن برداشتن