جنگ و جدال فکری با وفات شیخ احمد احسایی پایان نیافت زیرا کسانی که در مکتب فکری او پرورش یافتند و زیر سیطره ی اندیشه هایش قرار گرفتند در همین راه قدم گذاشته و در نقد مبانی فلسفی کوشش فراوان به عمل آوردند. از جمله کسانی که بعد از شیخ احمد احسایی با همان سبک و روش وارد این میدان شد و به انتقاد از مبانی و اصول فلسفی پرداخت حاج سید کاظم رشتی را باید نام برد. او با اسلوب اندیشه ی شیخ احمد احسایی سخت آشنایی دارد و در واقع زیر سیطره ی نوع تفکر او قرار گرفته است.
حاج سید کاظم رشتی در کتاب مجمع الرسائل، خود را شاگرد شیخ احمد احسایی شمرده و از جناب آن تمجید فراوان به عمل آورده است. عین عبارت او در این باب چنین است:
… الآن ذکر می کنم در این مقام شهادت شیخ ثقه جلیل القدر عظیم الشأن العالم العامل و الفاضل الکامل الجامع بین الظاهر و الباطن و العارف بأسرار الحقایق و البواطن، رکن المبین لشریعة سید المرسلین علی النهج الحق و الیقین شیخنا و مولانا و مقتدانا و مُن علیه فی العلوم الحقیقة الحقّة الکامله استادنا الشیخ احمد بن زین الدین حرسه اللّه و ابقاه و بلغه الی ما یتمناه و اخذه بهواه الی رضاه که آن بزرگوار عالی مقدار با آنکه از جرعه ی باطن سرمست و از آن شراب در سکر و از آن نهر شارب، لیکن چون اطاعت و متابعت ائمه ی طاهرین را علیهم السلام در جمیع احوال و اقوال و افعال پیشنهاد خواطر فرموده و به مدلول مَنْ اَقْبَلَ الّی شبراً اقبلت الیه ذراعاً، مهتدی به شاهراه هدایت گشته و گوی سبقت از تمامی همگنان ربوده، لهذا چون از آن بزرگوار سؤال از احوال صوفیه نمودند در جواب بسط داده و فضائح احوال ایشان را بیان فرموده است… (1).
همان سان که در این عبارت مشاهده می شود حاج سید کاظم رشتی نه تنها خود را شاگرد شیخ احمد احسایی شمرده بلکه او را نسبت به اسرار و حقایق و باطن امور آگاه و رکن دین سید المرسلین معرفی کرده است. لازم به یادآوری است که به کار بردن کلمه ی «رکن دین» در اینجا معنی مخصوص خود را داشته و در میان پیروان احسایی جایگاه ویژهای دارد. ما اکنون درباره ی اصطلاح و کلمه ی «رکن رابع» سخن نمی گوییم و از وارد شدن در مباحث مربوط به فرقههای مذهبی خودداری می کنیم. آنچه در اینجا مورد بحث و بررسی ما قرار می گیرد مواضع ضد فلسفی حاج سید کاظم رشتی است که از جمله ماجراهای فکر فلسفی در جهان اسلام به شمار می آید.
حاج سید کاظم رشتی همانند استاد خود احسایی علاوه بر اینکه با علوم اسلامی آشنایی کامل دارد در بحار روایات و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت)ع) غوّاصی فراوان کرده است. به این نکته نیز باید توجه داشت که روایات و احادیث اهل بیت)ع) افق بیکرانهای است که اگر انسان به درستی در این افق به نظر و تأمل پردازد به بسیاری از حقایق دست خواهد یافت. ولی هرگز نباید فراموش کرد که روایات و احادیث اهل بیت)ع) نیز همانند قرآن دارای ظاهر و باطن، محکم و متشابه و مجمل و مبین بوده و اگر کسی به این موضوع توجه نداشته باشد ممکن است دچار سرگردانی و گمراهی گردد.
مسئله جالب توجه این است که حاج سید کاظم رشتی خود به این موضوع آگاهی دارد و با صراحت تمام آن را در برخی از آثارش مطرح کرده است. عین عبارت او در این باب چنین است:
… اخبار و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام همچون قرآن، مشتمل است بر ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و عام و خاص و مطلق و مقید و نصّ و ظاهر و مأول و تأخیر و رمز و اشاره و تلویح و حقیقت و مجاز و کنایات و استعارات و تشبیهات و اشتراک و اجمال و تفصیل و ابهام و تعیین، و اخبار به صورت انشاء، و انشاء به صورت اخبار و خطابات ایّاک اعنی و اسمعی یا جاره و امثال اینها از امور کثیره و عدیده و در این صورت چگونه می توان دفع این همه احتمالات کرد. (2).
حاج سید کاظم رشتی این سخنان را در مقام پاسخ به پرسش شخصی ابراز داشته که او تفاوت میان یک مجتهد و یک اخباری را مطرح کرده است. حاج سید کاظم رشتی با آنچه در اینجا ابراز داشته موضع فکری یک شخص اخباری مسلک را مردود دانسته و معتقد است جمود بر ظواهر در همه ی موارد امکان پذیر نیست و با این همه احتمالات و تنوّعی که در روایات و احادیث دیده می شود هرگز نمی توان به سبک و روش یک اخباری جامداندیش و ظاهربین به واقعیات و حقایق دست یافت.
باید توجه داشت که مقصود حاج سید کاظم رشتی به هیچ وجه نفی حجیت ظواهر نیست. زیرا حجیت ظواهر با ادله ی قطعی به اثبات رسیده و کمتر کسی توانسته به انکار آن پردازد. بلکه مقصود او از آنچه در اینجا ابراز داشته این است که با این همه احتمالات و تنوّعی که در روایات و احادیث وجود دارد انعقاد ظهور در برخی موارد مشکل بوده و در برخی موارد نیز ظهور در یک جمله می تواند با یک دلیل نیرومند تری در تعارض قرار گیرد. به این ترتیب تمسک به ظواهر در همه ی موارد میسر نبوده و جمود بر ظواهر می تواند انسان را از وصول به حقایق باطنی در برخی موارد باز دارد.
ما در اینجا عین عبارت حاج سید کاظم رشتی را درباره ی تنوّع روایات و احادیث نقل کردیم و به موضع گیری او در مقابل علمای اخباری نیز اشاره نمودیم. ولی آنچه موجب تعجب و شگفتی می شود این است که این عالم جلیلالقدر در عین اینکه در مقابل علمای اخباری موضع مخالف اتخاذ کرده، در بسیاری موارد به مواضع آنان نزدیک شده است! او در مورد فروع احکام و مسائل مربوط به فقه، به عنوان یک مجتهد سخن می گوید و در مقابل علمای اخباری موضع مخالف اتخاذ می کند ولی در مورد مسائل عمده و اساسی دین و آنچه به اصول و عقاید مربوط است به سبک و روش اخباریها عمل کرده و با تمسک به ظواهر برخی از روایات قواعد مسلم و محرز عقلی را مردود می شناسد.
در اینجا یک نکته ی عمده و اساسی وجود دارد که نباید آن را نادیده انگاشت. آن نکته این است که در روایات و احادیث اهل بیت)ع) روی مسئله ی تنزیه حق تبارک و تعالی بیش از مسئله تشبیه تکیه و تأکید شده است. البته در قرآن مجید نیز آیات مربوط به تنزیه از آیات مربوط به تشبیه چشم گیرتر است ولی حقیقت این است که در مورد این مسئله مهم و اساسی به همان اندازه که تشبیه محض می تواند شرک آلود و مشکل آفرین باشد، تنزیه محض نیز می تواند موجب محدودیت و نقص در مبدأ شناخته شود.
ما اکنون وارد این مسئله نمی شویم و بررسی دقیق آن را به فرصت دیگر موکول می سازیم ولی این نکته را یادآور می شویم که بیشتر کسانی که با ظواهر روایات و احادیث انس و الفت دارند به مسئله تنزیه تمایل پیدا کرده و سرانجام به تنزیه محض و مطلق معتقد می شوند.
تردیدی نمی توان داشت که اگر انسان به تنزیه محض و مطلق اعتماد داشته باشد در مورد مسئله وجود و هستی به گونهای دیگر می اندیشد. غالب کسانی که براساس ظواهر روایات به تنزیه محض معتقد شدهاند اشتراک معنوی وجود و قول به تشکیک در مراتب هستی را انکار کرده و روی تباین وجودات تأکید گذاشتهاند. به دنبال قول به تباین و بیگانگی میان خالق و مخلوق مسئله سنخیت میان علت و معلول نیز مورد انکار قرار گرفته است. باید توجه داشت که انکار لزوم سنخیت میان علت و معلول در واقع نفی مسئله علیت است و نفی قانون علیت پیامدهای بسیار مشکلی را به دنبال خواهد داشت. البته حاج سید کاظم رشتی و هم مسلکان او به نفی قانون علیت فتوا ندادهاند ولی این عالم جلیلالقدر در بسیاری از آثار خود به گونهای سخن گفته که مستلزم نفی علیت است. او با صراحت تمام اشتراک معنوی در وجود را باطل شمرده و ربط حادث به قدیم را ممتنع و محال دانسته است. عین عبارت حاج سید کاظم رشتی در این باب چنین است:
… پس اشتراک معنوی در وجود باطل باشد و ربط حادث با قدیم و مناسبت میان واجب و ممکن در صدور و ایجاد باطل باشد… (3).
حاج سید کاظم رشتی در آنچه اینجا ابراز داشته علاوه بر اینکه به برخی از روایات تمسک کرده و به آیه ی شریفه ی قرآن «لیس کمثله شیء» نیز استدلال کرده است. او با صراحت تمام می گوید کلمه ی «ک» در آیه ی مزبور ازید است و معنی آیه این است که خداوند با هیچ موجودی سنخیت و مناسبت ندارد. در نظر حاج سید کاظم رشتی از عالم امکان و فقر به عالم وجوب و غنا راهی نیست و این بیگانگی و تباین میان خالق و مخلوق ازلی و ابدی است.
آنچه موجب شگفتی می شود این است که او در عین اینکه روی مسئله تباین و بیگانگی میان خالق و مخلوق تأکید می گذارد در ذیل همین مبحث به گونهای دیگر سخن گفته و بین لغت مردم در این جهان و لغت اهل عالم هورقلیا، تفاوت قائل می شود. عین عبارت حاج سید کاظم رشتی در ذیل همین مبحث چنین است:
…و کاف در آیه ی شریفه ی «لیس کمثله شیء» ازید است و امّا در حقیقت و نفس الامر و به لغت اهل عالم هورقلیا، کاف ازید نباشد بلکه سبحانه کلام بر حقیقت مقام جاری فرموده و ذکر آن مطلب عالی در اینجا مناسب نباشد. (4).
همان سان که در این عبارت مشاهده می شود حاج سید کاظم رشتی بین لغت اهل این عالم و لغت اهل عالم هورقلیا تفاوت قائل شده و معتقد است کلمه ی کاف در آیه ی شریفه ی «لیس کمثله شیء» برحسب لغت مردم این جهان ازید است در حالی که کلمه ی کاف در لغت اهل عالم هورقلیا به هیچ وجه ازید نیست و آنچه خداوند فرموده با مقام و موقعیت اهل آن عالم مناسبت دارد. آنچه حاج سید کاظم رشتی در اینجا ابراز داشته مستلزم این است که بین خالق و مخلوقات در عالم هورقلیا نوعی مناسبت و سنخیت وجود دارد ولی بین خالق و مخلوقات این جهان هیچ گونه سنخیت و مناسبت وجود ندارد.
برای اهل بصیرت پوشیده نیست که در این سخن نوعی تناقض و ناسازگاری دیده می شود و در نظر اهل خرد نمی تواند مقبول واقع شود زیرا عالم هورقلیا در اصطلاح حاج سید کاظم رشتی به هر معنایی که منظور باشد از حیطه ی عالم امکان خارج نیست و برحسب آنچه خود این عالم جلیلالقدر در همین محبث ابراز داشته است از عالم فقر و امکان به عالم وجوب و غنا راهی نیست و نسبت میان این دو عالم تباین و بیگانگی شناخته می شود. (5) به این ترتیب سخن ایشان مبنی بر اینکه کلمه ی کاف «لیس کمثله شیء» در این عالم ازید بوده و در عالم هورقلیا ازید نیست یک سخن بی وجه و بیاساس به شمار می آید.
تردیدی نمی توان داشت که بین عوالم طولی تفاوت اساسی وجود دارد. ولی تفاوت میان عوالم طولیه برحسب درجه و مرتبه وجودی است و موجوداتی که برحسب درجه و مرتبه تفاوت دارند تفاوت آنها از نوع تفاوت تشکیکی است و در مراتب متفاوت موجودات تشکیکی معنی و مراد مختلف و متفاوت نیست. حاج سید کاظم رشتی چون به اشتراک معنوی وجود و تشکیک در مراتب هستی قائل نیست ناچار شده برای هر یک از آیات قرآن در عوالم مختلف معانی مختلف منظور کند و این همان چیزی است که در نظر اهل خرد به هیچ وجه مقبول و پسندیده نیست.
قول به تباین و بیگانگی میان خالق و مخلوق یک سلسله آثار و لوازمی دارد که حاج سید کاظم رشتی بسیاری از آنها را پذیرفته است. این عالم جلیلالقدر در برخی از آثار خود می گوید چون اجتماع نقیضین در عالم ممکنات ممتنع و محال است در واجب الوجود لازم و ضروری است. عین بخشی از عبارت او در این باب چنین است:
… لان اجتماع النقیضین و ارتفاعهما فی حقه تعالی واجبٌ لانه فی حق الممکن ممتنعٌ. (6).
همان سان که در این عبارت مشاهده می شود حاج سید کاظم رشتی نه تنها اجتماع و ارتفاع نقیضین را در مورد واجب الوجود بالذات جایز می شناسد بلکه روی وجوب و ضرورت آن تأکید می گذارد. این عالم جلیلالقدر به این نکته توجه نمی کند که اگر اجتماع و ارتفاع نقیضین بالذات محال و ممتنع شناخته می شود چگونه ممکن است در برخی موارد جایز یا واجب بوده باشد؟ آنچه بالذات محال است در همه ی عوالم و نشئت محال خواهد بود.
قول به تباین و بیگانگی میان خالق و مخلوق اندیشه ی حاج سید کاظم رشتی بسیاری از آنها را پذیرفته است. این عالم جلیلالقدر در برخی آثار خود می گوید چون اجتماع نقیضین در عالم ممکنات ممتنع و محال است در واجب الوجود لازم و ضروری است. عین بخشی از عبارت او در این باب چنین است:
…لان اجتماع النقیضین و ارتفاعهما فی حقه تعالی واجبٌ لانه فی حق الممکن ممتنعٌ. (7).
همان سان که در این عبارت مشاهده می شود حاج سید کاظم رشتی نه تنها اجتماع و ارتفاع نقیضین را در مورد واجب الوجود بالذات جایز می شناسد بلکه روی وجوب و ضرورت آن تأکید می گذارد. این عالم جلیلالقدر به این نکته توجه نمی کند که اگر اجتماع و ارتفاع نقیضین بالذات محال و ممتنع شناخته می شود چگونه ممکن است در برخی موارد جایز یا واجب بوده باشد؟ آنچه بالذات محال است در همه ی عوالم و نشئت محال خواهد بود.
قول به تباین و بیگانگی میان خالق و مخلوق اندیشه ی حاج سید کاظم رشتی را به سمت و سویی سوق می دهد که معتقد است بین پیغمبران و خداوند هیچ گونه نسبت و مناسبتی وجود ندارد. ما در اینجا به عین عبارت وی در این باب اشاره می کنیم تا خواننده با اطمینان بیشتر روی سخنان این اندیشمند به تأمل پردازد. او در فصل دوم کتاب اصول العقاید خود چنین گوید:
زنهار زنهار که توهّم کنی که انبیا را نسبتی است به حق سبحانه و تعالی و نسبتی است به خلق که از آن جهت از حق اخذ می کند و از این جهت به خلق می رساند چنان که برخی از جهّال و سفهاء و بی خردان را اعتقاد آن است و قائل شدهاند به ربط حادث به قدیم و مناسبت میان واجب و ممکن. حتی کمترین از بعضی ایشان بالمشافهه شنیدهام و در اثبات مدّعای خود این بیت را شاهد می آورند:
رو مجرد شود مجرد را ببین دیدن هر چیز را شرط است این
هر چیز را شرط است این هر چیز را شرط است این
و این کفر است و زندقه نعوذ باللّه منه هیچ نسبتی میان واجب و ممکن نباشد. واجب مخالف ممکن است در کل جهت چه او مستغنی بالذات است و این محتاج بالذات است…(8).
همان سان که در این عبارت مشاهده می شود در نظر حاج سید کاظم رشتی میان خالق و مخلوق کمترین مناسبت و ارتباطی وجود ندارد و این تباین و بیگانگی نیز جاودانه و همیشگی است. پیغمبران نیز از این قاعده خارج نبوده و هیچ گونه مناسبت و ارتباطی با خداوند ندارند. این نوع تفکر در میان برخی از فلاسفه ی قدیم وجود داشته و اکنون نیز برخی از اندیشمندان مغرب زمین چنین می اندیشند.
طرفداران این نوع اندیشه کسانی هستند که به تنزیه محض قائل بوده و درباره ی خداوند به عنوان «مطلقاً دیگر» سخن می گویند. البته حاج سید کاظم رشتی مدعی است که براساس ظاهر آیات و روایات به این نتیجه رسیده و به هیچ گونه منبع و مأخذ دیگر در این باب استناد نمی کند. اصطلاح «دیگراندیش» به معنی واقعی این کلمه و صرف نظر از مفهوم سیاسی آن، درباره ی این گونه اشخاص صدق می کند. این اشخاص ادعا دارند که انسان یگانه موجودی است که می تواند به این معنی «دیگراندیش» باشد.
ما اکنون درباره ی فیلسوفان «دیگر اندیش» قدیم و جدید سخن نمی گوییم و به تاریخ پیدایش این نوع تفکر نیز نمی پردازیم. آنچه اکنون مورد بحث ما قرار می گیرد این است که آیا طبق آنچه حاج سید کاظم رشتی ادعا می کند تباین و بیگانگی مطلق بین خدا و پیغمبران، مقتضای آیات و روایات است یا اینکه برعکس مناسبت ویژه و خاصّی میان خدا و پیغمبران از آیات و روایات مستفاد می گردد. تردیدی نیست که پیغمبران مظهر کامل اسماء و صفات خداوند بوده و رسول او به سوی خلق شناخته می شوند. در این صورت چگونه ممکن است مظهر با ظاهر و رسول با کسی که به او اعطای رسالت می کند هیچ گونه مناسبت و ارتباط نداشته باشد؟ عرفاً برای انسان کامل از چهار سفر سخن گفتهاند و شخص حاج سید کاظم رشتی به جای چهار سفر معروف عرفاً از پنج سفر سخن به میان آورده است. اکنون اگر این سفرها در انسان کامل تحقق پیدا می کند چگونه ممکن است در این سفرها میان مبدأ و مقصد هیچ گونه مناسبت و ارتباط وجود نداشته باشد؟
حقیقت این است که قول به تباین و نفی هرگونه ارتباط میان خدا و پیغمبران قولی است که پذیرفتن آن برای یک شخص مؤمن بسیار مشکل و غیر موجه است. حاج سید کاظم رشتی و هم مسلکان او اگر چه در موارد مختلف روی قول به تباین و نفی ارتباط میان خالق و مخلوق تأکید گذاشته اند ولی در برخی موارد سخنانی گفته اند که با قول به تباین میان خالق و مخلوق به هیچ وجه سازگار نیست. او و هم مسلکانش که به آیات و روایات اسلامی به خوبی آشنایی دارند به این واقعیت نیز آگاهی دارند که به حسب مقتضای آیات و روایات، غرض خداوند از خلقت و ارسال رسل، معرفت خدا بوده و کمال انسان نیز از طریق معرفت حق تحقق می پذیرد.
این مسئله نیز مسلم است که تحصیل معرفت بدون نوعی ارتباط و مناسبت با آنچه باید مورد معرفت قرار گیرد امکان پذیر نیست و در اینجاست که قول به تباین و نفی ارتباط میان خالق و مخلوق با نظریه ی لزوم معرفت خداوند هماهنگ و سازگار نیست. حاج سید کاظم رشتی و کسانی که مانند او می اندیشند برای رفع این ناهماهنگی و ناسازگاری نظریهای را مطرح کردهاند که قابل تأمل و بررسی است. عین عبارت حاج سید کاظم رشتی در این باب چنین است:
… چون که حق تعالی ازلی است و خلق ممکن، نه نزول حق از ازل در امکان متصور است و نه صعود ممکن از امکان به سوی ازل، پس معرفت خلق مرحق را ممتنع باشد. چه خوش گفته شاعر:
عاشق به مکان در طلب جانان است معشوقه برون ز حیز امکان است
معشوقه برون ز حیّز امکان است معشوقه برون ز حیّز امکان است
پس حق تعالی باید خود و صفات و افعال خود را به عبد بشناساند، امّا خود را بشناساند تا عبد معبود خود را شناخته طالب مجهول مطلق نباشد و اما صفات خود را بشناساند به جهت اینکه مردم جاهل و نادانند و ندانند که چه لایق به جناب قدس حق است و چه لایق نیست پس باید خود را وصف کند برای بندگان تا اینکه بندگان او را به صفات نالایق توصیف نکنند. سبحان اللّه عما یشرکون. امّا افعال خود را بشناساند تا اینکه مردمان آثار قدرت و عظمت و جلالت حق جلّ و علا را مشاهده کرده و لطف و رحمت و کرم و احسانش رانیز ملاحظه نمایند تا از او پیوسته ترسناک و خائف و از این پیوسته راجی و امیدوار باشند.
حاج سید کاظم رشتی پس از بیان این مطالب می گوید:
و شکی نیست که تعریف بر دو قسم است: حالی و مقالی. شق ثالث یافت نگردد الا در نزذ اهل سفسطه و اهل جحود و انکار… پس باید حق تعالی خود را وصف کند به وصف حالی در مرتبه ی اولی و وصف حالی نیز اقسام دارد لکن اکمل و اظهر و اجلایش آن است که خود شخص را به طوری خلق کند که حالش وصف حق و صفات و افعال او از کلی و جزئی باشد یعنی چون شخص نظر در خود کند معرفة الله به قدری که ممکن است برایش حاصل شود و همچنین کل صفاتش از ذاتیه و فعلیه و همچنین کل افعال و آثارش از وجود و ماهیت و عقول و نفوس و طبایع و مواد و امثله و اجسام… و این است معنی فطرت که در احادیث و آیات آمده است و حقیقت این مسئله را در شرح فواید ذکر کردهام و در این مقام موضع بیانش نیست. پس خلاصه ی کلام این شد که شخص هرگاه تغییر فطرت خود ندهد و نظر در خود و عالم کند معرفة الله چنان که از او خواسته شده است برایش حاصل شود و این است سر آنچه مشهور میان السنه ی عوام است که هرگاه طفل را سه سال احدی با او تکلم نکند به هیچ وجه منالوجوه، بعد از سه سال تکلم می کند به آنچه پیغمبرش تکلم می کرد. و این تکلم خاص به لسان نیست بلکه در جمیع احوال است و مراد از طفل شخص جاهل است که هنوز کسب معرفت نکرده و مراد از سه سال سه مرتبهای است که برای شخص وجود دارد یعنی مرتبه ی جسم و مرتبه ی نفس و مرتبه ی عقل یعنی هرگاه خود را تخلیه کند در جمیع مراتب مجدّی که نظر به قاعده و التفات به سخنی نکند حق تعالی باب عقل که پیغمبر است بر او مفتوح کند پس کل مراتب صادر از امر عقل می شوند… (9).
عبارات حاج سید کاظم رشتی در این باب بسیار مفصل است که ما به علت رعایت اختصار از نقل آن در اینجا صرف نظر می نماییم ولی در آنچه نقل شد مدعای او به روشنی معلوم می گردد.
همان سان که از عبارات مربور برمی آید او ضمن اینکه تباین و بیگانگی میان خالق و مخلوق و پیغمبران و خدا را مورد تأکید قرار می دهد روی یک مسئله اصرار می ورزد. آن مسئله این است که برحسب ظاهر آیات و روایات خداوند باید خود را به بندگانش بشناساند. به عبارت دیگر می توان گفت این انسان نیست که به خداوند و صفات و افعالش معرفت پیدا می کند بلکه این خداوند است که خود را به بندگانش می شناساند. باید توجه داشت که آنچه حاج سید کاظم رشتی روی آن اصرار می ورزد یک مسئله درست و قابل قبول شناخته می شود زیرا به حکم اینکه خداوند تبارک و تعالی ظاهر بالذات و مُظهر غیر است طبعاً خود را به بندگانش نیز می شناساند. این شناساندن که از سوی حق تبارک و تعالی صورت می پذیرد می تواند حالی یا مقالی باشد.
بنابراین سخن حاج سید کاظم رشتی در این باب یک سخن معقول و موجه به شمار می آید. ولی اشکالی که در این باب می تواند مطرح باشد این است که این سخن با سخن دیگر حاج سید کاظم رشتی، مبنی بر تباین و بیگانگی بین خالق و مخلوق و همچنین میان خدا و پیغمبران هماهنگ و سازگار نیست. او به خوبی می داند که اگر انسان به تباین میان خدا و مخلوق قائل باشد در مورد معرفت بندگان نسبت به معبود خود، دچار اِشکال خواهد شد ولی او از این نکته غفلت دارد که اگر کسی به تباین و بیگانگی میان خالق و مخلوق قائل باشد در مورد این مسئله نیز که خداوند خود را به بندگانش می شناساند دچار اشکال خواهد بود، زیرا معرفت و آگاهی از هر سوی که تحقق پذیرد براساس نوعی مناسبت و ارتباط استوار است. در تباین و بیگانگی جایی برای علم و معرفت نیست و آنجا که علم و معرفت تحقق می پذیرد از تباین و بیگانگی سخن نمی توان گفت.
در هر حال حاج سید کاظم رشتی به این موضوع سخت معتقد است که انسان به حکم نقص امکانی هرگز نمی تواند به معرفت واجبالوجود دست یابد ولی چون علت غایی خلقت چیزی جز معرفت حق نیست خداوند خود را به بندگانش می شناساند.
همان گونه که قبلاً ذکر شد این سخن در جای خود مقبول و موجه است ولی وقتی از شناساندن حق سخن به میان می آید، شناختن انسان را نمی توان نادیده انگاشت زیرا شناساندن، از حق تبارک و تعالی ناشی می شود و با این شناساندن شناختن در انسان تحقق می پذیرد. به این ترتیب شناساندن حق تبارک و تعالی شناخته شدنش را به دنبال دارد و در این شناساندن و شناخته شدن نقش پیغمبران و انسانهای کامل آشکار می گردد. و از اینجا می توان دریافت که آنچه حاج سید کاظم رشتی در باب امتناع ربط حادث به قدیم ابراز داشته و مردود و غیرقابل قبول شناخته می شود. او وقتی ربط حادث به قدیم را ممتنع و محال می شمارد هرگونه مناسبت و رابطه ی پیغمبران را با خداوند نیز انکار می کند. ولی با آنچه ما در اینجا بیان کردیم ربط حادث به قدیم معقول و موجه بوده و رابطه ی پیغمبران با خداوند نیز قابل انکار نخواهد بود.
کسانی که با مسائل فلسفی آشنایی دارند به روشنی می دانند که علم در هر جا که تحقق پذیرد یک حقیقت ذات اضافه شناخته می شود وقتی از حقیقت ذات اضافه سخن می گوییم منظور این است که علم در عین اینکه یک واقعیت نفس الامری است بدون ارتباط و نسبت با معلوم خود تحقق نمی پذیرد. به عبارت دیگر می توان گفت علم بدون معلوم وجود ندارد. در اینجا این پرسش مطرح می شود که اگر علم، یک حقیقت ذات اضافه شناخته می شود چرا حاج سید کاظم رشتی و امثال او شناساندن حق تبارک و تعالی را مستلزم شناختن انسان نمی دانند. در پاسخ به این پرسش باید گفت مرحوم حاج سید کاظم رشتی و کسانی که مانند او می اندیشند علم بدون معلوم را پذیرفته اند و معتقدند خدا عالم بود هنگامی که هیچ گونه معلومی وجود نداشت. براساس این عقیده و این طرز تفکر است که اعیان ثابته نیز مورد انکار قرار گرفته و سخنان عرفا در این باب مردود شناخته شده است.
عرفای عالی مقام بر این عقیدهاند که اعیان ثابته ی اشیاء در ازل معلوم حق تبارک و تعالی بودهاند و هر چیزی قبل از اینکه در عالم عین و جهان خارج تحقق پذیرد به تحقق ربّانی در علم حق، تحقق داشته است. حاج سید کاظم رشتی و کسانی که مانند او می اندیشند چون علم بدون معلوم را در مورد علم حق تبارک و تعالی پذیرفتهاند نه تنها اعیان ثابته ی عرفا را انکار کردهاند بلکه همان گونه که گذشت ضمن اینکه معتقدند خداوند خودش را به بندگان می شناساند شناخت انسان را نسبت به حق نمی پذیرند. حاج سید کاظم رشتی در کتاب مجمع الرسائل خود علاوه بر اینکه اعیان ثابته را مورد انکار قرار داده علم بدون معلوم را نیز در مورد علم حق تبارک و تعالی پذیرفته است. عین عبارت او در این باب چنین است:
… میان این بنده ی بی مقدار با بعضی فضلا در دارالعباده ی شهر یزد در مسئله ی مجعولیت اعیان ثابته گفتگو شد، تا اینکه کلام منجر شد به مسئله علم، آن فاضل از حقیر پرسید که چگونه است کیفیت علم حق تعالی به معلومات و موجودات بنده. گفتم هرگاه علم ذاتی واجب تعالی را می خواهی فهم از آن قاصر است و من به هیچ وجه من الوجوه آن را ندانم چه علمش عین ذات اوست و ذاتش که به اعتراف من و تو ممتنع المعرفة است و لیکن این قدر دانم که جاهل نیست و علم در ممکنات معلوم می خواهد اما ذات واجب به خلاف امکان است پس معلوم نمی خواهد پس کبرای قیاس تو باطل شد چون اثبات عدم مجهولیت ماهیات یک مقدمهاش تسلیم اینکه هر علمی معلوم می خواهد می باشد… (10).
همان سان که در این عبارت مشاهده می شود حاج سید کاظم رشتی علم بدون معلوم را در مورد علم حق تعالی پذیرفته و در نتیجه اعیان ثابته را نیز انکار کرده است. او معتقد است وقتی می گوییم خدا عالم است از معنی عالم بودن او چیزی نمی فهمیم. آنچه از این جمله می فهمیم این است که او جاهل نیست. او با این سخن خود صفات اثباتی حق را به صفات سلبی باز می گرداند ولی برای اهل بصیرت پوشیده نیست که از این طریق نمی توان به حل مشکل علم دست یافت. حاج سید کاظم رشتی در انکار بسیاری از مسائل عقلی وفلسفی گستاخی از خود نشان می دهد تا جایی که در برخی موارد بدیهیات عقلی را نیز مردود و باطل می شمارد.
او در کتاب اصول العقاید خود به انکار یک قاعده ی عقلی و فلسفی پرداخته که هیچ یک از اندیشمندان جهان آن را انکار نکردهاند. همه ی فلاسفه در این قاعده اتفاق نظر دارند و آن را به عنوان یک اصل مسلم و بدیهی می پذیرند که «معطی شیء هرگز فاقد آن شیء نیست» یعنی کسی که چیزی اعطا می کند نمی توان آن را نداشته باشد. به عبارت دیگر کسی که چیزی ندارد نمی تواند آن را اعطا کند. حاج سید کاظم رشتی از جمله کسانی است که این قاعده ی عقلی و اصل فلسفی را نپذیرفته و به انکار آن مبادرت کرده است. ما در اینجا عین عبارت او را نقل می کنیم و داوری در این باب را به عهده ی خواننده می گذاریم. او چنین می گوید:
… اما آنچه را حکما و صوفیه گفتهاند «سافل در مرتبه ی عالی باید باشد به نحو اشرف چه آنکه معطی شیء فاقد شیء نیست و نتواند شد» غلط است. چه آنکه معطی را قدرت باید و علم که از کمال قدرت و منتهای عظمت ایجاد کند موجودات را لا من شیء… (11).
همان سان که در این عبارت مشاهده می شود حاج سید کاظم رشتی یک قاعده ی مسلم عقلی را مردود شمرده و موضع حکما و صوفیه را در این باب مورد انتقاد قرار داده است. او معتقد است برای ایجاد و اعطای اشیاء، علم و قدرت لازم است و قدرت نیز چیزی است که به وسیله ی آن نیستی به هستی تبدیل می شود و اشیاء از برهوت عدم به صحنه ی وجود وارد می شوند. این مسئله که قدرت چیست و در تعریف آن، چه می توان گفت؟ سالهای متمادی است که میان حکما و متکلمان اشعری مورد بحث و گفتگو بوده است و ما اکنون در اینجا وارد آن مبحث نمی شویم. ولی قاعدهای که در آن گفته می شود «معطی شیء فاقد آن شیء نیست» یک قاعده ی محکم و غیرقابل انکار شناخته می شود. حاج سید کاظم رشتی براساس تمسک به ظواهر، این قاعده را به آسانی مورد انکار قرار داده است. او در حالی به انکار قواعد عقلی می پردازد که عقل را یک موجود معصوم و بدون خطا معرفی می نماید. اندیشمند جلیل القدر رشتی از آن جهت به معصوم بودن عقل، اعتراف می کند که در روایات و احادیث به عنوان پیغمبر باطن مطرح گشته است. عین عبارت حاج سید کاظم رشتی در این باب چنین است:
… و دوم عقل است و آن را پیغمبر باطنی گویند و او رئیس است بر کل مشاعر و قوا و او وزیر اعظم وجود و باب اوست و او هرگز خطا و سهو نکند و میل به باطل ننماید و خلاف امر نکند. او راست راستی و درستی از این جهت است که ابواب جنان هشت و ابواب نیران هفت است چون در انسان حواس خمس است و عقل است و نفس است و جسم، و هر یک از این مراتب هم معصیت می کنند و هم طاعت. چون طاعت کنند بابی از جنان برایش مفتوح می شود. و چون معصیت کنند بابی از نیران، از نفس تا جسم هم برای ایشان اطاعت است و هم معصیت. پس ابواب نیران برایش هست. و اما عقل چون هرگز معصیت نمی کند محض خیر و طاعت است لهذا بابی از نیران برایش نیست امّا بابی از بهشت برایش هست و اسم این بهشت جنت عدن باشد.
الحاصل عقل را میل به باطن نیست و میلش همیشه به حق است و چون میلش به حق است حق را نیز میلش به اوست… و شک نیست که عقل از محبوبان حق است. پس عقل پیغمبر باطنی باشد و پیغمبر باطنی طبق پیغمبر ظاهری است خدو النعل بالنعل… (12).
همان سان که در این عبارات مشاهده می شود حاج سید کاظم رشتی به عصمت و خالی از خطا بودن عقل به طور جدّی باور دارد، ولی هیچ گونه تعریفی از این عقل ارائه نکرده است. او عقل را پیغمبر باطن می داند و پیغمبر باطن را نیز با پیغمبر ظاهری منطبق و هماهنگ می شناسد. و از این دو مقدمه به این نتیجه می رسد که چون پیغمبر ظاهری معصوم و بدون خطاست ناچار پیغمبر باطنی نیز معصوم و بدون خطا خواهد بود. او برای معصوم بودن عقل به ظاهر تمسک کرده و در واقع حجیت عقل را از طریق حجیت ظواهر به اثبات می رساند.
اکنون اگر این پرسش مطرح شود که حجیت ظواهر از چه طریق به اثبات می رسد معلوم نیست پاسخ حاج سید کاظم رشتی در این باب چه خواهد بود. جای هیچ گونه تردید نیست که اثبات حجیت ظواهر از طریق تمسک به ظواهر امکان پذیر نمی گردد. یعنی ما نمی توانیم حجیّت ظواهر را با خود ظواهر اثبات کنیم. به این ترتیب اثبات حجیت ظواهر نیازمند استدلال است و استدلال نیز از شئون عقل به شمار می آید. آنچه جالب توجه است این است که خود حاج سید کاظم رشتی به این امر اعتراف کرده و برای اثبات حجیت ظواهر استناد به یک سلسله اصول عقلی را لازم شمرده است. او در کتاب مجمع الرسائل می گوید:
مادام که یک مجتهد به یک سلسله از اصول عقلی معترف نگردد نمی تواند به حجیت ظواهر کتاب و سنت استناد کند.
و در همین مورد است که این اندیشمند جلیل القدر آشنایی با علم کلام را برای یک مجتهد فی الجمله لازم و واجب دانسته است. عین عبارت حاج سید کاظم رشتی در این باب چنین است:
… آنچه از خواصّ مجتهد است و بدون آن استنباط احکام شرعیه ممکن نیست، معرفت عدل و حکمت حق تبارک و تعالی است که فعل عبث از او صادر نمی شود و تکلیف مالا یطاق نمی کند و فعل قبیح از او سر نمی زند تا اینکه تواند حکم کرد به حجیت ظواهر کتاب و اخبار محکمه و صحت عمل بر آن، چون که خطاب به امری کردن و اراده برخلاف آن داشتن عقلاً قبیح است. پس معرفت علم کلام برای مجتهد واجب باشد فی الجمله. (13).
همان گونه که در این عبارت مشاهده می شود حاج سید کاظم رشتی برای اثبات حجیت ظواهر کتاب و سنت به یک سلسله اصول عقلی استناد کرده و آنها را از جهت رتبه مقدم بر ظواهر می داند یعنی اگر به این اصول عقلی توجه نداشته باشیم به اثبات حجیت ظواهر دست نخواهیم یافت.
مشکلی که در اینجا مطرح می شود و در مواضع فکری حاج سید کاظم رشتی نوعی ناهماهنگی و ناسازگاری ایجاد می کند این است که این اندیشمند عالی مقام از یکسو با استناد به اصول عقلی به حجیت ظواهر می پردازد و از سوی دیگر با تمسک به ظواهر، بسیاری از اصول عقلی را مردود می شمارد. آن دسته از اصول و مبانی عقلی که در نظر حاج سید کاظم رشتی پایه و اساس حجیت ظواهر قرار گرفته است به هیچ وجه نیرومند تر از اصولی نیست که این اندیشمند عالی مقام با تمسک به ظواهر آنها را مردود می شناسد. از باب نمونه می توان گفت یکی از اصول عقلی که پایه و اساس حجیت ظواهر کتاب و سنت قرار گرفته این است که «فعل قبیح هرگز از خداوند صادر نمی گردد» یا اینکه مثلاً «تکلیف ما لایطاق قبیح است«. حاج سید کاظم رشتی و کسانی که مانند او می اندیشند به این اصول و مبانی عقلی سخت اعتراف کرده و آنها را معتبر می شمارند. ولی همین اشخاص با تمسک به ظواهر کتاب و سنت برخی از اصول و مبانی عقلی را مانند «معطی شیء فاقد آن شیء نیست» مردود و باطل می دانند.
اکنون اگر این اصول را در معرض داوری عقل قرار دهیم به هیچ وجه نمی توانیم ادعا کنیم که برخی از آنها بر برخی دیگر ترجیح داشته و یا اینکه نیرومندتر از دیگری به شمار می آید. و در اینجاست که مشکل اصلی و اساسی ظاهر گشته و کیفیت برخورد اشخاص با عقل تفاوت پیدا می کند. کسانی که با موازین محکم عقل آشنایی دارند در مقابل احکام آن خاضع بوده و آن را حجت خداوند می شناسند. ولی کسانی نیز هستند که با احکام عقل به عنوان یک وسیله و ابزار عمل کرده و تنها در مواردی که در سود و منفعت آنان مؤثر است آن را معتبر می شناسند.
میزان اعتبار عقل در خود عقل تعیین می شود و کسانی که با عقل، اخلاص و صمیمیت نشان می دهند به موازین آن دست پیدا می کنند. حاج سید کاظم رشتی و کسانی که در بحار روایت اهل بیت عصمت و طهارت)ع) به غوّاصی می پردازند روی یک اصل اساسی تکیه می کنند. آن اصل عمده و اساسی این است که اصول حکمت و آنچه موجب سعادت بشر می شود در احادیث و روایات موجود است و کسی که به این روایات مراجعه کند به سخنان دیگران و اندیشه ی بیگانگان نیازمند نیست. عین عبارت حاج سید کاظم رشتی در این باب چنین است:
…پس تأمل کن در کلمات ائمه ی طاهرین علیهم السلام که لبّ حکمت و حقیقت معرفت از آن معلوم می شود. لکن چون نظر کنی در احادیث التفات مکن به قاعده مقررّه نزد قوم چون که آن قاعده از اشخاصی به تو رسیده که معصوم نبودهاند و پیوسته خطا می کردهاند. چگونه می توانی تو آن را میزان قرار دهی برای فهم کلمات معصومین علیهم السلام… باید نظر کنی در احادیث مسلماً معتقداً هر چه عقل تو مخالفت کند خطا را به عقل خودت نسبت بده و هرچه را ادراک نمی کنی طرد مکن و حواله به اهلش کن تا اندک اندک قلبت مستنیر شده قوت تحمل بیشتر به هم رساند… آری ای عزیز تمام حکمت از احادیث مشخص می شود و تمام حق از ایشان مستنبط می گردد. (14))14)
آنچه حاج سید کاظم رشتی در این عبارات بیان کرده درست و صادق و مطابق با حقیقت است زیرا ائمه ی معصومین)ع) شارح قرآن و معدن حکمت بوده و همه ی حقایق الهی در کلمات آنان تجلی یافته است. ولی ما از همین اندیشمند جلیل القدر در صفحات گذشته عبارتی را نقل کردیم که در آن عبارت روایات به اقسام مختلف تقسیم شده بود. اقسام مختلف روایات عبارت است از محکم و متشابه، مجمل و مبیّن، مطلق و مقید، عام و خاص و هکذا… اکنون سؤال این است که اگر در روایات، محکم و متشابه و مجمل و مبیّن وجود دارد چگونه ما می توانیم فقط به ظواهر تمسک کنیم و از معانی باطنی روایات غافل بمانیم؟ چگونه ما می توانیم در مقابل با ظاهر، عقل خود را خطا کار بدانیم در حالی که حجیت ظواهر از طریق همین عقل به اثبات رسیده است؟
حاج سید کاظم رشتی توصیه می کند که در مقابل ظواهر همواره عقل خود را خطا کار و احکام آن را غیر واقعی بدانیم ولی باید توجه داشته باشیم که احکام عقلی استثناپذیر نیست و اگر عقل در یک مورد بیاعتبار شناخته شود برای همیشه اعتبار خود را از دست خواهد داد. کسی نمی تواند ادعا کند که هر یک از اعداد زوج قابل تقسیم به دو امر متساوی است ولی در عین حال مواردی وجود دارد که عدد زوج قابل تقسیم به دو امر متساوی نیست.
علاوه بر آنچه ذکر شد، جمود بر ظواهر و خطا شمردن احکام عقل مستلزم این است که راه ورود به عالم معقولات و جهان باطن برای همیشه مسدود گردد. کسانی که بر ظواهر جمود می کنند و احکام محکم و متین عقل را بی اعتبار می دانند مبتلا به نوعی پریشان گویی گشته و در بسیاری موارد مواضع متناقض اتخاذ می کنند. سخنان ناهماهنگ و ناسازگار بیشتر در آثار کسانی آشکار می شود که با اصول و مبانی دقیق فلسفی آشنایی ندارند و با گستاخی تمام در مورد مسائل این فن به اظهارنظر می پردازند.
در طی مباحث گذشته دیدیم که حاج سید کاظم رشتی اعیان ثابته را انکار کرده و معتقد است علم خداوند بدون معلوم تحقق دارد. این مسئله نیز مسلم است که وقتی انسان اعیان ثابته را انکار می کند نمی تواند برای ماهیات تشخص و تعین قائل شود. با این همه در کتاب اصول العقاید او می بینیم که این عالم و محدث جلیل القدر، تشخص وجود را به ماهیت دانسته است! عین عبارت حاج سید کاظم رشتی در این باب چنین است:
… چه به ماهیت، وجود متشخص و متعین و قابل اشاره و محل عبارت گردد بلکه شیئیت وجود به اوست…
ما اکنون درباره ی اینکه وجود اصیل است یا ماهیت سخن نمی گوییم. همین اندازه یادآور می شویم که وقتی اشخاص اعیان ثابته را مهمل و بی معنی می شمارند نمی توانند تشخیص وجود را به ماهیت بدانند.
این عالم و محدث جلیل القدر در بسیاری موارد از صفات متعدد خداوند سخن گفته و برخی از صفات را نیز عین ذات ندانسته است. به این ترتیب به نوعی از کثرت در عالم اعتبار اعتراف کرده است. با این همه با تأکید بسیار تصریح می کند که هرگونه کثرت در عالم اعتبار مستلزم کثرت در عالم خارج است. او نه تنها در مورد صفات حق تبارک و تعالی از نوعی کثرت تحلیلی و ذهنی سخن گفته بلکه به تفکیک ذهنی و تحلیلی وجود از ماهیت نیز صریحاً اعتراف کرده است. در عین حال روی این مسئله تأکید می کند که هرگونه کثرت ذهنی و تحلیلی مستلزم کثرت عینی و خارجی است. عین عبارت او در این باب چنین است:
… دوم آنکه کثرت ذهنی مستلزم کثرت خارجی است چون که ذهن چنان که در نزد حقیر و سایر محققین محقق شده ظلّ امر خارج است و منتزع از آن است و ظل هرگز مخالف ذی ظل نباشد پس چگونه می شود که حق تعالی در خارج، واحد باشد بلکه احد چنان که اعتراف حضرات بر این می باشد و در ذهن متکثر، با تسلیم اینکه ذهن ظل خارج است… (15).
همان سان که در این عبارت مشاهده می شود حاج سید کاظم رشتی تکثر ذهنی و تحلیلی را دلیل بر کثرت عینی و خارجی دانسته و استدلال او نیز این است که ذهن، ظل جهان خارج شناخته می شود. البته سخن او مبنی بر اینکه وجود ذهنی، ظلّ وجود خارجی شناخته می شود یک سخن درست و معتبر به شمار می آید ولی از این سخن نمی توان نتیجه گرفت که تکثر ذهنی، مستلزم تکثر خارجی خواهد بود، زیرا در عین اینکه ظل همواره نشان دهنده ی ذی ظل است احکام ظل با احکام ذی ظل تفاوت دارد. به طور مثال می توان گفت ادراک یک موجود مادّی در جهان خارج به عنوان وجود ذهنی، ظل آن به شمار می آید ولی در عین اینکه معلوم خارجی، یک موجود مادی به شمار می آید ادراک آن به عنوان یک موجود ذهنی مجرّد شناخته می شود.
در مثال دیگر می توان گفت اجتماع نقیضین در جهان خارج محال و ممتنع است ولی ادراک اجتماع نقیضین به عنوان یک وجود ذهنی ممکن و متحقق به شمار می آید. خود شخص حاج سید کاظم رشتی به تفکیک وجود از ماهیت در عالم ذهن و اعتبار، اعتراف دارد. در این مسئله نیز تردید نیست که تفکیک میان وجود و ماهیت نوعی کثرت به شمار می آید. با این همه به هیچ وجه نمی توان ادعا کرد که در جهان خارج وجود می تواند از ماهیت خود منفک گردد.
به این ترتیب کثرت ذهنی و تحلیلی به هیچ وجه دلیل بر تحقق کثرت در جهان خارج نیست و ادّعای حاج سید کاظم رشتی در این باب یک ادعای بیاساس به شمار می آید. این عالم و محدث جلیلالقدر نه تنها با مواضع فکری حکما و فلاسفه به مخالفت برخاسته و اندیشههای آنان را مورد انتقاد قرار داده است بلکه با سخنان عرفاً نیز سر سازگاری ندارد.
1) حاج سید کاظم رشتی، مجمع الرسائل فارسی، کرمان، سعادت کرمان، چاپ دوم، ص 62.
2) همان، ص 294.
3) همان، ص 51.
4) همان، ص 52.
5) عالم هورقلیا در نظر احسائی و رشتی عالمی است که در آن اجسام به نحوی بسیار لطیف تحقق دارند و معروض فساد و پوسیدگی و سایر امور مربوط به این عالم واقع نمی شوند.
6) مجمع الرسائل فارسی، ص 428.
7) اصول العقاید، چاپ سنگی، بدون تاریخ، ص 69.
8) مجمع الرسائل فارسی، چاپ دوم، صص 365-366.
9) همان، ص 453.
10) اصول العقاید، چاپ سنگی قدیم، بدون تاریخ، ص 43.
11) مجمع الرسائل فارسی، چاپ دوم، صص371-372.
12) همان، ص 311.
13) همان، صص 59-60.
14) اصول العقاید، چاپ سنگی، بدون تاریخ، ص 64.
15) مجمع الرسائل، چاپ کرمان، ص 431.