جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

محمد بن علی شلمغانی

زمان مطالعه: 4 دقیقه

ابو جعفر محمد بن علی شلمغانی معروف به «ابن (أبی) العزاقر» و منسوب به شلمغانی است که از توابغ واسط درعراق است.

وی از محدثان بود و تألیفات فراوان داشت که در آنها احادیثی را که از ائمه اهل بیت علیهم السلام به وی رسیده بود جمع کرده بود. هنگامی که منحرف شد و وضعیتش دگرگون گردید، شروع به بازی با احادیث نمود، یعنی در آنها اضافه می نمود و یا از آنها می کاست.

توقیعی از ناحیه مقدسه حضرت مهدی علیه السلام به سوی جناب حسین ابن روح خارج گردید که در آن، از شلمغانی بیزاری جسته و وی را نکوهش و لعن فرموده بودند. در آن توقیع چنینی می فرمایند:

».. تو – که خدا زندگانیت را طولانی گردانید و همه خوبی را به تو بشناساند و سرانجام کارت را به خیر ختم فرماید -آنکس از برادران ما را که به دین دارای اش اعتماد و به نیتش اطمینان داری – خداوند سعادت آنان را پایدار بدارد-آگاه گردان که محمد بن علی معروف به شلمغانی – که خدای در عذاب او تعجیل فرموده مهلتش ندهد – از اسلام مرتد و جدا گردیده است. او در دین خدا ملحد شده و مدعی اموری شده که کفر وی مرتکب گناهی بزرگ گشته است.

آنانکه از خدا برگشته اند دروغ گفته و دچار گمراهی بزرگی گشته است. آنانکه از خدا برگشته اند دروغ گفته و دچار گمراهی بزرگ گردیده و زیانکاری آشکاری را متحمل شده اند.

ما از وی به خدای تعالی و رسول خدا و خاندانش صلوات الله و سلامه و رحمته و برکاته علیهم بیزاری جسته و وی رالعنت نموده ایم. لعنت های خدا پی در پی از ما بر او باد، در ظاهر و باطن و در نهان و آشکار و در هر زمان و هر حال و بر هر کس که پیرو او گردید و با وی بیعت نمود و بر هر که این سخن ما به وی رسید و پس از آنان بر دوستی او باقی ماند.

ای حسین بن روح – که خدا یارت باشد – به آنان آگاهی ده که ما از او پرهیز داریم و دوری گزیده ایم. همانگونه که پیش از وی با افرادی نظیر او مانند شریعی و نمیری و هلالی و بلالی و غیر آنان چنین بودیم. با این حال، همه کار خداوندجل ثناؤه – هم قبل از شلمغانی و هم بعد از وی – در نظر ما نیکوست. ما با او اطمینان داشته فقط از او یاری می طلبیم.او را در همه امور کافی و بهترین وکیل است.»

این توقیع شریف زمانی که جناب حسین بن روح در خانه مقتدر عباسی زندانی بود شرف صدور یافت و جناب ایشان با وجود آنکه در زندان بود آن توقیع را به یکی از یاران خود تسلیم کرده به وی فرمود که آن را بین عموم شیعه منتشرنماید. توقیع شریف بدین ترتیب در میان آنان منتشر گردید. شیعیان نیز بالاتفاق وی را لعنت نموده از او برائت و دوری جستند.

از انحرافات وی آن بود که وی به حلول و تناسخ معتقد بود، یعنی مدعی بود که خدای تعالی در وی حلول نموده است و به پیروان خویش می گفت: روح رسول خدا صلی الله علیه و آله به محمد بن عثمان (نائب دوم امام عصر علیه السلام) منتقل گردیده و روح امیرمؤمنان علیه السلام به بدن حسین بن روح، و روح فاطمه زهرا سلام الله علیها به ام کلثوم دختر محمد بن عثمان…و یاران خویش می گفت که این مطلب رازی بزرگ است و باید که پنهان باقی بماند.

شلمغانی و حلاج سرانجام به خط واحدی رسیدند، یعنی خط کفر و الحاد. و ما دقیقاً نمی دانیم که این اعتقاد انحرافی در آنها چگونه به وجود آمد و چه چیز آنان را به چنین دروغ تراشی بزرگ و افتراء آشکار و کفر واضحی سوق داد؟!

جناب حسین بن روح، شلمغانی را به عنوان معتقد خویش برای بنی بسطام معین فرموده بود. آنان نیز وی را دوست می داشتند و سخنش را می شنیدند ولی وقتی آن ملعون از مسیر مستقیم منحرف گردید. هر گونه دروغ و کفری را بر زبان جاری می کرد و آن را به حسین بن روح نسبت می داد. آنان نیز آن سخنان را از وی پذیرفته اخذ می کردند.

وقتی جناب حسین بن روح این را دانست، آنچه را که شلمغانی به وی نسبت داده بود، منکر گردیده بنی بسطام را از پذیرش سخن او را بازداشت و امرشان کرد که وی را لعن کرده و از او بیزاری جویند، ولی آنان از اینکار دست برنداشتند بر دوستی او باقی ماندند.

وقتی که شلمغانی دانست که حسین بن روح به لعن و بیزاری از وی امر فرموده، شروع به خدعه و نیرنگ کرد و لعن را بر معانی واهی تأویل نمود تا خود را از آن لعنت ها برهاند.

جناب حسین بن روح نیز بسیار تلاش نمود که این امر را رسوا نموده حقیقت وی را برای شیعه آشکار نماید، تا جائی که حتی یک نفر باقی نماند که آن جناب وی را توسط نامه ای به لعن شلمغانی و بیزاری از وی و از هر که پیرو او بوده یا به سخنش راضی شود، امر نفرموده باشد.

به همین علت، خبر لعنت شلمغانی بین مردم منتشر و موضوع گفتگو در مجالس گشت. کار بر شلمغانی دشوار شد و تلاش نمود تا از این مخمصه خود را برهاند، لذا به گروهی از شیعه گفت:

»مرا با حسین بن روح در مکانی روبرو کنید تا من دست او را بگیرم و او نیز دست مرا. اگر بر او آتشی از آسمان نبارید و وی را نسوزانید، آنچه که او درباره من گفته صحیح است !«

خبر انحراف شلمغانی به راضی – خلیفه عباسی در آن زمان – رسید. دستور داد که وی را دستگیر کنند، ولی شلمغانی خویشتن را مخفی ساخته از خانه ای به خانه ای می گریخت. ابن مقله وزیر دنبال وی می گشت تا آنکه او را یافت و دستگیرش نمود. وقتی او را دستگیر کرد در نزدش نامه هائی یافت که برخی از پیروانش خطاب به وی نگاشته بودند و در آنها وی را به گونه ای و با کلماتی مخاطب قرار داده بودند که فقط شایسته خدای تعالی بود. از آن جمله این کلمات بود: معبود من ! آقای من ! رازق من !

سرانجام وی را در دادگاهی – که از فقها و قضات و فرماندهان ارتش تشکیل یافته بود – حاضر کردند و پس از محاکمات فراوان، همگی بر کشتن او اتفاق نمودند. آنگاه بر او تازیانه زدند. سپس گردنش را قطع کرده بدنش را سوزاندند و خاکسترش را نیز در رود دجله افکندند.